چهارشنبه, ۱۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 5 February, 2025
مجله ویستا
نقطه پایانی برای عشق اسطیری
مریم منصوری ،در بسیاری از آثار بیضایی، از نخستین آثار، «عروسکها»، تا آخرین «افرا»، تم عشق یا لایههایی از آن حضور دارد. اما نگاه به این مقوله، در دورههای متفاوت، تغییر و گاه رشد میکند. در این نوشتار به صورت اجمالی به بررسی مضمون عاشق در آثار «بهرام بیضایی» میپردازیم.
● حرکت یک سویه عشق
در نمایشنامههای عروسکی که پس از سه برخوانی «اژدهاک»، «آرش» و «کارنامه بندار بیدخش» نوشته شدهاند، نویسنده میکوشد به مواد ومصالح نمایش سنتی خیمه شببازی، نگاهی نو و غیرعامیانه و تاحدی ساختاری بدهد.
به همین دلیل در این آثار ما با شخصیتهای همیشگی پهلوان، مرشد، سیاه و البته دختری مواجه هستیم که به طور معمول دختر، عاشق پهلوان است و پهلوان هم پاکباخته دختر. در نمایشنامه «عروسکها»، دختری خاطره عشق قدیمی پهلوان را زنده میکند و همین خاطره، نیروی محرکی میشود تا پهلوان به مبارزه با دیو رود. یا در نمایشنامه «غروب در دیار غریب» که اتفاقا با گرایشهای ملی تئاتر سنگلج دردهه ۴۰ هم همخوانی دارد، پهلوان به عشق دختر و به خاطر پاک کردن فضای اطراف برکه سبز ازحضور دیو و با انگیزه ساخت خانه عشق، به جنگ با دیو میرود، اما متوجه میشود که دیو، سیاه دیگری است که اجدادش را حاکم از شهر بیرون رانده است و ظالم اصلی مرشد است که عروسکها را به این بازی انداخته و در آخر هم، اوست که همه آنها را میکشد ودر «قصه ماه پنهان» مسافری که به کیمیاگران میماند وانگار بهرهای از حکمت کهن دارد، پهلوانی را که در جنگ دیو کشته شده به خواست معشوق، زنده میکند که فقط خواست وی، شاید به قدرت عشق، از چنین نیرویی برخوردار است. اما در نهایت، پهلوان از بازگشت به این دنیایی که تغییر کرده است، پشیمان میشود و دختر هم.
در این نمایشنامهها، عشق در همان سطح شناخته شده و مرسوم قصههای عامیانه، با همان شخصیتهای همیشگی، دستاویزی برای رشد حرکت و البته آزادهخواهی است. در تمام این نمایشنامهها، عشق از قید اسارت آزاد است و حدیث دلدادگی منجر به حرکت و جستوجوی دیگری در مسیر زندگی میشود و نه دستهایی چسبناک برای حفظ یا حبس معشوق یا عاشق.
اما ویژگی این سه نمایشنامه است که در آنها پهلوان عاشق فاعل و حرکت کننده است. پس پیکار و جنگ هم نصیب او میشود که البته با توجه به بستر قصهها، چندان بی راه هم نیست. اما معشوق، تصویری مفعول دارد، معمولا یا فقط در حد دختری زیبا ودر انتظار باقی میماند و یا نهایت امراین است که پس از اشک ریختنهای بسیار و خلوص علاقهاش، امکانی پیدا میکند برای یک انتخاب قصه ماه پنهان که آن هم با گفتن یک کلمه از جانب او انجام میشود و فاعل باقی امور، مرد مسافر است. این اتفاقی است که در «هشتمین سفر سندباد» هم میافتد.
«سندباد» در سودای عشق دختر خاقان چین که فقط صدایش را شنیده، به جستوجوی پاسخ سئوال او، یافتن مفهوم خوشبختی، میرود و پس از هفت سفرش، در جستوجوی خوشبختی نایافته، ناخدایی مرگ را میپذیرد و هشتمین سفر بدون بازگشتش را آغاز میکند.
البته دراین نمایشنامه هم، «سندباد» مانند بسیاری از قصههای هزار و یک شب، با شنیدن صدایی، عاشق میشود. پس شخصیتی از معشوق، معرفی نمیشود اما باز هم، این عشق، موتور حرکت عاشق میشود، این بار برای کشف حقیقت.
در «مجلس قربانی سنمار» هم «نعمان»، وعده وصل دخترش را به «سنمار» داده است و میبیند که چگونه «سنمار» و دختر دل به هم دادهاند.
غیرت عربی او برانگیخته میشود، همچنین از آنکه باید دختری زیبا را به «سنمار» تقدیم کند « در حالی که اگر به عهد قدیم پدران بود، میتوانست خودش شوی دختر بشود» حسادتش برانگیخته میشود. از سوی دیگر هم، برای «نعمان» این عشق نگران کننده است. چرا که فکر میکند ساخت خورنق رها میشود، اما نمیداند که «سنمار» به امید وصل دختر، کار را با شور و شوق بیشتری ادامه میدهد.
● خاطره عشق
در بعضی از نمایشنامههای «بهرام بیضایی» خاطره عشق و حس نوستالژیک قهرمان است که در او منجر به شکل گیری یک حرکت و کنش میشود.
در «پهلوان اکبر میمیرد»، «پهلوان اکبر» با مرور عشق دختر ایلیاتی که او را نپذیرفت و شاید با مرور تنهاییهایش، میدان را برای پهلوان جوان، خالی میگذارد و میرود و در واقع با ترک میدان، عشق و خوشبختی را به مرد جوان وامیگذارد.
قصه این نمایشنامه، به نحوی به قصه «داشآکل» معروف شیرازی شبیه است با همان گذشت و معرفت. با این تفاوت، که با دیدن عشق دختر به پهلوان جوان، «پهلوان اکبر» مدام عشق کهنه خودش را مرور میکند تا آنجا که دختر جوان را شبیه به معشوق دیرین خود میبیند.
اما درهر حال، شاید این بار، حرکت قهرمانها، حرکتی رو به پیکار و مبارزه برای به دست آوردن عشق نباشد، اما خاطره عشق، منجر به تصمیمگیری و وقوف قهرمان به تنهایی و بیکسیاش میشود و البته غمی که سراپایش را میگیرد به نحوی که تمام آنچه را که به سختی به دست آورده، نام و نشان، برایش بی ارج میشود و بهتر میبیند گوشه خلوت گزیند، هرچند که خودش سایه مرگ را حس کرده است.
اما در «راه توفانی فرمان پسر فرمان از میان تاریکی»، پس از مرگ پدر، «فرمان» میراثدار خانه و تمام اشیا عتیقه آن میشود و شاید با همین میراث هم، عشق به دختر باستانی در او القا میشود که در نهایت، تصویر عشقش را در «نرگس»، دختر روستایی و کلفت خانهشان میبیند.
انگار خاطره ازلی بر مغز و جان «فرمان»، حاکم میشود و در نهایت هم به این نتیجه میرسد که برای رهایی از دست طلبکارها، باید به سندسازی و تقلب بپردازد و پس از آن درپناه عشق زن باستانی، آرام گیرد. اما نه تنها موفق نمیشود، بلکه تاجر و صراف به عروس اساطیری او، بیاحترامیمیکنند و در لحظات آخر، معلوم میشود که تمام ماجرا در بیمارستان روانی میگذرد. اما همچنان «فرمان» در بیمارستان هم، با دیدن دختر در هیئت یک پرستار آرام میگیرد.
پس خاطره معشوق، برای او حکم مسکن را دارد. هرچند که در روزگار پیش هم او وامدار خاطره عاشقانه اجدادش شد. اما همین خاطره او را از انفعال و نفی واقعیت به حرکت و واکنش نشان دادن، کشاند، هرچند که این حرکت آخری، در خیال «فرمان» است و در نهایت او راهی بیمارستان میشود.
اما در «ندبه» و «پرده خانه» ما از سوی دیگر خاطرات عاشقانه با خبر میشویم. خاطرات عاشقانه زنهایی که یا از چنگ عاشق، ربوده شدهاند و یا در میانه راه رها شدهاند.
در «ندبه، زینب آنقدر به خاطره عشقش به «عبیدالله» پایبند است که اصلا آلوده محیط نمیشود و به قولی هزار مرد بر او میگذرند و او همچنان به آتش عشق «عبیدالله» میسوزد و پاک میماند. جالب اینجاست که در «ندبه» هم که داستان، دردوران مشروطه میگذرد، مردها با انواع و اقسام حکمهای منطقی واستدلالهای عقلانی، با یک نگاه عاشق میشوند.
اما خاطرات «زینب» برای عاشق ماندن، برای همرنگ محیط نشدن و یک جهاد درونی در برخورد با واقعیت، نیروی جدیدی در او ایجاد میکنند.
«عبیدالله» هم در طول زمان تغییر کرده و حالا سربازی است برعلیه مشروطه و آزادی و با این تغییر ماهیت عاشق است که معشوق، تبدیل به یک «جمیله بوپاشا» میشود و معشوق شاگرد دارالفنون که میخواهد از مرز بگذرد و عشق «زینب» را در تمام سرزمینها بگستراند.
در «ندبه» تصویر عشق به تکامل میرسد و البته به رهایی و آزادی. عشق «زینب» به شاگرد دارالفنون، بندی بر پاهای مرد جوان نیست که «زینب» نیز، پس از مرد، به جنگ «عبیدالله»ها میرود ودر این راه تکه تکه میشود. معشوقی که به آنجا میرسد تپانچه زیر چادر، حمل میکند او دیگر نه معشوق، که خود عاشقی پاک باخته است.
و این عشق است که لحظه به لحظه با زندگی زینب، عجین میشود و رنگ میبازد و معنا مییابد و خاطره عشق «زینب»، تبدیل به واقعیت میشود و از او عبور میکند.
شاید به همین خاطر است که «زینب» مانند «نرگس» راه توفانی فرمان ... و یا دختر عاشق «پهلوان اکبر ...» دختری غمگین، درگوشه نشسته ودر انتظار عشق نیست، عاشقی است که راه میجوید، زندگی میکند و عشق میورزد و خود، انتخاب میکند.
این اتفاقی است که در «پرده خانه» هم به شکلدیگری میافتد. زنان حرم، درگیر و دار بازیسازیها، همچنان هوای عشق دیرین و دشت آزاد در سر میپرورانند و همینهاست که باعث میشود «گلتن» به «نوسال»، سوگلی تازه شاه، پیشنهاد میدهد که خنجری با خود همراه داشته باشد. خنجری که تیغه آن از خاطره عاشق، زهرآگین میشود و شهامت زنها از آخرین تصویرهای در ذهن مانده از عشقهای دیرینشان، نشات میگیرد.اما دیگر نمایشنامه بیضایی، «افرا، یا روز میگذرد» در این زمینه، حدیث دیگری دارد. «افرا» مهربانانه، صادقانه و خالصانه، خاطره عشق پسر عمویی را در سر میپرورد و برای دیگران روایت میکند. پسر عمویی که در نهایت متوجه میشویم، راوی و نویسنده ماجرا است اما در ابتدا کسی است گم در خیال مادر عکسهای دور خانوادگی که نمیدانیم، بود یا نبود.
اما ایمان «برنا»، برادر کوچک افراد، و خلوص و مهربانی و شرم «افرا»، در نهایت پسرعمو را حی و حاضر میکند. در روزهایی که «افرا» خودباوری به آمدنش ندارد و میگوید فقط خیالش را میسازم تا از این اوضاع نجاتم دهد.
پسرعمو در نهایت، انگار خلاصی «افرا» چنگ دنیای اندک بین و خودخواه پیرامون است، رهایی و شادباشی که از پس آن همه رنج نصیب افراد میشود یا شاید نویسنده تصمیم میگیرد پس از آن همه، خود پسرعمویی برای «افرا» باشد که عزیز دردانه مغرور و سربلند نویسنده است.
اما در هر حال، همه این شادیها در سایه عشق و وصال است که به انجام میرسد. وصالی که در ابتدا فقط یک خاطره بود و یک ذهنیت، شاید هم یک دروغ که با ایمان، واقع شد. در این مورد هم میتوانیم بگوییم که ابتدا، «افرا» عاشق است و البته فاعل در زندگی، کار و ...
● عشق موازی
در تعدادی از نمایشنامههای «بهرام بیضایی»، عشق منجر به شکلگیری یک حرکت موازی میشود. در این نمایشنامهها، معشوق از حالت مفعولی خارج میشود و خود، فاعل دیگری است در کنار عاشق.
در «سلطان مار»، «خانم نگار» پس از پی بردن به هویت اصلی خود و «سلطان مار» با هفت جفت کفش آهنی و هفت جفت عصای آهنی عازم راه میشود، در جستوجوی مردی که حالا دیگر هیئت معشوق پیدا کرده است و پس از به دست آوردن معشوق با او همراه میشود. برای شکست دادن داروغه و برچیدن نظام تزویر و ظلم در خانه حکومت. پس در این نمایشنامه عشق منجر به حرکتی دو سویه و تکاملی دو جانبه میشود. البته ساختار کلی داستان «سطان مار» برگرفته از قصههای عامیانه است و بسیارند قصهها و افسانههایی که دختر سوم شاه، اسیر ماری میشود که به تصادف برخورد یک سیب با آن، به همسری دختر شاه برگزیده شده است.
اما این بار، باز هم مثل اغلب کارهای بیضایی، «معشوق» پس از آگاهی، بیکار نمینشیند و از آن در قالب یک عمل، جستوجو و حرکت استفاده میکند. یعنی «بیضایی» در استفاده از ادبیات عامه و کهن، وفادار بینام و نشان به متن باقی نمیماند. بلکه نگاه و نگرش خود را هم به آن اضافه میکند، به عنوان مثال; عشق «سودابه» به «سیاوش» در داستان شاهنامه، پر از گناه، فریب، نیرنگ و جادوست و بیشتر به هوس نزدیک است تا عشقی پاک و جگرسوز. اما نیرنگ «سودابه» در فیلمنامه «بیضایی»، آنقدر تند و زننده نیست که قابل بخشش نباشد.
از طرفی، رنگ و بویی از عشق در کلام «سیاوش» نیز، نسبت به «سودابه» احساس میشود. «سیاوش»، «سودابه» را آتشی میداند که میخواهد دودمان ایرانی را نابود سازد. از سوی دیگر «سودابه»، آنقدر عاشق «سیاوش» است که حتی نمیتواند او را نفرین کند. «سیاوش» زمانی که از نزد «سودابه» دیدار با او در حرمسرای پدر بازمیگردد بیقرار فریاد میکشد و هوس شکار دارد، اما میبیند که شکار به دنبال او میآید.
«سودابه» حتی به زنی خواستن دخترش، توسط «سیاوش» را نشانهای از عشق «سیاوش» میداند در حالی که خود او نیز در «سیاوش»، جوانی «کاووس کی» را میجوید. «سیاوش» از «سودابه» میآموزد که یکدل و یکرنگ باشد، حتی اگر بدنامیدر پی داشته باشد.اما در داستان سوم از «شب هزار و یکم» هم، «روشنک» که در نوجوانی عاشق قدرت و قامت «میرخان» شده بود، پس از ازدواج و البته پس از خواندن «هزار و یک شب»، با تمهیدی «شهرزاد» گونه، مرد را به راه میآورد و به او میفهماند که دانش زنان، مایه ننگ و شومینیست، بلکه خردی است که نسلهای بعدی را سیراب میکند.
زن به خاطر عشقش به مرد، حیلتی بکار می بندند، اما مرد هم در این تجربه با زن همراه میشود که میتواند از چیره تفکر پیشین، نجات یابد و درمان شود. این شاید یکی از معدود نمایشنامههای یک حرکته «بیضایی» باشد که با یک حرکت به انجام و مقصد میرسد.
اما در «دنیای مطبوعاتی آقای اسراری» هم، بین «شیرزاد» و دختر، عشقی دوسویه درمیگیرد که هر دو با حرکتی موازی و گام به گام در راه شناخت هم و البته حقیقت، پیش میروند و درگیر ماجرای عشق میشوند. اما این، حرکتی است که نتیجه نداردو به حاصل نمیرسد.
منبع : روزنامه حیات نو
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست