یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


دایره بسته زمان


دایره بسته زمان
آخرین رمان به چاپ رسیده از «اسماعیل فصیح»، «تلخ کام» نام دارد. رمانی که مانند دیگر آثار این نویسنده متعلق به گونه ای از ادبیات داستانی است که یک پای آن در جلب مخاطب عام است و پای دیگرش به طرح ایده هایی ژرف اندیشانه در عرصه رمان فرو رفته است. لابد می پرسید چرا وقتی از پای دیگری که سودای هستی شناسانه دارد، سخن به میان می آید از «فرورفتن» گفته می شود؟ «فصیح» در رمان «تلخ کام» به گذشته شخصیتی به نام جاوید فیروزپور پرداخته است یا از منظری دیگر به نقل و برساختن شخصیت بیشتر آثار خود یعنی «جلال آریان» در بافتی تاریخی. به سفری در خط زمان نه رو به عقب که حرکت در زمان حال و اندیشیدن به ریشه هایی کهن. اما این حرکت ذاتی روایت نمی تواند تلقی شود. چرا که ایده داستانی به خط روایت الصاق شده است. شاید بسیاری از نظریه پردازان و اساتید فن در اینجا بگویند که مگر ایرادی است که نویسنده واجد جهان بینی خاصی باشد، ولی هرگاه ایده از فرم و ساختار پیشی بگیرد و در حکم فرمانی ذهنی به روایت حکومت کند، فرجام کار چندان دلپذیر نیست. طبیعی است که مخاطبان می خواهند به نتیجه گیری های خود به لحاظ ذهنی برسند، نه اینکه فرمانی از سوی خالق متن به آنها القا شود. «جلال آریان» در روایت «تلخ کام» به سفری می رود که در آن از پیش قرار نیست به دیدار پروفسور «جاوید فیروزپور» برود و این دیدار بر اساس منطق قضاقدری رخ می دهد. دیداری در شهرک کوچک دیل، در خانه سالمندان کرامول. هرچند که منطق این دیدار به لحاظ روایی بر اساس تصادف طراحی می شود ولی ضرباهنگ کار از ابتدا به گونه ای است که انگار باید و لزوماً این دیدار به وقوع بپیوندد تا هسته دراماتیک داستان ساخته شود. نویسنده به طور ناخودآگاه از لحظه خداحافظی «جلال آریان » با خانواده اش که شامل خواهر و خواهرزاده اش فرنگیس و ثریاست به این دیدار و دیالوگ هایی که قرار است میان کاراکترها روایت شود، می اندیشیده است. همه چیز فقط و فقط به ازای این دیدار معنا شده اند. جالب اینجا است که شخصیت «شکوه یزدانی» هم به این واسطه تعریف می شود.
البته هرگز نباید از یاد برد اوج هوشمندی و استادی «اسماعیل فصیح» را در فضاسازی ای که لندن را چنان با خیابان هایش برای مان می سازد که تهران را. فضای شهری و المان هاش در این اثر به واقعیت مانندی کار و برجسته شدن خط روایی انجامیده است. در واقع روایت کتاب به گونه ای است که تقریباً از حضور جلال آریان در لندن شروع شده و پایان کار هم وقتی است که آریان به وطن بازمی گردد. گویی او ظاهراً برای یک سفر کاری و انجام ماموریتی به لندن رفته است ولی در حقیقت این سفر فرصتی است برای دیدار با مردی حدوداً نود ساله که در آسایشگاه زندگی می کند. نحوه روایت همچنین بر اساس ساختاری کنشمند قوام یافته است. تقریباً هر ۱۰ صفحه یک بار یا حتی کمتر اتفاقی ولو کوچک رخ می دهد؛ از نحوه مقابله آریان با لندن و محل اقامتش و سرانجام دیدارهایی که در پیش رو دارد. البته به زعم این قلم اگر بر روی شبکه روابط انسانی اثر، فصیح درنگ بیشتری می داشت به ژرف نمایی دغدغه های آریان کمک کرده بود. چون در شکل فعلی ما چندان دلیلی برای حرکت شخصیت اصلی سمت جاوید فیروزپور پیدا نمی کنیم. این همه دلشوره و اضطراب و هیجان و اندوه و انوع حسیات دیگر آریان از سوی خالق متن صرفاً برای ما گفته می شوند. هرچند که نشانه هایی از تجربه این حسیات در رفتار او بازنمایی می شود ولی ما می توانیم از خود بپرسیم که چرا و چگونه آریان اجازه می دهد سرنوشت جاوید فیروزپور بر او و زندگی اش سنگینی کند؟ از سویی دیگر کاراکتر پروفسور جاوید فیروزپور جای تراش بیشتر و بار کشیدن معنادارتری را دارد. نویسنده از او تصاویر واقع گرایانه ای می دهد و همچنین از ارتباطات او با جهان خارج از ذهنیات خودش لحظه های ملموس خلق می کند ولی همچنان ظرفیت های تکمیل نشده ای در این کاراکتر وجود دارد.
به نظر می رسد نویسنده «تلخ کام» چنان به کنش های پی درپی اندیشیده است که فرصتی برای نمو بیشتر به شخصیت های کتاب داده نشده است. البته نباید فراموش کنیم که این گونه ادبی در ارائه داستانی همواره به کنش و ریتم می اندیشد که با هم نسبتی مستقیم دارند. یعنی هرچه کنش ها متعدد باشند بر ریتم افزوده شده و برای مخاطب جذابیت بیشتری در پیگیری خط روایی فراهم می شود. مثلاً در همین اثر اگر بر تعداد دیدارهای جلال آریان و جاوید افزوده می شد، طبیعتاً امکان همذات پنداری عمیق تری برای مخاطبان اثر پدید می آمد. در صورت فعلی نحوه حرکت شخصیت در دل روایت به نحو شگفت انگیزی از سرعتی بالا برخوردار است. روح شخصیت آریان گویی آرام و قرار ندارد. این بی قراری از اولین سطرهای کتاب قابل لمس است، وقتی می گوید؛ «ما آدم ها زاییده می شویم، زجر می کشیم و می میریم.»
اما نکته جالب توجه در ارائه داستانی «تلخ کام» توجه و دقت خاص نویسنده در بازسازی زمان وقوع داستان یا زمان بازسازی یا زمان یادآوری داستان است. راوی اول شخص داستانی از پاراگراف دوم بخش نخست کتاب از فعل های حال ساده برای گفتن از دیدار یا سفری استفاده می کند که گویی از آن زمان زیادی گذشته است. به این ترتیب گونه ای از پیشگویی که در کتاب احساس می شود تا حدی توجیه پذیر می نماید. هرچند که به عنوان نمونه نوع برخورد آریان با دربان آسایشگاه تاحدی آزارنده است. این برخورد از منظر فردی ارائه می شود که دلایل دشمنی اش در متن روایی برساخته نشده اند. در این لحظه ما باید بر پایه های درونمایه ای اثر سوار شویم تا از این موقعیت به خوبی گذر کنیم. اتفاقات و دیالوگ ها را بپذیریم و در انتظار صحنه بعدی یعنی دیدار باشیم. یعنی زمان داستانی به شکل ظریفی در بافتار روایی اثر تاثیرگذار است. ما در این شرایط البته حق خود می دانیم که بپرسیم در زمان حال، جلال آریان در چه موقعیتی است؟ آیا از آن دیدار یا از آن سفر زمان بسیار زیادی گذشته است؟
از دیگر ویژگی های «تلخ کام» نحوه دیالوگ نویسی فصیح است. دیالوگ ها در شکل رفت و برگشتی کامل، بدون تکیه بر عنصر تعلیق به برقراری ضرباهنگ مورد نظر نویسنده معطوف هستند. در این گونه رویکردی در دیالوگ نویسی فرصتی برای تخیل مخاطب در میان گفته ها و شنیده ها باز نمی شود. هر چیزی را مخاطب باید صرفاً بپذیرد. مثلاً شخصیت شکوه یزدانی و نوع آرایش در بستر ساختاری اثر محل مناقشه یا چالش نیست، در حالی که اگر او می توانست در برابر ایده های آریان، نظری متفاوت از خود ابراز کند به برجسته شدن گره داستانی کمک بیشتری می شد. اساساً نحوه پردازش این شخصیت به گونه ای است که اگر در صورت ارائه شده کنونی از متن حذف شود، اتفاق مهمی نمی افتد. از طرف دیگر اگر روی شخصیت ثریا، فصیح مانور بیشتری می داد، حضور او و نهایتاً مرگ اش به مخاطب ضربه ای جدی تر وارد می کرد. یا مثلاً فرنگیس در شکل فعلی اش کارکرد متنی بالایی ندارد. او در حد یک تیپ زنانه معرفی شده است. شما در خوانش چندباره متن «تلخ کام» به ایده ها و آدم هایی برمی خورید که در سایه جلال آریان و تفکرات و احساسات اش قرار دارند. این الگوی ساختاری طبیعتاً به همان بحث نخست این مقال بازمی گردد که جزمیت اندیشه های نویسنده و حتمیت از پیش تعین شده اش به ساختار داستانی نیز رنگ و بویی قراردادی داده است. از دیگر وجوهی که اگر نویسنده به آن بیشتر می پرداخت، حاصل تراش دقیق تر شخصیت جاوید می بود، اغمای خودخواسته یا گونه ای از بیمارگونگی شگفت انگیز این آدم داستانی است. آریان وقتی برای دومین بار به سراغ او در آسایشگاه می رود، او را در شرایطی نابخود یا بیهوش می بیند. این حالت در نوعی از راز و رمز باقی می ماند؛ رازی که می توانست به طریقی بر وجه نمادین تکیه کند ولی در موقعیت کنونی صرفاً ابهامی است در مورد وضعیت یک کاراکتر. چرا جاوید در چنین حالاتی فرو می رود؟ آیا پس زمینه های خانوادگی او اسباب این حالات است؟ آیا در سلوکی خاص به سر می برد؟ او به کجا رفته و به چه می اندیشد؟ پاسخ این دست سوالات در متن به راحتی دیده نمی شود. شاید نویسنده می بایست به فلاش بک های داستانی در خط روایت اشارات بیشتری می داشت تا صورت عینی موقعیت این شخصیت بهتر ساخته می شد. پایان بندی رمان «تلخ کام» در اوج ایجاز در چند جمله کلیدی و تاثیرگذار به شکل نهایی خود نزدیک می شود. تکیه های ریز بر سرنوشت ثریا مخاطب را با لحن نویسنده همراه می کند. لحنی که همچنان در بافت آن گونه ای از اندوه و اضطراب موج می زند. زبان این اثر بدون استفاده از بازی های زبانی در شکلی بی طرفانه به برجسته شدن لحن قهرمان اثر بهره رسانده و در حین خوانش مزاحمتی را ایجاد نمی کند. رمان «تلخ کام» در حالی به پایان خود نزدیک می شود که انگار قرار است به شکلی دیگر و دوباره در ساختاری متفاوت آغاز شود. تعلیقی نه چندان پررنگ دفعتاً در سطور پایانی دیده می شود. دایره زمانی بسته روایی باز می شود و ما از درون این دالان به نقطه ای نه چندان معلوم می رسیم. جایی که در آن «جلال آریان» وجود ندارد. ماییم تنها با رشته خیالات خود.
تلخ کام/اسماعیل فصیح/ نشر آسیم۱۳۸۶/
لادن نیکنام
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید