دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

اصلاح طلبان فراموشکار


اصلاح طلبان فراموشکار
سخنرانی من پیرامون بازخوانی انتقادی کارنامه سیاسی عبدالکریم سروش که طی دو جلسه در مدرسه علمیه معصومیه(س) قم برگزار شد، بازتاب های متفاوتی را برانگیخت. از یک سو، نویسندگان و روزنامه نگاران اصول گرا با نوشته ها و تماس های خود، ضمن ابراز لطف و عنایت به این حقیر، سخنرانی مرا در رسانه هایشان پوشش دادند و در دفاع از آراء نگارنده، مقالاتی را تحریر کردند. از سوی دیگر سه جبهه رسانه ای ترور شخصیت و جنگ روانی گسترده ای را علیه من به راه انداختند. معاونان رئیس جمهور سابق، مانند آقای محمد علی ابطحی و خانم معصومه ابتکار، بدون رعایت امانت و اخلاق رسانه ای، با تحریف سخنان من و چینش دلخواه خود، مرا به انواع ناسزاها و اصناف تهمت ها متهم ساختند و مدعیان جریان نواندیشی دینی چون سایت انتخاب با مدیریت آقای محمد مهدی فقیهی، فحش هایی دادند که حتی نقل آن ها، برای این قلم شرم آور است. پاره ای از رسانه های اینترنتی چون تابناک کوشیدند تا پروژه ترور شخصیت نگارنده را پیش گیرند و ذهن مخاطب را مخدوش و از اصل بحث منحرف کنند و برخی از روزنامه ها، چون کارگزاران و سرمایه نیز همان خط مشی را پی گرفتند. سایت های اپوزیسیون و سلطنت طلب مانند بالاترین، در همراهی با این فحاشی ها، دایره المعارفی از فحش های ناموسی و ناسزاهای رکیک را نثارم کردند.
تلویزیون های ماهواره ای اپوزیسیون نظیر کانال یک، صدای آمریکا و... نیز به سرکردگی علیرضا نوری زاده به پایگاهی برای نشر وسیع تر این فحاشی ها بدل شد.
دیر زمانی است که به انواع دلایل مورد هجوم و فحاشی اصلاح طلبان و اپوزیسیون خارج از کشور هستم. تاکنون دم برنیاورده ام و حتی یک خط، پاسخ به این ناسزاها و تهمت ها نداده ام. این بار، از آنجا که شکوه قدسی توبه را مخدوش کردند، حرمت ناموس و خانواده ام را سخت شکستند، به خیال خود حیثیت روزنامه کیهان را به بازی گرفتند و متعرض مدرسه ای علمیه در قم شدند، برای ثبت در تاریخ، ابتدا چکیده ای از سخنرانی ام و سپس گزیده ای از فحاشی های مدعیان آزادی، دموکراسی خواهی و حقوق بشر را نقل می کنم. در پایان نیز، خاطراتی اندک، اما مستند را از دیدارهایم با رئیس جمهور سابق، مقامات ارشد دولت اصلاحات و رهبران خود خوانده جریان نواندیشی دینی می آورم. مشروح این خاطرات که به سال های ۱۳۷۶ تا ۱۳۸۳ تعلق دارد، در قالب کتابی ۴۵۰ صفحه ای، با نام ملاقات با جاسوس تحریر گشته و همراه با اسناد و عکس های بسیار، برای چاپ در هنگامه ای که مطلوب باشد، نزد مرکز پژوهش های مؤسسه کیهان است. راز حیرت آور در این نوشته، همگرایی مقامات ارشد دولت اصلاحات با اپوزیسیون سیاسی خارج از کشور در فحاشی به منتقدان خود است که از لابه لای بازخوانی آتی، به دست می آید.
● پرسش های من از رهبران جریان مدعی اصلاح طلبی
محتوای سخنان و چکیده پرسش های من چه بود که طی ده روز، با بمباران فحش و تهمت، حرمت یک منتقد و خانواده او را شکستند؟! در جلسه نخست سخنرانی ام که روز ۱۵ اردیبهشت ۱۳۸۷ در جمع صدها نفر از طلاب و روحانیون بسیجی قم در مدرسه علمیه معصومیه(س) برگزار شد، درباره مبانی نظری و پروژه اسلام ستیزی عبدالکریم سروش سخن گفتم و به تعامل او با زرادخانه معرفتی فراماسونری در غرب پرداختم. نشان دادم که سروش از سال های دهه شصت در نقشه راه پروژه های ایالات متحده حرکت می کرده است. از سویی، تعامل نزدیک سروش با آقای سید محمد خاتمی چه در ماجرای ماهنامه کیهان فرهنگی و بعدها نیز در حلقه سیاسی کیان سبب شد که در اثناء بازخوانی انتقادی کارنامه سیاسی وی، نگاهی نیز به برخی از ریشه های همسان فکری و فعالیت های مشترک سروش و خاتمی با یکدیگر تا پیش از دوم خرداد ۱۳۷۶ بیاندازم.
در جلسه دوم سخنرانی که روز ۷ خرداد ماه ۱۳۸۷ برگزار شد، کوشیدم تا نشان دهم که پروژه دوم خرداد به مثابه یک پروژه امنیتی محصول اتحاد سه حلقه فکری و امنیتی، شامل حلقه کیان، مرکز بررسی های استراتژیک ریاست جمهوری سابق و برخی وابستگان دانشگاهی نظام سلطه بوده است. این فقط شکل داخلی پروژه بود و البته ریشه ها و پیوند بیرونی آن، بحثی دیگر می طلبد. پس از استقرار دولت اصلاحات نیز این حلقه امنیتی هم مناصب دولتی را به تصرف خود درآورد و هم کوشید تا یک جامعه مدنی دولتی بسازد. اثبات این مدعا، مستلزم ورود تفضیلی به بحث برخی از ریشه های مشترک سیاسی آقای عبدالکریم سروش و آقای سید محمد خاتمی بود. گفتم که سروش تئوری رفرم سیاسی و پروتستانتیسم اسلامی را دربازه زمانی پایان دهه شصت تا نیمه دهه هفتاد بنا کرد. این تئوری که یک برش آشکار از زرادخانه معرفتی فراماسونری در غرب بود، در دوره اصلاحات به عرصه عمل آمد و دولت اصلاحات، در حقیقت مجری قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران نبود، بلکه در خدمت استقرار نظریه مجعول حکومت دموکراتیک دینی آقای سروش بود. برای این رأی، استدلال هایی را اقامه کردم و سپس، آراء آقای خاتمی از سال ۰۱۳۷ تا ۷۱۳۸ را بازخوانی کردم.
۰۱ پرسش از آقای خاتمی مطرح کردم. این سؤالات پیرامون سخنرانی ایشان از اردیبهشت ۰۱۳۷ در انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران آغاز می شد و به مصاحبه آقای خاتمی در روز ۰۳ اردیبهشت ۵۱۳۷ با روزنامه سلام می رسید که تضاد مبانی فکری ایشان با آموزه ها و نظام معرفتی امام خمینی(ره) را نشان می داد. برای این رأی استدلال های زیادی اقامه کردم که تاکنون مدعیان اصلاح طلبی، حتی یک دلیل علیه آن نیاورده اند. از سفر آقای محمد خاتمی در پایان سال ۵۱۳۸ به عنوان رئیس مؤسسه بین المللی گفت و گوی تمدن ها به هند یاد کردم. مروری بر سخنان ایشان داشتم که مهاتما گاندی را به جای امام خمینی(ره) می نشاند و پرسیدم که شما از کدام نقطه عزیمت فکری یا سیاسی به گاندی نگاه می کنید؟! سؤالات دیگرم را با ارجاع به سخنرانی دو سال پیش آقای خاتمی در کالج علمی برلین تحت عنوان سکولاریزم از چشم انداز ایرانی و اسلامی و نیز مصاحبه آقای خاتمی با روزنامه ال پائیس (چاپ اسپانیا) در ۵۲ دی ۶۱۳۸ مطرح کردم. معتقد هستم که سخنان آقای خاتمی در آن سخنرانی و مصاحبه ادامه همان پروژه عصری کردن دین و پروتستانتیسم اسلامی است که توسط دکتر سروش دنبال می شود. آقای خاتمی، از مؤسسان سند همکاری کنفرانس ائتلاف تمدن ها و از اعضاء ۸۱ گانه گروهی است که کوفی عنان آن را معین کرده بود. در سخنرانی ام به سرنوشت سیاه این سند که آقای خاتمی آن را از دستاوردهای اصلاحات می داند، اشاره کردم.
پس از این بازخوانی انتقادی و فکری، سوال آخرم را از آقای خاتمی پرسیدم و برای آن مقدمه ای گفتم. اشاره کردم که «من یک منتقدم و نه مخالف، بنابراین فقط از اینکه آقای خاتمی حقوق مرا به عنوان یک منتقد استیفا کنند و پاسخ نقد و پرسشم را بدهند، قانع هستم... استیفای حقوق من، پاسخ به پرسش من است.»
پیش از طرح سوال تاریخچه ای از اجلاس بیلدربرگ گفتم. با ارجاع به منابع و رسانه های اروپایی و آمریکایی، نشان دادم که بیلدربرگ اجلاسی فوق سری است. کوشیدم تصویری شفاف از این اجلاس در ذهن مستمعان نقش بندد. سپس از سندی ۸۳ صفحه ای سخن گفتم که به تائید سایت رسمی بیلدربرگ رسیده است و خبر از حضور رئیس جمهوری اسلامی ایران و معاونش در سال ۹۹۱۹ در این اجلاس می دهد. دو سال پیش از این، در روز ۱۲ اردیبهشت ۵۸۱۳، برخی از رسانه های داخلی خبر حضور آقای سیدمحمد خاتمی به همراه خانم معصومه ابتکار را در اجلاس محرمانه بیلدربرگ منتشر کردند و نوشتند که در سال ۹۹۱۹، آقای خاتمی پروژه گفت وگوی تمدن ها را در اجلاس طرح کرده است. برخی رسانه های خارجی نیز این خبر را پوشش دادند.
طی این دو سال، آقای خاتمی و خانم ابتکار به انتشار خبر حضورشان در بیلدربرگ پاسخی نداده بودند که شبهاتی جدی را پدید آورده بود. طبیعی است هر محققی که جریان اصلاح طلبی را دنبال می کند، به این بحث حساس باشد. از آقای خاتمی سوال کردم که آیا در اجلاس محرمانه بیلدربرگ که اعضای آن را ماسون ها و صهیونیست های برجسته جهان تشکیل می دهند، شرکت کرده اند یا نه؟ اگر نکرده اند که هیچ، بیایند و شبهه زدایی کنند تا ما سوالات بعدی خودمان را در باب پشت پرده آشفته پروژه گفت وگوی تمدن ها طرح کنیم. اگر هم در آن اجلاس صهیونیستی شرکت کرده اند، چرا گزارش آن جلسه را به مردم ندادند؟!
از میان ۰۱ سوال من، که در سخنرانی دوم اینجانب مضبوط و قابل دسترسی است، برخی از رسانه ها، تنها سوال آخر و پرسش پایانی ام را منتشر کردند. بدون آنکه گفته شود مبنای سخن من بازخوانی انتقادی کارنامه سیاسی آقای عبدالکریم سروش بود. در آن سخنرانی نشان دادم که چگونه پروژه اسلام ستیزی و قرآن ستیزی در ایران، از آراء آقای سروش در دو دهه اخیر سربرآورده است و هشدار دادم که نکند تغذیه از زرادخانه معرفتی غرب، چنانکه سروش را به این راه کشاند، دیگر رهبران مدعی اصلاحات را نیز از آرمان های امام و انقلاب دور کند.
● جوانکی مجهول الهویه که دچار بیماری شب ادراری است!
پس از انتشار چکیده سخنرانی ام در سایت رسمی مدرسه علمیه معصومیه(س) قم که به سرعت در رسانه های فارسی زبان بازنشر شد، آقای محمدعلی ابطحی و خانم معصومه ابتکار (معاونان رئیس جمهور سابق) با عجله و سراسیمه به انتقادات من پیرامون منش و روش آقای سیدمحمد خاتمی واکنش نشان دادند.
۱) آقای محمدعلی ابطحی در روز ۱۲ خرداد ۷۸۳۱، با انتشار یادداشتی تحت عنوان «آقای خاتمی و هماهنگی با صهیونیست ها و فراماسونرها» در وب سایت وب نوشت مدعی شد:
«آقای پیام فضلی نژاد جوانکی است که به ادعای کیهان قبلاً جزو گروههای وابسته به دشمنان ]بخوانید اصلاح طلبان[ بود و چند سالی است که توبه کرده و در خدمت روزنامه کیهان قرار گرفته و ییهو ]یک باره[ پژوهشگر برجسته ای شده است... برای یک فرد تواب البته فرقی نمی کند به چه کسی و از چه جناحی دروغ ببندد، زیرا هر طرف که خراب شود سود دشمنان کشور تضمین می شود، ولی آیا دادستان و مقامات قضائی می دانند اگر در مورد نسبت دادن چنین اتهامات دروغی به کسی که رئیس جمهور کشور بوده بی توجه باشند، چه آینده ای برای همه رقم خواهد خورد... یک تواب در مدرسه معصومیه راجع به رئیس جمهور ۸ ساله اش چنین دروغهای وقیحانه ای را ادعا نماید.»
۲) خانم معصومه ابتکار در روز ۲۲ خرداد ۷۸۳۱ با انتشار یادداشتی ذیل عنوان «نابغه های توهم و تخریب» در سایت رسمی اش با نام ابتکار سبز می نویسد:
«یکی از پژوهشگران تازه به دوران رسیده روزنامه کیهان که معلوم نیست تا حالا کجا بوده، در یک مدرسه علمیه در قم که می گویند منتسب به طیف آقای مصباح است، آسمان و ریسمان را به هم تابانده... فکر کنم این آقا از قدرت تخیلی بسیار قوی برخوردار است... یک آدم مجهول الهویه... این جور پدیده ها باید قویاً این احتمال را در نظر داشته باشند که در محاکم قضایی می توان نسبت به اتهام زنندگان، تظلم خواهی کرد. این پدیده نابغه-آقای فضلی نژاد را می گویم...»
وقتی معاون رئیس جمهور سابق چنین ادبیاتی را در رویارویی با سخنرانی تحلیلی یک منتقد برمی گزیند که واویلاست. من در قامت نویسنده ای دردمند که بر مبنای سیره اساتید مصلحم، هشدار انحراف از مبانی نظری جمهوری اسلامی را داده ام، چه گفتم که ایشان مرا پدیده مجهول الهویه و تازه به دوران رسیده ای که معلوم نیست تاکنون کجا بوده و الان آسمان و ریسمان به هم می بافد، لقب می دهد؟!
دو معاون رئیس جمهور سابق، دو نوشتار را نگاشتند که هر یک با دیگری، سراپا حاوی تناقض ها و افتراق های تحلیلی است که تنها در فحاشی و ایراد تهمت و نفرت به منتقد، با یکدیگر اشتراک لفظ و معنا دارند و هر دو پیگیرد قضایی منتقد خود را می خواهند!
۳) سایت انتخاب را آقای محمدمهدی فقیهی اداره می کند. ایشان که پیشتر از مدیران سابق دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، مدیرمسئول فصلنامه نقد و نظر، سردبیر روزنامه انتخاب و البته ملبس به لباس روحانیت بوده، اکنون خود و رسانه اش را محور و مرکز «جریان نواندیشی دینی» می داند. آقای فقیهی که سال هاست به سبب فحاشی هایش به ذخایر انقلاب اسلامی، چون حضرت آیت الله مصباح یزدی، القاب و نشان های خود را از اپوزیسیون سلطنت طلب می گیرد، از سوی هفته نامه ضدانقلابی شهروند در کانادا، «آیت الله دکتر فقیهی» خطاب می شود و البته موید به تائید هنرمندان بهایی و ساواکی چون شهره آغداشلو و بهروز وثوقی هم هست. او نه تنها در رسانه اش اخبار برگزاری کنسرت های خوانندگان لس آنجلسی مانند گوگوش را پوشش می دهد، بلکه با شاگردان جاسوسان مخملی ای چون رامین جهانبگلو همکاری دارد.
با این اوصاف، سایت انتخاب که می کوشد تا رسانه های وابسته به بودجه های براندازی آمریکایی-هلندی، آقای فقیهی را به عنوان «مشاور نزدیک آیت الله خامنه ای» معرفی کنند، در واکنش به سخنرانی من، ذیل عنوان «کشف تازه جوان گروهکی از نشست خاتمی با صهیونیست ها» در تاریخ ۱۲ خرداد ۷۸۳۱، پیرامون این قلم می نویسد:
«پدر پیام فضلی نژاد عضو فراری گروهک تروریستی و از نزدیکان بنی صدر و همچنین مادرش از اعضای دفتر قطب زاده بود. او اخیراً اظهارات مضحکی را در مورد خاتمی به زبان آورده... در گفت وگوهایش به روابط غیراخلاقی با سینماگران و راه اندازی بساط (...) اعتراف و بدان افتخار می کرده... یک شبه از نقد نویس سینمایی به پژوهشگر!! یک موسسه خوش نام تبدیل شده، به تازگی ادعاهایی را جهت «کسب شهرت» (آنچه بدان عشق می ورزد و برایش می دود) به زبان آورده... این فرد که سابقه سرقت دارد... به بیماری بی اختیاری ادرار و شب ادراری، دچار شده بود.»
همگرایی کنونی آقای محمدمهدی فقیهی که روزگاری از مخالفان دولت اصلاحات بود با معاونان سابق رئیس همان دولت، البته رازهای نگفته ای را در خود دارد. همان روزها، تحلیل نگارنده این بود که امثال فقیهی با ماموریت ایجاد انشقاق در جبهه اصول گرایان، خود را به چهره هایی چون آقای دکتر علی لاریجانی نزدیک کرده اند، اما چرا آقای فقیهی، نگارنده را به عنوان همکار و مشاور پیشین خود، به باد رکیک ترین فحش ها می گیرد؟!
مگر من جز بازخوانی تاریخ تحول اندیشه روشنفکری در ایران، چه می کنم که تیتر می زنند پیام فضلی نژاد یک «جوان گروهکی» است و همراه با ایراد اتهاماتی چون سابقه «سرقت» و فحاشی هایی مانند ابتلاء به «بیماری بی اختیاری ادرار و شب ادراری» و داستان سرایی هایی چون افتخار کردن من به «روابط غیراخلاقی با سینماگران و راه اندازی بساط»، خانواده ام را نیز «منافق» می خواند؟!
چرا سایت انتخاب، پدرم را که سال های پیش از انقلاب اسلامی درانجمن اسلامی دانشجویان آلمان و مرکز اسلامی هامبورگ و اتفاقا در کنار آقای سیدمحمد خاتمی علیه رژیم شاه فعالیت می کرد، همراه با آقایان صادق طباطبایی، محمد کیارشی و همنشین با رهبران امروز حزب مشارکت ایران، چون حسین کاشفی بود و پس از انقلاب هم در کمیته انقلاب اسلامی قم مسئولیتی عالی داشت و تا سال ۷۷۳۱ در جلسات و گعده های رفقای دیرینش حضور می یافت، چرا پدری را که اکنون ده سال است از دار این دنیا رفته، ناگهان بدل به منافقی حی و حاضر می کند؟!
آقای فقیهی، پدر من را «عضو فراری گروهکی تروریستی» لقب می دهد، با این هدف که نتیجه ای باطل بگیرد و به ناصواب و کینه توزانه، القاء کند که روزنامه کیهان، «فرزند ضد انقلاب» این «خانواده منافق» را به خدمت گرفته است!
مگر سخنرانی من چه حادثه شومی را رقم زده است که پس از این همه هرزه نگاری، آقای محمدمهدی فقیهی در همراهی با دو معاون رئیس جمهور سابق، مرا تهدید و محاکمه قضایی و رفتن به زندان می کنند و از این رو می نویسد:
«پرونده های قبلی این فرد علیه امنیت ملی و همچنین تشویش اذهان عمومی و ارتباط با مخالفان جمهوری اسلامی، به بایگانی نرفته و با اظهارات اخیرش، مجددا به روی میز بازگشته است.»
جالب این که پس از همه این فحش ها و تهمت ها، تنها به جرم طرح سوال از آقای سیدمحمد خاتمی، سایت رسمی آقای فقیهی مرا تهدید می کند که:
«در صورت عدم پایان هتاکی ها و دروغ پردازی های این فرد با نام خود و اسامی جعلی، مدارکی بسیار مهم را در اختیار سایت های اینترنتی قرار خواهد داد.»
۴) سایت بالاترین که ادعای دموکراسی اینترنتی و اخلاق دموکراتیک را دارد، وابسته به اردوگاه اپوزیسیون سیاسی لائیک و سلطنت طلبان فراری است. این رسانه که از ابتدای انتشار کتاب شوالیه های ناتوی فرهنگی و هم صدا با وابستگان امنیتی موساد و سیا، مانند علی رضا نوری زاده و فریبا داوودی مهاجر، فحاشی های بسیاری را علیه نگارنده منتشر کرده است، پس از انتشار متن سخنرانی من، به بازنشر مطالب سایت های آقایان محمدعلی ابطحی و محمدمهدی فقیهی پرداخته است.
مدیران سایت بالاترین درباره تحلیل من از منش و روش آقای خاتمی نوشتند:
«فضلی نژاد یک بچه دهاتی اطلاعاتی است که حرف مفت می زند.»
شاه بیت نقد و نظر اعضاء سایت بالاترین این بود:
«از افرادی که این مرتیکه ]...[ رو میشناسن بپرسید این معتاد به موادمخدر مشروب خوار و به هر چیزی منفی آلوده هست و به شما بگویم مریض جنسی نیز هست کثیف تر از اونی هست که شما فکر می کنید هر چه می توانید اسم این فرد رو تکرار کنید تا لجن بودن آن روز به روز معلوم شود.» (نک: سایت بالاترین، ۱۲ خرداد۷۸۳۱)
۵) همه این فحاشی ها و تهمت ها، از یک منطق سیاسی پیروی می کرد که پیش از همه روزنامه های مدعی لیبرال دموکراسی، مانند کارگزاران آن را فاش ساختند. روز ۰۲ خرداد ۷۸۳۱روزنامه کارگزاران در ستون اخبار ویژه خود مدعی شد:
«روزنامه نگار جوان وابسته به رسانه های مخالف اصلاح طلبان... که از چهره های درجه چندم و کم سابقه جناح اصولگرا محسوب می شوند، در سخنرانی های خود با طرح ادعاهای بزرگ و عجیب و ارائه مستنداتی مجعول (که چهره های شاخص اصولگرا از ارائه آن ابا دارند)، به تخریب آقای خاتمی می پردازند... اخیراً سخنران تازه کاری در جمع طلاب مدرسه معصومیه قم مدعی وجود سندی ۸۳ صفحه ای پیرامون حضور آقای خاتمی به همراه خانم ابتکار در اجلاس سال ۹۹۹۱ بیلدربرگ در پرتغال شده... این سخنران مشخص نکرده که این سند مجعول و این خبر اختصاصی! در این ۹ سال کجا پنهان بوده است؟»
به راستی چهره ها و رسانه های مدعی اصلاح طلبی و دموکراسی خواهی، از «سخنرانی تازه کار» و «چهره ای درجه چندم» که برای «تخریب خاتمی» به «جعل سند» و «ادعاهای بزرگ و عجیب» روی آورده است، تا «خاتمی را از کاندیداتوری برای حضور در انتخابات آینده ریاست جمهوری منصرف کند»، چرا چنین هراسیدند که رکیک ترین فحش ها و شرم آورترین تهمت ها را نثارش کردند؟!● راز فحاشی های سیاسی و رسانه ای
آنچه نوشتم، تنها چند نمونه از فحاشی ها و تهمت هایی بود که سه جریان مدعی اصلاح طلبی، نواندیشی دینی و اپوزیسیون سیاسی خارج از کشور، تنها طی ده روز گذشته به نگارنده منتسب کردند. فحاشی هایی که دیر زمانی است آغاز شده و علی رضا نوری زاده، حسن زرهی، بهروز صوراسرافیل، ضیاء آتابای، فریبا داوودی مهاجر، خبرنگاران بی.بی.سی و تلویزیون های ماهواره ای اپوزیسیون پیش قدم آن بوده اند. فحاشی ها از آن جا آغاز گشت که من قدم به قدم از طایفه اصلاح طلبان فاصله گرفتم و با بازخوانی انتقادی خود و گذشته ام کوشیدم رویه ای دیگر را که شباهتی به شعارهای دموکراسی خواهی و حقوق بشر نداشت، برگزینم.
چه شد جوانی که در نیمه دوم دهه هفتاد در حلقه شاگردان دروس حافظ شناسی و مولوی شناسی دکتر عبدالکریم سروش حاضر می شد و به منزل آقای حمیدرضا جلایی پور در خیابان دولت رفت وآمد داشت، از سال ۶۷۳۱ نیز روزنامه نگاری را آغاز کرد و سپس جذب مطبوعات اصلاح طلب شد، بدل به جوانکی مجهول الهویه گشت که ناگهان پژوهشگر شده است؟! کسی که از سال ۸۷۳۱، در هنگامه وزارت آقای عطاء الله مهاجرانی در دولت اصلاحات، برای پروژه نوسازی سیاسی و مذهبی در سینمای ایران فعالیت کرد و در آغاز جوانی در قامت یک روزنامه نگار، وقتی که دبیری بخش گفت وگوهای ویژه هفته نامه سینما را بر عهده داشت، مورد تقدیر وزیر فرهنگ آقای خاتمی قرار گرفت.
چه شد که مدیران رسانه های اصلاح طلب از یاد بردند که تابستان ۸۷۳۱، یعنی ۹ سال پیش، جوانی به نام پیام فضلی نژاد بود که به اشاره محسن کدیور و همراهی محمدتقی فاضل میبدی با حضور در نزد فقها و روحانیونی چون آیت الله یوسف صانعی، جواز «حضور زن مسلمان ایرانی بی حجاب در سینما» را گرفت و این دیدارها ادامه یافت تا به اخذ فتوای «رقص جوانان با موسیقی پاپ» انجامید؟! از یاد بردند که این جنس از گفت وگوی تفصیلی او با فقهای اصلاح طلب نه تنها در هفته نامه سینما (شماره ۷۹۳، ۲۱ آبان ۱۳۷۸) که در نشریات فرهنگی متعلق به اصلاح طلبان بازتاب گسترده می یافت و از سال ۱۸۳۱ که همین جوانک متوهم، سردبیری بخش ویژه تنها سایت پرمخاطب فارسی زبانان، یعنی گویانیوز، را بر عهده گرفت، متن مشروح این گفت وگوها در آن سایت منتشر می شد؟!
مگر همین جوانکی که به روایت معاون سابق آقای سیدمحمد خاتمی، امروز تواب است و تضمین کننده منافع دشمنان، در شهریور ۹۷۳۱ که بیت آقای حسینعلی منتظری حصر بود، به نمایندگی از جامعه هنری و سینمایی ایران مصاحبه ای را با وی انجام نداد که متن این مصاحبه نه تنها در کتاب استفتائات ایشان (جلد۱، از ص ۹۹۲)، بلکه به سهولت در سایت وی قابل دسترسی است؟! مگر همین پدیده مجهول الهویه نبود که روز ۴۲ شهریور ۹۷۳۱ در مقدمه آن مصاحبه، برای نشر اندیشه جامعه مدنی آقای خاتمی نوشت:
«اینجانب که همواره دغدغه رفع موانع فقهی هنر و ارائه نظریات مراجع را توسط نشر کتاب و نگارش مقاله و گفتگو داشته ام به دلیل حصر بیت آن حضرت توسط مخالفان جامعه باز و کثرت گرا نتوانستم از محضرتان استفاده کنم.»
مگر گفت وگوهای من با آقای عباس عبدی (عضو شورای مرکزی حزب مشارکت) در باب سانسور ممیزی (هفته نامه سینما، شماره ۳۶۳، ۲۱ اسفند ۱۳۷۷، ص ۲۱)، مرحوم احمد بورقانی (معاون اسبق مطبوعاتی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی) پیرامون نوسازی سیاسی در سینمای ایران، (هفته نامه سینما، شماره ۷۷۳، ۶۲ خرداد ۱۳۷۸، صفحه ۲۱) با آقای حمیدرضا جلایی پور (عضو شورای مرکزی حزب مشارکت) در باب اندیشه مدرن در سینمای ایران (هفته نامه سینما، شماره ۷۷۳، ۶۲ خرداد ۱۳۷۸، صفحه ۲۱) و چهره هایی دیگر چون آقایان محسن آرمین، علی حکمت، عزت الله سحابی، ابراهیم یزدی و... نبود که زمینه ساز طرح مفاهیمی چون «سینمای مدنی»، «سینمای کثرت گرا» و «ایدئولوژی زدایی از سینما» به عنوان یک گفتمان فکری در عرصه هنر گشت؟!
در آن روزگار، نه تنها روزنامه های مدعی بسط و گسترش جامعه مدنی، مانند روزنامه نشاط، مقالات مرا در حالی که هنوز به سن ۸۱ سالگی نرسیده بودم، منتشر می کردند (شماره ۲۳، ۳۲ فروردین ۸۷۱۳، صفحه ۸)، بلکه پیش تر از آن، روزنامه خرداد در ستون صفحه ۳ خود که شخصیت های سیاسی، آراء خود را پیرامون «منشور خرداد» ابراز می کردند، نام من به عنوان «روزنامه نگار» در آن روزنامه نقش بست؛ وقتی که نوشتم: «از حذف و تعطیلی نهراسید!» (شماره ۱۲، ۷ دی ۷۷۳۱، صفحه ۳)
چگونه بود که وقتی عبدالله نوری (معاون توسعه سیاسی رئیس جمهور سابق) به زندان رفت و من در روزنامه پیام آزادی یادداشت مفصلی را در دفاع از او نوشتم و از نقطه دید کانتی، وصف «واپس گرایی» را منتسب به قوه قضائیه کردم، (شماره ۶۸۵، ۸ آذر ۸۷۱۳، صفحه ۳) معاونان سابق و لاحق آقای خاتمی برنیاشفتند که این پدیده مجهول الهویه تازه به دوران رسیده، معلوم نیست که از کجا پیدایش شده که چنین بی محابا از دولت ما دفاع می کند؟!
چرا آن هنگام که مرحوم حجت الاسلام محمد عبایی خراسانی (نماینده مردم مشهد در مجلس ششم که انتشارات الست فردا متعلق به او بود) در سالگرد دوم خرداد ۹۷۳۱ کتاب اینجانب را با نام سینما، سیاست، آزادی (انتشارات الست فردا، چاپ اول، خرداد ۹۷۳۱، ۰۰۰۳ نسخه) روانه بازار کتاب کرد، کتابی که بازتابنده آراء رهبران فکری حزب مشارکت ایران و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی در عرصه هنر بود، حضرات فحاشان فریاد نکردند که چرا یکی از شیوخ مجمع روحانیون مبارز، از یک جوانک کتاب منتشر کرده است و مگر روزنامه های زنجیره ای سراسر ستایش از این اثر نبودند!؟
چرا آن هنگام که من در قامت مشاور رسانه ای دو عضو ارشد مجمع روحانیون مبارز (آقایان محمد عبایی خراسانی و صادق خلخالی) فعالیت می کردم، داد آقایان در نیامد که «یکی از دشمنان نظام» میان ما رخنه کرده است و دارد به اشاره آقای مصطفی تاج زاده (معاون سیاسی وقت وزیر کشور) پروژه های جنگ روانی ما، چون ماجرای خبرسازی دروغ حمله به دفتر نمایندگان مجلس ششم در سالگرد حادثه ۸۱ تیر ۹۷۳۱ را پیش می برد و روزنامه ایران، اخبار آن را نیز پوشش می دهد؟!
در آستانه برگزاری هشتمین دوره انتخابات ریاست جمهوری، همین نابغه توهم و تخریب بود که به پیشنهاد مرحوم احمد بورقانی (نماینده مجلس ششم) کار تدوین «گزارش دستاوردهای هنری سید محمد خاتمی در دوره نخست ریاست جمهوری» را در ستاد انتخاباتی حزب مشارکت ایران بر عهده گرفت. چکیده ۵۱ صفحه ای این گزارش، دو روز پیش از برگزاری انتخابات ریاست جمهوری در رسانه های فارسی زبان منتشر شد. (برای نمونه، نک: کوشش خاتمی برای دستیابی به توسعه فرهنگی و تنوع هنری، سینما جهان، شماره ۷، ۸۱ اردیبهشت ۰۸۱۳، صفحات ۳۱، ۱۴ و ۵۱)
آن هنگام، در دوران فعالیت های هنری و سینمایی ام که پاتوق من منزل آقایان حسین موسوی تبریزی و اسدالله بیات بود و اولی فتوای تماشای فیلم سکسی را از راه گشایش باغ هایی از لذت تصویری توسط اروتیک کردن هنر را می داد و از خوانندگان زنی چون سیما بینا تجلیل می کرد (هفته نامه سینما جهان، شماره ۴۳، ۳۲ آبان ۰۸۱۳، صفحه ۴۱) و دومی از آزادی ماهواره دفاع می کرد و تک خوانی زن مسلمان را بلااشکال می دانست، (ماهنامه فیلم و هنر، شماره ۸۲، بهمن ۹۷۳۱، صفحه ۶) هیچ کس برنیاشفت؟!
وقتی تابستان سال ۱۸۳۱ و پس از تشکیل دولت حامد کرزای در افغانستان ، وقتی در کنار بهروز افخمی (نماینده مشارکتی مجلس ششم و فیلمساز) و به دعوت یوسف اعتبار، رئیس دفتر رئیس جمهور افغانستان، به کابل رفتم و پس از ۰۱ روز رایزنی با وی و مدیرعامل رادیو و تلویزیون ملی افغانستان طرحی را برای احیاء سینماهای آن کشور ارائه کردم، جوان نازنینی بودم که رازدار افاضات و افتضاحات نمایندگان مشارکتی در خارج از کشور بود و همان هنگام که در حضور شخصیت های بین المللی و رئیس جمهور افغانستان، در سمینار «مسعودشناسی» سخنرانی ای را پیرامون احمد شاه مسعود ایراد کردم، از سوی رسانه های بین المللی تحسین می شدم. چرا معاونین سابق رییس جمهور، وقتی که من در کنار برخی از اعضاء هیأت دولت از جمله خود آقای محمدعلی ابطحی و در حضور آقایان عبدالله رمضان زاده و محمد ستاری فر و جمعی از نمایندگان مجلس ششم چون خانم ها فاطمه حقیقت جو ، شهربانو امانی، الهه کولایی و مرحوم بهاالدین ادب، در مقابل پلکان هواپیمای ایران ایر به استقبال شیرین عبادی که برنده جایزه صلح نوبل شده بود، رفتم، نه تنها از نبوغ من در زمینه توهم و تخریب سخنی نمی گفتند، بلکه به اعتبار حضور من به عنوان سردبیر بخش ویژه سایت گویانیوز از من و کار ژورنالیستی ام ستایش می کردند؟!
(برای نمونه، نک: گویانیوز، ۳۲مهر ۲۸۳۱، http:.. newsgooyacom.politics.archives.۰۰۰۴۵۴php روزهایی که خانه من پاتوق آقایان احسان نراقی، غلامحسین صالحیار و سیامک پورزند بود،(فیلم و عکس میزبانی های نگارنده موجود است) کسانی که از مجریان پروژه گفت و گوی تمدن های آقای خاتمی بودند، معلوم بود از کجا آمده بودم و چه پدیده ای هستم، اما امروز که به بازخوانی انتقادی خودم و جریان مدعی اصلاح طلبی روی آورده ام ، خودم مجهول الهویه و خانواده ام منافق می شوند؟!
وقتی برای روزنامه های نشاط، خرداد، پیام آزادی ، صدای عدالت ، جامعه مدنی، حیات نو، اخبار و... می نوشتم، پژوهش هایم در باب سینما و روحانیت و نقدهایم در نشریاتی مانند پروین ، فیلم و سینما، هنر هفتم، قرن ۱۲ و...منتشر می شد و به عنوان تحلیلگر سیاسی با نشریات اینترنتی مانند پیک ایران ، سایت فارسی صدای آمریکا ، اخبار امروز، پیک نت، مهدیس، سیاه و سپید و... همکاری می کردم و پیرامون هر موضوعی ، رادیو فردا گفت و گویی از من را مخابره می کرد ، دم برنیاوردند که این آدم کیست که ناگهان به یک پژوهشگر تبدیل شده است؟! چرا به انجمن صنفی روزنامه نگاران ایران که از سال ۸۷۳۱ عضو آن بودم و بعد به انجمن نویسندگان و منتقدان سینمایی ایران که از ۹۷۳۱ عضو آن بودم و نیز به فدراسیون جهانی روزنامه نگاران در شیکاگو که از سال ۰۸۳۱ عضو آن بودم ، نگفتند که این نابغه توهم و تخریب ، تنها هنرش آسمان و ریسمان تاباندن است؟!
وقتی که زمستان ۳۸۳۱، رسوایی انجمن صنفی روزنامه نگاران ایران در ماجرای وبلاگ نویسان پیش آمد، مگر آقای رجبعلی مزروعی (رییس انجمن و مشاور رییس جمهور سابق) نبود که با اصرار از همین جوانک مجهول الهویه که با اصلاح طلبان به مرزبندی سیاسی رسیده بود، برای حضور در جلسه ای خصوصی دعوت کرد و هنگامی که گزارش این جلسه به دست آقای سید محمد خاتمی رسید، رییس جمهور وقت برای دیداری ازمن دعوت کرد و به خیالش به دلجویی پرداخت؟! شرح این دیدار را که پیش و پس آن آمیخته به تهدید و ارعاب بود ، بارها بازگفته ام.
آیا هنگامی که بام تا شام را در کنار آقای محمدمهدی فقیهی ، سردبیر روزنامه انتخاب می گذراندم، آن روزها پای بساط منقل بودم و با بازیگران سینما روابط غیراخلاقی داشتم؟! مگر در همان روزگار نبود که روزنامه انتخاب ، با من به عنوان منتقد سینمایی مصاحبه می کرد ، نقدهای هنری من را انتشار می داد (شماره ۶۷۳، ۶ مرداد ۹۷۳۱ ، صفحه ۷) و نه تنها آقای طه هاشمی (عضو سابق هیأت مدیره دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم و مدیر مسئول وقت روزنامه انتخاب) در دیدارهای مان از خوانندگانی چون گوگوش، به مثابه یک فرصت یاد می کرد، بلکه در باب مبانی فرهنگی جریان نواندیشی دینی با من به بحث می نشست؟! (سینما جهان، شماره ۹۱، ۹ مرداد ۰۸۳۱) مگر نه اینکه در همان روزگار یادداشت های سیاسی من در ستون اول این روزنامه به چاپ می رسید؟!
آیا ماحصل حضور در دفتر آقای محمدمهدی فقیهی نبود که ایشان این جوان ضد انقلاب را که به خیالش از خانواده ای منافق برخاسته ، مامور انتشار پیش شماره روزنامه اخبار امروز کرد؛ روزنامه ای به صاحب امتیازی طه هاشمی و سردبیری ایشان. آیا ایشان جلسات مکرر من با حضور آقای فریدون صدیقی را در این باب از یاد برده اند؟! چرا اجازه دادید که این آدم گروهکی سرمقاله نخستین شماره روزنامه ای مدعی ارزشگرایی شما را بنویسد (شماره یک، ۹۱ بهمن ۱۸۳۱ ، صفحه ۱) و پس از آن هم این ارتباط حفظ شد، تا جایی که در سال ۳۸۳۱ ، هنگامی که آقای فقیهی از اعضاء ارشد ستاد تبلیغات انتخاباتی آقای دکتر علی لاریجانی در نهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری بود، مرا به سمت مشاور خود در خبرگزاری انتخاب (ارگان رسانه ای وتبلیغاتی آقای لاریجانی) برگزید و نزدیک یک سال ، همین نویسنده منافق و گروهکی، در خلوت خصوصی و خانه آقای فقیهی واقع در محله دیباجی تهران راه داشت؟! آیا آقای فقیهی جلساتی را هم که در منزل ایشان و با حضور من و آقای دکتر جواد وعیدی (معاون امنیت بین الملل شورای عالی امنیت ملی) پیرامون بحث درباره شیوه تبلیغات اینترنتی برای آقای دکتر لاریجانی برگزار شد را از یاد برده اند؟!
آیا باید از اوصاف حقوقی به دست آوردن خانه مجلل ایشان در محله دیباجی (جنب پارک ارغوان ) که در سه طبقه بنا شده است، بگویم یا از دفتری چند صد متری در خیابان پروین اعتصامی (حوالی میدان فاطمی) که به رایگان برای فعالیت فرهنگی در اختیار ایشان بود، رازگشایی کنم ؛ مکانی که پاتوقی بود برای هر فعالیتی غیر از فرهنگ ! یا از کلکسیون های فرش و ادکلن منزل ایشان یا سی. دی های طربناک و فیلم های مخصوص مورد علاقه شان بگویم و یا از بودجه هایی که از سوی یک نهاد خاص برای فعالیت های خاص در اختیارشان بود که سرنوشت نامعلومش برای من معلوم است؟!
من به دستور شرع مقدس اسلام از ورود به حوزه خصوصی انسان ها ، پرهیز دارم، اما آقای محمدمهدی فقیهی خوب می دانند که چه سندهای صوتی و مکتوبی در اختیارم هست که انتشارش قطعا به مصلحت جریانی که مدعای نواندیشی دینی را دارد، نیست . آیا در طول آن همه مدت که به روزنامه انتخاب و بعد خانه ایشان ، به همراه دوستانم رفت و آمد داشتم، دچار بیماری خود ادراری وشب اداری بودم؟! اگر چنین است، لابد آثار آن بیماری در مکان های متعلق به آقای فقیهی و حوزه خصوصی ایشان هنوز باقی است که چنین برآشفته اند.
خرسندم که شخصی چون آقای محمدمهدی فقیهی در همراهی و هم کلامی با معاونان رییس جمهور سابق و رسانه های لائیک وسلطنت طلب مرا به فحش می کشد و پدری مرحوم را متهم به فعالیت در گروهک تروریستی منافقین می کند. از دیگر سو، متحیرم کسی چون او که رسوایی ماجرای سفر اروپایی اش و مذاکراتش با چهره های معلوم الحال در میان فعالان سیاسی مشهور است و امروز القاب ونشان هایش را به پاس فحاشی به ذخایر انقلاب اسلامی ایران، از سلطنت طلبان و معاندان نظام می گیرد، مرا به جرم ارتباط با مخالفان جمهوری اسلامی، تهدید به دادگاه و زندان می نماید.
می خواهند «شکوه قدسی توبه» را بشکنند
به تفضیل در پیشگفتار کتاب شوالیه های ناتوی فرهنگی (انتشارات مؤسسه کیهان ، بهمن ۶۸۳۱) نوشته ام پنج سال است که از احزاب اصلاح طلب دل بریده ام. قدم به قدم ، با آن ها به مرزبندی شفاف رسیده ام و از لحظه لحظه هم نفسی وهم نشینی با این طایفه توبه کرده ام و البته هزینه های بسیار دادم. در فرآیند این مرزبندی، هر جا که در قامت مشاور حضوری داشته ام یا سخنرانی ای کرده ام و مقاله ای نوشته ام، کوشیدم تا بی توقع پاداشی و فارغ از بندگی حزب و گروهی، همنسلانم را از فاجعه ای سیاه که دولت موسوم به اصلاحات پدیده آورد، آگاه کنم. این آگاهی سازی، به قدر مقدور و وسع ناچیز من، ثمره هایی اندک، اما نیک داد. آخرین نمونه آن، هیاهوهایی بود که اعضاء حزب مشارکت ایران در جلسه سخنرانی ام، روز ۱۳ اردیبهشت ۷۸۳۱ در دانشکده فنی دانشگاه فردوسی مشهد آفریدند؛ به دانشجویان پاکباخته بسیجی حمله ور شدند و تهدیدم کردند که بلایی سرم می آورند تا مزه داغ و درفش حقیقی را خارج از زندان دریابم.
حالا به خیال خود می خواهند توابان را نقره داغ کنند تا از این پس کسی قدرت و جرات اندیشیدن درباره خود و گذشته اش را نداشته باشد. حالا می خواهند توابان را چنان به لجن بکشند تا دیگران بدانند که اگر روزگاری تن به بازخوانی انتقادی کارنامه سیاسی شان دادند، سرنوشتی سیاه آکنده از فحش و فضاحت در انتظارشان است و این فحاشی ها، چنان گسترده و آمیخته به تهمت های ناموسی و خانوادگی می شود تا روان آدمی فرو بپاشد. حالا به خیال خام خود می خواهند توان رازگشایی و فاش گویی پیرامون هشت سال بسط اندیشه های سکولاریستی در ایران را از منتقدان خود سلب کنند.
«شکوه قدسی توبه»، اما نزد انسانی که طعم بازگشت به طرق الی الله را چشیده است، چنین آسان نمی شکند. هر کلمه از این فحاشی ها و تهمت ها، راهی است به سوی اثبات این دعوی که شعارهای اصلاح طلبی، دموکراسی خواهی، حقوق بشر و آزادی، تنها شعارهایی است معطوف به قدرت و برای رسیدن به حاکمیت.
در دایره این قدرت اگر گام برداری و در اردوگاه اصلاح طلبان بمانی، شریف و پرشراره هستی، صاحب جوایز جهانی می شوی، عناوین متعدد می یابی و بر سکوی نظریه پردازی می نشینی، همه برای این است که چنان یک عروسک، توجیه گر عوام فریبی ها و شعارهای پوچی باشی که در خلوتت به آن می خندی. نه تنها از آزادی منتقد، بلکه طوطی وار از آزادی مخالف و معاند و محارب می گویی، اما به لحظه ای که خارج از دایره تعریف شده اصلاح طلبان برای ذهن تو منتقدی سخنی بگوید، «باید» طرد و تکفیرش کنی. نمی دانی کجا ایستاده ای، اما سال ها پیش، من دانستم که اسیر حزبی پادگانی هستم که اندیشیدن و تامل در آن نکوهیده شده است. فکر می کنند که جای اندیشیدن را می توان با اعطاء القاب و جوایز و بورس های تحصیلی در کشورهای اروپایی و آمریکایی پر کرد، اما موج استقبال جوانان از اندیشه اصول گرایی، همه نقشه هایشان را برهم زد.
اما بیرون این دایره شعار و قدرت اگر قدم بزنی و بیندیشی، می شوی ضد انقلابی که خانواده ات نیز منافق و تروریست هستند؛ می شوی آدمی مجهول الهویه که دچار شب ادراری هستی؛ می شوی نابغه توهم و تخریب و سارقی حرفه ای که از زیر بوته سربرآورده ای؛ می شوی مریض جنس و آدمی شراب خوار که برای تضمین منافع دشمنان نظام به هرکسی دروغ می بندی؛ خلاصه، می شوی پدیده ای که هیچ یک از رفقا وهمکاران پیشین، لحظه ای تو را به جا نمی آورند و طرد و تکفیر می شوی.
این ها را معاونان سابق رئیس جمهور، رهبران خودخوانده جریان نواندیشی دینی و فعالان رسانه ای لائیک و سلطنت طلب به من گفتند و اگر به من بود، به سیاق سابق دم برنمی آوردم، اما گفتم که پای ناموس و خانواده ای، پای حیثیت روزنامه و مدرسه علمیه ای و برجسته تر از همه، پای «شکوه قدسی توبه» در میان است. با این همه، شکوه قدسی توبه، هیچ بودن است؛ همانند آنکه حضرت امام خمینی(ره) فرمودند:
«ما خودمان چیزی نیستیم، هر چه هست اوست. اگر عنایات او نبود ما هیچ بودیم؛ چنانچه از ازل هیچ بودیم و بعدها هم از حیث حیثیت خودمان هیچیم. منتها ما هیچ ها، اشتباه داریم، خیال می کنیم ما هم یک چیزی هستیم و این یک حجابی است بین ما که امیدوارم خدای تبارک و تعالی این حجاب را بردارد و ما بفهمیم کی هستیم.»
پیام فضلی نژاد
منبع : خبرگزاری جمهوری اسلامی ـ ایرنا