چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

آمریکا علیه آمریکا


آمریکا علیه آمریکا
۲۷ ژانویه ۲۰۰۸، نسخه دیجیتال نشریه «تام دیسپچ» مقاله ای از «چالمرز جانسون» منتشر کرد، که این عنوان را یدک می کشید: «چرا بحران بدهی ها، بزرگترین خطری است که در حال حاضر آمریکا را تهدید می کند؟» این نویسنده آمریکایی هیچ گاه برنده جایزه نوبل نشده است؛ برعکس «ژوزف استیگلیتس» نویسنده و اقتصاددان معروف- یا حتی «میلتون فریدمن»، الهام بخش نئولیبرالیسم و کسی که کشورهای زیادی از جمله ایالات متحده را، به این مسیر فاجعه بار کشید.
فریدمن را می توان بزرگ ترین مروج و مبلغ لیبرالیسم اقتصادی دانست که مخالف هرگونه تعدیل و دخالت دولتی در اقتصاد بود. ایده های او خوراک فکری «مارگارت تاچر» و «رونالد ریگان» را فراهم کرد. وی به عنوان یک عضو فعال جمهوریخواهان، به افرادی همچون «ریچارد نیکسون»، «رونالد ریگان» و «آگوستو پینوشه» مشاوره می داد (این آخری، همان مردی است که هنوز هم داستان های شوم دوران حکومتش فراموش نشده است). او در نوامبر ۲۰۰۶(آذر۸۴) در ۹۴ سالگی درگذشت. فریدمن کتاب های متعددی نوشته بود، که «سرمایه داری و آزادی» یکی از معروف ترین آثار اوست.
در اینجا، قسمت های اصلی مقاله جانسون را به صورت انتخابی مجدداً تکرار می کنم:
«با ورود به سال ۲۰۰۸، ایالات متحده خود را در وضعیتی دشوار می یابد که نه قادر به پرداخت هزینه های استانداردهای بالای زندگی است، و نه می تواند مخارج سرسام آور تشکیلات بیش از حد بزرگ و مسرفانه نظامی اش را برآورده سازد. حتی دولت ایالات متحده کوچک ترین تلاشی برای کاهش هزینه های خانمان برانداز نگهداری ارتش بزرگ و آماده به خدمتش، جایگزینی تجهیزاتی که هفت سال جنگ آنها را نابود یا فرسوده کرده است، و یا آماده شدن برای جنگ در فضایی دیگر با دشمنانی نامعلوم، نمی کند. در عوض، دولت بوش، این هزینه ها را برای نسل های آینده باقی می گذارد تا بپردازند و یا از پرداخت آن شانه خالی کنند.
این وظیفه نشناسی مالی از طریق برخی روش های مداخله آمیز، همچون وادار کردن کشورهای فقیرتر به وام دادن مقادیر بی سابقه ای پول به ما، پنهان نگه داشته می شود، اما موعد بازپرداخت این وام ها نیز به سرعت نزدیک می شود.
بحران بدهی ها، سه جنبه مختلف دارد.
۱) اول اینکه، در سال مالی جاری ۲۰۰۸، ما قرار است مقادیر احمقانه ای از پول هایمان را برای پروژه هایی مثلاً دفاعی مصرف کنیم که کوچکترین ارتباطی با امنیت ملی ایالات متحده ندارند. در همین حال، سطح مالیات بر درآمد برای بخش های ثروتمند جامعه آمریکا را در حد بسیار پایینی نگه داشته ایم.
۲) دوم اینکه، هنوز براین باوریم که می توانیم فرسایش روزافزون بخش های تولیدی مان و از دست دادن فرصت های شغلی و واگذار کردن آنها به دیگر کشورها را، از طریق هزینه های سرسام آور نظامی جبران کنیم.
۳) سوم اینکه، با وقف کردن تمامی منابع برای سیاست نظامی گری و میلیتاریستی فعلی، نمی توانیم سرمایه گذاری کافی در زیرساخت های اجتماعی و دیگر لازمه های حفظ سلامت درازمدت کشورمان، انجام دهیم.
سیستم آموزش عمومی ما به نحو خطرناکی تخریب شده است. ما نتوانسته ایم خدمات بهداشتی را برای همه شهروندانمان فراهم کنیم، و مسئولیت خود به عنوان بزرگ ترین و مهم ترین آلوده کننده محیط زیست دنیا را نیز نادیده گرفته ایم. مهم تر از همه اینکه توان رقابتی خود در تولید کالاهای غیرنظامی را از دست داده ایم، کالاهایی که مصرف منابع محدودمان برای تولید آنها، در مقایسه با تولید تجهیزات نظامی، گزینه ای به مراتب بهینه تر و عاقلانه تر است.
دولت ما آنچنان ولخرجی هایی در زمینه نظامی می کند که هرچه درباره آن بگوییم کم است. مخارج مالی برنامه ریزی شده وزارت دفاع برای سال مالی ۲۰۰۸ بیشتر از مجموع مخارج نظامی همه کشورهای دیگر است. متممی که برای تأمین بودجه جنگ جاری درعراق و افغانستان ارائه شد، به خودی خود بیشتر از مجموع بودجه نظامی روسیه و چین است. مخارج دفاعی برای سال مالی ۲۰۰۸، برای اولین بار در طول تاریخ از مرز یک هزار میلیارد دلار می گذرد. ایالات متحده به بزرگ ترین فروشنده تجهیزات و مهمات نظامی به دیگر کشورهای این کره خاکی تبدیل شده است.
مقادیری که توسط «سرویس منابع و مراجع کنگره» و «دفتر بودجه کنگره» منتشر شده اند، با هم سازگار نیستند... علت های متعددی می تواند برای این «حقه بودجه ای» وجود داشته باشد، که شامل تمایل به مخفی کاری در نزد رئیس جمهور، وزیر دفاع و آن پیوند شوم صنعت و نظامی گری (که از آن به «مجتمع نظامی- صنعتی» تعبیر می شود) می گردد؛ اما مهم ترین علت همانا اعضای کنگره هستند که سودهای کلانی از پروژه های نظامی و دفاعی در حوزه های انتخابیه خود می برند، و در نتیجه تمایلی سیاسی برای پشتیبانی از وزارت دفاع دارند.
به عنوان مثال، ۲۳.۴ میلیارد دلار از بودجه وزارت انرژی، برای طراحی و نگهداری کلاهک های هسته ای مصرف خواهد شد و ۲۵.۳ میلیارد دلار از بودجه وزارت خارجه برای کمک های نظامی به کشورهای خارجی استفاده خواهد شد.
وزارت امور سربازان نیز در حال حاضر حداقل ۷۵.۷ میلیارد دلار بودجه می گیرد، که نیمی از آن برای مراقبت های پزشکی دراز مدت از آن دسته سربازانی مصرف خواهد شد که در طی جنگ، آسیب ها و جراحت هایی شدید و مرگ بار متحمل شده اند؛ و این سربازان فقط تعداد اندکی از کل ۲۸.۸۷۰ سرباز مجروح در عراق و ۱۷۰۸ سرباز مجروح در افغانستان را تشکیل می دهند.
۴۶.۴ میلیارد دلار دیگر به وزارت امنیت داخلی اختصاص می یابد؛ ۱.۹ میلیارد دلار برای فعالیت های شبه نظامی «اف بی آی»، به وزارت دادگستری تعلق می گیرد؛ وزارت دارایی نیز
۳۸.۵ میلیارد دلار برای صندوق بازنشستگی نظامیان دریافت می کند، ۷.۶ میلیارد دلار به فعالیت های نظامی «سازمان هوا و فضای آمریکا» (ناسا) اختصاص داده می شود، و البته بیش از ۲۰۰ میلیارد دلار نیز بهره وام هایی است که قبلاً برای هزینه های نظامی گرفته شده اند. این ارقام مجموعاً هزینه های ایالات متحده برای تشکیلات نظامی اش در سال مالی جاری (۲۰۰۸) را به حداقل ۱۱۰۰ میلیارد دلار می رساند؛ و البته این رقم بسیار محافظه کارانه حساب شده است، و رقم واقعی ممکن است به مراتب بیشتر باشد.
این هزینه ها، نه فقط از لحاظ اخلاقی ناپسند هستند، که از لحاظ مالی و اقتصادی نیز نمی توانند دوام بیاورند. بسیاری از نومحافظه کاران و البته برخی از میهن پرستان آمریکایی که متأسفانه اطلاعات کافی ندارند، براین باورند که هرچند بودجه دفاعی ما بسیار بزرگ و حجیم است، اما از آنجا که ما ثروتمندترین کشور روی زمین هستیم، می توانیم از پس آن بربیاییم... این نظر، در این دوران، دیگر نمی تواند صحیح باشد. ثروتمندترین مجموعه سیاسی دنیا، طبق آمار «واقعیت نامه جهانی»، نهاد وابسته به سیا، اتحادیه اروپا است. تولید ناخالص داخلی اتحادیه اروپا در سال ۲۰۰۶ تنها اندکی کمتر از ایالات متحده بود، و ژاپن نیز مقام چهارمین کشور ثروتمند دنیا را به خود اختصاص می داد.
یک مقایسه بهتر و گویاتر که می تواند وخامت وضعیت ما را روشن کند، «حساب جاری» کشورهای مختلف است. «حساب جاری» به محاسبه کسری یا مازاد تجاری یک کشور (با در نظر گرفتن بهره های پرداختی، تعهدات، سود سهام دریافت شده، جذب سرمایه، کمک های خارجی و دیگر درآمدها) می پردازد. ژاپن، برای تولید هر کالایی، مجبور است تمامی مواد اولیه مورد نیاز را از دیگر کشورها وارد کند؛ با این حال، پس از پرداخت این قیمت سرسام آور، باز هم در مبادلات خود با ایالات متحده، سالانه ۸۸ میلیارد دلار مازاد تجاری دارد، و دومین نرخ مازاد تجاری در دنیا را از آن خود کرده است. از این نظر، چین در رتبه اول قرار دارد. برعکس، ایالات متحده در رتبه ۱۶۳ قرار گرفته است، یعنی آخرین کشور در این لیست، با وضعیتی بدتر از کشورهایی مانند استرالیا و بریتانیا (که آنها هم با کسری تجاری فجیعی مواجهند). کسری تجاری ایالات متحده در سال ۲۰۰۶، برابر با ۸۱۱.۵ میلیارد دلار بود، و اسپانیا نیز با کسری ۱۰۶.۴ میلیارد دلاری، رتبه دوم را از لحاظ وخامت اوضاع داشت... این همان چیزی است که نمی تواند دوام داشته باشد.
مخارج سنگین نظامی ما صرفاً پیامد چند سال اخیر نیستند. از سال ها پیش، این هزینه ها بر طبق یک ایدئولوژی پوچ اما ظاهراً جذاب، توجیه می شده اند، و اکنون به قدری جا افتاده اند که دیگر نمی توان به سادگی این وضعیت را تغییر داد. این ایدئولوژی، که من آن را «کینزگرایی نظامی» می نامم، متعهد به حفظ اقتصاد جنگ در همه حال، و نگاه به خروجی های نظامی به عنوان یک کالای اقتصادی معمولی است، هرچند این کالا نه به تولید کمکی می کند و نه به مصرف. رکود بزرگ دهه ۱۹۳۰ تنها زمانی رفع شد که افزایش ناگهانی تولید در اثر جنگ جهانی دوم رخ داد ]و این، یکی از مثال هایی است که برای توجیه ایدئولوژی فوق به کار می رود[. با این درک، استراتژیست های آمریکایی اقدام به ایجاد زرادخانه وسیعی از سلاح های جنگی کردند، که هم به کار مقابله با قدرت نظامی اتحاد جماهیر شوروی که البته همواره در مورد آن اغراق می شد، می آمد و هم می توانست ضمن تأمین فرصت های شغلی کافی، از بروز مجدد رکود جلوگیری کند. نتیجه آن بود که تحت رهبری پنتاگون، مجموعه وسیعی از صنایع جدید ایجاد شدند تا به تولید هواپیماهای غول پیکر، زیردریایی های اتمی، کلاهک های هسته ای، موشک های بالستیک قاره پیما، و ماهواره های جاسوسی و ارتباطی، بپردازند. این فرآیند به بروز همان وضعیتی انجامید که رئیس جمهور آیزنهاور در سخنرانی تودیع اش در ۶ فوریه ۱۹۶۱ (بهمن ۱۳۳۹) نسبت به وقوع آن اخطار داده بود: «پیوستگی بین یک مجموعه وسیع ارتشی و یک صنعت بزرگ نظامی، وضعیتی جدید در تاریخ و تجربه آمریکایی هاست... این، همان مجتمع های نظامی- صنعتی است.»
در سال ۱۹۹۰، ارزش سلاح ها، تجهیزات و کارخانه هایی که مختص وزارت دفاع بودند، به ۸۳ درصد از ارزش کل کارخانه ها و تجهیزات موجود در عرصه تولید در آمریکا می رسید.
در حال حاضر، هرچند اتحاد جماهیر شوروی از بین رفته است، اما اتکای ایالات متحده بر کینزی گرایی نظامی، اگر هم تغییری کرده باشد، صرفاً افزایش یافته است. تعهد نسبت به این ایدئولوژی، در واقع، نوعی خودکشی تدریجی اقتصادی است.
بنا به نظر توماس وودز (مورخ)، در دوره دهه های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ میلادی، بین یک سوم تا دو سوم از تمام توان واستعداد تحقیقاتی آمریکا به بخش نظامی اختصاص یافته بود. در فاصله دهه ۱۹۴۰ تا سال ۱۹۹۶، ایالات متحده حداقل ۵.۸ میلیارد دلار برای توسعه، آزمایش و ساخت بمب های هسته ای مصرف کرد. در سال ۱۹۶۷، که اوج ذخیره سازی سلاح های هسته ای در ایالات متحده را شاهد بود، این کشور حدوداً ۳۲۵۰۰ بمب اتمی و هیدروژنی قابل استفاده در دست داشت.
سلاح های هسته ای، صرفا نقش سلاح های مخفی آمریکا را بازی نمی کردند، بلکه سلاح های مخفی اقتصادی این کشور نیز بودند، ما تا سال ۲۰۰۶، هنوز هم ۹۹۶۰ بمب (مدرن ترین بمب ها) را داشته ایم. امروزه هیچ کاربرد معقولی را نمی توان برای این جنگ افزارها تصور کرد ، در حالی که هزاران میلیارد دلار خرج شده برای آنها را می توانستیم در راستای حل مشکلات تأمین اجتماعی و خدمات بهداشتی، ارائه آموزش باکیفیت مطلوب و دسترسی همگانی به خدمات آموزشی، و مواردی از این قبیل مصرف کرد ؛ و البته ترجیح می دهم صحبتی از شغل های پیشرفته ای که بواسطه کمبود بودجه در این مدت از دست ما خارج شده و به کشورهای دیگر رفته اند نداشته باشم.
در واقع، دوران کوتاه سروری ما به عنوان «تنها ابرقدرت دنیا»، به پایان رسیده است. ما دیگر بزرگ ترین کشور وام دهنده دنیا نیستیم. در واقع،ما اکنون مقروض ترین کشور دنیاییم، و هنوز هم سعی می کنیم نفوذ خود را فقط از طریق برتری نظامی تثبیت کنیم. بخشی از این زیان را شاید هیچ گاه نتوان جبران کرد.
اقداماتی هست که این کشور باید به سرعت انجام دهد. این اقدامات شامل این موارد می شوند: متوقف کردن تخفیف های مالیاتی که بوش در سال های ۲۰۰۱ و ۲۰۰۳ برای ثروتمندان قائل شد، برچیدن امپراتوری بین المللی که در بیش از ۸۰۰ پایگاه نظامی در سرتاسر دنیا برپا کرده ایم، متوقف کردن تمامی پروژه های وزارت دفاع که ارتباطی به امنیت ملی ایالات متحده ندارند، و توقف استفاده از بودجه دفاعی به عنوان برنامه تولید شغل از مدل اقتصادکینزی. اگر این گام ها برداشته شوند، شاید شانسی برای بیرون آمدن ا ز بحران داشته باشیم. در غیر این صورت، احتمالاً با ورشکستگی ملی و رکود درازمدت مواجه خواهیم شد.
در یک کنفرانس اینترنتی پیرامون این کتاب جانسون، خود او جواب داده است. او چه می گوید؟ در ذیل جواب او به اختصار تشریح می شود.
جانسون استدلال می کند که ایالات متحده، بزرگ ترین دشمن خودش است. او به ما اطمینان می دهد که تکبر و گردن کشی ایالات متحده، دیر یا زود، به سقوط آن منجر خواهد شد. کتاب جانسون از فصل هایی مستقل با موضوعاتی که ارتباط آنها با یکدیگر روشن نیست، تشکیل شده است. او می گوید: «فرصت کمی برای پیش گیری از ورشکستگی مالی و اخلاقی در اختیار داریم.» او،اندکی بعد به این نتیجه می رسد: «ما بر لبه پرتگاهی قرار داریم که در صورت سقوط، دموکراسی مان را به بهانه پایدار نگه داشتن امپراتوری مان، از دست خواهیم داد.» این اثر جانسون، «مجادله آمیز و بحث برانگیز» توصیف شده است. در حالی که بسیاری از ما حساسیت مان را نسبت به فجایعی که کاخ سفید ایجاد می کند از دست داده یم، اما خشم و عصبانیت جانسون از دست حاکمان ایالات متحده (به خاطر گزارشات شکنجه زندانیان، اهانت آنها به اطلاع رسانی عمومی و آزاد، و استهزاء پیمان های جاافتاده بین المللی)، به وضوح دیده می شود. ا ین امر می تواند به واسطه پیشینه محافظه کارانه او باشد. یک افسر نیروی دریایی آمریکا در دهه ۱۹۵۰، مشاور سیا از ۱۹۶۷ تا ۱۹۷۳، و طرفدار قدیمی جنگ ویتنام. جانسون از آخرین کسانی است که وارد بازی مقابله با سیاست میلیتاریستی و مداخله های آمریکا شده اند. اکنون او به گونه ای می نویسد که گویا می خواهد زمان از دست رفته را جبران کند. برجسته ترین بخش بحث های جانسون پیرامون امپراتوری آمریکا، مستنداتی است که پیرامون پایگاه های وسیع نظامی آمریکا در خارج از خاک این کشور ارائه می دهد. جانسون در کتاب «الهه انتقام: آخرین روزهای جمهوری آمریکا» می نویسد: «در زمان های دور، می توانستیم توسعه امپریالیسم را با شمردن مستعمره ها پیگری کنیم... نسخه آمریکایی آن مستعمره ها، پایگاه های نظامی هستند.»
«الهه انتقام» کتابی پیرامون «قدرت سخت» است. جانسون، بامقایسه پایگاه های نظامی پراکنده ایالات متحده با پادگان رومیان، قدیم، این فرضیه را مطرح می کند که «اوضاع امروز تفاوت چندانی با دوران سزار و اکتاویوس ندارد.اما با پخش شدن سلاح های هسته ای در بین قدرت های بزرگ تر و کوچک تر، این توان نظامی صرفاً می تواند نابودی متقابل هر دو طرف درگیری را در پی داشته باشد... نیروهای ما، محاصره شده اند.»
هر یک از فصل های ارزشمند کتاب جانسون، همین قدر که نکاتی ارزنده به ما می آموزد. موجب اضطراب نیز می شود. اما شیوه ای که او برای مردن دموکراسی به راه می اندازد، فاقد قوت تحلیلی است. «باور کسانی که گمان می کنند ساختار حکومتی واشنگتن در حال حاضر شبیه به آن چیزی است که در قانون اساسی سال ۱۷۸۷ طراحی شد»، از نگاه جانسون، قابل پذیرش نیست. «این بدبینی، مبالغه آمیز به نظر می رسد. جمهوری توانسته است از دست «ریچارد نیکسون» و «ادگار هوور» جان سالم به در ببرد؛ و دموکراسی نیز، علی رغم همه ضربه هایی که به آن وار د شده است، می تواند از دوران بوش به سلامت بگذرد .»
استدلال های لازم جهت دادن پاسخ های متقن به مقاله جانسون، به چیزی بیش از اعلام ایمان به دموکراسی و آزادی نیاز دارد. جانسون را نمی توان مبدع این جمع و ضرب های ریاضی دانست که یک دانش آموز دبستانی نیز می تواند انجام دهد: «پابلو نرودا»، شاعر اهل شیلی و برنده جایزه نوبل نیز مخترع این محاسبه ها نبوده است. نرودا بارهاتا پای اخراج و بازماندن از مدرک دانشگاهی پیش رفت؛ زندگینامه نویس او می نویسد: «همواره از او پرسیده می شد که هشت ضرب در پنج، چند می شود؛ و او هیچ وقت نمی توانست به یاد بیاورد که پاسخ، ۴۰ است!»
چند ماه پیش، ترجمه ۴۰۰ صفحه ای «عصر اغتشاش» رامطالعه می کردم: خاطرات «آلن گرینسپن»، کسی که ۱۶ سال ریاست خزانه فدرال ایالات متحده را برعهده داشت. در آن زمان بودکه راز نگرانی های شدیدش را دریافتم: او نگران بروز آن چیزی بوده است که امروز در حال وقوع است. در واقع فهمیدم که چاپ پول و خرج نامحدود آن، چه پیامدهای فاجعه باری برای کل سیستم در پی دارد .
من، در این مقاله، به موضوع جذاب «تغییرات آب وهوایی» نپرداختم، زیرا این موارد به تحلیل و تبلیغ نیاز ندارند. در واقع، تبلیغات نمی تواند تاثیری بر قوانین فیزیک و زیست شناسی بگذارد . این قوانین، پیچیده ترند و به سادگی درک نمی شوند.
چندماه پیش با قطعیت گفتم فردی که در زمینه تغییرات آب و هوایی از همه مطلع تر و معروف تر است، کاندیدای ریاست جمهوری آمریکا نخواهد شد. او دو دوره پیش نیز کاندیدا بود، اما در یک تقلب افتضاح آمیز، پیروزی از او ربوده شد. او خطراتی را که طبیعت و سیاست را تهدید می کنند، درک می کرد. مشخص است که منظور من «ال گور» است. او دماسنج خوبی است. باید هر روز صبح از او بپرسیم که دیشب چطور خوابیده، و آیا اتفاق تازه ای رخ داده است یا خیر. پاسخ های او قطعاً برای جامعه ناامید علمی(که مشتاق بقای انسان است) مفید خواهد بود.
در نوشته بعدی، به موضوعی خواهم پرداخت که جذابیت زیادی برای هموطنانم خواهد داشت، اما اجازه دهید الآن توضیحی درباره آن ندهم.
روزنامه گرانما اینترنشنال
نویسنده: فیدل کاسترو
مترجم: محمد معماریان
منبع : روزنامه کیهان


همچنین مشاهده کنید