یکشنبه, ۱۸ شهریور, ۱۴۰۳ / 8 September, 2024
مجله ویستا
مـزاحــم
بازجوییاش خیلی طول نکشید. اصلا پروندهاش نیاز چندانی به بازجویی نداشت. خیلی راحت و صریح و بیدردسر اعتراف و بعد تعریف کرده بود که چطور بیاختیار از کوره در رفته و دست به جیب شده بود. آن روز عصر تو گرگ و میش هوا ناغافل تصمیم گرفته و حتی برای لحظهای هم درنگ نکرده بود و دندان سر جگر نگذاشته بود تا دریابد که میخواهد چه کند؟ آیا راه دیگری باقی مانده بود؟!
دو، سه مرتبه تو ماه گذشته امید را دیده بود. حتی یک بار هم با زبان خوش و لحن نصیحتبار بهش گفته بود که دست از سر آنها بردارد و اینقدر پاپیچ نشود. اما انگار امید، نه نصیحت که حرف خوش و ناخوش هم تو کتش نمیرفت.
روز اولی که او را دیده بود، امیدیکه خورده، میخواست راهش را کج و طوری وانمود کند که او را ندیده، پا تند کرده بود تا برود و از پیادهروی باریک خیابان ۵۸، خودش را کشانده بود زیر اقاقیاها تا تو تاریک روشن هوا و زیر نور کمرمق تیر چراغ برق از مرتضی فاصله بگیرد و برود. خمیده تا سر خیابان رفته بود که صدای مرتضی میخکوبش کرد.
- امید! جناب امیدخان!
برگشته بود و سرچرخانده بود سمت او و لب گزیده بود:
- با من هستی؟
مرتضی سینه جلو داده بود و بدون مقدمه گفته بود:
- نمیخوای دست از سر ما برداری؟
- منو میگی؟ ما که با شما کاری نداریم.
بعد هم میخواست راهش را از کنار اقاقیای پیادهرو ادامه دهد که مرتضی دست گذاشته بود روی شانهاش:
- وایسا کارت دارم مرد حسابی! چرا فرار میکنی؟!
امید دستی به تهریش کشید و بعد با دندانهای نیش، طبق عادت همیشگیاش پوستهای خشک لب پایینیاش را جویده و گفته :
- مگه دزدی کردم یا آدم کشتم که فرار کنم؟ مگه حضرتعالی مفتش محلی؟
- نه، ولی مفتش خانوادهام که هستم.
- مبارکه! به سلامتی! اینقدر مفتش خودت و خانوادهات باش تا اموراتت بگذره!
مرتضی گفته بود:
- من دوست ندارم تو محل آبرومون رو ببری واسه خودتم خوب نیست، بابات تو این محله یه عمری بیسر و صدا بوده. تو اینجوری آبروی اون رو هم میبری! بعدش هم برای اولینبار و آخرینباره که عین یه دوست باهات حرف میزنم. زندگی کردن دو نفر زوری نیست. الان سرنگیره، بهتر از اینه که پسفردا با دعوا و مکافات به جدایی بکشه. خواهر من هم خودش تصمیم نمیگیره. اگه دل اون رو هم بهدست بیاری بازم بیفایدست. بهتره به فکر یه زندگی دیگه باشی. اصلا این همه دختر، کسی جلوت رو که نگرفته، برو خواستگاری...
- مگه میخوام ماشین بخرم یا ملک که اگه این نشد، یکی دیگه؟ خواهرت راضیه، شماها رایاش رو زدید! اگه الان من خونه داشتم وماشین، قربون صدقهام هم میرفتید، کلاهت رو قاضی کنن ببین من درست میگم یا تو؟...
- هر جوری دوست داری فکر کن. مختاری؛ اما این آخرین بارت باشه که مییای دنبال خواهرم. یه مرتبه اومدید خواستگاری جواب شنیدید که نه، حرفی داشتی، همون وقت به خودش گفتی! حالا تو محل و اینجوری حرف زدن یعنی مزاحمت، از ما گفتن بود. فردا اگه اتفاقی افتاد از دست من ناراحت نشو.
امید گفته بود:
- مثلا چه اتفاقی؟ میخوای به پلیس بگی؟ من که مزاحم نیستم. هر وقت خواهرت گفت مزاحمم، آن وقت قبول دارم.
و مرتضی در پاسخ گفت:
- عزیز من، تو چرا حرف را وارونه میفهمی. من میگم...
امید ایستاده بود تا حرفهای مرتضی تمام شود، راهش را کشید و رفت. بوی دود سیگار با عطر اقاقیا پیادهرو را پر کرده بود.
مهندس مرتضی شب تو خانهشان هرچه با خودش کلنجار رفت تا آخرین اتود نقشه ساختمان پنج طبقه را اجرا کند نتوانست، تو خودش بود و خودش را میخورد بعد از آن روز، دو مرتبه دیگر هم امید را دید، اما امید بیتفاوت از کنارش رد شده بود و حتی یکبار جواب سلام مهندس را هم نداده بود. مهندس سفیدرو بود با موهای یکدست مشکی. چهرهای گلگون که وقتی عصبانی یا فشار خونش دچار نوسان میشد، لبهایش، زیرگردن و چانهاش به سرخی میزد، سرخ سرخ، خواهرش بهش میگفت که امید دست بردار نیست و هر روز بعداز تعطیلی مدرسه سر راه او سبز میشود و امید هم موقع رو در رو شدن با مهندس مرتضی، انگار او نامرئی باشد، حتی نگاهش هم نمیکرد، چه رسد به سلام و عرض ادب.
آن روز عصر، تو گرگ و میش هوا، مهندس مرتضی ناغافل تصمیم گرفته بود و حتی برای لحظهای هم درنگ نکرده بود. به سمت منزل امید حرکت کرد با حالتی آشفته در مسیر راه کنار پیادهرو، دستفروشی را دید که انواع چاقوهای ضامندار را در بساط خود دارد.
جلو رفت و بیاختیار دستش را به سمت یک چاقوی ضامندار که روی تیغش شیار داشت، برد و با دو دلی چاقو را برانداز کرد، سپس قیمت را پرسید و پول را پرداخت کرد و به سمت منزل امید راه افتاد.
بعداز مکثی کوتاه زنگ زده بود و امید که در را باز کرده بود، ظرف کمتر از یکی، دو دقیقه درگیر شده بودند و بعد هم مهندس مرتضی را جلو چشم همه اهل محل برده بودند کلانتری و بعد هم اداره آگاهی.
افسر پرونده در اداره آگاهی:
- ... جراحتش منجر به فوت شده است و این یعنی قتل عمد.
مهندس مات و سرگردان شده بود. زل زده بود به نقطهای، بعد انگار که بخواهد به زور حرف بزند گفت:
- قتل؟ نه...! یعنی من قاتلم؟
بعد با التماس رو به سروان جلالی کرد:
- تو رو خدا شما بنویسید که من فقط یک ضربه به او زدم. محکم هم نزدم. کنترلم را از دست دادم، به خدا تو قلبش هم نزدم. بازو، آره...بازویش زخمی شد. اشتباه نمیکنم به مقدسات قسم، بازویش زخمی شد.
سروان جلالی نفس عمیقی کشید و دستش را فرو کرد تو موهای جوگندمی و گفت:
- مقتول بیماری خاصی داشته که تا به بیمارستان برسد، تمام کند.
درسته، فقط هم یک ضربه، پزشکی قانونی هم تایید کرده، اما مقتول هموفیلی داشت آقای مهندس و تا او را برسانند بیمارستان، تمام کرده.
مهندس مرتضی، سردرگم و انگار دلش شوریدگی همیشگی داشته باشد، بیاختیار بلندبلند گریه میکرد. همه تصاویر آن عصر لعنتی پیش چشمانش بود. ای کاش آن چاقوی ضامندار را که دارای شیار بود، هیچوقت نمیخرید. ای کاش پرتش کرده بود در بیابانی، جایی تا هیچوقت این فاجعه پیش نیاید. حالا آقای مهندس نقشهکش که تو محلهشان سرکوفتی بود برای خیلی از تنبلها و درسنخوانهای هم دورهاش، یک قاتل شده بود.
قاتلی که حتی روزنامهنگاران هم از تنظیم خبر او حیرت کرده بودند. مردی بدون سابقه شرارت، خانواده دوست که حالا نامش در لیست قاتلان نام برده شده بود.
● نگاه کارشناسی
▪ امنیت را خودسرانه تعریف نکنیم
جرم یک پدیده اجتماعی است و در پدیدههای کارشناسی باید به علل و عوامل اجتماعی بروز جرم توجه کرد. همانگونه که در این داستان واقعی ملاحظه کردید، مهندس مرتضی یک شخصیت ناهنجار و خلافکار نیست، اما مجموعه شرایطی او را به سمت جنایت ناخواسته هدایت میکند و از او یک قاتل میسازد. مهمترین عاملی که این مهندس باشخصیت و مودب را به این ورطه میکشاند، داشتن چاقوی نامتعارف است؛ چاقویی ضامندار و شیاردار که افراد فقط آن را با هدف ایراد ضرب و جرح یا قتل همراه خود میکنند.
ریشههای این رفتار غلط، یعنی حمل چاقوی نامتعارف، را باید در فرهنگ و باورهای غلط گذشته جستجو کرد، دورههایی که رژیمهای موجود برای حفظ بقا و سلطهشان برخی قداره بندان را آزاد گذاشته بودند تا امنیت به شیوه خاصی تعریف و اعمال شود. اما باید از مهندسمرتضی و دیگر شهروندان که چاقوی نامتعارف در جیب یا ماشینشان میگذارند، پرسید که آیا افراد حق دارند خودسرانه امنیت را تعریف کنند؟ آیا اینها در جامعهای که افراد هنوز یاد نگرفتهاند هیجان و فشارهای عصبیشان را کنترل کنند و هر بگومگوی ساده رانندگان در خیابان به درگیری و ضرب و شتم منجر میشود، ما نباید با همراه کردن ابزار قتاله مثل چاقوی ضامندار و قمه و مانند اینها، شرایط ناگواری را پیشاپیش برای خود رقم بزنیم، چراکه تنها یک لحظه یا یک ثانیه میتواند تمامی آرزوهای یک انسان را به درجه نابودی بکشاند.
بزرگترها و آنهایی که تجربه دارند باید به این مهم توجه کنند و مانع آن شوند که جوانان و نوجوانان چنین ابزاری را با خود همراه داشته باشند.
در همین حال، نباید از دیگر شرایط اجتماعی که زمینه بروز چنین جرایمی را فراهم میکند غافل شد. فروش علنی و بدون دردسر آلات قتاله در جامعه ما به خودی خود عاملی برای وقوع جنایتهای هولناک است. اگر مهندس مرتضی در مسیر با بساط مرد دستفروش برخورد نمیکرد و آن چاقوی ضامندار را نمیخرید، به احتمال قوی چنین اتفاقی نمیافتاد و درگیری او با امید با یک درگیری فیزیکی معمولی خاتمه مییافت.
اگرچه در ماههای اخیر نمایندگان مجلس شورایاسلامی طرح یک فوریتی فروش و تولید ادوات قتاله شامل:
چاقوهای ضامندار، قمه، شمشیر و نظایر آن را به تصویب رساندند، اما برای مقابله با این پدیده زشت اجتماعی و پیشگیری قاطع از جرایم مرتبط، باید تمامی نهادهای ذیربط به ویژه خانوادهها دست به دست هم دهند و ضمن حمایت از این اقدامات موثر فرهنگ تقبیح همراه داشتن چاقوهای نامتعارف را ترویج دهند.
منبع : مجله خانواده سبز
وایرال شده در شبکههای اجتماعی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست