چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا
جامعهتئاتری مقصرهست و نیست!
"بهروز غریبپور" پس از اجرای نمایش«کلبه عمو تم» در فرهنگسرای بهمن، این روزها اجرای مجدد این نمایش را در سالن اصلی مجموعه تئاتر شهر از سر گرفته است و شمار تماشاگران این نمایش در چند روزی که گذشت، نشان از استقبال دوباره از تئاتر در سال جدید دارد.غریبپور یک رمان از دنیای ادبیات کلاسیک را دستمایهای برای این اقتباس تئاتری قرار داده و با کارگردانی درست و تنوع صحنهها، در فضایی رئالیستی داستان خود را اجرا میکند و تماشاگر را هم با خودش همراه میکند. در همین زمینه با او به گفتو شنودی داشتهایم که در پی میآید;
▪ شما پیش از این هم سابقه اقتباس نمایشی از ادبیات کلاسیک جهان را داشتهاید. نمایش «بینوایان» در چندین سال پیش و «کلبه عمو تم» که این روزها در سالن اصلی مجموعه تئاتر شهر به روی صحنه آمده است، گواهی است بر این مدعا. از رویکرد تئاتری به ادبیات داستانی کلاسیک بگویید؟
ـ اقتباس و گرفتن مضامین مختلف برای تبدیل به نمایشنامه سابقه دیرینهای دارد. چه در ادبیات یونان و چه در ادبیات سایر کشور، بسیاری از نمایشنامههایی که خلق شدهاند، به صورت خلق الساعه نبودهاند. بلکه درامنویس در شکل ثانویه اثر دست به کار شده است.
اغلب آثار شکسپیر یا برشت هم ملهم از ادبیات عامیانه یا نوشتاری است. مانند کاری که «برشت» روی داستان «مادر» ماکسیم گورکی انجام داد یا در سالهای نزدیک هم، بسیاری از آثار مشهور ادبیات جهان به نمایشنامه و فیلمنامه تبدیل شدهاند. رمان «کلبه عمو تم» هم در نخستین روزها و سالهای موفقیتش دچار این اتفاق شد و از آن به این ترتیب بهرهبرداری شد.
«کلبه عمو تم» سالها روی صحنه بود و بعد هم به فیلم تبدیل شد. البته سابقه موضوعی آن هم این امکان را ایجاد میکند. «جورج ال. ای. کین» نخستین اقتباس صحنهای «کلبه عمو تم» را نوشت و درامنویسان آمریکایی، مستقیم یا غیرمستقیم، از این اثر اقتباسهایی داشتهاند. در اقتباس نمایشی از یک اثر داستانی و در زبان نمایشی، بسیاری از پرسوناژها یا صحنههایی که در هنگام خواندن کتاب، به سرعت از آن عبور میکنند، ملموستر میشوند و اگر نمایش با موفقیت هم مواجه شود، بر شمار خوانندگان کتاب هم افزوده میشود و منجر به ایجاد نگاهی با گستردگی و تاثیر عمیقتری از منظر اجتماعی، عاطفی یا فلسفی، نسبت به اثر میشود و چه بسا که بر شمار مخاطبان کتاب هم بیفزاید. از سوی دیگر با این اقتباسها، قشری از مخاطبان ادبیات نوشتاری هم جذب تئاتر میشوند.تجربه «بینوایان» نشان داد که در کشور ما هم چنین تجربهای بازخورد مثبت دارد.
چنانچه با توجه به چاپهای مختلف این کتاب، باز هم این نمایش با استقبال مواجه شد و هفت ماه روی صحنه بود. فکر میکنم اگر این اقتباس به درستی انجام شود، بر شمار مخاطبان تئاتر هم افزوده میشود و دیگر ما با این نگاه، مواجه نیستیم که تئاتر مخاطب حرفهای خودش را دارد و تابوی تئاتر که باعث میشود، برخی تا صد قدمیآن هم نیایند، برای مخاطب عام شکسته میشود. این نکته را هم ناگفته نگذارم که تجربه «کلبه عمو تم»، تجربه سوم من در زمینه اقتباس نمایشی از متون کلاسیک داستانی است. پس از «بینوایان»، دومین تجربه من «قلعه حیوانات» بود که چاپ هم شد اما امکان اجرا پیدا نکرد.
▪ اقتباس نمایشی از آثار مطرح ادبیات داستانی کلاسیک جهان را که یکی از ویژگیهای بارز آنها داستانپردازی است، در جذب مخاطب عام به سالنهای تئاتر چطور میبینید؟
ـ بهمن و اسفند سال پیش، «کلبه عمو تم» در سالن آوینی فرهنگسرای بهمن روی صحنه بود و قریب به شش هزار نفر تماشاگر، در شرایط بد، دوری راه، ترافیک و شلوغیهای ماه آخر سال به دیدن این نمایش آمدند و همه این مشکلات مانع این نشد که تماشاگران به دیدن این نمایش نیایند. در این چند شبی هم که از اجرای این نمایش در تئاتر شهر میگذرد، عملا ثابت شده که مردم به دیدن شکل صحنهای این آثار هم گرایش دارند.
▪ به این ترتیب همچنان زیبایی شناسی تئاتر کلاسیک به نسبت تئاتر تجربی از اقبال بیشتری برخوردار است؟
ـ اعتقادم بر این است که هیچ سبکی، مشروط بر اینکه ریشه دار و مبتنی بر نیازهای بشری باشد، کهنه نخواهد شد، اما میزان مخاطبانش، متغیر خواهد بود. آنچه که امروز باعث کم طرفداری تئاتر ما میشود، گریختن از تئاتر مبتنی بر داستان است.
غالبا تئاترهایی که روی صحنه میآید، ضد تئاتر هستند و در گریزاندن مخاطب به شدت موفق عمل کردهاند. البته این نکته شامل همه تئاترهای تجربی نمیشود. یک اثر تجربی بایستی اثری تصویری و برگرفته از تمام ابزارهای مدرن زمان معاصر باشد.
اما در شرایطی که در تهران، فقط یک مجموعه فعال تئاتری - تئاتر شهر- وجود دارد و شمار تماشاگران ما اندک است; تئاترهای داستانگریز باعث میشود که تماشاگر عام ما از تئاتر بترسد. در واقع این ترس ناشی از آن است که نمیتواند با آن ارتباط برقرار کند و در نتیجه از آن میگریزد.
البته این نکته را هم فراموش نکنیم که این به معنای این نیست که تئاتر داستانی تجربه نمیکند و یا از ابزار مدرن استفاده نمیکند. اما در برخورد نخست، ایجاد گریز نمیکند و کارگردان میتواند اثری جذاب و مبتنی بر ویژگیهای زمان خودش ارائه دهد. کما اینکه ما هم در اجرای «کلبه عمو تم» نوآوریهایی در زیبایی شناسی صحنه داشتیم و رفتن به سوی رئالیسم به معنای استفاده از استانداردها و فرمولهای کهنه و به فراموشی سپرده شده و یا غیر موثر نیست.
اگر کارگردانی به سوی یک داستان قدیمیمیرود، شاید قصد داشته بگوید که این موضوع و مضمون هنوز کهنه نشده و «کلبه عمو تم» هم برای من همین حالت را داشت که به سراغش رفتم. پیام ضد تبعیضنژادی و ضد قانون حقوق بشر که منجر به پایمال شدن حقوق انسانها میشود، هنوز هم کاربرد دارد و با پیگیری اخبار جهانی متوجه میشوید که این دنائتها نه تنها کم نشده، بلکه تلختر و عمیقتر هم شده و معتقدم که هنوز هم تبعیض نژادی وجود دارد و تئاتر هم باید در راستای مبارزه با این موارد، گامی بردارد. چرا که این نوع نگاه در شان جامعه بشری و انسان نیست و شاید به همین خاطر است که این موضوع هنوز از منظر من کهنه نشده است و به زمان حال، کاملا مرتبط است.
▪ موسیقی این نمایش، قطعات انتخاب شدهای است که در سالن پخش میشود. اما در صحنه انتهایی که طبالهای آفریقایی روی سن میآیند، چرا از نوازندههای آزموده این ساز استفاده نکردید؟ فکر میکنم در فضاسازی و بار حسی صحنه خیلی موثر بود.
ـ ما در صحنه پایانی چهار طبال داریم که در اجرای فرهنگسرای بهمن، از نوازندگان تعلیم دیده بودند و آقای «اثباتی» مدتها با آنها کار کرده بودند و همین حال و هوایی که شما میگویید، موجود بود. اما به خاطر اینکه ما این پیشبینی را نداشتیم که در تئاتر شهر هم اجرا خواهیم داشت، برخی از دوستان برای این روزها قراردادهای کاری دیگری را پذیرفته بودند و در نتیجه از آن جمع، یک نفر بیشتر باقی نماند. در تلاش هستیم تا افرادی را به جای آنها جایگزین کنیم.
این افراد با هدف تقویت موسیقی زنده به روی صحنه آمده بودند و در چند روز آینده این تغییر و تحول را در این نمایش خواهیم داشت. من تلاشم این بود که از موسیقی تمام ملتهای رنج کشیده در این نمایش استفاده کنم و به همین دلیل است که از موسیقی یونان باستان، موسیقی بومی لهستان و مجارستان درکنار موسیقی سیاهان استفاده شده است. این تلفیق دیگرفقط مختص سیاهان نیست. کما اینکه پیام این نمایش هم تمام بشریت را در بر میگیرد و هنوز هم بسیاری از نژادها و فرهنگها، تحت ستم هستند. و این موسیقی هم مجموعهای از موسیقی نژادهای رنج کشیده است و ای کاش این امکان وجود داشت که دهها طبال آفریقایی به روی صحنه میآمدند و امیدوارم بتوانیم بخشی از این ایده را محقق کنیم و اگر نشد، جای تاسف و دریغ است.
▪ با توجه به رئالیسمیکه در کل کار موجود است، چرا در صحنه مرگ «عمو تم» ما با حضور فانتزی دخترک و آدمهای دیگر در کنار او مواجه میشویم؟
ـ دخترک با همان بالها به خواب عمو تم آمده است که در صحنه نمایش فرشته و شیطان، بود. این دختر، زمانی همدم و یار عموتم بوده است و در هنگام مرگش هم با همان هیئت در کنارش ظاهر میشود. از سوی دیگر، چون انگار عمو تم به خواب رفته است، پس این صحنه نمایش هم از شرایط خواب پیروی میکند که تلفیقی از رئالیسم و رویاست. همچنان که دخترک به پدرش میگوید; «به آسمان خوش آمدی! ای پدر مهربان!»، «عمو تم» هم اکنون مرده است و از آسمان به زمین پر رنج نگاه میکند.
▪ شاید این نمایش از معدود نمایشهایی باشد که در آن از یک حیوان زنده- سگ- در کنار بازیگران استفاده شده است. این نکته از یک سو منجر به بهت تماشاگران، به خصوص در نخستین دقایق ورود حیوان به صحنه میشود و از سوی دیگر، جنسی از جذابیت را ایجاد میکند. اما در هر حال، فکر نمیکنید که باعث میشود تماشاگر، لحظاتی از نمایش را از دست بدهد؟
ـ این نخستین بار است که تماشاگران تئاتر ما، یک بازیگر سگ را روی صحنه تئاتر میبینند که البته به درستی هم ایفای نقش میکند. اگر در این صحنهها، تماشاگر هیچ توجهی به بقیه عناصر نداشته باشد، باز هم با حضور سگ، متوجه درنده خویی صیادان برده میشود.
البته در اجرای فرهنگسرای بهمن، این امکان برای ما میسر نشد که از حضور سگ روی صحنه تئاتر استفاده کنیم. اما در اجرای تئاتر شهر موفق شدیم تا جنبههایی از خشونت تاجران برده را به این طریق نشان دهیم که هنگامیکه پای سودخواهی و معامله میرسد، سگهای درنده خویی را به جان سیاه پوستان میانداختند و به این طریق تماشاگران ما هم، جنسی از این ترس را تجربه میکردند. حضور این سگ، صرفا برای ایجاد هیجان نیست. بلکه برای انتقال جنسی از خشونت صیادان برده است. به این طریق دیگر، نمایش خشونت در صحنه محدود به فریاد زدن، شلاق زدن و ... نیست، بلکه شکل روانی این ترس هم تجربه میشود. البته این حضور بعد از مدتی عادی میشود، هم برای سگ روی صحنه تئاتر بودن عادی میشود و هم برای تماشاگران. البته در شب اول اجرا، سگ گاهی بیمورد هم پارس میکرد. اما الان زمان پارس کردنش را هم میداند و امیر بهادری که تعلیمدهندهاش است، از عهده این کار بر آمده است.
▪ اگر در یکی از اجراها، سگ از بند تعلیم دهندهاش رها شود و به میان تماشاگران بیاید، چه میکنید؟
ـ البته محافظان داخل سالن هستند و این سگ هم بسیار باهوش و تعلیم دیده است. اما چون تاکنون در اجرای زنده حضور نداشته است، در تمرینهای مختلف این پیشبینی را داشتم که مبادا یک بار چنین اتفاقی بیفتد و آسیبی به کسی وارد شود. البته حضور سگ، وحشت تماشاگران را به همراه دارد که بعد از آسودگی خاطر تبدیل به لذت میشود.
▪ در انتهای نمایش ما با ارائه مانیفست از سوی برخی از بازیگران مواجهیم. فکر نمیکنید این پایانبندی کمی شعاری است؟
ـ به نظر من این طور نیست. من از یک روند داستانی به تدریج به این سو گرایش پیدا میکنم که تماشاگران را وارد این جریان کنم که بیان این خشونت، فقط در داستانها نیست که با خواندن آنها شما تاسف بخورید و اشکی و آهی و همه چیز تمام شود. این خشونت «مارتین لوترکینگ»ها را به همراه دارد و تبدیل به اتفاقات بزرگ تاریخی شده است.
در برابر اتفاقاتی از این دست، آدمها دستمال دستشان نگرفتهاند و گریه کنند. بلکه تبدیل به حرکتهای بزرگ مبارزه با نژادپرستی شده و این پیام از آمریکا به همه جهان منتشر میشود. من از قصد میخواستم که صحنه انتهایی، تبدیل به یک میتینگ شود و در سخنرانیهای پایانی است که سوءاستفادههای کلیسا از کتاب مقدس در تلقی از بردهداری، مشخص میشود و یا توجیههای جهان سرمایهداری در این زمینه. واقعیتهای تاریخی میگوید که این قبیل مسائل با اشک و آه تمام نمیشود و بایستی در برابر پلیدی و ظلم ایستادگی کرد و میبینید که این نکته در سخن الیزا هم هست که مادامی که از خودمان حرکتی نشان ندهیم شایسته قلاده و زنجیر هستیم.
این همان الیزایی است که در ابتدا انسان را دربند و گرفتار تقدیر میداند اما در صحنههای پایانی، این انسان به آگاهی میرسد. در صحنه پایانی هم ما با آگاهی کاراکترهایی مواجهیم که در طول داستان هم حضور داشتهاند اما حالا نگاهشان متفاوت شده است و از تجربههای خودشان آموختهاند که باید در مقابل ستمگران ایستادگی کرد و نشان داد که شایسته زندگی دیگری هستیم. این رشد شخصیتی آنها در طول نمایش اتفاق افتاده است که در نهایت هم، نمایش تبدیل به میتینگ میشود و ما یک رشدی را در شخصیتها میبینیم.
اگر روایت من هم، منطبق با رمان «کلبه عمو تم» بود، این صحنه را نداشت. در حالی که من این داستان را از دریچه ذهن خودم دیدهام. در نسخه سینمایی آن هم، حضور کلیسا و نقش آن در جریان بردهداری، لاپوشانی شده و در نهایت ما با یک ملودرام ساده مواجه هستیم که مخاطب بر سرنوشت یک برده، زاری میکند. اما پیام من ایستادگی در برابر ظلم است.
البته پیامیکه از زبان الیزا میشنویم در قرآن هم آمده است که;« هیچ قومی از بند رسته نخواهد شد مگر اینکه بخواهد.» این پیامی الهی است که انسانها باید بیاموزند که برای دستیابی به حقوق حقه خود، علاوه بر خسارتی که به صورت روزمره پرداخت میکنند باید به صورت جمعی هم هزینههایی را پرداخت کنند تا شرایط جامعه به حد مطلوب بشری برسد یا اینکه به اندازه کمیتغییر کند.ما با تنوع ریتم و جنس موسیقی در صحنههای متفاوت مواجه هستیم و از این عنصر برای نگهداشتن تماشاگر در طول سه ساعت، به خوبی استفاده شده است.
در یک نمایش سه ساعته باید لحظه به لحظه تماشاگر را شارژ کرد تا تمایل به دیدن کار را داشته باشد. البته مشروط به اینکه صحنهها اجازه دهند. بعد از صحنههای اولیه، ما با صحنه رقص دختر بچه -هلن- مواجه هستیم و در صحنههای بعد میبینیم که همین دختربچه به یک کالای قابل خرید و فروش تبدیل میشود و به تدریج تماشاگر در مییابد که این شادمانی در درون خودش عنصری متضاد و غمگین را هم دارد. یا در صحنه شکنجه «عمو تم» صیادان برده به وسیله خود سیاهان ظلم میکنند و هنگامی که «عمو تم» را شکنجه میکنند تا دیگر سیاهان را به شورش تحریک نکند، سیاهان دیگر را به مراسم شامی دعوت میکنند و ما صدای شادمانی را از پشت صحنه میشنویم در حالی که روی صحنه، شاهد شکنجه هستیم. یک پارادوکس مدرن بین واقعیت و عناصر ناملموس دیده میشود و در پس یک موسیقی شاد، انسانی را تا حد مرگ شکنجه میدهند. البته من این کار را در نمایش «بینوایان» هم انجام دادم. نمایشی که اجرای آن سه ساعت به طول میانجامد، قواعد خودش را میطلبد و هم چنین رنگآمیزیها و ورود و خروجها و... و البته موسیقی خودش را هم.
در نمایش «بینوایان» در تمام مدت از موسیقی کلاسیک استفاده کردم اما با ورود دانشجویان مبارز به صحنه، جنسی از موسیقی پرکاشن و ضربی به کار میرفت که این آمادگی را در تماشاگر ایجاد میکرد که انگار نمایش را از ابتدا میبیند. البته همه اینها در خدمت محتوا و مضامین درونی اثر است و نه در خدمت جذب مخاطب. به عنوان مثال; نخستین باری که «هلن» با موسیقی میرقصد، موسیقی شاد است. اما همان موسیقی هنگامیکه ما از نیت تاجر برده باخبر میشویم دیگر شاد نیست و برای ما معنای جدا کردن دختر بچهای را از مادرش دارد و ما را به عمق بیرحمی صیادان برده میبرد.
▪ چه نگاهی به روند بازسازی تئاتر شهر دارید و در این شرایط وضعیت تئاتر را چگونه میبینید؟
ـ در شکلگیری این شرایط، جامعه تئاتری مقصر هست و نیست. مقصر هست چون تمام صحبتهای جماعت تئاتری، لبریز از جملات عاشقانه نسبت به کاری است که یا آن را آموختهاند و یا زندگیشان را وقف آن کردهاند. اما غالبا نشستهاند تا مسئولین این وضعیت را به نفع آنها تغییر دهند. من هر بار کوشش کردهام که برای بیان عشقم، راههای مختلف را تمرین کنم.
انتخاب فرهنگسرای بهمن، برای اجرای اولیه این نمایش ریسک بزرگی بود. پس از اجرای «بینوایان»، دوازده سال بود که در تالار آوینی این فرهنگسرا نمایشی اجرا نشده بود و تماشاگران ما باید در دو ساعت آمدن و دو ساعت بازگشتن، ترافیک را به جان میخریدند.
من با این کار میخواستم بگویم که سالنهای دیگری هم هست و جماعت تئاتری میتوانند از آنها هم در راستای اهدافشان بهره ببرند. به هر حال ما از هر مسئولی در این عرصه ماندگارتر هستیم و اگر هر جایی، عشقمان را فریاد نزنیم عاشق نیستیم. نکته دوم به مسئولین باز میگردد که باید عرصههای پنهان را در این زمینه، کشف و آشکار کنند. به نظر من تعطیلی تئاتر شهر، هنوز هم ضروری است و باید ماههای دیگری این تعطیلی ادامه پیدا میکرد تا بازسازی کامل انجام شود.
اگر تعطیلی تئاتر شهر، منجر به تعطیلی تئاتر شود پس ما عاشق نیستیم. مانند این است که شما بگویید; من مداد ندارم، پس داستان نمینویسم. من میگویم از عرفای خودمان بیاموزیم و با زغال، با خون خودمان بنویسیم. در جهان تئاتریها در خرابهها کار کردهاند. مثال بارز آن، «جورج استدلر» است که پس از جنگ جهانی، کلیسای مخروبهای را به تماشاخانه تبدیل کرد و در ابتدا به نام «تئاتر کوچک میلان» شناخته شد.
اما آنقدر ایستادگی کرد که به «تئاتر کوچک اتحادیه اروپا» تبدیل شد. همه اینها به همراهی و خلاقیت مسئولین بستگی دارد و من اعتقاد دارم که باید عادت کنیم که در میان ویرانهها گنج را بیابیم. البته مسئولین مانع و ناآگاه هم وجود دارد که باید آنها را هم آگاه کرد. من در حالی «کلبه عمو تم» را در فرهنگسرای بهمن اجرا کردم که همان روزها و با اندکی تاخیر، امکان اجرای این نمایش در تالار وحدت یا تئاتر شهر وجود داشت. بعد از این اجرا، بسیاری از کارگردانها به من گفتند; ما ظرفیتهای این سالن را نمیدانستیم.
هنوز هم معتقدم که نزدیک به صد سالن در تهران وجود دارد که به پیگیری و سماجت، میتوان آنها را به سالن تئاتر تبدیل کرد. من تمام ماجرا را به گردن مسئولین نمیاندازم. جماعت تئاتری هم آنقدر نق زد که بازسازی، نیمه کاره رها شد. در حالی که اگر صبوری میکردند، مجموعه تئاتر شهر میتوانست تبدیل به ساختمانی شود که تا صد سال هم امکان بهرهوری داشته باشد. پیشنهاد میدهم که تئاتر را به مکانهای مختلفی مثل مدرسه، انباری، خیابانها و ... ببریم. مگر «پوشکین» یا «استانیسلاوسکی» و... چنین نمیکردند. جامعه تئاتری در زمانی قدرت پیدا میکند که همه خودشان را موظف به کمک بدانند. تا زمانی که کاسه گدایی به دست بگیریم، وضعیت همین است. اما اگر خودمان تلاش کنیم، مسئولین هم همراهی میکنند.
مریم منصوری
منبع : روزنامه حیات نو
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست