سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا


بوی بازارهای شلوغ


بوی بازارهای شلوغ
می‌گویند دمای اینجا هیچ وقت بیشتر از ۸۵ درجه نیست. دریا گرم است، آب بسیار تمیز، آنقدر تمیز که هر چه در ۲۰ یا ۳۰ پایی سطح آن قرار دارد، اگر باد نوزد به راحتی قابل مشاهده است. موج تا سطح یک پا بلند می‌شود. دریا و بندر پر از ماهی است، اما بنا به دلایلی فقط ماهی‌های کوچک صید می‌شوند. ماهی‌های بزرگ‌تری هستند، طولشان به شش اینچ تا یک پا می‌رسد، قهوه‌ای رنگ هستند و تقریبا شبیه پولاک (ماهی‌هایی که در دریای آتلانتیک شمالی صید می‌شوند) هستند، که از پل سنگی کنار بندر می‌شود بسیاری ازشان صید کرد، در عمق ۵ تا ۲۰ پایی آب حرکت می‌کنند، اما تمام صیادان اینجا نمی‌توانند آنها را به دام اندازند.
روش ماهیگیری، برای گرفتن ماهی‌های کوچک با همان قلاب و ریسمان و چوب ماهیگیری است. شش عدد قلاب کوچک پشت به پشت هم قرار گرفته‌اند، این یک تدبیر است، سرشان گوشت می‌زنند یا نان و ماهیگرها یک جا روی بخش کم‌عمق آب خم می‌کنند و تا ماهی‌ها دورش جمع می‌شوند بعد سریع بالا می‌کشندنش. در انتهای هر کدام از آنها یک طناب بسیار بلند وصل است، تقریبا طولش بیشتر از نیم مایل است. این طناب‌ها به آرامی داخل آب کشیده می‌شوند، مردهایی که هر سر طناب را گرفته‌اند به‌طور هماهنگ آنها را بالا می‌کشند. شش تا هشت نفر مرد و پسر در هر گروه وجود دارد، آنها با دست این طناب‌ها را نمی‌گیرند، بلکه آنها را به دور کمرشان بسته‌اند، هر فرد برای جدا شدن از طنابش باید به دور خودش بگردد، به جلو بدود و سر طناب که در دریاست را بگیرد. بالا کشیدن ماهی حدودا یک ساعت طول می‌کشد. آن سری که من دیدم، کیسه حدود ۳۰ پوند ساردین داشت (یا ماهی‌های کوچکی که شبیه ساردین بودند) و پنج پوندش هم ماهی‌های متفاوت دیگر بودند، هشت پاهای کوچک، شاه‌ماهی، مارماهی‌های دماغ دراز و غیره. احتمالا ارزشش برای ماهیگیرها حدود پنج درهم می‌شود و دو ساعت کار برای ۱۵ مرد و بچه، یا بگویم یک ساعت کار برای ۲۰ فرد بالغ، معادل ۳ درهم در ساعت.
از خرها اینجا به شدت کار می‌کشند. ۹ تا ۱۰ تا از آنها را کنار هم قرار می‌دهند و باری را با خودشان می‌برند که معمولا در حدود ۲۰۰ پوند است. بعد از اینکه باربر این بارها را سوار دوش‌شان می‌کند، خودش هم رویشان می‌نشیند. تپه‌های اینجا شیب‌های تندی دارند، اما الاغ‌ها آنها را طوری بالا می‌برند انگار زیر پایشان هیچ چیز وجود ندارد. بدون شک آنها بسیار با تحمل و راضی هستند، معمولا افسار ندارند و لازم نیست حتی هدایت‌شان کرد. آنها همچون سگ به دنبال ارباب‌شان می‌روند، زمانی که او بایستد می‌ایستند و وقتی وارد خانه‌ای می‌شود آنها صبر می‌کنند. به نظر نمی‌رسد آلت اکثرشان برداشته شده باشد، اسب‌ها هم همین‌طور. (آلت‌های آنها کوچک است و شرایط ناگواری دارد.) جز بوی بازارهای شلوغ و پر پیچ‌و‌خم و زمانی که گرما به اوجش می‌رسد، بوی اینجا زیاد بد نیست. میوه‌های فصل عبارت‌اند از انجیر هندی، انواع هندوانه، انگور، بادنجان و میوه‌های اروپایی. آب در مشک به فروش می‌رسد. درخت بزرگ انجیر در اینجا هم انجیر سبز دارد، هم بنفش، نمی‌دانم چطور این اتفاق ممکن است. یک نوع پیچک مرموز اینجا خیلی متداول است، گل‌های آبی و مایل به صورتی روی بعضی از ساقه‌هایش است. گل‌ها شکوفه داده‌اند. دو نوع پرستو وجود دارد. مرغ دریایی در بندر دیده نمی‌شود. تا قبل از ساعت هفت هوا تاریک می‌شود. (درست قبل از هفت، ساعت تابستان یک ساعت به جلو کشیده نمی‌شود.) کره‌های اینجا خوب هستند اما شیر تازه تقریبا دست‌نیافتنی است. مراکش ۱۳. ۹. ۳۸
در بخش اسپانیایی مراکش ساعت در تابستان یک ساعت جلو کشیده می‌شود، اما در بخش فرانسوی‌نشین آن نه. سربازهای فرانسوی در پست‌هایشان درست شبیه سربازهای دولت اسپانیا لباس پوشیده‌اند. چمدان‌ها در ایستگاه قطار جست‌وجو می‌شوند، اما سردستی، یک افسر معمولی اسپانیی آنها را می‌گردد. یک مامور دیگر وارد می‌شود و تمام روزنامه‌های فرانسوی را ضبط می‌کند، حتی آنهایی که خود فرانکو دوست‌شان دارد. عیاش‌های فرانسوی از این کار بسیار شادمان می‌شوند، ماموران هم همینطور، یعنی آنهایی که یک دفعه متوجه پوچ بودن این عمل می‌شوند.
بخش اسپانیایی فرانسه آشکارا توسعه کمتری از بخش فرانسوی داشته است، احتمالا به علت خالی از سکنه بودن آن مناطق است. در بخش فرانسوی مراکش هر چه به سمت جنوب می‌رویم، تفاوت بیشتری بین کشت و زرع‌های اروپایی‌ها و بومی‌ها دیده می‌شود. منطقه بیشتری زیر کشت گندم رفته است (می‌گوید یک میلیون هکتار توسط سه هزار فرانسوی به زیر کشت رفته است، کارگرهای بومی به آنها کمک کرده‌اند.) مزارع به قدری وسیع هستند که از دو طرف ریل قطار به افق ختم می‌شوند. تفاوت در حاصلخیزی به وضوح دیده می‌شود. خاک در برخی جاها بسیار پربار و سیاه است، در برخی دیگر از جاها شبیه آجرهای شکسته. در جنوب کازابلانکا زمین بی‌بارتر است، اکثرش قابل کشت نیست و تقریبا جایی هم برای چرای حیوانات ندارد. تقریبا ۵۰ تا ۱۰۰ کیلومتر همینطور است. شمال مراکش تمامش پوشیده از صحراست، پر از تپه‌های شنی و سنگ‌های لب پر، به‌طور کلی هیچ گیاهی در آنجا وجود ندارد. حیوانات: در انتهای مراکش اسپانیایی زبان، شترها قابل مشاهده هستند، تا وقتی که به خود شهر مراکش نزدیک می‌شویم؛ در آنجا الاغ‌ها حیوانات غالب هستند. گوسفندها و بزها مساوی هستند. اسب زیاد نیست، قاطر وجود ندارد. در بخش‌های خوش آب و هوا‌تر گاو دیده می‌شود. گاوهای مخصوص کار نزدیک شهر مراکش هستند، اما نه وقتی به سمت شمالش می‌روید. تمام حیوانات بدون استثنا در شرایط ناگواری هستند. (این از برآیند دو سال خشکسالی اساسی است.)
کازابلانکا در ظاهر یک شهر کاملا فرانسوی است (۱۵۰ تا ۲۰۰ هزار نفر جمعیت دارد، یک‌سوم‌شان اروپایی هستند.) آشکار است که هر دو گروه می‌خواهند با دیگری یکی نشوند و برای خودشان باشند. اروپایی‌ها هر نوع کار پست و یدی‌ای انجام می‌دهند، اما از بومی‌ها پول بهتری دریافت می‌کنند. (در سینما فقط بومی‌ها بر ردیف‌های ارزان می‌نشینند، در اتوبوس‌ها سفیدپوستان زیادی هستند که نمی‌خواهند کنار بومی‌ها بنشینند.) سطح زندگی در اینجا پایین نیست. گدایی در اینجا از طنجه و مراکش به‌طور قابل ملاحظه‌ای کمتر است. مراکش بخش‌های اروپایی‌نشین بزرگی دارد، اما به‌طور عام شهری برای اهالی مغرب (مراکش) است. اروپایی‌ها در آنجا هر کاری نمی‌کنند، فقط در رستوران‌ها کار می‌کنند. (پیشخدمت زیاد است. آنها شبیه اروپایی‌ها هستند، اما با همدیگر عربی صحبت می‌کنند، احتمالا اوراسیایی باشند.) در کازابلانکا راننده‌های تاکسی اروپایی هستند، در مراکش، مغربی. در مراکش به قدری گدا زیاد است که عبور از خیابان خالی از زجر نیست. در بازار مردم بسیاری روی زمین می‌خوابند، تقریبا کنار هر در ورودی یک خانواده خوابیده است. کوری بسیار رایج است، خیلی‌ها گر هستند و بسیاری معلول. کمپ‌های مهاجران در خارج از شهر بسیار است. می‌گویند افرادی هستند که در اثر قحطی از جنوب به شمال کشور آمده‌اند. می‌گویند کشت تنباکو در باغ جرم است.
ترجمه: آراز بارسقیان
منبع : روزنامه کارگزاران


همچنین مشاهده کنید