چهارشنبه, ۱۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 5 February, 2025
مجله ویستا
تجربه و دیدار
دانشمندان در كار تركیب استروئیدها، گزارش دادن از سیارات دور، ایجاد یاخته های عصبی و تحقیق در باب ساختار اتم هستند و میلیون ها پوند را در آزمایشگاه های عظیم خود هزینه می كنند. در مقابل فلاسفه در حالی كه در اتاق های خود در گوشه ای خلوت گزیده اند،در كار تحقیق بی پایان در آثار افلاطون و ارسطو هستند . در حالی كه اغلب فلاسفه با احترام در باب علم سخن می رانند، بیشتر دانشمندان نگاهی تحقیرآمیز به فلسفه دارند. این مقاله در پی شرح طریقی است كه در آن علم و فلسفه از شش قرن قبل از میلاد در تعامل با یكدیگر بوده اند.
۱ . روش های جدایی فلسفه و علم
باتوجه به ظهور و تجلی متمایز این دو رشته، چگونه می توان این افتراق را توجیه نمود؟ هرچند این كار در ابتدا ساده به نظر می رسد، اما می توان نشان داد كه تلاش برای متمایز ساختن دقیق و قطعی میان این دو كاری نشدنی است.بسیاری از جمله آیر، بر این عقیده اند كه از قرن نوزدهم به بعد، جدایی راه فلسفه از علم آغاز شد. این تغییر بیشتر از همه مربوط است به تكثیر دانش های علمی و رشته تخصصی شدن علوم. همچنین رورتی مدعی است كه از زمان كانت است كه تمایز میان فلسفه مدرن و علم صورت می پذیرد. قبل از آن فلاسفه صرفا تلاش می كردند خود را از متكلمان متمایز سازند. به زعم رورتی، هنگامی كه ایشان در این كار به موفقیت رسیدند، از این پس بود كه توانستند به نقاط افتراق خود با علم بپردازند. به نظر می رسد كه آیر و رورتی در این تاریخ گذاری برای زمان جدایی فلسفه و علم در اشتباهند، چراكه این تاریخ را می توان دائما به عقب برد. مثلا قبل از كانت، در اواخر قرن هفدهم، لاك برای خود به عنوان یك فیلسوف در برابر كسانی همچون بویل، هویگنس، نیوتن به عنوان دانشمند، نقشی دست دوم قائل بود. وی چنان مشغول مطالعه دستاوردهای علمی هویگنس و نیوتن بود كه هم عصرانش وی را فیلسوفی نیوتنی معرفی می كردند.
در مقابل فلسفه دوره باستان آن گونه كه ما امروزه می فهمیم واكنشی بود عقلانی به فقر تلاش های علمی.
از جمله معیارهایی كه برای علم قائل شده اند، یكی این است كه علم، حوزه پژوهش های تجربی است؛ یعنی كوشش برای فهم عالم آن طور كه ما آن را ادراك می كنیم و پیش بینی و تبیین حوادث قابل مشاهده و صورت بندی قوانین طبیعت. البته این تعریف از علم چندان كارساز نیست. اولا وقتی می گوییم علم حوزه پژوهش های تجربی است، ما شاهد حوزه های وسیعی از تحقیقات تجربی هستیم كه كلا بیرون از حوزه علم قرار می گیرند. از سوی دیگر بسیاری از دانشمندان هستند كه اصلا از تحقیقات تجربی استفاده نمی كنند؛ همانند ریاضی دانان و فیزیك دانان.علاوه بر این آیا علم واقعا به دنبال تثبیت قوانین طبیعت است؟ مشكل این جاست كه بخش هایی خاص از علم وجود دارند كه در آن قوانین طبیعت اصلا نقشی را ایفا نمی كنند؛ مثلا در بیولوژی تحولی، قوانین محلی از اعراب ندارند. جالب این جاست كه تا قبل از دكارت و معرفی مفهوم قانون از جانب وی به علم، دانشمندان بدون بهره گیری از قانون به كار خود مشغول بودند، به طوری كه كسانی همچون كپرنیك، گالیله و گیلبرت در كنار سایر بنیانگذاران انقلاب های علمی، هیچ ارجاعی به قوانین علمی نمی دادند.از طرف دیگر خصوصیت پیش بینی كردن و تبیین برای علم هم نمی تواند فصل ممیز علم باشد، چراكه مثلا در طالع بینی و بازی قمار هم به پیش بینی می پردازد.
اما چه چیزی می تواند معیار و فصل ممیز فلسفه باشد؟ بسیاری از فلاسفه خصوصیت متمایز فلسفه را در این می دانند كه به مفاهیم كلی می پردازد. طبق نظر آیر، فلسفه آن جا از علم جدا می شود كه به طرح پرسش های كلی تر نسبت به علوم جزئی دست می زند. اما این تعریف همیشه صحیح نیست. مثلا در بسیاری از آثار فلسفی به حوزه های كاملا محدودی پرداخته شده است. در حالی كه اغلب فلاسفه مایلند تبیینی برای وجود به طور كلی به دست دهند، با این حال این را پیروزی بزرگی می دانند، اگر بتوانند تبیین معقولی از حوزه خاصی از وجود مثلا قلمرو وجود ریاضی یا وجود نظری یا حتی وجود جسمانی به دست دهند.
مسئله دیگر این است كه غالبا ادعا می شود دانشمندان به حل مسئله می پردازند، در حالی كه فلاسفه به همراه تاریخ دانان و به طور كلی شاغلان در علوم انسانی، تنها دچار اعتقادات و پندارهای خود هستند.یكی از دلایل دانشمندان در حمایت از این ادعا این است كه در علم می توان به اجماع رسید؛مثلا دیوید آرمسترانگ می گوید تنها به واسطه نتایج پژوهش های علمی است كه ما می توانیم به اجماعی معقول درباره موضوعات مورد مناقشه دست یابیم و رشته هایی مثل تاریخ، فلسفه، جامعه شناسی و الهیات در این زمینه ناكام می مانند.اما در پاسخ می توان گفت كه اصولا مفهوم «اجماع» خود امری بحث برانگیز است. ما انواع مختلفی از اجماع داریم كه باعث مقبولیت یافتن فكر و حتی رفتاری خاص در بین افراد می شود (مثل مد شدن لباسی خاص)، بنابراین اجماع نمی تواند عنصر ممیز علم یا هر رشته دیگری باشد.همچنین باید توجه داشت كه بسیاری از مسائل اصیل علمی در خلال قرون متمادی هنوز لاینحل باقی مانده اند و حتی مسائلی كه به نظر می رسید قبلا حل شده اند، دوباره مطرح شده و مورد بازنگری قرار می گیرند.
۲ . بررسی سرآغاز و پیامدهای مسائل علمی و فلسفی
این مطلب بسیار گفته می شود كه بسیاری از مسائل علمی ریشه در فلسفه دارند، اما بسیار كم نشان داده می شود كه این ریشه ها كدامند و چگونه به علم منجر شده اند. ادعای دیگر این است كه كوشش های فلسفی برای حل مسائل مهم به ندرت به نتیجه رسیده اند. بر طبق این دعوی، تقدیر تمام مسائل فلسفی این است كه یا دائما همچون سلسله ای بی پایان توسط فلاسفه مطرح شوند یا این كه جذب علم شوند تا از این طریق بتوانند راه حل مناسبشان را بیابند. می توان نشان داد كه هر دو دیدگاه شدیدا بی بنیاد است.
باور عمومی بر این است كه بسیاری از ریشه ها ی علوم در فلسفه نهفته است. این سخن نیز بیشتر به یك ژست بیانی می ماند تا یك امر قطعی تاریخی.در این دیدگاه ظهور تدریجی امر جزئی از كلی، امر محسوس از امر نظری و كمیت از كیفیت، مسئله ای قابل اثبات تلقی می شود، به طوری كه مثلا بدیهی دانسته می شود كه شیمی از تاملات فلسفی دوره باستان درباره مواد، علوم پزشكی از بحث های راجع به طبیعت انسان، فیزیك از اتمیسم و علم ریاضی از رازورزی های فیثاغورثی حاصل شده اند. در قرون اخیر نیز ما شاهد ظهور روانشناسی، جامعه شناسی، علم سیاست و اقتصاد از بستر فلسفی مطروحه در قرن نوزدهم هستیم. این تصور كه مسائل مهم فلسفی در نهایت به واسطه علم حل می شوند، همواره طرفداران زیادی داشته است. در این دیدگاه نقش فلسفه، طرح مسائل و بسط آن ها به صورتی مقتضی ومتناسب برای پژوهش های علمی به منظور حل آن ها از این طریق دانسته می شود. به بیان دیگر نقش فلسفه تنها تمهید برای مسائل است.
نكته این جاست كه باور به این كه علم، حل كننده مسائل فلسفی است، هرگز اثبات نشده است. با یك بررسی دقیق مشخص می شود كه تبیین موضوعات فلسفی به هیچ وجه توسط دانشمندان به صورت شایسته تری نسبت به فیلسوفان بررسی نشده اند. درواقع مشكلات همانندی از جانب هر دو گروه مطرح می شود و نیز تقریباً در جای واحدی دچار دردسر می شوند.۳ . بحث در باره روش
روش شناسی علمی از دیرباز تاكنون فلاسفه را از وجوهی خاص به تعامل واداشته است. از طرفی این چالش برای فلاسفه ایجاد شده است كه روش علمی را تا آن جا كه ممكن است به طور دقیق شروع و توصیف كنند و از سوی دیگر این وسوسه را در آن ها به وجود آورده است كه روش های علمی را برای حل مسائل فلسفی به كار برند. تو گویی اگر ایشان بتوانند روش شناسی علمی را بر فلسفه تطبیق دهند آن گاه فلسفه خواهد توانست همانند علم به نتایج و موفقیت های بزرگی دست یابد.
به كار بردن روشی موثر و نافذ كه قادر باشد تمام مسائل را حل كند، آرزوی بسیاری از متفكرین و علما بوده است. در روش علمی از آن جا كه مبتنی بر تجربه است، برخلاف فلسفه كمتر دعاوی عام و جهانشمول مطرح می شود. در عوض یكی از نخستین آموزه هایی كه یك دانشمند آن را در نظر دارد این است كه توانایی هایش حدود مشخص و معینی دارند، به طوری كه پیروان روش علمی تمایل زیادی به رد و تحقیر دعاوی و پیشگویی های عام و كلی دارند. از طرف دیگر در علم، تكنیك های فراوانی وجود دارد، اما تنها یك روش بر آن حاكم است. درباره علم این طور گفته اند كه علم حاصل فعلی عقلانی است كه به واسطه برهان و ارائه شواهد تجربی بسط می یابد. از زمان ارسطو، مسئله ماهیت و طبقه بندی براهین، یكی از موضوعات اصلی فلسفه بوده است. بنابراین فهم ماهیت برهان علمی از همان ابتدا در بطن فلسفه جای داشته است. مسئله مهم و آغازین در این طریق، تعریف و توصیف ماهیت قطعی این روش علمی واحد بوده است. از جمله پاسخ هایی كه در طول این سال ها هم توسط فلاسفه و هم دانشمندان به این مسئله داده شده است، این است كه علم قبل از هر چیز، مبتنی بر روش استقرایی است. براساس منطق استقرایی از امر جزئی می توان به امر كلی رسید. از سوی دیگر روش فرضیه ای - استنتاجی نیز وجود داشته است كه بر مبنای آن در روش علمی، فرضیه ای در نظر گرفته می شود و به تبع آن از استلزامات و نتایج متضمن در آن تبعیت می شود، حتی اگر در توجیه و پیش بینی بعضی امور ناكام باشد. حتی عده ای بر این باورند آنچه كه باعث خلاقیت در علم می شود، همین عنصر و مولفه است. اما مخالفان این روش بر این باورند كه این روش را نمی توان روش علمی صحیحی لحاظ كرد.
از طرف دیگر این سؤال مطرح می شود كه روش فلسفه دقیقا چیست؟ بسیاری از فلاسفه قبل از آن كه به مسائل فلسفی بپردازند به روش مناسب برای فلسفیدن اندیشیده اند. چنین توجهی را می توان در آثار افلاطون، دكارت، كانت و ویتگنشتاین ملاحظه كرد؛ تا آن جا كه برخی از ایشان به روش سایر علوم توجه كرده و درصدد تحلیل آن ها برآمده اند.
۴ . چالش های فلسفه با علم
فلسفه به ندرت به شرح و توصیف علم و یادگیری از آن اكتفا كرده است، بلكه همواره با علم در چالش بوده و در بعضی مواقع از منظر فلسفی خود، مواضع علمی را رد و انكار كرده است. اگرچه این نوع مواجهه كمتر از شایستگی لازم برخوردار است، اما با این وجود بعضی بینش ها و تاملات ژرف از آن قابل برداشت است.
در سنت غربی، نقد دستاوردهای اجتماعی و معنوی علم سابقه ای طولانی دارد. در قرن چهارم قبل از میلاد، اپیكور بیان داشت كه بهتر است از راز و رمزهای فلاسفه پیروی شود تا این كه مجبور به تبعیت از جبرگرایی عرضه شده توسط علمای طبیعی باشیم. همچنین سنت اگوستین بر نقص ذاتی علم تاكید كرده است. در حالی كه علم می تواند اطلاعات دقیقی درباره گیاهان، حیوانات، سنگ ها و ستارگان به دست دهد،اما در ربط چنین دانشی به حس زیبایی شناسی ما و به مفهوم رفتار و سلوك ما ناتوان است. كسانی دیگر نه تنها علم را ناقص دانسته اند بلكه آن را مضر هم تشخیص داده اند، از این جهت كه علم باعث كنار رفتن بینش اسطوره ای ما شده است.
به طور كلی انتقاد فلسفی از علم امر پیچیده ای بوده و دست كم سه حوزه متفاوت از نقادی را دربرمی گیرد. اولین نقد برمی گردد به مسئله اعتبار خود علم. با چنین مواجهه نقادانه ای، نظریه ها، نتایج و حتی روح علم به چالش كشیده می شود؛ نماینده شاخص این دیدگاه فایرابند است.
رویكرد دوم هرچند سلطه و اتوریته علم را می پذیرد، با این حال اطلاق و كاربست نظریه های علمی موجود و نهادینه شده را زیر سؤال می برد. این انتقاد بیشتر از آن كه به خود علم بپردازد به آثار دانشمندان توجه دارد.
در شیوه سوم نقادی، فلاسفه بر مبنایی صرفا فلسفی، دیدگاه های مناقشه برانگیز علم زمانه خود را نشان می دهند. البته این شیوه، در سنت فلسفی امری متداول بوده است. به عنوان مثال ارسطو در كتاب متافیزیك خود به نقد و بررسی دیدگاه های طبیعی می پردازد .
۵ . توجه به مسئله اعتبار علم و مبنای معرفت شناسی آن
علم به معنایی كه ما امروزه می فهمیم در دوران پیشین، شیوه جایگزینی برای فهم طبیعت بوده است. این واقعیت كه ما اكنون به دنبال فهم طبیعت از طریق علم هستیم، خود نتیجه و حاصل تلاش های فلسفی بوده است.از قرن هفدهم به بعد به طور فزاینده ای این فكر قوت گرفت كه علم تنها طریق عقلانی برای مطالعه طبیعت است. این دیدگاه در تمایل روزافزون عالمان و نویسندگان در حذف دعاوی سنتی به نفع روش های جدیدتر علمی قابل مشاهده است. نمونه ای ازا ین تلاش ها را می توان در این نظر اگوست كنت كه «تاریخ در سیری ناگزیر می باید به علم منتهی شود» ، ملاحظه كرد. این نظر، اعتبار خود را از باور به حقیقی و درست بودن روش علمی می یابد.
آنچه كه در مورد گزاره ها و نظریات علمی اهمیت دارد، این نیست كه آن ها حقیقی و درست هستند، بلكه این است كه تا چه حد و چگونه رو به سوی حقیقت دارند و به سمت آن بسط می یابند. این پیشرفت و گسترش به سوی حقیقت به واسطه كشف خطاها رخ می دهد. به عبارت دیگر آنچه اهمیت دارد حذف روش های ناكارآمد و اخذ روش های بهتر است. نكته این جاست كه ما دریابیم چگونه نتایج غلط حاصل شده اند و چگونه می توانیم به طور نظام مند از آن ها عبور كنیم.
منبع:
scence and philosophy, past and present
درك جرتسن
تلخیص و ترجمه: سیدمجید كمالی
scence and philosophy, past and present
درك جرتسن
تلخیص و ترجمه: سیدمجید كمالی
منبع : روزنامه همشهری
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست