شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


کتاب هایی است که آدم را ول نمی کند و چه خوب


کتاب هایی است که آدم را ول نمی کند و چه خوب
كتاب‏هایی هستند كه نوكی به آنها می‏زنیم، كتاب‏هایی‏اند (خیلی زیاد، خوشبختانه) كه آنها را از خودمان می‏كنیم، چه در گذشته‏ها خوانده باشیم و چه حال، مال مامی‏شوند، كتاب‏هایی‏اند كه فقط ذخیره ذهنمان نمی‏كنیم، بلكه با آنها زندگی می‏كنمی،حتی اگر (مثل این جابن فراموشكار) همه متن‏شان را از كلمه اول سطر اول تا پایان‏آخرشان فراموش كرده باشیم. چون آنچه در آنها بوده و مال خودمان كردیم.
بیرون ازكتاب، حتی بیرون از جنس كلمه و كلام، با ما هست و می‏ماند. كتاب‏هایی هم هستند كه‏ما را مال خودشان می‏كنند. كم‏اند، گاهی فكر می‏كنیم كه كاش بیشتر بودند، كاش خیلی‏بودند. اما شاید بهتر همین باشد كه كم‏اند، و شاید اگر خیلی بودند این كه مال آنها باشیم‏غیرممكن می‏شد. مگر زندگی یك آدم چقدر جا دارد؟
كتاب‏هایی‏اند كه ما را مال خودشان می‏كنند. تجربه‏ای كه حرفش را می‏زنم و به‏پاسش این نامه را برایت نوشته‏ام همین است. برای همین هم هست كه دلم می‏خواهدتویی هم كه هنوز این تجربه را نداشته‏ای زودتر دست به كار بشوی. نه فقط به این خاطركه دوست نزدیك هر چقدر هم كه باشد باز كم است. خود تجربه به داشتنش می‏ارزد.واقعاً معتقدم كه بعضی كتاب‏ها خواننده را آدم دیگری می‏كنند و منظورم از "مال خودكردن" همین است. یك كمی، فقط یك كمی، مثل ازدواج كه بعدش آدم چه بخواهد وجه نخواهد كس دیگری می‏شود. زن آقایی یا شوهر خانمی، اما نه، مثال خوبی نزدم،چون كه مثالی بیشتر عینی، یك خرده زیادی "رسمی" است در حالی كه... بگذریم،اصلاً مثال را بگذار كنار!
كتاب‏هایی هستند كه ما را آدم دیگری می‏كنند، در زندگی‏مان یك دوره قبل و یك‏دوره بعد از آنها وجود دارد. نه این كه فقط "بزرگ" مان كنند، یا با خواندنشان رشد كنیم،یا مثلاً بهتر یا بدتر بشویم. نه. آدم دیگری می‏شویم چون تجربه تازه‏ای به ما اضافه‏می‏شود. به ذهنمان چیزی را اضافه می‏كنند كه اگر بعدش كتاب را در یاد داشته باشیم یانه، اگر جزء به جزء صحنه‏هایش را در خاطر داشته باشیم یا حتی یك كلمه‏اش هم درذهنمان نمانده باشد، در هر حال به ما اضافه شده‏اند، در شعورمان، در باطنمان، هر باركه گریزی به زمان قبل از خواندن آن كتاب بزنیم با آنچه كتاب به ما اضافه كرده به این‏سفرِ روبه گذشته می‏رویم، با تغییر نگاهی كه كتاب در ما باعث شده به گذشته نگاه‏می‏كنیم (حال كه طبعاً جای خودش را دارد).
"در جستجوی زمان از دست رفته" مارسل پروست همچو كتابی است. واقعاً معتقدم كه‏كتابخوان‏ها دو دسته‏اند، آنهایی كه "جستجو" را خوانده‏اند و آنهایی كه هنوز نه. خیلی‏هم به این فكر كرده‏ام كه عمق این تمایز كجاست. كتاب‏هایی كه مُهر خودشان را تا ابد به‏ما می‏زنند خیلی‏اند. هم خودشان به عووان كلیتِ نوشته‏ای كه عنوانشان فلان یانویسنده‏شان فلان كس است، هم اجزاءشان، یك به یك، باهم، یا مجزا. فلان گوشه یافلان ماجراشان، فلان شخصیت‏شان. اما این كتاب‏ها در نهایت در مجموعه‏ای از كتاب‏طبقه‏بندی می‏شوند، در قفسه‏بندی كتابخانه زندگی ما. در دائرهٔالمعارف ذهن ما جامی‏گیرند. شاید عمق آن تمایز در همین باشد، در این كه این كتاب‏ها چه در كلیت چه‏بواسطه اجزاءشان در شكلی كه دانسته‏های ما به ذهنیت و شخصیت‏مان می‏دهد سهیم‏می‏شوند، سهمی كلی در شكلی كلی. در حالی كه كار آن كتاب‏های نادر، كتاب‏هایی كه‏ما را آدم دیگری می‏كنند، كاری خصوصی است، و چیزی كه به ما اضافه می‏كنند دربیرون از مجموعه عام ما در جای خاصی فقط و فقط برای خودش باقی می‏ماند.
"در جستجوی زمان از دست رفته" چكیده یك بعد تازه است. بعد تازه‏ای در نوشتن (اگر اهل نوشتن باشی) بعد تازه‏ای در ساختن (هر كسی باشی در هر زمینه‏ای كه كارت‏ساختن و آفریدن باشد)، بعد تازه‏ای در فكر كردن، در دیدن.
برای شرح چگونگی این‏بعد تازه می‏شود از خود پروست كمك گرفت، بخصوص كه خیلی اهل مَن مَن نبود و اگرچیزی درباره شیوه كار و دیدگاه‏های خودش گفته باشد یعنی كه خیلی مهم بوده كه‏مستقیماً به زبان آورده! یكی از گفته‏های معروف او در این باره همانی است كه در جواب‏منتقدانی مطرح كرده كه با ظاهربینی، خواسته نخواسته با دستاویز این كار ظاهراًماجراهای "جستجو" در محیط محدود و بسته اشراف و بورژواهای فرانسه آخر قرن‏نوزدهم و اول قرن بیستم می‏گذرد، او را به این متهم می‏كردند كه میكروسكوپ گذاشته‏بود و واقعیت‏های كوچكی را بزرگ می‏كرد، كه جواب پروست این بود كه تلسكوپ‏گذاشته بود و واقعیت‏های نه كوچك بلكه بسیار دوری را می‏دید و شرح می‏دادچیزهایی كه به قول خودش "البته بسیار ریز بودند اما كوچكی‏شان از آنجا بود كه درفاصله‏ای بسیار دور قرار داشتند و هر كدام دنیایی بودند" كه چون در هر حال بحث‏انسان مطرح است بدیهی است كه منظور از "بسیار دور" همان "بسیار عمیق" است.مجسم كن، كاربرد تلسكوپ درباره آدم یا جامعه انسانی. كه خود همین كاربرد این تعبیر،یا به عبارت دیگر كاربرد این ابزار، یك دنیا حرف می‏زند درباره این كه نویسنده چه‏دیدگاهی نسبت به آدم داشته است كه فعلاً بماند.
تعبیر دوم پروست همان چیزی است كه خودش، عنوان "روانشناسی فضایی" مطرح‏كرده، به قرینه "هندسه فضایی" در مقابل هنده خطی. به گفته او در شرح زندگی حال وگذشته آدمها باید عنصر زمان را، كه هرچه هست در اوست، به همان صورتی در نظرآورد كه در هندسه فضایی ابعاد فضا در نظر آورده می‏شود. چون كه آدم‏ها بدون عنصرزمان چیزی نیستند. مثل عكسی‏اند كه فقط لحظه‏ای را ثبت كرده كه فقط در همان لحظه‏ثبت اعتبار داشته و بعداً گویای چندان چیزی نیست. در حالی كه آدم در زمان دائماً تغییرمی‏كند و مدام آدم دیگری می‏شود. در توصیف این كارِ دائمی زمان با آدم، پروست تاعمق مسأله پیش می‏رود و حتی به نكته‏ای می‏رسد كه پیش از او شاید هیچ كس به‏نكته‏ای به این اهمیت نرسیده بود.
او می‏گوید كه تصویری كه از خودمان در عكسی ازگذشته‏ها می‏بینیم نه یك بار كه دوبار مربوط به گذشته‏هاست. چون نه فقط صورت ماپیرتر شده بلكه خود عكس هم نسبت به گذشته‏ها كهنه شده است. لُب حرف پروست‏این است كه ما با گذشت زمان همان كسی نمی‏شدیم كه زمانی برش گذشته، بلكه بكلی‏آدم دیگری می‏شویم. آدمی كه تقریباً ربطی به آدم گذشته‏ها ندارد چون عنصر اساسی‏زمان به او اضافه شده است.
دوست عزیزم. تجربه‏ای كه كتابخوان‏ها را به دو دسته كه "پروست خوانده" و"پروست نخوانده" تقسیم می‏كند همین است. تجربه رسیدن به شیوه‏ای از دیدن، به‏عمقی از تأمل در آدم، كه البته پیش از پروست هم وجود داشته اما او آن را به تمركز وانسجامی رسانده كه بعد از او دیگر به اسم او می‏شناسیم، و "در جستجوی زمان از دست‏رفته" را به نوعی كتاب راهنمای این نوع دیدن و اندیشیدن می‏كند. "تلسكوپ"،"روانشناسی فضایی". فكرش را بكن، همه عظمت تجربه، همه اهمیت پروست شاید درهمین دو سه كلمه باشد.
در همین شیوه تلقی انسان آدم را به همه شكل دیده و به مانشان داده‏اند. از بازیچه بی‏اراده‏ای در صندوق شعبده خدایان بگیر و بیا تا عنصر ساده‏كشمكشی تاریخی - اجتماعی تا "من"ی كه البته مركز كائنات است، اما كائناتی كه هر چه‏ظاهراً شناخته‏تر می‏شود مفهومش گنگ‏تر و دست نیافتنی‏تر می‏شود. در حالی كه، معنی‏استعاره تلسكوپ پروست این است كه او خود انسان را مجموعه‏ای با پیچیدگی و عمق‏كائنات می‏بیند، مجموعه‏ای دارای چنان زوایای دور و مجهولی كه برای دیدنشان باید ازابزاری نجومی استفاده كرد. این كه ما هم با خواندن "جستجو" آدم دیگری می‏شویم به‏این خاطر است كه ما هم به این ابزار می‏رسیم.
امكان‏های این ابزار به مجموعه‏امكان‏های ذهنی ما هم اضافه می‏شود. فكر نمی‏كنم كه هیچ كسی بعد از خوب خواندن"جستجو" مقوله‏ای مثل "بطور مثال "حسادت" را دیگر به همان صورتی ببیند كه قبلاًمی‏دیده است، یا "دوستی"، یا "تنبلی" را و همین طور خیلی مضمون‏های دیگر. بعیدمی‏دانم كه آدم "پروست خوانده" یك ساختمان تاریخی، یك مسجد، یك ایستگاه‏راه‏آهن، یك مدرسه گذشته‏هایش را دیگر به همان صورتی ببیند كه قبلاً می‏دیده است.
"روانشناسی فضایی" هم همین است. ما همه در زمان غوطه‏وریم، آن چنان كه دیگرآن را حس نمی‏كنیم و نمی‏بینیم همان طور كه هوا را هم نمی‏بینیم. اما زمان هست و باهمان اثرِ نافذ و زیر و رو كننده‏ای روی ما كار می‏كند كه آب و باد با سنگ و كلوخ بیابان‏می‏كنند. عادتمان بوده كه خودمان را در فضای زمانی و مكانی طول زندگی‏مان به‏صورتی تلقی كنیم كه انگار زمان بر ما نمی‏گذشته، با توهمی كه ناشی از این خطای ساده‏است كه خود امروزمان را همان خودِ دیروز و پریروز می‏دیده‏ایم، كما این كه همانی‏هستیم كه هنوز در همان خانه دیروز و پریروز می‏نشیند و همان كار و بار را دارد.
امإ؛ظظانقطاعی، فاصله بیرون از اراده‏ای میان ما و آنی كه در گذشته بوده‏ایم كافی است تانشانمان بدهد كه چطور در این فاصله آدم دیگری شده‏ایم. آن آدم گذشته مرده و كس‏دیگری دارد با نام و ظاهر او زندگی می‏كند. تجربه دومی كه با خواندن "جستجو" ما راآدم دیگری می‏كند پی بردن به این بعد تازه، یعنی "زمان" است. نه زمان ساده ساعت وتقویم، بلكه زمانی كه به ذهن اضافه می‏شود و به انسان یك بعد اضافی می‏دهد.براساس این تجربه، خاطره این یا آن كس دیگر فقط عكس كهنه رنگ و رفته‏ای نیست كه‏در قابی چشم به ما دوخته باشد و لبخندی به لب داشته باشد، بلكه خودِ آن كس می‏شودكه از گذشته‏ها می‏آید و روبه‏روی ما می‏نشیند و هم داستان‏های گذشته‏اش را برای ماتعریف می‏كند و هم همه آنچه را كه از گذشته تا حال بر او گذشته است.
پروست ما را به‏این بعد تازه زندگی در زمان می‏رساند، به تعبیری آدم‏ها را از قاب یك بُعدی حافظه‏ارادی بیرون می‏كشد و در فضای زنده زمان حال به جولان وامی‏دارد. طبیعی است كه‏وقتی خاطره این طور زنده می‏شود خود ما هم زنده‏تر و پویاتر می‏شویم. طبیعی است كه‏اگر اجزاء ذهن ما این طور در زمان و مكان بسط پیدا كنند خود ذهن هم پهناور می‏شود وعمق پیدا می‏كند. دیگر مهم این نیست كه تا پیش از آن دنیا را با چشم ساده می‏دیده‏ایم یابا میكروسكوپ.
مهم این است كه از این به بعد ابزاری مثل تلسكوپ در دست ماست،و بشر چنان پیچیده و دیدنی كه هر چقدر هم كه در او بكاویم سیر نمی‏شویم چون‏همیشه چیز تازه‏ای در او هست. من خود "جستجو" را هم این طور می‏بینم، دوست‏عزیزم. كتابی است كه مدام باید بخوانی چون ابزاری است كه مدام باید در دستت باشد.شاید این هم شیوه دیگری از گفتن همان چیزی است كه اول گفتم: كتابی است كه آدم رامال خودش می‏كند، كتابی است كه آدم را ول نمی‏كند، و چه خوب!
مهدی سحابی‏
۱۰ شهریور ۸۲
منبع : سمر قند


همچنین مشاهده کنید