یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


سیندرلا قبل از ساعت ۱۲


سیندرلا قبل از ساعت ۱۲
● «آدی و بودی» یادت هست؟
یك نفر می‌گفت عجیب‌ترین آدم‌های دنیا همان‌هایی نیستند كه نعل بالای در خانه‌شان آویزان می‌كنند و نمك روی شانه چپشان می‌پاشند.
عجیب‌ترین افراد دنیا آنهایی هستند كه می‌دانند نمك به شانه پاشیدن به معنی رفع شر و بلا به خاطر اعتقاد مردم قدیم به دارویی بودن و ضد بیماری بودن نمك است و استفاده از نمك هنوز هم بین آدم‌هایی كه به انرژی املاح و سنگ‌ها اعتقاد دارند – و خیلی هم علمی در این باره بحث می‌كنند- رواج دارد. آنها می‌دانند كه هلال ماه در مشرق زمین نشانه خوشبختی و سلامتی بوده و همین است كه دریانورد را در دورترین دریاها شادمان نگه می‌دارد و استفاده از نعل –كه دقیقا به شكل هلال ماه است- به‌عنوان وسیله‌ای كه باعث شادی است، نه تنها جادوگری است‌كه باوری قدیمی و بامزه و مرتبط به قصه‌های دور است، قصه‌ای درباره مردی كه همسرش را از هلال ماه و توی ستاره‌ها می‌بیند و سال‌هاست كه به انتظار باز‌شدن پلی به آسمان، هر شب قایق می‌راند و اشك می‌ریزد و اشك‌هایش شب‌تاب‌های سبزرنگی می‌شوند كه توی ساحل و روی آب‌های كم‌عمق می‌درخشند و اگر شما می‌گویید آنها فقط پلانكتون هستند، یك آدم بی‌ذوق هستید كه قصه را نمی‌شناسد و بهتر است این ستون را برای همیشه فراموش كند. درست مثل قصه «گل فراموشم نكن» كه در افسانه‌های مردم خوب زمین داستان عاشقی را می‌گوید كه موقع گذر‌كردن از كوهستانی گرفتار طلسم پریان شد و به كلی ـ مثل افسانه اولیس ـ همسرش را فراموش كرد و بعدها با دیدن این گل لابه‌لای موم‌های یك پری بدجنس، زنی را به یاد آورد كه در لحظه آخر یك دانه گل به او هدیه داده بود و افسونی از عشق و محبت در گوشش خوانده بود، البته نه از آن افسون‌ها كه آدم‌ها برای له‌كردن قلب و خون كردن دل و بستن بخت می‌خوانند، كه از آن افسون‌های ساده و عاشقانه كه مادری موقع لالایی توی گوش فرزندش می‌خواند و قصه‌ای همراهش می‌كند از قدیم، تا روزی كه فرزند، آدم بزرگی شد و قصه‌ها را فراموش كرد و «آدی و بودی» و «افسانه آه» و «پرنده آبی» و مهر نامادری‌های نامهربان و شاهزاده‌های قدرتمند و درختان سخنگو برایش اتاقی دور ته مغزش شدند، یكدفعه یك ستون ساده، در یك روزنامه، مثل گل فراموشم نكن بیدارش كند و بیادش بیاورد كه خودش یك قصه‌گوست كه هم بلد است اسفند دودكند، هم قصه اسفند دود‌كردن «پرنده آبی» را می‌داند كه همه كبوترهای بدجنس كه عاشق او بودند را سوزاند تا با دختر زیبایی كه برای نجاتش آمده بود، عروسی كند...‌.
نترس! كسی از شما طلسم فراموشی و خاموشی و خشم و شادی نمی‌خواهد، قرار نیست كه كار عجیب و غریبی صورت بگیرد، هر‌چند كه در افسانه‌های ملل آفریقا، شمش‌ها یا پزشك‌ـ جادوگرهای قبیله، قصه‌گو هم بودند و قصه‌هایشان رمز قدرت بود، برای بچه‌هایی كه جنگیدن را یاد می‌گرفتند، هر‌چند هنوز در قبایل سرخپوستی آنها كه قصه‌های قدیمی بلدند در جشن‌های مخصوص پر به موهایشان می‌زنند تا تخیل آدم‌های باقیمانده قبیله را پرواز دهند، هر چند كه اسطوره‌ها همان قصه‌های قدیمی است و اسطوره‌شناس در مشرق زمین، سمبل‌شناسی است كه با تكه چوب‌ها فال می‌گیرد و آینده آدم‌ها را می‌گوید و خواب‌هایشان را با قصه‌های قدیمی تعبیر می‌كند. هر‌چند كه یك نفر پیدا می‌شود كه مثل «شیامالان» كارگردان فیلم «حس ششم» بیاید و فیلمی درباره قصه‌ها بسازد و اسمش را بگذارد «بانوی آب‌ها» و تمامش تقدیری از قصه‌های كودكانه باشد، اما هنوز راه داریم... راه‌های بلندی كه جادوگران واقعی می‌روند و تو اگر قصه بلد باشی و به خرافات بخندی اولین راهروی آن هستی!
▪ پیوست۱: در قصه «پرنده آبی» دختران حسود در آتش اسفند سوختند، یعنی سمبل سوختن چشم حسود در آتشی كه ما به نیت نابودی انرژی منفی روشن می‌كنیم! دیدید و قصه‌ها پر از نشانه‌اند!؟
▪ پیوست ۲: در قصه سیندرلا یا همان «كفش بلورین» كه در افسانه‌های ایرانی هم وجود دارد، كفش علامت پیدا كردن تنها آدمی است كه به زندگی تو و به تو نزدیك است، جالب اینكه فروید (روانشناس) و یونگ شاگردش هر دو این علامت یعنی كفش را در خواب به تعبیر عشقی دست‌یافتنی و به عنوان تلنگری به ضمیر ناخودآگاه همه كسانی كه قصه را از كودكی خوانده‌اند، دانسته و آن را یكی از واضح‌‌ترین تعابیر ناخودآگاه می‌دانند.
شرمین نادری
منبع : روزنامه تهران امروز


همچنین مشاهده کنید