یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

امریکا و فرجام تاریخ


امریکا و فرجام تاریخ
جرقه اصلی نگارش این سطور در نیمه شبی مهتابی در مقابل کلیسای سن ماری در ونیز زده شد. پس از ساعتی پیاده روی و تنفس در هوای تب گرفته و مرطوب ونیز به نیمکتی پناه بردم که در سایه سار مهتاب گونه اش دو نفر با حرارت درباره تحولات ایتالیا و ارتباط آن با امریکا سخن می راندند. اولی از ایتالیا بود و دومی از استرالیا. هیچ انگیزه یی برای ورود به بحث نداشتم. بیشتر دلم می خواست از آن حال و هوایی که در ونیز دست داده بود، سود برم و البته به دلیل آنکه بر نیمکتی نشسته بودم که لاجرم حرف هایشان شنیده می شد ناگاه و شاید بر اساس همان حس و حالی که سرشت مرا شکل داده و از آن گریزی نیست؛ پایم به بحث کشیده شد. مهم ترین پرسش درباره تمدن ها بود که به پرسشی کلیدی در تاریخ بشریت بدل شده است. اینکه فرجام تمدن ها چه خواهد شد و آیا امریکا نیز به راهی خواهد رفت که دیگر تمدن ها بدان پای نهاده اند؟ به اینجا که رسیدند نمی توانستم کنجکاوی ام را پنهان کنم زیرا برای من که هم به تاریخ دلبسته ام و هم به عنوان ساکن کشوری که در ۵۰ سال گذشته سرشت سیاست در کشورم به گونه یی با نقش و نام امریکا پیوند خورده است؛ موضوع برایم بسیار جالب می نمود. اینکه از منظر دو فردی که یکی از اروپای کهن است و دیگری از قاره یی جدید پاسخ به این پرسش چگونه می تواند دانسته شود. از سویی فهم این معنا که چگونه می توان از این دست پرسش هایی را که ضرورتاً برای تمدن ها و ملت هایی که ریشه در تاریخ داشته اند، می تواند طرح شود و البته به ضرورت نه برای آنهایی که نه غم نان دارند و نه غصه نام.
اما این پرسشی کلیدی در آن منازعه به حساب می آمد و جالب آن است که طرف استرالیایی به دنبال یافتن پاسخ آن بود. من از او پرسیدم برای من هم این سوالی کلیدی است. نه به شکل پروپاگاندایی که معمولاً راحلان چپ و مشتاقان پرولتاریا یا مسلمانان بنیادگرا دل به آن سپرده اند. اما از منظر یک فیلسوف یا مورخ و حتی یک روشنفکر جهان سومی این می تواند بسیار اهمیت داشته باشد که رابطه فلسفه تاریخ و دموکراسی به کجا ختم می شود. به این معنا که برخلاف باورمندان کلاسیک به تاریخ و روندهای آن، آیا می توان برای همه تمدن ها و حکومت ها آغاز و پایانی تصور کرد، یا آنکه تمدن های جدید و خاصه آنها که خود را به دموکراسی پیوند زده اند، می توانند از عفریت مرگ بگریزند و همچون ستارگان هالیوودی با انواع و اقسام لیپوساکشن ها و عمل های جراحی خود را بسان جوانان بزک کرده، پیری و افول خود را مانع شوند؟ شاید اولین پرسش آکادمیک در این باب را ابن خلدون طرح کرد. هر چند نام هایی چون مسعودی و ابوعلی مسکویه نیز در تاریخ فرهنگ اسلامی از آن دست نویسندگانی هستند که دغدغه هایی اینچنینی را طرح کرده بودند. در تاریخ یونان و روم هم از این دست دغدغه ها یافت می شده است. اما از اقوامی مانند گار بهره مند نبودند. نام هایی چون هراکلیت و افلاطون و ارسطو و البته پیرهون. اما ابن خلدون جایی منحصر به فرد دارد و در این میان با مابقی نویسندگان پیش از خود قابل قیاس نیست. پس از او تا آغاز قرن بیستم از این دست پرسش ها فراوان طرح شده اند.
قرون هفدهم تا ابتدای نوزدهم این به ظاهر فیلسوفان هستند که جور مورخان را می کشند و به دنبال چرایی و چگونگی انجام و فرجام تاریخ هستند. اگر استمفورد و کالینگوود را استثنا کنیم کمتر مورخی توانسته به صورت بنیادین هسته پرسش هایی اینچنینی را بشکافد و ذهن ما را متوجه پرسش هایی کند که شاید امروز دیگر نتوان از آنها سوال کرد. به زبان ساده تر آنچه فلسفه تاریخ و پرسش های کلیدی آن را پیش روی ما قرار می دهد آن است که شاید ۳۰ سال گذشته ماهیت تاریخ دیگر مورد پرسش ما قرار نمی گرفت. سوالاتی از جنس گفت وگوی ما در نیمه شب ونیز، سالیان درازی است که دیگر محل پرسش ندارد. حداقل آن است که می توان این گونه پنداشت دغدغه هایی اینچنینی تنها از غیرآکادمیسین ها یا واضعان سیاست تعقیب می شود. بدان معنا که در سال های اخیر نسخه های پیامبرانه جای خود را به تفاسیری داده است که می توان آنها را هرمنوتیک تاریخی نام نهاد. بر اساس این سنت جدید کسی به دنبال رهیافت تاریخ مشابه آن کاری که کانت، دکارت، هگل و مارکس مقید به انجام آن بودند نیست. در این نگره جدید داوری ها و نظرات از منظر درستی یا انطباق مورد کاوش و بررسی قرار می گیرد. یعنی به جای یافتن پاسخ های کلی به تحلیل جزئیات داوری ها پرداخته می شود. لذا دریافت این معنا که آیا برای تمدنی مانند امریکا همان گونه که آغازی است می توان پایانی نیز تصور کرد، دیگر در دستور کار مورخان مدرن قرار ندارد.اما از آنجا که به تعبیر دوتوکویل تاریخ ایالات متحده را بر دموکراسی پایه نهاده اند. دموکراسی ها می توانند از مرگ و افول خود جلوگیری کنند؟ دموکراسی از آنجا که رابطه وثیقی با لیبرالیسم برقرار می کند، پایه گذاران مکتب لیبرال رندانه خود را معادل دموکراسی و از ارکان آزادی می دانند. در دوران خود فراوان بر این پایه خوانده ایم و تورق کرده ایم.
نظرات آیزایا برلین یا ریمون پوپر. فراتر از آنها در منازعه پر تنشی که فروپاشی اندیشه کلاسیک چپ فراهم کرده بود. فوکویاما تاکید کرده بود که دموکراسی ها را پایانی نیست. پایه اصلی نگرش او آن بود که از یاد نبریم؛ دموکراسی امریکایی از آنجا که بر آزادی بیان و حق آزاد اطلاعات و انتخابات آزاد و نوآوری های ابداعی متکی است می تواند آسیب های خود را دریابد و به وقت مقتضی معایب خود را شناخته و اصلاح کند. اما این مفهوم ظاهراً نمی تواند بدون مقاومت پذیرفته شود. تاریخ هیچ گاه مطابق خواست و اراده آدمیان سیر نکرده است. گاهی درست از همان جایی که تصور می شد نقطه اتکا آدمیان است، ریزش آغاز شده است. شاید قانونمندی را بتوان این گونه پنداشت که در فروپاشی قانونمند است نه در نسخه برداری و پرهیز دادن آن. در این باره باز سخن خواهیم گفت.
فیاض زاهد
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید