شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


تو را هرگز هیچ جوابی مقدر نبوده است


تو را هرگز هیچ جوابی مقدر نبوده است
ترجمه دفتر شعری از پوشکین به گونه یی که وقتی از شعر اول به سمت شعر آخر حرکت می کنید آن هم به گونه یی که انگار زندگینامه او را می خوانید به نظرم کار ساده یی نیست. دفتر «برایم ترانه بخوان ،» سفری است در ذهن و روح یک شاعر از سرزمینی که نویسندگان بزرگی به جهان هدیه کرده است. بعضی وقت ها حتی فکر می کنم این سرزمین جایی است برای رشد و نمو هنر.جایی برای رنج کشیدن و آن گاه تعالی روح. این را حتی می توانید در نوع معماری ساختمان های قدیمی تر و روسی هم ببینید. گنبدهای دواری که ریشه هایشان در زمین است و انتهایشان خیره به آسمان. پلی هستند میان امر زمینی و آسمانی. شعرهای پوشکین هم از این قاعده مستثنی نیستند.
این شعرها از یک سو در ذات و سرشت نگاه او به پدیده های دورو برش ریشه دارند و از سوی دیگر برخاسته از نوعی نگاه منتقد و ایدئولوژی مدار هستند. دغدغه آزادی تا پایان عمر شاعر را رها نمی کند. اما آنچه مهم است، تغییر و دگردیسی نگاه شاعر به آزادی، وطن، تبعید، مرگ و عشق است. چنین دغدغه هایی معمولاً میان شاعران مشترک اند ولی شاعر موفق کسی است که تلقی اش را مدام اعتلا بخشد.
پوشکین چنین مسیری را با توفیق بالا طی می کند. هرچند که گاه از رسیدن به آرمان های خود خسته می شود و در پس سطرها نوعی وانهادگی احساس می شود ولی همچنان آن مفهوم مهم و والای انسانی ر هایش نمی کند. بر این باورم که شعرهای پوشکین در زبان اصلی از وزن و آهنگ قابل اعتنایی برخوردار بوده اند که این وفاداری طبیعتاً در ترجمه به شکل تمام و کمال امکان پذیر نبوده است. اما رد نشان توجه مترجمان به گونه یی آهنگ نامحسوس در ترجمه شعرها دیده می شود. استفاده از واژه های فخیم و کهن نشان از نوع زبان شعرها دارد. و از این رهگذر به این نتیجه می رسیم که توجه شاعر روس به زبان کم از معنا و مفهوم نبوده است.( توجهی که حتی در عصر حاضر هم میان شاعران وجود دارد و شاید عدم توجه به این مقوله و دلزدگی از آن فقط با این شدت و حدت در شاعران ایرانی دیده می شود و به جای موسیقی در شعر این روزها رسیده ایم به بازی با کلمات در شعر.)در شعرهای پوشکین از نوجوانی تا پایان عمر توجه خاص به تصویرگری دیده می شود. او بدون هیچ تلاشی دائماً خود یا من درونی شعرش را در بستر یک جغرافیای متعین بر می سازد. از رودها و درخت ها و جاهایی که به شکل تبعیدی در آن به سر می برد غافل نیست. بارها هنگام خوانش حس می کنید طبیعت بخشی از درون او شده است.
این آرمانی که می گویند فلان مقوله باید درونی شاعر یا نویسنده شود به خوبی در شعرهای او وجود دارد.
دریا فقط دریایی که صدایش را از دور شنیده یا وصف اش را از کسی، در متن حاضر نیست بلکه دریا در کنار زورق یا ماه یا کوه و ستاره ها در شعر جریان دارد. مثلاً وقتی او بادها را به طغیان دعوت می کند تا بر آب ها شیار بنشانند یا تندر خروشنده را فرا می خواند تا آب های زنجیری را دریابد، می بینید چقدر عنصر جان پنداری زیبا عمل کرده است. برای او طبیعت مابه ازای انسانی پیدا کرده است. او جان خویش را هم در این شعر توفانی می داد. یعنی به گونه یی از وحدت میان خود و طبیعت رسیده است. هر چند او از طبیعت مدد می گیرد تا نماد و نشانه های روح انسانی را بسازد ولی تعبیرهایی که از این طبیعت به دست می دهد به شدت در عین مفهوم گرایی، تصاویری هستند تکان دهنده و ماندگار.
به خصوص که سطرهای این شعر لحن امری دارند و کوتاهند. شعر قصد کوبندگی دارد.این زبان کوبنده به شدت با دریای توفانی همخوانی دارد. یعنی ما اینجا شاهد همخوانی یک دریای توفانی،روح برآشفته شاعر، زبان برخاسته از این موقعیت و مفاهیمی چالش برانگیز هستیم. ببینید که این چهار مقوله چگونه درشعر «به پیکارگران معارض با اتحاد روسیه و پروس و اتریش» در چفت وبست محکمی با هم، معنادار و در عین حال زیبا اجرا شده اند. همین دریا در شعر دیگری می تواند شکل دیگری به خود گرفته، آرام شود و زبانی هم که شاعر برای وصف اش به سراغ آن می رود، چنین تند و تیز نیست. او در شعر«به دریا» از ابتدا گویی با دریا وارد نجوایی غمگنانه می شود. لحن شعر حسرت بار است وقتی می گوید، با هوای بارانی بخروش، دریا ، آخر او ستاینده تو بود. سطرهای این شعر بلندترند و کلماتی که شاعر برای سرودن استخدام می کند، باری دردناک با خود دارند.
او در پایان شعر وقتی با دریا خداحافظی می کند، از زیبایی اش می گوید و اینکه غرش های شباهنگام اش را به یاد خواهد داشت و باز می گوید از تو سرشار خواهم شد و صدایش راه سایه روشنی است و نجوای امواج اش را به جنگل یا بیابان خاموش خواهد رساند. می بینید که در اینجا هم شاعر به خوبی از ماهیت متغیر دریا استفاده می کند. یعنی او دریا را یک پدیده چندچهره می داند. از تمام چهره هایش آگاه است. می داند دریا هر بار که رخ دگرگون می کند، می تواند او را به طریقی با خود همراه کند و راستی چه کسی است که نداند این ماهیت درهم شونده و پیچیده دریا را؟ منتها شاعر است که می تواند که از این تصاویر بیشترین بار را بکشد. او در همین شعر است که به ناپلئون و جرج گوردن بایرون اشاره می کند. از دریا مدد می گیرد تا بگوید، ناپلئون قطره قطره مرد، اما پس از او یک نابغه تازه حاکم بر فکرهای ما بر می آید که مقصودش همان بایرون است. از آزاداندیشی او می گوید و می تواند میان آنات دریا و این شخصیت ها پیوند معنادار و همسو بسازد. به راستی پیوند زدن چهره های مختلف دریا به شخصیت های واقعی و تاثیرگذار تاریخی کار هر شاعر نیست. پوشکین به خوبی در این شعر باز هم به آزادی اشاره می کند و هم به اندوه خداحافظی با دریا. او می تواند میان پدیده های دور از هم و حتی متضاد پلی بزند که هم در جهت افکار اوست هم در راستای اجرای باشکوهی از احساسات او.
یعنی می تواند میان امر انتزاعی و غیر آن ارتباط برقرار کند. و مهم آنکه پوشکین به خوبی توانسته آرمان گرایی و عدالت جویی اش را در سطرهای شعر پنهان کند. شعر او به مرز شعار نزدیک می شود. اگر او شرایط اجتماعی اش را به نقد می کشد با استفاده از تصاویر ظریف پردازانه یی است که از محیط خود ارائه می دهد. او از شکل طبیعت استفاده می کند تا از نبودن آزادی بگوید. هرگز به طور مستقیم به سمت آن بی محابا حرکت نمی کند. روح ستیزه جوی خود را گویی لابه لای عناصر طبیعت پنهان می کند. گاه در حد یک یا دو سطر حرف دلش انگار ناگهان بر زبانش می آید. او به خوبی می تواند هم طرح های ذهنی اش را پنهان کند و هم روح رمانتیک اش را. شعرهای تغزلی او هرگز به سمت احساسات آنی و زود گذر یا نوستالژیک حرکت نمی کنند.
اصولاً شعر پوشکین پنهان کارانه اما مقتدرانه است. در پس سطرها نوعی شکوه و افتخار دیده می شود. گویی او حتی به آنچه هرگز نصیب اش هم نشده مفتخر است چون به آرمانی بدل شده که می تواند به سوی آن حرکت کند. او از آن انرژی بگیرد و به آن نیرو دهد تا رنگ نبازد. در شعرهای او ترس و زبونی دیده نمی شود. او همواره امیدوارانه به تصویرکردن سرزمین اش پرداخته است.
وقتی در شعر «به چاآدایف» می گوید رفیق باورکن که روسیه از خواب بیدار خواهد شد و نام تک تک ما را بر تخته پاره های استبداد خواهند نوشت، شما با متنی پرسوزوگداز مواجه نیستید. بیشتر به نظر می رسد با شاعری سروکار دارید که پیشگویانه از آینده نویسندگان روس می خواهد بگوید.
شاعر از قدرت ماندگاری هنر اصیلی مانند نوشتن آگاه بوده است و هرچند که باز هم پیش بینی می کند تخته پاره هایی از استبداد باقی خواهد ماند اما می گوید بر همان تکه پاره های استبداد هم نام همه آنها ثبت خواهد شد. گویی آنها بعد از مرگ شان هم خاری خواهند بود در چشم کسانی که آزاد زیستن را از آنان دریغ کردند.
پوشکین استبداد را به نقد می کشد، اما از وجود آن نمی نالد. آن را یک امر بیرونی و عینی دانسته که باید با آن وارد چالش شود و این در تمامی شعرهایی از این دست مشاهده می شود. او به زیباترین شکل ممکن تکلیف شعر را در «پژواک» روشن ساخته است وقتی می گوید در پس هر صدایی که از دل طبیعت برخاسته یا از دهان دخترکی آوازه خوان در تپه، پاسخی زاده می شود بی درنگ و راه می پوید در فضای تهی. اما این بند اول شعر است. او به دو وجه متفاوت از عالم شعر اشاره می کند یا بهتر است بگویم دو گونه متفاوت و متضاد از ذهن یک شاعر،که می خواهد به هر صدایی پاسخی دهد هرچند که این پاسخ در فضای خالی پخش می شود. نمی ماند.
فضای بیرونی به گونه یی است که شعر را در خود می بلعد. گویی این جهان طاقت شاعران را ندارد. بعد در بند دوم می گوید، یعنی تکمیل می کند و آنچه مقصود و مرادش از بند اول بوده را به شاعر اعلام می کند؛ «اما تو را هرگز هیچ جوابی مقدر نبوده است/ این تقدیر تو نیز هست شاعر،» در اینجا به عمق تنهایی روح شاعر اشاره می کند. به اینکه قرار نبوده و نیست که تمام آنچه شاعر وجود و حضورشان را اعلام کرده، صدایشان را شنیده است، به ندای درونی شاعر، به نیاز اندوه بار و پرتمنای شاعر، پاسخ دهند.
کار جهان سرودن شعر نیست. شاعر جهان را شعری می بیند برای سرودن. اوست که می تواند میان ایده ها و آرمان هایش، تصاویر طبیعت و حتی شهر و کهکشان و آنچه دیده و نادیده است، پل بزند. اما جهان بیرونی خود را نه ملزم به قدرشناسی می داند، نه ضرورتی می بیند که به پاس این نگاه عاشقانه، پاسخی دهد. و راستی آیا پاسخی درخور می توانیم به شاعری مانند پوشکین یا نویسنده یی مانند داستایوفسکی بدهیم؟ در پس سطرهایی این شعر یک تنهایی عمیق و آشنا برای آدمی نهفته است؛ آدمی که شاید لزوماً شاعر هم نیست. بارها تلاش کرده صدای دیگری را پژواک دهد ولی دیگری هماره ساکت بوده است. به او بدهکار مانده یا شاعر تکلیف ناگزیر خویش را انجام داده است؟ کدام یک سزاوار سرزنش اند؟ شاید همان بهتر که هر یک کار خویش را انجام دهند لااقل صادقانه و بی هراس. اما پوشکین به ما بارها یادآوری می کند که راه مقابله با سختی ها نه آه و ناله که ایستادن و قدرتمندانه ساختن تاریخی است که وامدار همین ارواح بزرگ زمانه اند؛ ارواحی که متکی بر فرهنگ بشری هستند.
لادن نیکنام
* این کتاب با ترجمه بابک شهاب توسط نشر لاهیتا منتشر شده است.
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید