سه شنبه, ۱۳ آذر, ۱۴۰۳ / 3 December, 2024
مجله ویستا
آتش پرست
برخی واژهها در درازنای تاریخ واژگون میشوند و برخی نیز معنای خویش را از دست میدهند و مفهومی تازه بخود میگیرند و برخی اگرچه خود در معنی دیگرگون میشوند، اما در واژههای ترکیبی معنای اصلی خویش را نگه میدارند.
از واژههای گروه نخست، «واییتی» اوستایی که در پهلوی «وات» خوانده میشد، در فارسی دری «باد»، در کهکیلویه و نیشابوری «بای»، و در گویش اورامی کردستان، «وا» میخوانند. این واژه همان است که در مفهومی دیگر در همه جای ایران، در ترکیب «ای وای» یا «وای بر تو» یا «وای من» به صورت «وای» تلفظ میشود... و نیز همین است که در انگلیسی «ویند» خوانده میشود و در زبان فرانسه بدان «وان» میگویند !
«وای» به معنای فرشتهی موکل بر باد در کیشهای آریایی باستان به گونه «وایو» تلفظ میشود و در «ریگ ودا» نامهی دینی هندوان به همین صورت آمده و ستایش شده است و به شکل فرشته موکل در باد و هوا در یشتها نیز «وایو» خوانده میشود، ضمن آنکه به خود باد، چنان که گذشت «وایتی» میگفتند.
اما نمونه واژههای گروه دوم «افسوس» است که در تمام نوشتههای باستانی از پهلوی و فارسی دری تا قرن هشتم به معنی ریشخند و تمسخر دیده شده است، اما کم کم معنی خویش را از دست داد و به معنی «دریغ..... و ابراز اندوه» به کار میرود.
نمونههای نشان دهنده افسوس و فسوس بسیار زیاد است و برای آگاهی از چند شعر و جمله در این جا یاد میشود.
از پندنامهی «آتورپات مانسپندان» به زبان پهلوی :
«بر کسی نیز افسوس مکنید، چون افسوسگر، افسوس بر باشد.»
از جاماسپ نامه :
«مردمان بیشتر به فسوسگری و نابکاری گروند» یا «بد آگاهان بر دین دستوران فسوس بیش کنند.»
از رودکی :
شاد زی با سیاه چشمان شاد که جهان نیست، جز فسانه و باد
باد و ابر است این جهان فسوس باده پیش آر ، هرچه بادا باد
از نامهی جلال الدین به شروانشاه :
«تا شیر شرزه، مملکت را از دم دمنه صیانت کرد، و از دم فسوس و فسوس آزاد گردانید.»
از منوچهر دامغانی :
اندرین ایام ما، بازار هزل است فسوس کار، بوبکر ربابی دارد و طنز حجی
از فردوسی، در خواستاری توس از دختر رستم :
به دامادیش کس فرستاد توس تهمتن بدو کرد چندی فسوس
از سهروردی، شیخ اشراق، در اواخر سده ششم :
«همراه نا اهل بود. بر من بخندید و افسوس پیش آورد و سفاهیت پیش آورد و سفاهیت آغاز نهاد و عاقبت دست به سیلی دراز کرد ...»
از سعدی، قرن هفتم :
«... سخن اندیشه گوی و معنی دار. چنان که اگر جای دیگر باز گویند، طاعنان را مجال فسوس نباشد.»
و از حافظ در سده هشتم :
نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان ! گفت کای عاشق شوریده من خوابن هست ؟
بهترین نمونه از گروه سوم، سه واژهی «میان»، «کمر» و «کمربند» است.
«میان» که امروز معنی «بین» یا «واسط» را به خود گرفته بخشی از پیکر است :
میانت را و مویت را اگر صد بار پیمایی میانت کمتر از مویی و مویت تا میان باشد
بندی که به «میان» بسته میشود «کمر» بوده است :
سیاوش بیامد کمر بر میان سخن گفت با من ، چو شیر ژیان
از این شعر پیداست که شخصی که آهنگ انجام کاری را دارد، کمر به میان میبندد، اما خدمتکاران و بندگان، بنابه موقعیتی که در خدمت سردار خویش داشتهاند، به چند گونه خویش را در بند یا مقید فرمانهای او نشان میدادهاند :
دختران دست بند به دست میکردهاند، که من دست بسته و فرمانبر توام :
پرستار، پنجاه ، با دست بند به پیش دل افروز تخت بلند
یا هنگام به بند کشیدن زال در زمان بهمن و بردن او با دست بند (دستوار) :
که پیش تو دستان سام سوار همان یاره گیو گوهر نگار
دختران و پسران گوشواره به گوش میبستهاند که ما گوش به فرمان توایم :
همان طوق کیخسرو و گوشوار همان یا گیو گوهر نگار
بستن طوق به گردن، که گردن ما به فرمان توست و مثال آن هم در شعر پیش آمده.
با بستن پای «اورنجن» یا خلخال بدان معنی که پای ما در بند توست.
بستن کمر در خدمت سردار، که همواره آماده خدمت هستیم.
تو فرند من باشی و من پدر پدر پیش فرزند ، بسته کمر
یا :
مرا گر پذیری تو با پیر سر ز بهر پرستش ببندم کمر
هردو شعر از پیام و نامهی افراسیاب به سیاوش برای پذیرفتن او در توران زمین.
پس آن کسی که کمر میبندد، بنده و خدمت گذار است و در این شعر معروف باستانی این معنی به خوبی، خویش را نشان میدهد :
ای امیری که امیران جهانت خاص و عام بنده و مولای هستند و کمربند و غلام
که در آن، کمربند به معنی بنده همراه با سه واژهی مترادف خود آمده.
علامت بندگی با داشتن گوشوار، هنوز در عبارت «غلام حلقه به گوش» بر جای مانده.
و علامت بندگی یا کمر را هنوز در عبارت «نوکر کمر بسته» به زبان میآوریم ! و از این عبارات، واژههای مرکب در فارسی بسیار است که به کمک آن میتوان پی به معنی اصل و ریشه آن برد.
یکی از واژهها یا فعلهایی که در فارسی معنی معادل خویش را تقریبا از دست داده «پرستیدن» است که آن هم معنی خویش را هنوز در واژهی «پرستار» به خوبی حفظ کرده است.
از ریشهی گذشتهی فعل با افزودن پسوند «ار» اسم فاعل پدید میآید چونان :
خریدن خرید خریدار
آموختن آموخت آموختار
و به همین شیوه در زمان باستان از پرستیدن، اسم فاعل پرستار پدید آمده است و چون پرستار به معنی خدمتگذار است پس میبایستی که اصل فعل یعنی پرستیدن به معنی خدمت کردن بوده باشد.
در یکی از شعرهای پیشین از پرستاران با دستبند یاد کرده شد و اینست چند نمونه دیگر :
به کاخ اندرون پرستار وش بر شاه بر دست کرده به کش
«فردوسی»
و نیز این شعر از نظامی :
چو باشد گفتگوی خواجه بسیار به گستاخی پدید آید پرستار
به گفتن با پرستاران چه کوشی سیاست باید اینجا یا خموشی
و این گفتار بحیی معاذ عارف بزرگ ری باستان به روایت عطار نیشابوری :
«... گفت اصحاب دنیا را خدمت پرستاران و بندگان کنند و اصحاب آخرت را خدمت احرار و بزگواران کنند ...»
که در این سخن پرستار و بنده در کنار هم و به یک معنی در برابر آزاد و بزرگوار آمده. از ریشهی فعل با افزودن «نده» نیز صفت فاعلی پدید میآید :
گفتن گوی گوینده
پس «پرستنده» نیز میبایستی به همین معنی پرستار یعنی کسی که خویشکاری (وظیفه) او خدمت کردن است، بوده باشد و این شعر از پندهای بزرگمهر است به انوشیروان :
پرستنده شاه بد خور ز رنج نخواهند تن و زندگانی و گن
و نیز این شعر گفتگوی رودابه است با خدمتگذارانش. هنگامی که راز دلدادگی خویش را زال با آنان در میان میگذارد :
ورا پنج ترک پرستنده بود پرستنده و مهربان بنده بود
بدان بندگان خردمند گفت که بگشاد خواهم، نهان از نهفت
شما یک به یک راز دار منید پرستنده و غمگسار منید
همچنین از ریشهی فعل با افزودن «ش» اسم مصدر پیدا میشود، که آن هم به همان معنای مصدر است. پس پرستش نیز میبایستی که معنی خدمت کردن در ادبیات فارسی دری آمده باشد، و پیش ازاین دیدیم :
مرا که پذیری تو با پیر سر ز بهر پرستش ببندم کم
و اگر چنین است پس میبایستی که خود مصدر نیز به همین معنی آمده باشد و چنین است :
به بالای سرو و به رخ چون بهار به اندرز پرستیدن شهریار !
از نام پسوند «ک» در پهلوی و فارسی دری نام دیگری پدید میآید که گاه معنی کوچکتر را میدهد و گاه برای نشان دادن دوستی است، چونان:
پسر، پسرک، یا مرد، مردک این «ک» در برخی واژههای فارسی دری به «ه» تبدیل شده است یا به هر دو صورت تلفظ میشود.
پسر، پسره، آزاد، آزاده
پس از پرستار نیز میبایستی «پرستار» به معنی خدمتگذار محبوب یا «ک» «چک» ساخته شده باشد و اینست بخشی از شعری که در ستایش خدای در شاهنامه آمده :
شب عنبرین، هندوی بام اوی شفق، دردی آشام، از جام اوی
خور از روی خوبی، چو خوبان پرستاره چار بالش نشین
مه نو، ز راه سر افکندگی به گوش اندرون، حلقه بندگی
که در شعر نخست، «شب سیاه رنگ» به غلامان هندو نژاد که شبانگاهان بر بامها پاسداری میدادهاند تشبیه شده و در شعر دوم خورشید با آن همه خوبی و زیبایی پرستار پادشاهی بزرگی است که بر تمام جهان و آسمانها و کهکشانها فرمان میراند.
باز در بیت سوم ماه نو به بندهی حلقه به گوش او مانند شده و در هر سه بیت این بندگی تکرار گردیده که برابر است با پرستار و پرستاره.
گاهی دخترکان پرستار به همسری خواجگان خود در میآمدند و در چنین پیوند فرزندان آنان پرستار زاده نامیده میشدند و این سرودهی فردوسی به زمانی باز میگردد که مهران ستاد را برای خواستاری دختر خاقان چین گسیل میدارد و گوشزد میکند از میان دختران خاقان آنان را برگزین که فرزند خاتون و ملکه باشد و نه فرزند پرستاران خاقان :
پرستار زاده نیاید به کار اگر چند باشد پدر شهریار
میدانی نیشابوری در فرهنگ السامی فی الاسامی زیر واژهی «الهجین» مینویسد :
«کی مادر بنده باشد، پدر آزاد.»
و نیز ادیب یعقوب کردی نیشابوری در البلغه زیر همین واژه مینویسد:
«آنکه پدر آزاد بود، مادر بنده !»
نیز واژهی «القن» در بلغه به معنی بنده و بنده زاده و «القینه» در کتاب میدانی به معنی پرستار است.
میدانیم که واژهها در زبانهای سامی با کمی اختلاف به یکدیگر ماننده و همچنین واژه «الامه» که در فرهنگ فارسی برابر پرستار آمده، در زبان اکدی «Ameltu» در آرامی «Amta» در عبری «Amat» و «Amwat» گویش میشده است، و تمام این واژهها، به اضافهی چند واژهی دیگر همه در برابر هزوارش کنیزک پرستار آمده.
فرهنگ منتهی الادب که بر دست عبدالرحیم ابن عبدالکریم صفی پور، در سدههای اخیر نوشته شده در برابر واژه «امه» معنی خادم را آورده است، زیرا که در زمان او واژهی پرستار کم کم متروک شده، و معنی پرستیدن نیز دیگرگون شده بوده است اما همین خادم نیز در اصل معنای آن را که خدمت کردن باشد، روشن نگاه داشته است ! اکنون معنی پرستیدن و پرستار و پرستنده روشن شد، به واژههای ترکیبی که از آن پدید آمده بنگریم.«پرستار خانه»، واژهای که امروز خدمتکار، یا کلفت خوانده میشود، در شعر نظامی :
گو: من این خانه را پرستارم کا میکن ، که بدین کارم
«مهر پرست» به معنی کسی که خدمت بزرگتر از خود را میکند، در شعری که دربارهی تخت تاقدیس و جایگاه مهتران و کهتران در آن تخت آمده :
چو بر تخت پیروزه؛ بودی خردمند بودی و مهتر پرست
و باز :
بیاید یکی مرد مهتر پرست بفرمود، تا اسب او را ببست
«خسرو پرست»، بندگان و خدمتکاران ویژهی پادشاه، در سرودهای که به شکار رفتن خسرو پرویز را میرساند، آمده است :
هزار و سد شست خسرو پرست پیاده همی رفت، ژوبین به دست
«شهپرست» به همان معنی در هفت پیکر نظامی :
نامه را مهرخود نهاد بر او شرح و بسطی تمام داد بر او
به پرستنگان خویش سپرد تا برنش چنان که باید برد
شه پرستان که مهر شه دیدند وآن سخن های نغز بنشیدند
باز گشتند، سوی خانه خویش صورت شاه نو نهاده به پیش
«در پرست» به معنی خدمتگذاران دربار در شعری که دربارهی داد بهرام گور، و پخش کردن گنج جمشید به ارزانیان (مستحقان، درخوران) آمده :
هر آنگه که از زیردستان ما زدهقان و از درپرستان ما
بنالد یکی کهتر از رنج ما مبادا سر و افسر و گنج ما
و باز در سرودهای دربارهی خیزش ایرانیان در برابر قباد، و به یاری سوفزای سردار رشید دربند ایران آمده :
چنین گفت پس شاه، با رهنمون که : یارند با او همه تیسفون
همه لشگر و زیر دستان ما زدهقان و از در پرستان ما
«پرستندهی بیشه» به معنی باغبان، در شعری که فرانک فرزند خردسال خود فریدون را از ترس ستم ضحاک به او میسپارد :
پرستندهی بیشه و گاو نغز چنین داد پاسخ بدان پاک مغز
که چون بنده در پیش فرزند تو بباشم پذیرندهی پند تو
که در این شعر به ویژه پرستنده هم به بیشه برمیگردد و هم به گاو، زیرا که هردو برای برجای ماندن نیاز به پرستاری یا خدمت دارند.
«میپرست» یا کسی میباید به خم می خدمت کند ، تا آن به کار رسد :
از آنجا بیامد به جای نشست یکی جام میخواست از میپرست
و نیز در داستان پذیرایی ماهیار از بهرام گور که به ناشناس به خانهی او رفته بود، و او ندانسته شب دوش را با بهرام رامش کرده بود :
که من دوش پیش شهنشاه ، مست چرا گشتم و دخترم میپرست
«گلپرست» یا کسی که میبایستی به گلستان خدمت کند، تا گل به بار آید
نگه کرد دستان ز تخت بلند بپرسید : کاین گل پرستان کهاند !
«مهمانپرست»، یا کسی که در برابر آیینهای دور ایرانیان از میهمان پرستاری میکند، در شعری در وصف انوشیروان :
به رزم اندرون، ژنده پیل است، مست به بزم اندرون گرم و مهمانپرست
یا در شعر نظامی در پرستش خسرو از شکراسپهانی
بپرسیدش که تو مهمان پرستی به خلوت با چو من مهمان نشستی ؟
«بت پرست»، یا کسانی که در بتخانهها نگهداری و خدمت بتها را میکردند چرا که بت نیاز به خاک روبی، نظافت، تعمیر و ... دارد ! و این شعر از داستان زال و مهراب است. هنگامی که مهراب او را برای رامش به خان خود فرا میخوانده و زال میگوید :
نباشد بدین گفته همداستان همان شاه، چون بشنود داستان
که ما می گساریم و مستان شویم سوی خانهی بتپرستان شویم
با این همه گفتار، جای برای گفتاری دیگر نمیماند که آنچه که به پرستش و خدمت نیاز داشته است پرستار و پرستندهای نیز میخواسته است و آتش پرست لقب کسانی بوده است که در آتشکدهها به پرستش و مراقبت آتش میپرداختهاند تا مبادا خاموش شود و آتشپرست پاژنام ایرانیان پیش از اسلام یا پاژنام زرتشتیان نیست !
به این بیت از دقیق که خود کیش زرتشتی داشته بنگرید :
چو پیروزی شاهتان بشنوید گزیتی به آتش پرستان دهید
ای مردمان زردشتی ایران، شما هنگام شنیدن داستان پیروزی شاه خویش به آذرپرستان و آتشکدهها کمک مالی کنید !
و این بیت در داستان اردشیر بابکان از فردوسی است، هنگامی که ساسان سومین شب در خواب میبیند که از سه آتشکدهی بزرگ «آذر گشسب» و «فرنبغ» و «برزین مهر» ماموری، آتشهای سه گانه را پیش میبرد :
چنان دید در خواب کاتشپرست سه آتش فروزان ببردی به دس
که اگر خود ساسان نیز که زرتشتی بود آتشپرست شمرده میشد، هیچگاه آن دیگری را آتشپرست نمیخواند و باز در این شعر در داد و چگونگی کشورداری اردشیر :
به هر بزنی بر، دبستان بدی همان جای آتشپرستان بدی
یعنی در هر برزن، دبستان و آتشکده بنا کرده بود که اگر همهی ایرانیان آتشپرست میبودند، بایسته نبود که در برزن جایگاه ویژهای برای پرستاران آتش بسازند که اگر چنان میشد همه جای ایران جای آتشپرستان میبود.
این دیگر روشنتر از آفتاب است که اگر در بیابانهای خشک عربستان هرجا، آبی هرچند کم یا گل آلوده باشد، واحهای (ایستگاه اعراب تازی) بر گرد آن تشکیل میشود و زندگی مردمان و چارپایان در پیرامون آن پایدار میشود، در هندوستان چنین نیست، زیرا که در همه جا آب هست و جریان زندگی به موقعیت یا موهبت طبیعی دیگری وابسته است.
کوهستان و کوه پایههای ایران که نخستین مراکز زندگی ایرانیان بودهاست از نظر سرمای زمستان و تابستان و برفهای سنگین و یخ بندیهای همیشگی و سوز بادها در این زمان هم که همهی وسایل گرمازا در دسترس هست چیزی نیست که از دیدگاه هیچکس پوشیده باشد. ایرانیان باستان زمستان را با نام «زمستان دیو» میخواندند و در کتاب «مینوی خرد» و نیز «وندادید» آمده است که :
«زمستان دیو به ایران ویج پادشاهتر (حکمفرما) و از دین [چنین] پیدا است که به ایران ویج ۱۰ ماه زمستان و ۲ ماه هامین (تابستان). آن دو ماه تابستان نیز سرد آب، سرد زمین، سرد گیاه، و بر آنان پتیاره زمستان ...»
و این مربوط به زمانی است که آریاییان هنوز کوچ به دشتهای جنوبی را آغاز نکرده بودهاند اما همین زمان هم در کوهستانهای کردستان و لرستان هنوز جاهایی هست که در آن تنها دو ماه تابستان باشد، آن هم میبایستی که در اطاق در بستر با دواج (لحاف) خوابیده یا در بخاری و منقل همواره آتش سرخ نگه داشت و چنین بوده است که اگر آتش در روستایی خاموش میشد مرگ همهی ساکنان آن را به همراه داشت !
آتش هم، چنان امروز با کبریت و فندک روشن نمیشده است و در زمانهای بسیار پیشتر از آن که سنگ آتش زنه نیز پیدا شود. آتشها را از یکدیگر روشن میکردهاند و نخستین آتشها از گدازههای آتش فشان برداشته شده است.
در سرگذشت ابن سینا میخوانیم که وی روزی در دکان نانوایی کودکی را دید که برای گرفتن قدری آتش آمد که هیزم خانهی خود را با آن روشن کند. پورسینا بدو گفت : «چرا جایگاهی برای بردن آتش نیاوردی ؟» کودک پاسخ داد : «برخی خاکستر روی دستمی میریزم و گدازههای آتش را روی آن میبرم تا گرمی آن به دستم آسیبی نرساند !»
ابن سینا از هوش آن کوک به شگفت اندر شد و وی را زیر بال خویش گرفت و با نگرش و آموزش به او از وی استادی بپرورد.
این کار حتی تا بیست - سی سال پیش نیز در شهرها انجام میگرفت و در روستاها برای کمتر بکار گرفتن کبریت جریان دارد.
زندگی اجتماعی کم کم به افراد فهماند که بایسته نیست در همهی خانهها همواره از آتش پرستاری شود تا آتش نمیرد که در هر روستا یا شهر خانهای را برای نگاه داری همیشگی آتش در نظر گرفتند یا خانه آتش گذاشتند و در این آتشکدهها افرادی را به پرستاری و پرستیدن آتش گماردند و اینانند که با پرستش آتش از آن نگاهداری میکنند تا جان و روان مردمان شهر و روستا از دیو زمستان گزند نبیند !
آیین نگاهداری آتش از زمان هوشنگ گردید، و ویژهی زمان اشو زرتشت نیست و ایرانیان این ودیعهی گرمیبخش و زندگی ساز را که نگاهبان جان همهی جانداران در برابر سرمای سخت کوهساران بوده است ودیعهای ایزدی دانستهاند که از سوی جهان آفرین به مردمان و جانداران میرسد.
در زبان پهلوی واژهی «هوفریان»(hu frayan) به گرمای تن مردم و گوسفند گفته میشود.
واک «ی» در این واژه همان «ج» است و واژه «هو» خوب.
پیشوند «فر» نیز جنبش به سوی پیش را نشان میدهد چونان «فرجام» و «فردا» و «فراروی» پس بر روی هم این واژه گرمای «نیک روان به سوی جان» است و اگر این گرما در تن جانداران نباشد، جان در آن نیست و جان همان چیزی است که به گفتهی قرآن کریم با روان خداوند در تن انسان دمیده شده است، پس گرامیتر از آن چیست که همراه با روان خدا در انسان جریان پیدا کند ؟
به گمان پیشینیان، جهان از چهار آخشیج آب و خاک و باد و آتش درست شده است و به ترتیب، کرهی خاک در پایین جای دارد و آتش که آخشیجی نرمتر از همه است، بالاتر از همه است و از ترکیب این چهار آخشیج است که جانداران به وجود میآیند و آتش در ترکیب باشندگان همان گرمای تن جانداران است.
در قرآن نیز روشن است که آتش برتر از خاک است، آنجا که خداوند پس از ساختن انسان از گل، از روح خویش بدان میدمد و به فرشتگان فرمان میدهد که او را که خلیفه و جانشین خدا در زمین است سجده کنند و ابلیس سرکشی میکند خداوند از او میپرسد که چرا سجده نمیکنی ؟ و او میگوید : «آیا من که گوهرم از عنصر آتش است، او را که گوهرش از عنصر خاک است سجده کنم ؟» و بدین سان از بهشت رانده میشود !اما از دیدگاه خداوند، که هر آخشیج را آفریده، خاک و آتش نباید دگرگونی داشته باشد و به همین روی است که در دین موسی کلیم الله «قبله» یا جایی که برای پرستش خدا، روی بدان میکنند خاک بیت المقدس است. در دین عیسی روی به تندیس مسیح، یا روی به آسمان میکنند و در دین اسلام قبلهی نخست، همان بیت المقدس بود و پس از مدتی خانهی کعبه به جای آن قرار گرفت و ایرانیان زرتشتی برای نماز رو به نور میایستند، و نیز آتش آتشکدهها مهراب آنان است.
ایرانیان بجز از آتش همهی نیروهای جهان بزرگ را که خمیرمایهی آفرینش است مقدس میدانستند و آتشکدهها را همه در جاهایی میساختهاند که چشمهی آبی نیز در آن باشد و بدین سان نمودهای خاک، و نیز هوا و باد همراه با آتش و آب، همه در یک جا گرد میآمدند و همه مورد ستایش قرار میگرفتند.
در نمازهای زرتشتیان «اردوی آناهیتا» یعنی آب. و نیز دشتهای گستردهی مزدا داده و چکاد کوه البرز و آسمان و باد و آتش همگی مورد ستایش بودهاند و تنها به آتش روی نمیکردند مگر آن که همهی آخشیجها با برخورد با پلیدی آلوده میشوند به جز از آتش که پاکترین آخشیجان است و هر گونه پلیدی در برخورد با آن پاک میشود.
در دین اسلام نیز ثمرات و میوهها (انار، انجیر، انگور، زیتون) و دیگر خوردنیها چون انگبین و شیر و آب به عنوان برکتهایی از جانب پروردگار برای آدمیان به شمار رفته که مردمان میبایستی قدر آنها را بدانند و با سپاس از خداوند آنها را به کار گیرند. همین سپاس در دین مزدایی برای جلوههای گوناگون طبیعت اوست که آنها را پدید میآورد.
● یزش و نیایش
در دین اسلام پیوند انسان با خدا، پیوند عبد (بنده) با معبود (خداوندگار و صاحب) است و از آنجایی که یکی از خویشکاریهای هر عبد و بنده، خدمتکاری صاحب و خداوندگار نیز هست، کم کم پرستش که معنی خدمت کردن را دارد، به جای واژهی «عبادت» در فارسی به کار گرفته شد و امروز نیز همین معنی از آن برمیآید.
در حالی که آفریدگار آسمانها و کهکشانها و آفریدهی خرد و جان و جنبش و روان نیاز به خدمت یا پرستش انسان کوچکی که در برابر بزرگی بیکرانهی او هیچ بهشمار نمیآید، ندارد. بایستی سخت اندیشید و پرسید که از دست ما برای پروردگاری بر میآید که دو میلیارد کهکشان او تا کنون دیده شده و ستارهی «یدالجوزا» او در همین کهکشان ما ۲۵۰۰۰ برابر خورشید نور و گرما دارد و نور با سرعت ۳۰۰۰۰۰ کیلومتر در ثانیه برای رفتن از یک کهکشان به کهکشان دیگر پنج میلیون سال زمان میخواهد و در روی کرهی خاک پنج میلیون نوع خستر آفریده است که یکی از آن انواع پشه است و امواج کشتی شکن اقیانوسها میلیونها سال است که تن بر تخته سنگهای کرانههای دور دست میکوبند و در میان جان همهی آفریدگانش از پروانه و گل گرفته تا شیر و پلنگ و ببر ... و ویروسها و باکتریها ... و کرکسها و شاهینها، مهر و عشق و پیوند، موج میزند و همهی جهان لبریز از شور و غوغای زندگی و جاودانگی و شور و شراره است.
اینست که در دین زرتشتی و دیگر ادیان آریایی پیش از زرتشت پرستش برای آفریدگار به کار نمیرود بلکه واژهای که معرف حالت بین آفریدگار و آفریده است یزش و نیایش است !
«یزش» به پهلوی «یزشن»، یا «ایزشن» بر زبان میرفته همانست که بر اثر قانون تطور واژهها که در آغاز نامه از آن یاد شد به صورتهای «یشت»، «یسن»، «یسنا» به کار رفته، و نیز واژهی «جشن» نیز به همان معنی است.
و جشنهای ایرانی آیینهایی بوده است که در هنگامهای معین، ایرانیان به یزش و ستودن اهورامزدا (سرور خردمند یا خرد هستی بخش) میپرداختهاند.
پیش از اشو زرتشت نیز همین یزش دربارهی ایزدان به کار رفته و خود واژهی ایزد نیز از ایزشن پهلوی و از همان یزش گرفته شده که در خور ستایش و واژهی یزدان نیز چنین است.
گفتار دیگری که در برابر عبادت عربی از آن نام بردم نیایش است، و نیایش خواندن سرودها و نمازهای آفریده است نسبت به آفریدگار، که آنهم مورد نیاز آفریدگار نیست که نیاز درونی مردمان است نسبت به او.
سنجش واژهی نیاز با نیاز، خود همبستگی آن دو نشان میدهد و همواره از سوی دلداده به دلدار است بنابراین در عرفان ایرانی پس از اسلام همیشه از آفریدگار و پروردگار به نام معشوق یاد شدهاست و اگرچه در آغاز بسیاری از عارفان ایرانی یا عاشقان بیپا و سر راه حق، به دستور خلفای عرب بر سر دار رفتند، اما بالاخره سختگیرترین قاضیان و مفتیان نتوانستهاند در برابر این موج عظیم پایداری کنند. که هر معشوق، معبود نیز هست و افزون بر آن، حالتها و روزگارهایی دارد که ممکن است معبود نداشته باشد :
جان بیگانه ستاند ملک الموت به زجر زجر حاجت نبود عاشق جان فشان را
«سعدی»
جمله معشوق است و عاشق پردهای زنده معشوق است و عاشق مردهای
«مولوی»
اگر یاری، از خویشتن دم مزن که شرک است، با یار و ، با خویشتن
«سعدی»
ره عشاق، بی ما و من آمد ورای عالم جان و تن آمد
«عطار»
همه عالم جمال و آواز است چشم کور است، گوش کر، چه کنم
«عطار»
چو عشق او جهان بفروخت بر ما به جان و دل غم عشقش خریدیم
«عطار»
چشم همت نه به دنیا، که به عقبی نبود عارف عاشق شوریده سرگردان را
«سعدی»
به دریا بنگرم دریا ته وینم به صحرا بنگرم، صحرا ته وینم
به هر جا بنگرم کوه و در و دشت نشان از قامت رعنا ته وینم
«بابا طاهر عریان»
چنین است که یزش و نیایش در کیش زرتشتی، زرتشتیان «مزدیسن» نامیده میشوند، یعنی ستایندهی مزدا و ستایندهی خرد حاکم بر گیتی و ستایندهی خداوند جان وخرد.
در برابر به کسانی که اندیشهی آریایی، یعنی ستایش نیروهای جهانی را میکردهاند «دیویسن» مینامند که معنای ستایندهی دیو را میدهد و چنانچه میبینیم در هیچ کتاب باستانی ایران از پرستش خدا، پرستاری کردن از خدا نام برده نشده اما واژهی بتپرست چنانچه دیدیم هست و آن هم برای آنست که بت نیاز به پرستش و خدمت دارد.
و چون سخن به اینجا رسید باید افزود تمام کسانی که در صفهای دراز نفت میایستند تا در تمام دوران زمستان اجاق و چراغ و بخاری خانهشان روشن بماند همه همان کاری را میکنند که آریاییان باستانی برای روشن نگاه داشتن اجاق خانه خود میکردند و اگر آن کار گناه بوده است همه کسانی که جان خود را در کنار بخاری و شوفاژ و اجاق از گزند سرما در آسایش نگاه میدارند، گناهکارند !
امروز تمام شرکتهای گاز، گازرسانی، نفت، گازوئیل، کارکنان پمپها و پایشگاهها، سدها، توربینها و ... به پرستش و خدمت به نفت و گاز و وسایلی هستند که آتش و گرما و نور پدید میآورند و همهی آنها از دیدگاه واژه و کاربری آن در اندیشهی ایرانی، آتشپرستند در حالی که همگان ساینده و نیایش کنندهی خداوند جان و جهان و خرد هستند !
دورهی جاهلیت ویژهی اعراب است و بر آنان است که از آن دوره در خویش اندریافت ننگ و سرشکستگی کنند و همان که خداوند در قرآن کریم با عنوان «شدیدترین منافقان و کافران جهان» از آنان یاد میکند و در همان دوره که در عرب، دزدی و حیزی و پستی و روسپیگری و آدمکشی سپری میشد و بت میپرستیدند، آفریدگار جهان از سوی ایرانیان چنین مورد ستایش قرار میگرفت :
«ای اهورامزدا،
ای خداوند جان و خرد،
سرم در نمازت خم است و دستهایم افراشته.
از تو میخواهم که با کارهای راست و درست و پاک خود،
که از روی خرد و با دانش نیک انجام میگیرند،
جهان را آباد، و جهانیان را شاد سازم»
و این بند از گاتها
«ای خداوند جان و خرد،
و آنگاه تو را پاک و مقدس شناختم که منش (اندیشه) پاک به من روی آورد
و نور حقیقت و معرفت به قلبم راه یافت ...»
یا :
«من به یاد سپردهام که روان را با همراهی منش نیک نگهبانی کنم،
چه از پاداش مزدا اهورا از برای کردار آگاهم ...»
این همان ایرانی است که از چند هزار سال پیش خداوند جان و خرد را اینگونه ستایش میکردهاست :
به نام خداوند خورشید و ماه که او داد بر آفرین دستگاه
خداوند بی یار و انباز و جفت از او نیست پیدا و نهان، نهفت
جهان آفریننده بینیاز به فرمان او دان نشیب و فراز
روان شد به فرمان او هور ماه وز او دارد آرام، خاک سیاه
فرازنده طاق فیروزه فام برآرنده صبح، از ایوان شام
شب عنبرین هندوی بام اوست شفق دردی آشام از جام اوست
خور از راه خوبی، چو خوبان چین پرستاره چار بالش نشین
مه نو را سر افکندگی بگوش اندرون، حلقه بندگی
یا :
تو بر کردگار روان و خرد ستایش گزین تا که اندر خرد
ببین ای خردمند روشن روان که چون باید، او را ستودن توان
همه چاره ما به بیچارهگیست! به بیچارگانبر، بباید گریست!
همیدان تو او را که هست و یکی روان و خرد را جز راه نیست
خداوند کیهان و خورشید و ماه که او برتر از نام و از جایگاه
فریدون جنیدی
منبع : پایگاه پژوهشی آریابوم
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست