شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست


پشت این پنجره یک نامعلوم نگران من و توست
● یادداشتی بر مجموعه داستان «هیچ»
مجموعه داستان «هیچ» نوشته «سعید بردستانی» اگر می تواند با هر مخاطبی ارتباط خوبی برقرار کند دلیلش ساده است؛ داستان ها در درجه اول زبانی شسته رفته و پالوده دارند. یعنی به فراخور هر روایتی راوی انتخاب شده از سوی نویسنده بر اساس خط روایی از خود قابلیت های متنوعی بروز می دهد. هرچند بر این باورم که می شد در بازنویسی های بیشتر بر تفاوت راویان این مجموعه افزود.
چرا که در این حالت میان هر هشت راوی ویژگی های مشترکی وجود دارد. (از این میان راوی داستان «سرد سنگین» را می توان به گونه دیگری در نظر آورد.) ویژگی هایی نظیر وهم، پریشان ذهنی، رعایت نکردن خط زمانی، توجه به جزئیات حاشیه ای، در هم ریخته شدن نحو جمله های روایت و سوبژکتیویته قوی.
به این معنا درست است که راوی داستان اول مجموعه یعنی «دخیل بر دستار شروه» میان دانای کل و محدود به ذهن زلیخا یا همان شخصیت اصلی در نوسان است و تغییر می کند ولی اندیشه حاکم بر این راوی و نوع ارائه ای که از روایت دارد به شدت شبیه راوی داستان «بلوط های به گل نشسته» است که در آنجا راوی اول شخص بیشتر کارکرد زاویه دید نمایشی دارد. هر دو این راوی ها از پس پرده تخیل و ایستادن بر مرزهای واقعیت و فراواقعیت با نوعی قطعیت گریزی و شاعرانگی به جهان نگاه می کنند.
این ویژگی ها اسباب همان برقراری ارتباط موفق با مخاطب است اما تکرار این نوع نگاه در بیشتر داستان های یک مجموعه هرچند اسباب یکدستی کتاب را فراهم می کند اما در خوانشی مجدد می تواند این سوال را در ذهن ایجاد کند که چرا نویسنده تمام داستان هایش را به دست یک راوی سپرده است؟ به خصوص این دریغ زمانی بیشتر می شود که شما می توانید تنوع مضامین داستانی را شاهد باشید.
مثلاً داستان «دخیل بر دستار شروه» باورهای قومی قبیله ای مردمی را به نقد می کشد که بر شورچشمی زلیخا که خود کور است اصرار دارند. زبان داستان و نوع ارائه اش به وهم جغرافیایی داستان کمک می کند و ما را به همراهی و همدلی با زلیخا دعوت می کند. دختری که در ژرفای باورهایی سنتی گرفتار آمده است و ظاهراً هیچ راه گریزی هم از آن ندارد.
زبان این داستان به گونه ای است که همخوانی قابل قبولی با درونمایه اش دارد. اما وقتی همین راوی با همین ویژگی ها به ساخت و اجرای داستان «آتش ته نشین» یا «بلو ط های به گل نشسته» مشغول می شود، حالا با اندکی چرخش اسباب تکوین سوالی را در ذهن فراهم می کند؛ چرا بیشتر راویان می خواهند به شکلی غیرمستقیم، در پرده و ابهام، با زبان شاعرانه قصه های گوناگونی را خلق کنند؟
آیا این خبر از وجود نویسنده ای با ذهنیتی مشترک و پنهان شده در پس هر راوی نمی دهد؟
اما در درجه دوم اگر داستان های کوتاه «سعید بردستانی» مخاطب را جذب خود می کنند دلیل اش خلق فضاهایی است که نانوشته باقی مانده است.
هر کدام از این داستان ها شبیه آکاردئونی نیمه باز است که در بخش های نانوشته اش مخاطب به خوبی می تواند وارد متن شود. البته این ویژگی در تمام داستان ها به چیرگی اعمال نشده است. مثلاً نمونه موفق آن در داستان «بلوط های به گل نشسته» است.
در این داستان شما با سرگذشت دختری به نام مشکان آشنا می شوید که شیفته خاک و گل خود را به دست مرگ می سپارد تا وجودش به اصل تعالی هنری واصل شود. ایده این داستان و تخیل نویسنده در خلق چنین درونمایه ای جداً جاه طلبانه و ستودنی است. به خصوص که پایان بندی داستان با تصاویری تکان دهنده و ماندگار همراه است.
مخاطب حین پیگیری خط روایی می تواند به هزار و یک دلیل وقوع چنین حادثه ای فکر کند و در پایان داستان هم به این بیندیشد که آیا هنری که انسان را ببلعد، مجاز است؟ ارزش کدام یک در این قصه افزون بوده است؟ نمونه نه چندان درخشان ابهامی که هم اسباب ورود خواننده را فراهم کرده و هم در صورت حضور تخیل به طریقی اسباب سردرگمی می شود، داستان «درٌ مادیان» است که شبکه روابط انسانی آن به خوبی تراش نخورده است.
رابطه زن و مرد داستان در ابهامی مخل تعریف می شود. «شهری» تا پایان داستان بیگانه باقی می ماند و حضورش زائد بر خط روایی است. ولی در این مجموعه، داستانی که متفاوت و به زعم نگارنده تا حد زیادی یک سروگردن از دیگر داستان ها بالاتر است، قصه «سرد سنگین» است. پنهان کاری درخور نویسنده از فاجعه ای که برای یک پدر در خارج از ایران روی داده است، این داستان را به ژانر آثار روانشناسانه نزدیک می کند.
پرهیز از مواجهه با مرگ به شکلی موجز و اثرگذار در روایت دیده می شود؛ پدری که از شدت اندوه هنگام فقدان دو فرزندش در ضایعه ای دردناک ترجیح می دهد که فقط از ماست حرف می زند. انتخاب عنصری نظیر ماست در این داستان بسیار هوشمندانه است. واکنش روایی باورپذیری که نمونه هاش را در عالم واقع به خوبی می توانیم پیدا کنیم.
واکنش روانی فرار و دوری جستن از ضایعه پیش آمده هسته پرتنش روایت را می سازد. راوی اول شخص جمع در این موقعیت تنها گوش داده و بغضی شدید گلویش را می فشارد. و کاش راوی همان یک جمله که می گوید؛ «ما منتظر یک اشاره او بودیم تا از ته دل گریه کنیم» را بیان نمی کرد، چرا که فضا به شدت آغشته دردی است که به کلام درنمی آید. در این داستان هرچند روابط راوی و این خانواده چندان پررنگ نمی شود، ولی محوریت همچنان با نیروی گریز از واقعیت است.
مجموعه داستان «هیچ» به نظر می رسد که خبر از داستان نویسی می دهد که دغدغه اش زبان است؛ زبانی درخور در کنار ارائه ای که متکی بر ناگفته ها و نادیدنی ها است. ظاهراً تنها کاری که از ما برمی آید صبر کردن است تا چاپ مجموعه بعدی «سعید بردستانی».
لادن نیکنام
سطری از شعر باد ما را خواهد برد فروغ فرخزاد
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید