یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

بررسی مجدد منافع ملی


بررسی مجدد منافع ملی
مقاله ای که پیش رو دارید، مطلبی است به قلم خانم «کاندولیزا رایس»، وزیر امور خارجه ایالات متحده و یکی از اصلی ترین ستون های سیاست خارجی آمریکا در طول ریاست جمهوری نومحافظه کاران. رایس در این مقاله، که در نشریه رسمی شورای روابط خارجی ایالات متحده منتشر شده، ضمن یک مرور کلی در سیاست ها و اقدامات چند سال اخیر آمریکا، و همچنین واکنش های صورت گرفته در مقابل آنها، به تشریح فضای کنونی و مقایسه حال حاضر با گذشته پرداخته و در مقام تشریح و توجیه این سیاست ها برآمده است. رایس در این مطلب با دفاع از سیاست ها و عملکرد واشنگتن در طول این چند سال، در برخی موارد به شکلی تلویحی برخی اقدامات را نیز در بوته نقد قرار داده است؛ اگر چه فضای کلی مقاله بر دفاع از عملکرد دولت بوش مبتنی است. قبل از مطالعه مقاله یادآوری این نکته ضروری است که نگارنده – به عنوان یک شهروند آمریکایی و وزیر امور خارجه این کشور – طبیعتاً با دیدی یکجانبه قضایا را مورد توجه قرار داده، و البته جز این انتظار دیگری هم نیست. بخش اول این مقاله را باهم می خوانیم.
منافع ملی چیست؟ این پرسشی است که من در سال ۲۰۰۰ در این صفحات مطرح کردم. آن دوران، زمانی بود که ما به عنوان یک کشور به طور آشکار آن را «دوره بعد از جنگ سرد» نامیدیم. ما به خوبی می دانستیم که کجا هستیم و قصد داریم که کجا برویم. با این وجود، تغییرات عظیمی رخ داده است - تغییراتی که در آن زمان تشخیص داده شد اما پیچیدگی ها و دشواری های آن به طور کلی ناشناخته بود.
سپس حملات ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ به وقوع پیوست. همانند دوران بعد از حمله به پرل هاربور در ۱۹۴۱، ایالات متحده به دنیایی کاملاً متفاوت کشیده شد. از ما خواسته شد تا هدایت و رهبری یک ضرورت جدید و یک دورنمای جدید در خصوص آنچه که تهدید ها را ایجاد کرده و آنچه که ممکن است به عنوان فرصت ها ظهور کند، را به عهده بگیریم. و همانند شوک های استراتژیک قبلی، شما می توانید عناصر تداوم و تغییر در سیاست خارجی ما از هنگام حملات ۱۱ سپتامبر را به عنوان نمونه شاهد باشید.
آنچه که تغییر کرده این است که روابط ما با قدرت های بزرگ نوظهور و سنتی هنوز موضوعی برای هدایت موفقیت آمیز سیاست است. از این رو، تذکر من در سال ۲۰۰۰، در این خصوص که ما باید به دنبال روشن ساختن تکلیفمان در خصوص روابط خود با قدرت های بزرگ – روسیه، چین و قدرت های نوظهور همانند هند و برزیل – باشیم، به طور مداوم راهنمای ما بوده است. همان گونه که قبلاً ذکر شد متحدان ما در آمریکا، اروپا و آسیا محور نظم بین المللی باقی می مانند و ما اکنون آنها را با برخورد با چالش های عصر جدید عوض می کنیم.
آنچه که به طور گسترده ای تغییر کرده این است که چگونه ما به روابط میان پویایی های درون دولت ها و توزیع قدرت میان آنها می نگریم. در حالی که جهانی شدن، برخی دولت ها را قوی و نیرومند می سازد، در عین حال برخی دیگر از کشورها را در معرض خطر قرار داده و سقوط آنها را تشدید می کند. در این محیط استراتژیک، برای امنیت ملی ما ضروری است که دولت ها راغب و قادر باشند تا یک رشته کامل از مسئولیت های مستقل را چه در خارج از مرزهایشان و چه داخل مرزهایشان به عهده گیرند. این واقعیت جدید، ما را به سوی برخی تغییرات مهم در سیاست هایمان هدایت کرده است.
ما دریافته ایم که ایجاد دولت های دموکراتیک در نقاط مختلف جهان، اکنون عنصر و مؤلفه ضروری امنیت ملی ماست و ما تشخیص داده ایم که در سراسر خاورمیانه، آزادی و دموکراسی تنها ایده ای است که می تواند منجر به ثبات پایدار بویژه در افغانستان و عراق گردد.
همانند گذشته، سیاست ما نه به خاطر قدرت و نیروی ما، بلکه به خاطر ارزش های ما تداوم یافته است. ایالات متحده برای مدت طولانی در تلاش برای پیوند قدرت و اصول – واقعگرایی و آرمانگرایی- بوده است. گاهی، تنش های کوتاه مدت بین آنها وجود داشته است. اما همواره می دانسته ایم که منافع طولانی مدت ما کجا واقع است. از این رو، ایالات متحده هیچ گاه درباره اهمیت حقوق بشر یا تفوق و برقراری دموکراسی به عنوان یک شکل از حکومت هم در اصول و هم در عمل بی تفاوت نبوده است. این واقعگرایی منحصر به فرد آمریکایی طی هشت سال گذشته همواره راهنمای ما بوده است و البته باید راهنمای ما طی سال های آینده نیز باشد.
● قدرت های بزرگ، قدیم و جدید
بر حسب ضرورت، روابط ما با روسیه و چین، بیشتر در منافع مشترک، و نه ارزش های مشترک، تعمیق یافته است. همان گونه که بر اساس توافق «چارچوب استراتژیک» - که جرج دابلیو بوش و ولادیمیر پوتین رییس جمهور روسیه در مارس امسال (۲۰۰۸) در سوچی امضا کردند - آشکار شده، ما با روسیه زمینه های مشترک جدیدی پیدا کرده ایم. روابط ما با روسیه به واسطه لفاظی های مسکو، و تمایل این کشور به اعمال نوعی رفتار خاص با همسایگان خود - در حالی که حوزه نفوذ خود را از دست داده است - و همچنین از طریق سیاست های انرژی آن که یک نشانه روشن سیاسی داشته، به شدت مورد آزمون واقع شده است. شرایط داخلی روسیه یک منبع دلسردی و ناامیدی قابل توجه بوده است، بویژه این که ما در سال ۲۰۰۰ امیدوار بودیم که روسیه بیشتر بر پایه ارزش ها به ما نزدیک تر شود.
با این وجود، خالی از لطف نیست به خاطر داشته باشیم که روسیه، مانند اتحاد جماهیر شوروی، یک دشمن دائمی یا یک تهدید استراتژیک نیست. روس ها اکنون از فرصت های بزرگ تر و، بله، آزادی فردی بیشتر، بیش از هر زمان دیگری در تاریخ این کشور، بهره می برند. اما تنهایی و انزوا، استانداردی نیست که مردم روسیه خواهان حفظ این وضعیت باشند. روسیه نه تنها یک قدرت بزرگ است بلکه همچنین سرزمینی بزرگ و مردمی با فرهنگ بزرگ دارد. اما در قرن بیست و یکم، بزرگی به نحو چشمگیری از طریق توسعه تکنولوژیک و اقتصادی تعریف می شود که به طور طبیعی از طریق جوامع باز و آزاد جریان می یابد. به این دلیل است که توسعه کامل روسیه و روابط ما با آن هنوز روشن نیست، همان گونه که این موضوع را تحولات و تغییرات داخلی این کشور نشان داده است.
طی هشت سال گذشته برخورد با افزایش نفوذ چین، چیزی که اگر این قدرت مسئولانه تر رفتار کند هیچ جای نگرانی برای ما نیست، چالشی برای ما بوده است.
ما به پکن اصرار کردیم که با عضویت کامل چین در جامعه بین المللی مسئولیت هایی را خواه در خصوص کنترل و هدایت اقتصاد خود یا در سیاست تجارتی و رویکرد خود به انرژی و محیط زیست، یا در سیاست هایش در قبال جهان مترقی بر عهده بگیرد. رهبران چین به نحو رو به افزایشی این موضوع را درک کرده و به سوی همکاری بیشتر در ارتباط با مجموعه ای از مشکلات، به طور آهسته، حرکت کرده اند.
برای مثال، در مسئله دارفور، بعد از چند سال حمایت صریح از خارطوم، چین از قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل که اجازه استقرار یک نیروی حافظ صلح مرکب از اتحادیه آفریقا و سازمان ملل را می داد، موافقت کرد و یک نیروی رزمی مهندسی را برای هموار کردن مسیر جهت استقرار این نیروهای حافظ صلح، اعزام کرد.
چین باید اقدامات بیشتری را در خصوص مسائلی مانند دارفور، برمه و تبت انجام دهد، اما ما یک مذاکره فعال و واقع بینانه را با رهبران چین در خصوص این چالش ها پیگیری کرده ایم. ایالات متحده همسو با سایر کشورها، در خصوص توسعه سریع سیستم تسلیحاتی پیشرفته چین نگران است. ما این موضوع را درک می کنیم که همان گونه که کشورها توسعه می یابند، نیروهای مسلح خود را نیز مدرن می کنند. اما فقدان شفافیت چین در خصوص هزینه ها و دکترین نظامی و اهداف استراتژیک آن، بی اعتمادی و تردیدها را افزایش داده است. گرچه پکن، با برداشتن گام های بیشتر برای تعمیق تعاملات نظامی میان چین و آمریکا موافق است اما چین باید فراسوی مقاصد صلح آمیز ظاهری خود حرکت کرده و به سوی توافق درست به منظور جلب اطمینان مجدد به جامعه بین المللی گام بردارد.
روابط ما با روسیه و چین پیچیده و دشوار است و همزمان به وسیله رقابت و همکاری شناخته می شود. اما در غیاب روابط عملی با این کشورها، راه حل های دموکراتیک برای بسیاری از مسائل بین المللی مبهم به نظر می رسد. تروریسم فراملی و اشاعه سلاح های کشتار جمعی، تغییرات آب و هوایی و عدم ثبات برای مقابله با فقر و بیماری، اینها برای همه کشورهای موفق از جمله آنهایی که ممکن است زمانی به رقبای جدید تبدیل شوند خطرناک هستند. برای آمریکا ضروری است تا حوزه های همکاری و توافق استراتژیک را با روسیه و چین، حتی وقتی که با آنها اختلافات قابل ملاحظه ای دارد، بیابد.
بدیهی است روسیه و چین به عنوان اعضای دائم شورای امنیت سازمان ملل وزن و مسئولیت ویژه ای دارند. اما این تنها چیزی نیست که ما بر اساس آن با هم کار کرده ایم.
نمونه دیگری در شمال شرقی آسیا در چارچوب مذاکرات شش جانبه ظهور کرده است. برنامه هسته ای کره شمالی می تواند منجر به درگیری میان کشورهای شمال شرق آسیا یا انزوای آمریکا به دلیل منافع حیاتی و متفاوت کشورهایی مانند چین، روسیه، ژاپن، کره جنوبی و ایالات متحده گردد. در واقع، این موضوع به فرصتی برای هماهنگی و همکاری به عنوان تلاشی در راستای روند غیر هسته ای کردن قابل اثبات تبدیل شده است. وقتی که کره شمالی سال گذشته بمب هسته ای خود را آزمایش کرد، پنج کشور دیگر ائتلافی را ایجاد نمودند و به سرعت به ماده هفت منشور شورای امنیت متوسل گردیدند. سپس به نوبت، فشار قابل ملاحظه ای را به کره شمالی جهت برگرداندن آن به مذاکرات شش جانبه و برای متوقف ساختن راکتور یانگ بیون وارد ساختند. این طرف ها قصد دارند این شیوه همکاری را از طریق ایجاد سازوکار صلح و امنیت شمال شرق آسیا نهادینه کنند، که اولین گام به سوی یک نشست امنیتی در منطقه است.
اهمیت روابط قوی با بازیگران جهانی حتی با بازیگرانی که تازه ظهور کرده اند نیز امتداد می یابد. ایالات متحده با این قدرت ها، بویژه هند و برزیل، روابط عمیق و گسترده ای ایجاد کرده است. هند در خط مقدم جهانی شدن قراردارد. این کشور دموکراتیک، متعهد شده است تا به یک قدرت جهانی و یک متحد در شکل دادن به نظم جهانی مبتنی بر آزادی و حاکمیت قانون تبدیل شود.
موفقیت کم نظیر برزیل در استفاده از دموکراسی و بازار برای رفع قرن ها نابرابری اجتماعی خطرناک در جهان طنین انداز شده است. امروزه، هند و برزیل به جهان خارج توجه کرده اند (که در گذشته به هیچ وجه توجهی به آن نداشتند) و البته به قدرت و توانایی خود برای رقابت و موفقیت در اقتصاد جهانی مطمئن هستند. هر دو کشور منافع ملی بازتعریف شده ای دارند. این در حالی است که هندی ها و برزیلی ها سهم مستقیم خود را در نظم بین المللی آزاد، امن و دموکراتیک دریافته و مسئولیت مساوی خود را برای تقویت آن و دفاع از آن علیه چالش های مهم فراملی عصر کنونی درک نموده اند. ما منافع حیاتی بی شماری در موفقیت و رفاه این کشورها و سایر دموکراسی های بزرگ چند قومی با دسترسی های جهانی مانند اندونزی و آفریقای جنوبی داریم. و همان گونه که این قدرت های نوظهور چهره جغرافیایی جهان را تغییر می دهند مهم است که نهادهای بین المللی نیز انعکاس این واقعیت را تغییر دهند. به همین دلیل است که بوش حمایت خود را برای توسعه منطقی شورای امنیت سازمان ملل اعلام کرده است.
● ارزش ها و مسئولیت های تسهیم شده
مهمتر از روابطمان با روسیه و چین، کار ما با متحدان بویژه آنهایی است که در ارزش های ما شریک می باشند. برای انجام این کار ارائه فرصتی جهت توسعه یک گروه از دولت های دموکراتیک طرفدار قانون که خوب اداره می شوند و همچنین از بین بردن چالش های موجود بر سر راه این نگاه به نظم بین المللی، ضروری است. بنابراین، همکاری با متحدان دموکراتیک نباید بر اساس میزان و کیفیت روابط ما با آنها مورد قضاوت قرار گیرد. این اقدام باید بر اساس کاری که ما با هم برای از بین بردن افراطی گری و تروریسم، برخورد با چالش های جهان، دفاع از حقوق و حیثیت بشر و حمایت از دموکراسی های جدید انجام می دهیم، قضاوت شود. در آمریکا این امر به معنی تقویت روابط ما با دموکراسی های استراتژیک مانند کانادا، مکزیک، کلمبیا، برزیل و شیلی، به منظور محقق ساختن توسعه دموکراتیک در حوزه جغرافیایی مان است.
افزون بر این، ما از دولت های در حال نزاع مانند هائیتی برای گذار به دموکراسی و امنیت حمایت کرده ایم. همچنین ما از خود در برابر قاچاق مواد مخدر، گروه های تبهکار و تعداد کمی از حکومت های استبدادی در نیمکره خود دفاع می کنیم. این منطقه هنوز با چالش هایی از جمله مرحله گذار آتی کوبا و بدون تردید حق مردم کوبا برای یک آینده دموکراتیک مواجه است.
هیچ تردیدی وجود ندارد که بدگمانی های قرن گذشته از ایالات متحده در این منطقه ادامه دارد. و اما ما در حال نوشتن حکایتی هستیم که نه تنها از توسعه اقتصادی کلان و تجارت صحبت می کند بلکه نیاز به رهبرانی را مطرح می کند که به رفع مشکلات عدالت اجتماعی و نابرابری تاکید کنند. من معتقدم که یکی از موضوعات ضروری عصر ما، روابط ما با متحدان قدیمی است. هدف، ایجاد یک اروپای کامل، آزاد و تحت صلح است که به اتمام برسد. آمریکا از یک اروپای متحد، قوی و منسجم استقبال می کند.
هیچ تردیدی وجود ندارد که اتحادیه اروپا در زمینه تحولات دموکراتیک شرق اروپا بعد از جنگ سرد، برای ما یک حامی بی نظیر بوده است. امید است که ترکیه نیز روزی جای خود را در اتحادیه اروپا بدست آورد. عضویت در اتحادیه اروپا و ناتو به اندازه کافی جذاب بوده که سبب شده تا برخی کشورها اصلاحات مورد نیاز را انجام دهند و به دنبال راه حلی صلح آمیز برای منازعات طولانی مدت خود با همسایگانشان برآیند. عکس آن نیز درست بوده است. اعضای جدید، دو محور و ستون روابط آمریکایی اروپایی را تغییر داده اند. ۱۲ کشور از ۲۸ عضو ناتو، «کشورهای محبوس» پیشین بوده اند. این کشورها زمانی در حوزه شوروی سابق قرار داشتند. تاثیر الحاق این کشورها به این اتحادیه در وقف کردن توان خود برای ارتقاء و حفظ دموکراسی احساس می شود. خواه در قالب اعزام نیرو به افغانستان یا عراق یا در قالب دفاع شدید از گسترش ناتو، این کشورها انرژی جدیدی را آورده اند و گرمی خاصی برای این اتحادیه به شمار می روند.
در سال های اخیر اهداف و ماموریت این اتحادیه تغییر یافته است. در واقع، بسیاری از افراد به خاطر می آورند که ناتو، جهان را در دو بخش می نگریست: اروپا و خارج از آن، که منظور از آن اساساً مناطق دیگر بوده است. اگر فردی در سال ۲۰۰۰ می گفت که ناتو می تواند تروریسم را در قندهار از بین ببرد، نیروهای امنیتی را در یک عراق آزاد آموزش دهد، حمایت اساسی و ضروری را از نیروهای حافظ صلح در دارفور به عمل آورد و به همکاری روسیه به سراغ دفاع موشکی برود، چه کسی به حرف او اعتماد می کرد؟
تداوم و انعطاف پذیری اتحادیه اروپایی آمریکایی، خود یک دلیل است که بر اساس آن من معتقدم "لرد پالمرستون" اشتباه کرد که گفت این کشورها متحدان دائمی نخواهند بود. ایالات متحده، همواره از متحدان دائمی برخوردار بوده است: کشورهایی که ما با آنها ارزش های مشترک داریم.
روند دموکراتیزه کردن در سراسر منطقه آسیا - اقیانوس آرام تعمیق شده و شدت یافته است. این توسعه حلقه متحدان ما و توسعه و ترقی اهدافی است که ما در آن سهیم هستیم. در واقع گرچه برخی فرض می کنند که خیزش چین، آینده آسیا را تعیین خواهد کرد – و حتی شاید به درجه ای بالاتر سوق دهد، در عین حال منجر به ترقی گسترده تر اجتماع دموکراتیک کشورهای آسیایی خواهد شد. این تعریف پیامد ژئوپولیتیک قرن بیست و یکم است و آمریکا درست در وسط آن قرار دارد. ما از اتحاد دموکراتیک و قوی با استرالیا، کشورهای کلیدی جنوب آسیا و ژاپن – یک غول اقتصادی که به عنوان یک دولت نرمال ظهور کرده و قادر به حفظ و گسترش ارزش های ما هم در آسیا و هم در فراسوی آن است- بهره می بریم. کره جنوبی نیز یک شریک و همکار جهانی شده است که تاریخ آن می تواند به گذار امیدوارکننده از فقر و دیکتاتوری به دموکراسی و رفاه افتخار کند. در نهایت، گرچه آمریکا سهم حیاتی در خیزش هند، به یک قدرت جهانی و رفاه دارد اما روابط دو کشور هرگز چندان قوی و گسترده نبوده است. ما به تلاش های خود ادامه خواهیم داد اما این یک موفقیت چشمگیر برای منافع استراتژیک و ارزش های ما به شمار می رود.
اکنون زمان آن است که در خصوص ظهور متحدان دموکراتیک در آفریقا صحبت کنیم. در اغلب موارد به آفریقا به عنوان یک نگرانی انسان دوستانه یا یک منطقه منازعه نگریسته می شود، اما این قاره شاهد انتقال و گذار موفقیت آمیز چند کشور به دموکراسی بوده است که غنا، لیبریا، مالی و موزامبیک از جمله آنها هستند.
دولت ما برای کمک به رهبران دموکراتیک این کشورها و در نظر گرفتن مردم سایر کشورها تلاش کرده است. ما همچنین یک شریک فعال در حل منازعات بوده ایم: از انعقاد توافق صلح جامع، که به جنگ داخلی میان شمال و جنوب سودان خاتمه داد گرفته، تا دخالت فعال در منطقه دریاچه بزرگ، و مداخله بخش کوچکی از ارتش آمریکا در همکاری با اتحادیه آفریقا به منظور خاتمه دادن به جنگ در لیبریا.
گرچه جنگ در دارفور، سومالی و نقاط دیگر به طرز فجیعی حل نشده باقی مانده، اما پیشرفت های قابل ملاحظه ای که کشورهای آفریقایی در برخی جبهه ها ایجاد کرده اند و نقشی که آمریکا در حمایت از تلاش های اتحادیه آفریقا برای حل مشکلات بزرگ این قاره داشته را نباید از نظر دور داشت.
● یک مدل دموکراتیک توسعه
گرچه توانایی های آمریکا به منظور اعمال نفوذ بر دولت های قوی محدود است اما توانایی های ما برای افزایش و ارتقاء توسعه سیاسی و اقتصادی دولت های ضعیف و فقیر قابل ملاحظه است. ما باید راغب باشیم تا از قدرت خود برای این اهداف استفاده کنیم؛ نه تنها به این دلیل که این کار ضروری است بلکه به این خاطر که درست است. اغلب ارتقاء دموکراسی و ایجاد توسعه به عنوان دو هدف جداگانه نگریسته می شوند. در حقیقت اکنون این امر به طور قابل ملاحظه ای روشن است که اعمال و رسوم دموکراسی برای ایجاد توسعه پایدار و گسترده - و توسعه بازار برای تحکیم و تثبیت دموکراسی - ضروری است.
توسعه دموکراتیک یک مدل اقتصادی – سیاسی یکپارچه است و ترکیبی از ثبات و انعطاف پذیری را پیشنهاد می دهد که به بهترین وجه دولت ها را قادر می سازد تا فرصت های جهانی شدن را به دست آورند و چالش های خود را مدیریت نمایند.
توسعه دموکراتیک نه تنها یک مسیر موثر برای قدرت و ثروت به شمار می رود، بلکه همچنین بهترین مسیر برای اطمینان یافتن از این موضوع است که این منافع بدون تبعیض، سرکوبی یا خیانت، صرفاً در سراسر جهان تقسیم می شوند. ما به تازگی نمونه آن را در کنیا شاهد بودیم که دموکراسی، جامعه مدنی را ایجاد کرد و رهبران تجاری برای تاکید و پافشاری بر یک توافق سیاسی، که می تواند از فرورفتن دولت به درون یک منازعه قومی جلوگیری کند و زمینه ساز یک آشتی ملی گسترده شود، دور هم جمع شدند. در نیمکره ما، توسعه دموکراسی و سیستم هایی که نخبگان بر آن حاکم هستند، برای میلیون ها نفر که در حاشیه اجتماع قرار دارند، مدت ها است که ایجاد شده است.
این افراد خواهان منافع شهروندی هستند که برای مدت طولانی نادیده گرفته شده است و از آنجا که آنها این خواسته را به طور دموکراتیک مطرح ساخته اند، داستان واقعی در نیمکره ما این نیست که از سال ۲۰۰۱ به این سو همسایگان ما دموکراسی یا بازار آزاد را ترک گفته اند، بلکه آن است که آنها توافق و اجماع نظر منطقه ما را در حمایت از توسعه دموکراتیک از طریق این تضمین که منجر به عدالت اجتماعی برای اکثر شهروندانِ کنار گذاشته شده می شود، گسترش داده اند.
بی نظمی های دموکراسی سبب شده تا برخی به این نتیجه برسند که دولت های ضعیف ممکن نیست که بتوانند در عصر سرمایه داری خودکامه از وضعیت بهتری برخوردار باشند. تعداد کمی از کشورها بر اساس این الگو موفق شده اند؛ و جاذبه آن تنها زمانی افزایش می یابد که دموکراسی به شکلی بسیار آهسته جاری شود یا قادر به برآورده کردن انتظارات بالا برای زندگی بهتر باشد. با این وجود، برای بسیاری از کشورها که اقتدارگرایی را در آغوش کشیده و از عهده تولید ثروت هم برآمده اند این احتمال بسیار زیاد وجود دارد که فقر، نابرابری و سرکوب تشدید شود. برای آنهایی که به نحو بسیار خوبی از نظر اقتصادی عمل می کنند، طرح این پرسش حائز اهمیت است که آیا آنها ممکن است در یک سیستم باز هم به همین خوبی عمل کنند.
در نهایت این یک پرسش آشکار است که آیا سرمایه داری اقتدارگرا خودش یک مدل است یا خیر؟ آیا ممکن است که در طولانی مدت دولت ها به استعدادهای شهروندانشان احترام گذارند نه به حقوق آنها؟ من به عنوان یک فرد در این خصوص تردید دارم.
برای ایالات متحده، حمایت از توسعه دموکراتیک باید اولویت اول باقی بماند. در واقع، هیچ گزینه واقع گرایانه دیگری وجود ندارد که ما بتوانیم – یا باید – تحولات صلح آمیز دولت های ضعیف و فقیر را تحت تاثیر قرار دهیم.
نخست این که ما باید دریابیم که توسعه دموکراتیک همواره امکان پذیر است اما هرگز سریع یا آسان نیست. این امر ناشی از این است که دموکراسی در واقع یک مجموعه تاثیر گذار از فرهنگ و اعمال دموکراتیک است. بر اساس تجربه شماری از کشورها و از جمله تجربه خودمان، دریافته ایم که فرهنگ، تقدیر یا قضا و قدر نیست.
کشورها از هر فرهنگ، نژاد و مذهب سطح توسعه ای از دموکراسی را پذیرفته اند و آن را بر اساس شرایط و سنت های خود قبول کرده اند. هیچ عامل فرهنگی هنوز مانع یا سد راه نبوده است - نه نظامی گری ژاپن و آلمان، نه ارزش های آسیایی، نه قبیله گرایی آفریقایی، نه عشق و علاقه نسبت داده شده آمریکای لاتین به کادیلاس و نه اولویت اروپای شرقی به استبداد.
حقیقت این است که تعداد کمی از کشورها با فرهنگ دموکراتیک، وارد مسیر دموکراتیک شده اند. اما اکثر کشورها در وقت اضافه آن را ایجاد کرده اند - از طریق تلاش روزانه و سخت برای ایجاد قوانین خوب، ایجاد نهادهای دموکراتیک، تحمل اختلافات، حل آنها به نحو صلح آمیز و تقسیم قدرت از روی انصاف. متاسفانه رشد دادن عادت های دموکراسی در محیط تحت کنترل اقتدارگرایی بسیار دشوار است.
روند دموکراتیزه کردن احتمالا سخت و ناراضی کننده، اما به شدت مورد نیاز است. گفته می شود که دموکراسی بویژه توسط قدرت های خارجی قابل تحمیل نیست. این امر درست است اما جدا از این مسئله است. این احتمال نیز وجود دارد که استبداد تحمیل شود.
داستان و حکایت امروز ما این است که به ندرت کسی یافت می شود که در برابر اصول و پایه های دموکراسی - حق انتخاب افرادی که بر آنها حکومت کند و دیگر شالوده های دموکراسی - مقاومت کند. داستان امروز در خصوص افرادی است که رهبران دموکراتیک را انتخاب می کنند و آنها را مسئول اقدامات و وظایفشان برای زندگی بهتر می دانند.
این امر به شدت در حوزه منافع ملی ماست که به پایداری این گونه رهبران کمک کنیم، از نهادهای دموکراتیک این کشورها حمایت نماییم و به آنها تضمین دهیم که دولت های جدید آنها قادر به تامین امنیت آنها هستند. بویژه وقتی که کشورشان سابقه نیروهای فلج کننده نیز داشته است. برای انجام چنین کاری نیاز به همکاری طولانی مدت بر اساس مسئولیت چندجانبه و همگرایی همه عناصر قدرت های ملی ما – سیاسی، دیپلماتیک، اقتصادی و حتی نظامی – است.
ما به تازگی چنین همکاری را به منظور تاثیرگذاری بیشتر با کشورهایی مانند کلمبیا، لبنان و لیبریا انجام داده ایم. در واقع طی یک دهه گذشته، کلمبیا در آستانه شکست قرار داشت. امروز، به علت همکاری طولانی مدت ما با رهبران و شهروندان متهور، کلمبیا به عنوان یک کشور مناسب با نهادهای دموکراتیک که از کشور دفاع می کنند، کشور را به درستی اداره می کنند، فقر را کاهش می دهند و به امنیت بین المللی کمک می کنند، ظهور کرده است.
ما اکنون باید همکاری طولانی مدت خود را با سایر دموکراسی های جدید و شکننده بویژه افغانستان گسترش دهیم. پایه های دموکراسی در این کشور بعد از نزدیک به سه دهه استبداد، خشونت و جنگ ریشه گرفته است. برای اولین بار در تاریخ، افغان ها یک دولت مردمی دارند؛ و صاحب رییس جمهور منتخب و یک انتخابات پارلمانی هستند، و بوسیله قانون اساسی ای هدایت می شوند که حقوق همه شهروندان را تدوین کرده است. چالش های افغانستان از یک دشمن قوی سرچشمه نمی گیرد.
طالبان یک تصویر سیاسی را ارائه داده است که تعداد کمی از افغان ها آن را پذیرفته اند. در واقع، آنها از محدودیت های کنونی دولت افغان بهره برداری کرده و از خشونت علیه غیرنظامیان استفاده می کنند و عواید ناشی از تجارت غیر قانونی مواد مخدر را برای تحمیل قوانین خود به کار می گیرند. اگر دولت افغانستان، با حمایت جامعه بین الملل قادر به فراهم نمودن شرایط یک دولت خوب و فرصت های اقتصادی شود، طالبان قطعاً از میدان می گریزد.
ایالات متحده و ناتو منافع حیاتی در حمایت از ظهور یک دولت افغان دموکراتیک و موثر دارند که بتواند طالبان را شکست دهد و ضمن حفظ امنیت مردم، بر نیازهای اساسی امنیت، خدمات، حکومت قانون و افزایش فرصت های اقتصادی تاکید کند. ما در این هدف با افغانستان شریک شده ایم اما باید آماده همکاری پایدار با این دموکراسی جدید در سال های آتی باشیم.
یکی از بهترین ابزارهای ما برای حمایت از دولت ها جهت ایجاد نهادهای دموکراتیک و تقویت جامعه مدنی، کمک های خارجی ماست؛ اما ما باید از آن به درستی استفاده کنیم. یکی از بزرگترین پیشرفت های ما طی هشت سال گذشته ایجاد یک اجماع دو حزبی برای استفاده راهبردی بیشتر از کمک های خارجی بوده است. ما انتقال کمک های خود به عنوان یک مشوق و انگیزه برای دولت های در حال توسعه جهت درست حکومت کردن، ارتقاء آزادی اقتصادی و سرمایه گذاری برای مردم، را آغاز کرده ایم.
این نوآوری بزرگ، چالش هزاره است که بیانگر یک ابتکار عمل می باشد. فراتر از آن، ما در حال حاضر به نحو بهتری کمک های خارجی خود را با اهداف سیاست خارجی خود در یک ردیف قرار داده ایم – تا به کشورهای در حال توسعه کمک نماید تا از جنگ به صلح از فقر به رفاه، و از دولت های ضعیف به دموکراسی و حاکمیت قانون حرکت کنند.
در همین حال، ما تلاش تاریخی خود را برای از میان برداشتن موانع بر سر راه توسعه دموکراتیک – از طریق بخشودن بدهی های قبلی، تغذیه گرسنگان، توسعه و گسترش دسترسی به آموزش و مبارزه با بیماری های عالمگیر مانند مالاریا و ایدز - آغاز کرده ایم. فراسوی همه این تلاش ها، سخاوت و بخشش زیاد مردم آمریکا قرار دارد که از ۲۰۰۱ به این سو از کمک های توسعه ای رسمی سه برابری آمریکا برای جهان حمایت کرده اند – دو برابر برای آمریکای لاتین و چهار برابر برای آفریقا.
در نهایت یکی از بهترین راه ها جهت حمایت از رشد نهادهای دموکراتیک و جامعه مدنی، توسعه تجارت و سرمایه گذاری آزاد و عادلانه است. روند اجرای یک توافقنامه تجاری یا یک توافق سرمایه گذاری دو جانبه به تسریع و تحکیم توسعه دموکراتیک کمک می کند. نهادهای قانونی و سیاسی که می توانند حقوق مالکیت را تحکیم بخشند بهتر قادرند تا حقوق بشر و حاکمیت قانون را حفظ نمایند. دادگاه های مستقلی که می توانند مناقشات تجاری را حل و فصل نمایند بهتر می توانند به مناقشات سیاسی و مدنی نیز رسیدگی نمایند.
ارتقاء طبقه متوسط همچنین مراکز جدیدی از قدرت اجتماعی را برای جنبش ها و احزاب سیاسی ایجاد کرده است. تجارت اکنون به یک مسئله تقرقه افکنانه در کشور ما تبدیل شده، اما ما نباید فراموش کنیم که آن نه تنها برای سلامت اقتصادی ما بلکه برای موفقیت سیاست خارجی ما اساسی و ضروری است. همواره نیازهای انسان دوستانه وجود خواهد داشت اما هدف ما باید استفاده از ابزارهای کمک های خارجی، همکاری های امنیتی و تجارت برای کمک به کشورها باشد تا بتدریج روی پای خود بایستند.
● تغییر خاورمیانه
نظر شما درباره خاورمیانه بزرگتر که کشورهایی را در یک قوس از مراکش تا پاکستان دربر می گیرد، چیست؟ رویکرد دولت بوش به این منطقه نقطه عطف روشن از سیاست قبلی آن بوده است. اما در واقع این رویکرد، توسعه اعتقادات سنتی است – که در برگیرنده حقوق بشر و تشویق توسعه دموکراتیک درون یک سیاست مناسب برای محقق ساختن منافع ملی ماست. آنچه استثنایی می باشد این است که خاورمیانه برای مدت چند دهه به عنوان یک استثناء تلقی شده است.
سیاست آمریکا در قبال این منطقه صرفاً بر روی ثبات آن متمرکز بوده است. مذاکرات کمی در این خصوص وجود داشته و مسلماً هیچ پیشنهاد علنی درباره نیاز به تغییر مطرح نبوده است.
برای مدت شش دهه ما از رژیم های اقتدارگرا حمایت کردیم و آنها نیز متقابلاً از منافع مشترک ما در ثبات منطقه ای حمایت کردند. بعد از ۱۱ سپتامبر این امر به نحو فزاینده ای روشن شد که این توافق قدیمی یک ثبات جعلی و دروغین را ایجاد کرده بود. تقریباً هیچ کانال مشروعی برای بیان سیاسی در این منطقه وجود نداشت، اما این امر بدان معنی هم نبود که هیچ فعالیت سیاسی نیز صورت نمی گرفت. این موضوع در مدارس و مساجد وجود داشت، و در همانجا بود که القاعده اهداف خود را برای تاراج یافت و از آن به عنوان سربازان پیاده خود در جنگ دوران طلایی خود علیه «دشمن دور» سوء استفاده کرد.
کسی باید با این تروریست ها بدون مخاطب قراردادن این دلیل نهفته مبارزه کند. شاید ممکن باشد که این تنش های نهفته را برای مدتی کنترل و مدیریت کرد. در واقع، جستجوی عدالت و تعادل و توازن جدیدی که کشورهای خاورمیانه بزرگتر به آن دست یازیده اند، آشوب زده و لجام گسیخته است. آیا شرایط کنونی از گذشته بدتر است؟ آیا بدتر از زمانی است که لبنان زیر چکمه های اشغال نظامی سوریه آسیب دیده بود؟ آیا بدتر از زمانی است که حاکمان انتصاب شده فلسطین کمک های جهان را در جیب خود گذاشته و بهترین فرصت برای صلح دو دولت را تضییع کردند؟ آیا بدتر از زمانی است که جامعه بین الملل تحریم هایی را علیه عراقی های بیگناه به منظور تنبیه مردی که به آنها ستم می کرد، همسایگان خود را تهدید می نمود و ۳۰۰ هزار تن را در گورهای دسته جمعی بی نام و نشان، مدفون کرد، اعمال نمود؟ آیا بدتر از دهه های سرکوب و نادیده گرفتن فرصت هایی است که سبب بیچارگی، تقویت انزجار و تنفر و منجر به نوعی افراط گرایی هایی شد که خود سبب بوجود آمدن این ایدئولوژی بعد از ۱۱ سپتامبر گردید؟
جدا از آن چیزی که در ظاهر به نظر می رسد، برخی معتقدند که خاورمیانه می تواند مدلی از ثبات گردد، اما خاورمیانه از ۱۹۴۵ به طور مرتب درگیر نزاع های داخلی و جنگ های مرزی بوده است. شرایط کنونی ما مسلماً دشوار است اما اجازه دهید تا در خصوص توافق و چانه زنی قدیمی خاورمیانه غلو نکنیم – برای آنهایی که نه به عدالت و نه به ثبات تن در نداده اند.
دومین سخنرانی افتتاحیه رییس جمهور بوش و سخنرانی من در دانشگاه آمریکایی قاهره در ژوئن ۲۰۰۵، به عنوان الگویی از اعلامیه پر از لفاظی و خالی از محتوا که در برابر واقعیات دشوار رنگ و رو باخته است، معرفی شد.
هیچ کس متقاعد نخواهد شد که هدف دموکراتیزه کردن و مدرنیزه کردن خاورمیانه بزرگتر است، و ما که از آن حمایت می کنیم به طور کامل می دانیم که این کار دشوار بوده و وظیفه نسلی است. یک حادثه و یا حتی یک سخنرانی نیز آن را ایجاد نخواهد کرد؛ اما اگر آمریکا موجبات این کار را فراهم نکند هیچ کس دیگری قادر به انجام آن نخواهد بود.
این هدف بوسیله این حقیقت که آینده خاورمیانه به شماری از منافع حیاتی ما وابسته است، بسیار پیچیده و دشوار گردیده است. منافعی از قبیل انرژی، امنیت، عدم اشاعه سلاح های هسته ای، دفاع از دوستان و متحدان، حل و فصل منازعات قدیمی و مهم تر از همه نیاز به متحدانی در مقابله با خشونت اسلامگرایان افراطی.
با این وجود، ما باید هم منافع امنیتی و هم آرمان های دموکراتیک را ارتقاء دهیم. باید اذعان کرد که منافع و آرمان های ما در کوتاه مدت در تنش و تقابل با هم قرار خواهند گرفت. آمریکا یک سازمان غیردولتی نیست و باید هزاران فاکتور را در روابط خود با همه کشورها متعادل سازد. اما در طولانی مدت امنیت ما بوسیله موفقیت آرمان های ما - آزادی، حقوق بشر، بازارهای آزاد، دموکراسی و حاکمیت قانون - به بهترین نحو تضمین می شود.
نخستین چالش، ایدئولوژی جهانی افراط گرایی اسلامگرایان است. این تفکر در قالب گروه هایی مانند القاعده تجلی یافته که به کلی اعتقادات اساسی سیاست های مدرن را طرد کرده و به جای آن در جستجوی سرنگونی دولت ها، از بین بردن مرزهای ملی و احیای ساختار خلیفه گری قدیمی هستند.
برای مقابله با این تهدید، ایالات متحده نیازمند متحدان و دوستانی در منطقه است که مایل و قادر به اقدام علیه تروریست ها باشند. در نهایت، این امر چیزی فراتر از صرفاً یک نبرد مسلحانه، و حتی اختلاف نظرات و عقاید است. تئوری پیروزی القاعده سوء استفاده از نارضایتی محلی و ملی جوامع مسلمان و تحریف آنها به یک داستان ایدئولوژیکی از نبرد طولانی علیه غرب، بویژه علیه آمریکا است. خبر خوب این است که ایدئولوژی متعصبانه القاعده تنها از طریق خشونت و ظلم می تواند اعمال شود.
وقتی مردم در انتخاب آزاد باشند، همان گونه که ما در افغانستان، پاکستان و استان انبار عراق شاهد بودیم، هرگز ایدئولوژی القاعده را نخواهند پذیرفت و علیه کنترل آنها مقاومت و اعتراض خواهند کرد. تئوری پیروزی ما، باید پیشنهاد یک مسیر دموکراتیک برای دستیابی به منافع به طریق صلح آمیز – به منظور توسعه استعدادها، جبران بی عدالتی ها و زندگی در آزادی و ارزش و اعتبار – باشد. در این راستا نبرد علیه تروریسم یک اقدام ضد شورش جهانی است: مرکز ثقل، دشمنانی نیستند که ما با آنان می جنگیم بلکه جوامعی هستند که برای افراطی کردن افراد تلاش می کنند.
در واقع باید اذعان کرد که منافع ما هم شامل تقویت توسعه دموکراتیک و هم مبارزه با تروریسم و افراط گرایی است که منجر به برخی انتخاب های دشوار شده است. زیرا ما نیازمند دوستان کارا و مستعدی در سراسر خاورمیانه هستیم که بتوانند تروریسم را ریشه کن نمایند. این کشورها عمدتا دموکراتیک نیستند، بنابراین ما باید میان اهداف کوتاه مدت و بلند مدت خود تعادل ایجاد کنیم. ما نمی توانیم کشورهای غیر دموکراتیک را برای کمک های امنیتی و مبارزه با تروریسم یا دفاع از خود نادیده بگیریم.
در همین حال ما باید از سایر اهرم ها برای تقویت و ارتقاء دموکراسی و اهمیت دوستانمان استفاده کنیم. این امر به معنی حمایت از جامعه مدنی است که ما از طریق گردهمایی برای آینده و ابتکار عمل مشارکت خاورمیانه و استفاده از دیپلماسی عمومی و بخصوص برای فشار به شرکای غیر دموکراتیک خود به منظور اجرای اصلاحات انجام داده ایم.
تغییرات به طور آهسته و از طریق حق رای همگانی، پارلمان های بسیار با نفوذ و آموزش برای دختران و زنان صورت می گیرد. ما باید به دفاع از اصلاحات و پشتیبانی از عوامل بومی تغییر در کشورهای غیر دموکراتیک، حتی زمانی که ما با دولت های آنان در خصوص مسائل امنیتی همکاری می کنیم، ادامه یابد.
یک نمونه در این خصوص که چگونه دولت ما این نگرش ها را متوازن و متعادل کرده، روابط ما با پاکستان است. در پی سال ها بی توجهی آمریکا به این روابط، دولت ما یک همکاری را با دولت نظامی پاکستان برای رسیدن به هدف مشترک بعد از ۱۱ سپتامبر برقرار کرد.
ما از امنیت خود مطلع بودیم و می دانستیم که پاکستان در نهایت نیازمند بازگشت به حاکمیت دموکراتیک و حاکمیت غیر نظامی است. حتی هنگامی که ما با پرویز مشرف برای مبارزه با تروریسم و افراط گری همکاری می کردیم بیش از سه میلیارد دلار برای تقویت جامعه پاکستان – ساختن مدرسه و بیمارستان، تامین کمک بعد از زلزله سال ۲۰۰۵، و حمایت از احزاب سیاسی و حاکمیت قانون – سرمایه گذاری کردیم.
ما به رهبران نظامی پاکستان تاکید کردیم که کشور را در مسیر امروزی و میانه رو قرار دهند، که آنها نیز احترام زیادی برای آن قائل شدند اما وقتی که این روند سال گذشته از طریق اعلام وضعیت فوق العاده مورد تهدید واقع شد ما به مشرف فشار وارد ساختیم تا یونیفورم خود را در آورده و انتخابات آزاد برگزار نماید. گرچه تروریست ها در تلاش برای جلوگیری از بازگشت دموکراسی هستند و به طرز فجیعی مردم بی گناه از جمله بی نظیر بوتو نخست وزیر سابق پاکستان را کشتند اما مردم پاکستان با انتخابات، شکست سختی به افراط گری وارد ساختند.
این احیاء دموکراسی در پاکستان فرصتی برای ما جهت ایجاد یک همکاری پایدار و گسترده فراهم کرده که تا به حال با این کشور نداشتیم و از این رهگذر امنیت خود را تضمین و موفقیت ارزش های خود را در این منطقه ناآرام تثبیت نمودیم.
اولین چالش برای ظهور یک خاورمیانه بزرگتر از سوی دولت های تهاجمی و پرخاشگر تحمیل می شود که نه تنها به دنبال اصلاحات مسالمت آمیز نظم کنونی منطقه نیستند بلکه از اشکال مختلف خشونت – اعدام، تروریسم و ارعاب – استفاده می کنند. مسئله این نیست که آیا کشور خاصی باید در این منطقه نفوذ کند یا خیر؟ آنها این کار را می کنند و در آینده نیز خواهند کرد.
سوال اصلی این است که این قبیل کشورها چه نوع نفوذی اعمال می کنند – و برای چه اهدافی، سازنده یا مخرب هستند؟
این یک سوال اساسی و در عین حال بدون پاسخ است که در کانون بسیاری از چالش های ژئوپولیتیک در خاورمیانه امروز قرار دارد – این که آیا سوریه در صدد تضعیف حاکمیت لبنان است؟ آیا ایران در صدد تعقیب امکانات و ظرفیت های هسته ای است؟ یا اینکه آیا هر دو کشور از تروریسم حمایت می کنند؟
ایران چالش ویژه ای را تحمیل و سیاست های خاصی را تعقیب می کند. ایران موجودیت اسرائیل را تهدید می کند و دشمنی عمیقی نسبت به ایالات متحده دارد و نیروهای آمریکایی را به مخاطره افکنده است. ایالات متحده در حال پاسخ به این عمل تحریک آمیز است.
بدیهی است، یک ایران با سلاح های هسته ای یا حتی با داشتن تکنولوژی ساخت آن، یک تهدید بزرگ برای صلح و امنیت بین المللی به شمار می رود.
اما در عین حال ایران دیگری هم وجود دارد و آن سرزمین فرهنگ بزرگ و مردم بزرگ ایرانی است. مردم ایران مستحق آن هستند که به سیستم بین المللی بپیوندند و آزادانه مسافرت کنند و در بهترین دانشگاه ها درس بخوانند. در واقع ایالات متحده از طریق تعاملات تیم های ورزشی و هنرمندان به این امر کمک کرده است. از بسیاری جهات میان ایران و آمریکا علاقمندی وجود دارد. روابط ما می تواند متفاوت باشد. اگر دولت ایران به تقاضاهای شورای امنیت سازمان ملل احترام گذارد و غنی سازی اورانیوم و فعالیت های مرتبط با آن را تعلیق کند، اجتماع کشورها از جمله آمریکا آماده مذاکره در خصوص یک رشته کامل از مسائل است. ایالات متحده دشمنان دائمی ندارد.
در نهایت این که، بسیاری از تهدیدهایی را که ایران تحمیل می کند باید در یک قالب بزرگتر مورد بررسی قرار گیرد: کشوری که به طور اساسی با هنجارها و ارزش های حاکم بر جامعه بین الملل همگام نیست. ایران باید یک انتخاب استراتژیک را – انتخابی که ما در صدد روشن کردن با رویکرد خود نیستیم – انجام دهد، آن هم در این خصوص که چگونه و با چه اهدافی ایران قصد دارد از نفوذ و قدرت خود استفاده کند؟ آیا قصد ایجاد مانع بر سر تقاضاهای مشروع جهانی را دارد یا اینکه در پی تعقیب منافع خود از طریق خشونت و تعمیق انزوای مردم خویش است؟ یا اینکه آماده ایجاد یک روابط بهتر، یک کشور با تعاملات و تجارت رشد یافته، تعمیق همگرایی و همکاری صلح آمیز با همسایگان و جامعه بین المللی گسترده تر است؟
تهران باید بداند که تغییر در رفتارش با تغییر در رفتارهای ما تلاقی خواهد کرد. اما ایران همچنین باید این نکته را نیز بداند که ایالات متحده از دوستانش و منافعش تا زمانی که تغییرات صورت گیرد دفاع خواهد کرد.
چالش سوم یافتن راهی برای حل منازعات طولانی مدت و کهنه بویژه منازعه میان اسرائیلی ها و فلسطینی ها است. دولت ما ایده توسعه دموکراتیک را در کانون رویکرد ما نسبت به این منازعه قرار داده است. زیرا ما معتقدیم که اسرائیلی ها به امنیتی که آنها در یک دولت یهود مستحق آن هستند، دست نخواهند یافت. و تا زمانی که فلسطینی ها نیز به یک حکومت فلسطینی که قادر به اعمال مسئولیت های حکومتی هم در قبال شهروندان و هم در قبال همسایگان باشد دست نیابند، آنها هم به زندگی بهتری که مستحق آن هستند، دست نخواهند یافت.
در نهایت، یک دولت فلسطینی باید ایجاد شود که بتواند در کنار اسرائیل در صلح و امنیت زندگی کند. این دولت تنها از طریق مذاکرات برای حل مسائل دشوار مربوط به مرزها، آوارگان و وضعیت بیت المقدس ایجاد نخواهد شد بلکه از طریق تلاش های پیگیر و جدی برای ایجاد نهادهای دموکراتیک موثر و کارا، که می تواند با افراط گری و تروریسم مبارزه کند، حاکمیت قانون را تقویت کند، با ظلم و ستم مبارزه نماید و فرصتی را برای فلسطینی ها جهت بهبود زندگی شان فراهم کند، ایجاد خواهد شد.
این تبادل نظرها، مسئولیت هایی را برای هر دو طرف ایجاد خواهد کرد. همان گونه که تجربه سال های گذشته نشان داده، یک اختلاف اساسی در قلب جامعه فلسطین- میان آنهایی که از خشونت امتناع کرده و حق موجودیت اسرائیل را به رسمیت می شناسند و آنهایی که به این موارد توجهی ندارند - وجود دارد. در نهایت مردم فلسطین باید انتخاب کنند که کدام آینده مورد علاقه آنان است. و تنها دموکراسی است که به آنها اجازه می دهد تا انتخاب کنند و امکان راه صلح آمیز برای حل مسئله موجود که در قلب زندگی ملی آنان قرار دارد را باز نگهدارند. ایالات متحده، اسرائیل و سایر کشورهای منطقه و جامعه بین المللی باید هر آنچه را که در توان دارند جهت حمایت از فلسطینی هایی که آینده توام با صلح و سازش را انتخاب می کنند، به کار گیرند. هنگامی که راه حل دو دولت در نهایت محقق شد، آن به دلیل دموکراسی خواهد بود نه بر خلاف آن.
در واقع این امر یک دیدگاه بحث انگیز است و در مورد بیش از یک چالش سخن می گوید که باید حل و فصل شود. اگر دولت های مدرن و دموکراتیک در خاورمیانه در حال ظهور هستند پس: چگونه باید با گروه های غیر دولتی که متعهد به دموکراسی، عدم خشونت و حاکمیت قانون هستند رفتار شود. به علت گذشته طولانی مدت استبداد در منطقه، بسیاری از احزاب سیاسی که به نحو بسیار خوبی سازمان یافته اند گروه های اسلامگرا هستند و برخی از آنها از خشونت در خدمت اهداف سیاسی استفاده نمی کنند. نقش آنها در روند دموکراتیک چگونه باید باشد؟ آیا آنها قدرت را به طریقه دموکراتیک تنها برای سست کردن روندهایی که آنها را به پیروزی برساند استفاده خواهند کرد؟ آیا برگزاری انتخابات در خاورمیانه بزرگتر خطرناک است؟ این پرسش ها آسان نیستند. وقتی حماس در سرزمین های فلسطینی به پیروزی رسید این امر به نحو گسترده ای به عنوان یک شکست سیاسی تلقی گردید. اما گرچه این پیروزی به طور مسلم امور را در خاورمیانه بزرگتر پیچیده تر و دشوارتر ساخته است اما از سوی دیگر این امر به روشن شدن بسیاری از موضوعات کمک کرده است.
حماس پیش از این انتخابات قدرت فوق العاده ای داشت. بعد از انتخابات با مسئولیت واقعی برای استفاده از قدرت خود، برای نخستین بار مواجه شد. این امر به مردم فلسطین و جامعه بین المللی امکان داد تا از حماس همان استانداردهای مسئولیت را بخواهند که همه دولت ها باید داشته باشند. به سبب عدم تمایل حماس برای رفتار کردن به عنوان یک رژیم مسئول، حماس نشان داد که به طور کلی قادر به حکومت نیست.
توجهات بسیاری بر غزه متمرکز شده بود. اما در مناطق دیگر، فلسطینی ها حماس را همچنان مسئول نگه داشته اند. در شهر قلقیلیا واقع در کرانه باختری که حماس در سال ۲۰۰۴ در آنجا انتخاب شده بود، در انتخابات بعدی فلسطینی های مایوس، به برکناری حماس رای دادند. اگر در آنجا گزینه دموکراتیک، مشروع و موثر دیگری به جای حماس وجود داشت (چیزی که فتح نبوده است) مردم احتمالاً آن را انتخاب می کردند.
اگر فلسطینی ها بتوانند یک زندگی مناسب را در درون دولت خود ایجاد نمایند این امر درست خواهد بود. مشارکت گروه های مسلح در انتخابات یک مشکل عمده است. اما درس عبرت این نیست که انتخابات برگزار نشود. بلکه به جای آن، باید استانداردهایی وجود داشته باشد؛ مانند آن چیزی که از سوی جامعه بین الملل حماس را در برابر این حقیقت قرار داد: شما می توانید یک گروه تروریستی باشید یا یک حزب سیاسی اما نمی توانید هر دوی آنها باشید.
مشکل تر از آن، این مسئله است که مردم نمی توانند حق رای را صرفاً به این خاطر که پیامد آن ممکن است برای ما ناخوشایند باشد نادیده بگیرند. گرچه ما نمی دانیم که آیا سیاست ها در نهایت منجر به جلوگیری از رادیکالیزه شدن گروه های خشن خواهد شد یا نه، اما ما می دانیم که استثناء کردن آنها از روندهای سیاسی به آنها قدرتی بدون مسئولیت اعطا می کند. در حالی که منطقه به سوی روندهای دیپلماتیک و ایجاد نهادهایی برای حل اختلافات به نحو صلح آمیز و بدون سرکوبی تغییر جهت داده است، در عین حال این چالش دیگری است که رهبران و مردم خاورمیانه بزرگتر باید آن را حل و فصل کنند.
● دگرگونی عراق
همچنین مسئله ای به نام عراق وجود دارد که شاید دشوارترین بخش آزمون این قضیه باشد که آیا دموکراسی می تواند بر اختلافات عمیق غلبه کند؟ از آنجایی که عراق یک مدل کوچک در منطقه با لایه های قومی و تنوعات فرقه ای است لذا تلاش مردم عراق برای ایجاد یک دموکراسی بعد از سقوط صدام حسین این چشم انداز را نه تنها در عراق بلکه در خاورمیانه بزرگتر تغییر داده است. هزینه های این جنگ برای آمریکا و عراق بسیار فراتر از آن چیزی بوده که ما تصور می کردیم. این حکایت همچنان ادامه دارد و برای سال های آتی نیز ادامه خواهد داشت.
تحریم ها و بازرسی های تسلیحاتی، اطلاعاتی و دیپلماسی قبل از جنگ، سطوح نیروها و طرح ریزی پس از جنگ، همه اینها مسائلی هستند که مورخان برای دهه های آتی آن را تحلیل خواهند کرد.
اما پرسش اساسی که ما می توانیم بپرسیم و اکنون مورد تردید قرار دارد این است که آیا سرنگونی صدام از قدرت تصمیم درستی بود؟ من همچنان معتقدم که تصمیم درستی بود.
بعد از آن که ما با صدام جنگ کردیم، وضعیت دشمنی رسمی و علنی با او برای چند دهه باقی مانده و سیاست مهار نیز دستخوش فرسایش شده بود. جامعه بین الملل اراده خود برای تداوم سیاست مهار را از دست داده بود و حاکمان عراق به نحو رو به افزایشی در سوء استفاده از برنامه هایی مانند نفت در برابر غذا مهارت پیدا کرده بودند. شکست سیاست مهار و تحدید نفوذ به نحو قابل توجهی در قطعنامه های مصوب شورای امنیت سازمان ملل آشکار بود، شکستی که پس از مدتی در برخوردهای عادی در منطقه پرواز ممنوع و در تصمیم کلینتون برای آغاز حمله هوایی در ۱۹۹۸ و سپس در همراهی با کنگره در سیاست تغییر رژیم - که سیاست رسمی کشورمان در عراق شد - علنی گردید.
اگر صدام حسین یک تهدید نبود چرا جامعه جهانی مردم عراق را تحت شدیدترین تحریم ها در تاریخ معاصر قرار داد؟ در حقیقت همان گونه که گروه مطالعات عراق نشان داد، صدام آمادگی و تمایل به سازماندهی مجدد برنامه سلاح های کشتار جمعی، بلافاصله بعد از برطرف شدن فشارهای بین المللی را دارا بود.
ایالات متحده صدام حسین را برای دموکراتیزه کردن خاورمیانه سرنگون کرد. آمریکا این کار را برای از بین بردن تهدید طولانی مدت وی علیه امنیت بین المللی انجام داد. اما دولت آمریکا متوجه هدف دموکراتیزه کردن بعد از آزادسازی بود. ما در خصوص این مسئله که آیا ما باید به پایان حاکمیت صدام بسنده کنیم یا این که یک فرد قدرتمند دیگری را جایگزین وی نماییم دچار اختلاف بودیم. اما پاسخ منفی بود و سیاست آشکار آمریکا از همان آغاز، حمایت از عراقی ها در ایجاد یک عراق دموکراتیک بود.
یادآوری این نکته حائز اهمیت است که ما آدولف هیتلر را برای ایجاد دموکراسی در آلمان سرنگون نکردیم. آیا آمریکا معتقد است که تنها یک آلمان دموکراتیک در نهایت می تواند حامی صلح پایدار در اروپا باشد؟
دموکراتیزه کردن عراق و دموکراتیزه کردن خاورمیانه با هم مرتبط هستند. بنابراین، جنگ علیه تروریسم با موضوع عراق مرتبط بود چرا که هدف ما بعد از ۱۱ سپتامبر رفع و از بین بردن شرارت های عمیق در خاورمیانه بود، نه فقط برای از بین بردن آثار و علائم آنها. تصور ظهور یک خاورمیانه دموکراتیک با وجود صدام حسین در مرکز منطقه بسیار دشوار به نظر می رسد.
تلاش ما در عراق بی نهایت دشوار شده است. عراق تحت حاکمیت صدام یک کشور شکست خورده و یک جامعه از هم پاشیده بود. ما نیز اشتباهاتی داشتیم، و این قابل انکار نیست. ناآرامی ها داخلی این کشور برای نمایاندن اعتراض هایی که برای مدت طولانی سرکوب شده بودند، نهادهای دموکراتیک نوپا و حساس را به چالش کشید. اما هیچ راه صلح آمیز دیگری برای عراقی ها جهت آشتی مجدد وجود نداشت.
در حالی که عراق از درون مشکلاتش ظهور کرد، تاثیر دگرگونی و تغییر آن در سایر نقاط منطقه احساس شد. در نهایت، همه کشورهای خاورمیانه نیاز به اصلاحات دارند. اما آنها بیشتر نیازمند اصلاح روابطشان هستند. یک اتحاد استراتژیک جدید در خاورمیانه بزرگتر آشکار شده و کشورهایی که مسئول هستند و پذیرفته اند که دوران استفاده از خشونت تحت لوای مقاومت به سر آمده را، از کشورهایی که به حمایت از تروریسم، افراط گری و ناآرامی ادامه می دهند، جدا می سازد. حمایت از فلسطینی های میانه رو و راه حل ایجاد دو دولت برای منازعه اسرائیل – فلسطین و برای رهبران دموکراتیک و شهروندان لبنان، بر روی توان عربستان سعودی، اردن و مصر و دولت های حاشیه خلیج فارس متمرکز شده است. آنها باید بیایند و ببینند که یک عراق دموکراتیک می تواند در مقاومت و مبارزه علیه افراط گرایی در منطقه، متحد آنها باشد.
وقتی آنها عراق را برای الحاق به شورای همکاری خلیج فارس به علاوه دو (مصر و اردن) دعوت کردند، گام مهمی در آن جهت برداشتند. در همین حال، این کشورها عمیقاًَ به ایالات متحده می نگرند که به شدت در این منطقه ناآرام درگیر شده و برای مقابله با تهدیدها حضور دارد. اکنون ایالات متحده آمریکا وزن اصلی تلاش خود را در مرکز خاورمیانه بزرگتر قرار داده است. پیش از کمک به ایجاد یک خاورمیانه بزرگتر، همکاری طولانی مدت ما با افغانستان و عراق که باید عمیقاً نسبت به آنها متعهد باقی بمانیم، روابط جدید ما در آسیای مرکزی، و همکاری طولانی مدت ما در منطقه خلیج فارس، یک بنیان و شالوده محکم ژئواستراتژیک برای کار نسلی را فراهم می سازد.
● واقعگرایی منحصر به فرد آمریکا
سرمایه گذاری بر روی قدرت های قوی و برجسته به عنوان سهامدار در نظام بین المللی و حمایت از توسعه دموکراتیک در دولت هایی که به طور ضعیف اداره می شوند از اهداف سیاست خارجی آمریکا هستند. این اهداف گسترده برای سیاست خارجی آمریکا مسلماً بلندپروازانه بوده و یک پرسش روشن را مطرح می سازند: آیا آمریکا آماده چالش است؟ یا همان گونه که برخی این روزها نگرانند، آیا ایالات متحده یک کشور در حال افول است؟
ما باید این اطمینان را به همه بدهیم که پایه و شالوده قدرت آمریکا قوی است و قوی باقی خواهد ماند. جامعه آمریکا به خاطر منابعش، پویا، قدرتمند و انعطاف پذیر است. ایالات متحده هنوز توانایی منحصر به فرد همگون کردن شهروندان جدید از هر نژاد، مذهب و فرهنگ را در درون ساختار زندگی ملی و اقتصادی خود دارد. همین ارزش ها است که منجر به موفقیت جامعه آمریکا و همچنین موفقیت آن در جهان شده است؛ یعنی سخت کوشی، نوآوری و سرمایه گذاری. همه این عادت های مثبت، توسط سیستم آموزشی ما تقویت شده است به طوری که سبب شده تا همه دنیا به فرزندان خود بیاموزند که چگونه فکر کنند نه اینکه به چیزی فکر کنند؛ چگونه به طور جدی مشکلات را مورد توجه قرار دهند و به نحو سازنده ای آنها را حل و فصل نمایند.
در واقع یکی از چالش های فرا روی منافع ملی ایجاد اطمینان در این خصوص است که ما می توانیم آموزش برابر برای همه افراد به ویژه برای افراد ضعیف را فراهم سازیم.
آرمان آمریکایی یک فرصت برابر است نه یک نتیجه برابر. این چسبی است که دموکراسی چند قومی ما را در کنار هم نگه می دارد. اگر ما به هر دلیلی یا هر شیوه ای این باور و اعتقاد را متوقف سازیم که مهم نیست شما از کجا آمده اید بلکه مهم این است که به کجا می روید، به طور یقین ما اعتماد را از دست خواهیم داد. و یک آمریکای بدون اعتماد نمی تواند رهبر این جریان باشد. ما به درون خود باز خواهیم گشت.
ما شاهد رقابت های اقتصادی، تجارت و سرمایه گذاری خارجی و یک جهان پیچیده فراسوی سرزمین و کشور خود - نه به عنوان چالش هایی برای کشور ما بلکه به عنوان تهدیدهایی که باید از آنها اجتناب کرد - خواهیم بود. به همین دلیل است که دسترسی به آموزش یک مسئله امنیت ملی حیاتی به شمار می رود.
ما باید مطمئن شویم که اساس و شالوده قدرت اقتصادی آمریکا محکم و قوی است و قوی و محکم باقی خواهد ماند. حتی در بحبوحه آشفتگی ها و ناآرامی های مالی و بحران های بین المللی، اقتصاد آمریکا در مقایسه با اقتصاد سایر کشورهای پیشرو صنعتی از سال ۲۰۰۱ به این سو رشد سریعی داشته است.
بدون تردید ایالات متحده موتور رشد اقتصاد جهانی باقی می ماند. برای این که این وضعیت ادامه یابد، ما باید منابع انرژی جدید، دست یافتنی و از نظر زیست محیطی مناسب را پیدا کنیم. صنایع آینده در حوزه های تکنولوژیکی بسیار پیشرفته (از جمله انرژی های پاک) هستند که کشور ما طی چند سال در این حوزه پیشرو بوده و پیشتاز باقی می ماند. سایر کشورها در واقع رشد اقتصادی رضایت بخش و شگفت آوری را تجربه کرده اند اما به احتمال زیاد ایالات متحده برای دهه های آینده بزرگترین سهم از تولید ناخالص ملی جهان را به خود اختصاص خواهد داد.
حتی در نهادهای امنیت ملی کشورمان، شالوده های قدرت آمریکا از هر پیش فرض دیگری قوی تر و محکم تر هستند. علی رغم مبادرت ما به دو جنگ مسلحانه برای دفاع از خودمان در یک رویارویی جهانی، هزینه های دفاعی امروز آمریکا به عنوان درصدی از تولید ناخالص ملی، هنوز پایین تر از سطح جنگ سرد قرار دارند.
جنگ در افغانستان و عراق خدشه و ننگ بزرگی برای ارتش ما بود و بوش پیشنهاد افزایش نیروهای ما تا ۶۵ هزار سرباز و ۲۷ هزار تفنگدار دریایی را به کنگره ارائه داد. تجربه سال های اخیر، نیروهای مسلح ما را آزموده، اما در عین حال نسل جدیدی از رهبران نظامی نیز برای ایجاد ثبات و ماموریت های ضد شورشی که احتمالا در آینده بیشتر با آن مواجه خواهیم شد، تربیت شده اند. این تجربه در عین حال نیاز فوری برای نوعی از همکاری میان ارتش ما و نهادهای غیرنظامی را تقویت کرده است.
ضرورت، مادر خلاقیت است و تیم های بازسازی ایالتی که ما در افغانستان و عراق مستقر کردیم مدلی از همکاری نظامی – غیر نظامی برای آینده است. در سال ۲۰۰۵ من از نقش ایالات متحده بویژه نقش ارتش آمریکا در ملت سازی انتقاد کردم. در سال ۲۰۰۸ کاملاً روشن شد که ما برای سال های آتی درگیر ملت سازی خواهیم شد. اما مسئولیت این امر به عهده ارتش آمریکا نیست.
حتی این امر نباید به عنوان ماموریت ما تلقی شود که بعد از سقوط دولت ها آن را انجام دهیم، بلکه به جای آن، نهادهای غیر نظامی از جمله گروه های واکنش غیر نظامی باید دیپلمات ها و افراد دخیل در امر توسعه را در رویکردهای دولت نسبت به چالش های امنیت ملی ما هدایت و راهنمایی کنند.
ما باید به دولت هایی که عملکرد ضعیفی دارند کمک کرده، آنها را تقویت و اصلاح نماییم، و از این رو از شکست آنان در مرحله اول جلوگیری کنیم. این امر نیازمند دگرگونی و همگرایی بهتر نهادهای قدرت سخت و قدرت نرم آمریکا است؛ وظیفه دشوار و کاری سخت که دولت ما آن را آغاز کرده است. از سال ۲۰۰۱، با تقاضای رییس جمهور، کنگره با افزایش ۵۴ درصدی بودجه برای نهادهای دیپلماسی و توسعه موافقت کرد و امسال نیز، رییس جمهور و خودم از کنگره خواستیم تا ۱۱۰۰ پست جدید در وزارت امور خارجه و ۳۰۰ پست جدید برای آژانس توسعه بین المللی آمریکا ایجاد نماید. آنهایی که از ما تبعیت می کنند باید این نهادها را ایجاد کنند. شاید بزرگ ترین نگرانی این نباشد که آمریکا فاقد ظرفیت لازم برای رهبری جهان است بلکه بیشترین نگرانی در خصوص فقدان اراده است.
ما آمریکایی ها درگیر در سیاست خارجی هستیم، زیرا ما باید درگیر باشیم نه به این دلیل که ما می خواهیم درگیر باشیم و این یک تمایل و آمادگی سالم است. آمریکا یک حکومت جمهوری است نه یک امپراتوری. فرصت ها و زمان هایی طی هشت سال گذشته وجود داشت که ما باید اقدامات دشوار و جدیدی را انجام می دادیم، چیزهایی که عزم و پشتکار مردم آمریکا را آزمایش کرده است؛ و البته اقدامات ما همواره مطلوب و مردم پسند نبوده است یا حتی خوب درک نشده بود. شرایط ۱۱ سپتامبر و بعد از آن اکنون بسیار دور به نظر می رسد. اما اقدامات ایالات متحده طی سال های آتی منطبق بر این آگاهی است که ما در یک نبرد ناعادلانه قرار داریم. با این وجود من دریافته ام به رغم اختلافاتی که ما با متحدانمان طی هشت سال گذشته داشته ایم، آنها هنوز خواستار اطمینان و مداخله آمریکا هستند. زیرا شمار کمی از مشکلات در جهان وجود دارند که بدون کمک آمریکا قابل حل و فصل هستند.
در نهایت آنچه که تعیین می کند که آیا آمریکا می تواند در قرن بیست و یکم موفق شود، تصور خود ماست. و آن ویژگی شخصیتی آمریکا است که برای نقش منحصر به فرد ما در جهان اهمیت دارد و ناشی از شیوه ای است که ما درباره ارزش ها و قدرت خود فکر می کنیم. انشعاب و اختلاف کهنه میان واقعگرایی و آرمانگرایی هرگز در آمریکا به طور واقعی مصداق نداشته زیرا ما به طور واقعی نپذیرفته ایم که منافع مادی و آرمان های جهانی ما مختلف هستند.
حتی زمانی که منافع و آرمان های ما در کوتاه مدت در تقابل با هم قرار می گیرند، هنوز هم معتقدیم که در طولانی مدت آنها تفکیک ناپذیر هستند.
آمریکا معتقد است که یک ژاپن دموکراتیک ممکن است روزی منبع صلح در یک آسیای آزاد و به شدت مرفه باشد. برای درک این مسائل و سایر اهداف بلند پروازانه ای که ما تصور کرده ایم، آمریکا اغلب تکثر قدرت را ترجیح داده است که حامی ارزش های ما بر سر تعادل قوایی است که انجام نگرفته است.
ما با جهان تعامل داریم اما هرگز نمی پذیریم که آمریکا برای تغییر جهان فاقد قدرت است. در واقع ما نشان داده ایم که با همراهی و ترکیب ارزش ها و قدرت آمریکا، می توانیم به دوستان و متحدان خود برای توسعه مرزهایی که اغلب واقعی به نظر می رسند، کمک نماییم.
این خصلت ما چگونه توصیف می شود؟ این یک نوع واقعگرایی است. اما بیش از آن چیزی است که من آن را واقعگرایی منحصر به فرد آمریکایی نامیدم. این امر به نحو شگفت آوری ما را یک ملت ناشکیبا مطرح می سازد. ما درآینده زندگی می کنیم نه در گذشته. ما نمی خواهیم در تاریخ خود باقی بمانیم. این امر در گذشته سبب شد که کشور ما اشتباهاتی مرتکب شود و مطمئناً در آینده نیز سبب خواهد شد. هنوز هم این ناشکیبایی ما برای بهبود شرایط کمتر آرمانی و سرعت بخشیدن به آهنگ تغییرات است که منجر به دستاوردهای با دوام ما در داخل و خارج شده است.
در همین حال، شگفت آن که واقعگرایی منحصر به فرد آمریکایی ما را عمیقاً شکیبا و بردبار ساخته است. یک نظم بین المللی که منعکس کننده ارزش های ما باشد بهترین تضمین برای منافع ملی با ثبات ماست و آمریکا برای داشتن یک فرصت منحصر به فرد برای رسیدن به این نتیجه، به مسیر خود ادامه می دهد. در واقع، ما برداشت و تصویر کلی از یک جهان بهتر داریم. ما آن را در بدست آوردن حق زنان در کویت، و در نشست شورای ایالتی در کرکوک ملاحظه کردیم. شکل دادن به چنین جهانی کار یک نسل است، ما قبلاً چنین کاری را انجام داده ایم. و اگر ما به قدرت ارزش هایمان مطمئن باشیم، مجدداً در چنین کاری موفق خواهیم شد.
نویسنده: کاندولیزا - رایس
مترجم: کیانوش - کیاکجوری
منبع: سایت - باشگاه اندیشه - به نقل از فارن افرز
منبع : باشگاه اندیشه


همچنین مشاهده کنید