یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


طلب آمرزش


طلب آمرزش
باد سوزانی که می‌وزید، خاک و شن داغ را مخلوط می‌کرد و به‌صورت مسافران می‌پاشید. آفتاب می‌سوزاند و می‌گداخت. آهنگ یکنواخت زنگ‌های آهنین و برنجی شنیده می‌شد که گام‌های شتران با آنها مرتب شده بود. گردن شترها لنگر برمی‌داشت، از پوزهٔ اخم‌آلود و لوچهٔ آویزان آنها پیدا بود که از سرنوشت خودشان ناراضی هستند. کارون خیلی آهسته در میان گرد و غبار از میان راه خاک‌آلود خاکستری‌رنگ می‌گذشت و دور می‌شد. چشم‌انداز اطراف بیابان خاکستری‌رنگ و شنزار بی‌آب و علف بود که تا چشم کار می‌کرد، روی‌هم موج می‌زد و بعضی جاها به شکل پشته‌های کوچک دو طرف جاده ممتد می‌شد. فرسنگ‌ها می‌گذشت بدون اینکه یک درخت خرما این منظره را تغیییر بدهد، هر جا در چاله‌ای یک مشت آب گندیده بود، دور آن خانواده‌ای تشکیل شده بود. هوا می‌سوزاند، نفس آدم پس می‌رفت، مثل اینکه وارد دالان جهنم شده باشند.
منبع : سایت رسمی دفتر هدایت


همچنین مشاهده کنید