یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

چرا می نویسم


چرا می نویسم
برخی می گویند «بهتر نیست به جای مقاله نوشتن توی روزنامه بره مقاله های تحقیقاتی اش را آماده کنه که با این سن و سال ارتقای دانشگاهی اش عقب نیفته.»
برخی هم با تعجب می پرسند «دکتر زمانی با این کار زیاد و برنامه فشرده کی میرسه این چیزها رو بنویسه.» برخی هم احتمالاً می گویند «کل اگر طبیب بودی سر خود دوا نمودی...»
بسیاری هم این مقالات را دستورالعمل های رایج پزشکی می دانند بنابراین قابل خواندن نمی دانند، سال هاست که به طور مرتب با یک سبک و سیاق خاص مطالبی را در روزنامه هایی که خواننده عمومی دارند از «ایران» خیلی قدیم گرفته تا «شرق» اخیر به رشته تحریر درمی آورم و بیش از یک سال است که هر هفته به طور مرتب در ستون «نگاه طبیب» یادداشت هایی را می نویسم. تصور می کنم زمان آن رسیده به سوالات فوق که خودم هم گاه از خود می پرسم، پاسخ دهم. راستی چرا می نویسم؟
البته تمام این اظهار نظرها به خصوص «سومی» واجد بخش هایی از حقیقت هستند، اما تصور می کنم نکات ذکر شده تمام واقعیت را در مورد انگیزه های نوشتنم، توضیح نمی دهند.
البته جادوی نثر در این انگیزش به نوشتن بی تاثیر نیست، وقتی که کلمات را می تازانی و رم می کنند و تو را به جاهای دور، دورتر از آنچه می دیدی و می خواستی، می کشانند. اما این هم باز توضیح را تمام نمی کند.
اگرچه ممکن است کلیشه یی و تکراری به نظر برسد، اما واقعیت این است که من نوشتن این یادداشت ها را از یک سو بخش مهمی از کاری می دانم که برای آن آموزش دیده ام و به جهت انجام آن زندگی ام تامین می شود و از سوی دیگر ایفای علاقه شخصی است که به نوشتن دارم.
ابتدا باید از خاطره یی شروع کنم. سال ها پیش مدت کوتاهی پس از طی امتحانات بورد تخصصی مغز و اعصاب در تهران، برای طی یک دوره کوتاه مدت به فرانسه رفته بودم. در شروع کار یک متخصص جوان فرانسوی تمام قسمت های آن بیمارستان را به من نشان داد. هنگام تور دستگاه ها و تکنیک هایی را دیدیم که اگرچه ما هنوز در آن زمان هیچ کدام از آنها را نداشتیم، ولی به جهت امتحان «بورد»ی که اخیراً از ما گرفته بودند، من اطلاعات کاملی در مورد همه آنها داشتم و آن را بیان می کردم. در پایان تور این پزشک جوان از من به سادگی پرسید؛ «راستی شما چرا این قدر اطلاعات دارید،؟» در این سوال هیچ نشانه یی از کنایه و تمسخر به نظر نمی رسید. او به طور ساده برایش این سوال پیش آمده بود و می خواست بداند که چرا کسی باید در مورد دستگاه هایی که هیچ گاه ندیده و تکنیک هایی که تا به حال در کشورش انجام نشده، این همه اطلاعات، آن هم با این همه جزئیات داشته باشد؟ این سوالی بود که من هیچ گاه از خودم نپرسیده بودم. من تا آن زمان به طور بدیهی صرفاً کوشیده بودم دایره معلومات و دانسته های خود را افزایش دهم. از من چنین خواسته بودند و این برای من یک ارزش شده بود. اینکه اساساً چرا باید بدانم و دانسته های من به چه کار می آیند و در یک کلام مساله «دانستن یا ندانستن» اساساً مورد نظر من نبود.
وقتی که خوب بنگری درمی یابی که اولاً به کار انداختن بسیاری از دانسته های ما هیچ آسان تر از آموختن آنها نیست. بلکه گاه بسیار دشوارتر است. ثانیاً بسیاری از آن چیزهایی که تصور می کنیم دانسته های علمی ما هستند، فی الواقع پیش فرض های غیرعلمی هستند که لباس علم پوشیده اند. ثالثاً مطالب بسیاری که در اصل مطالبی علمی هستند، در فرهنگ عام معانی و تعابیر دیگری یافته اند که گاه حتی در نقطه مقابل معانی علمی آن موضوع قرار می گیرند. رابعاً چه دانسته های بسیاری که دانستن و به کار بستن درست آنها نه تنها هیچ مشکلی را حل نمی کند بلکه مشکلات زیادی به وجود می آورد، از سوی دیگر به نظر می رسد اینها نمونه های آشکاری باشند از سایر جنبه های زندگی ما و تلقی که ما از زندگی داریم که به عنوان یک متخصص به چشم من می آیند. از این رو نه تنها برای روشن کردن این مسائل بلکه برای کمک به درک مسائل دیگر نیز خود را ملزم به این نوشته ها می بینم. حالا به تک تک این نکات نگاهی دقیق تر می اندازم.
اولاً پزشکان ما در دوره تحصیل، طب را به شیوه یی می آموزند که در بهترین تحلیل همچنان آزمایشگاهی است. در بسیاری از موارد معنای واقعی آنچه می آموزند به خوبی درک نشده و آنقدر تکنولوژی پزشکی به خصوص در رشته های تخصصی رو به تحول و پر شاخ و برگ شدن است که فراگیری این مطالب روزافزون زمانی برای اندیشیدن به این مسائل و مجالی برای اندیشیدن به کلیات، به معنویت این فن و به معنای آن در فرهنگ ما و نگرش های بومی و سنتی ما باقی نمی گذارد. طبیبان و متخصصان هم از یک سو درگیر کار و زندگی اند و از سوی دیگر نوعی نگرش خاص حکمفرماست که هرگونه اندیشیدنی را به کلیات، تحقیر می کند؛ نگرشی که هر تحقیقی را زمانی صرفاً علمی اعلام می کند که هرچه بیشتر و بیشتر به مسائل تکنولوژیک بپردازد. مفهومی بسیار خشک و یکجانبه از علم، آن هم در زمانی که نقیصه یی جدی در مورد تاثیر کلیت این تکنولوژی بر کیفیت حیات در کشور ما وجود دارد. از این گذشته، اساساً هیچ تلاشی در جهت تبیین ابزارهایی برای محاسبه و بررسی «کیفیت حیات» و عوامل مداخله گر آن در کشور خود نمی شناسیم. پژوهش های بسیار اساسی تر، مثلاً در کیفیت حیات قبل و بعد از تشخیص این یا آن بیماری و مطالعه یی علمی در مورد تلقی عمومی از این یا آن بیماری یا حداقل مطالعه یی درازمدت (کوهورت) در مورد نتایج فیزیکی و معنوی این یا آن روش درمانی و... نداریم، اما همه مشتاقند تکنیک جدیدی در ریشه کن کردن این یا آن بیماری بیابند یا داروی جدیدی بیابند یا مطالعه علمی تکنولوژیک به انجام برسانند که متاسفانه به خصوص در رشته های تئوریک چنین امکانی را هم نداریم. اما مقصود نهایی من اینکه رابطه بین علم و عمل در سایر زمینه های غیرپزشکی هم وضعیتی بهتر از این ندارد؛ طب تنها مثالی آشکار است،
ثانیاً وقتی که به جای آموزش طب به شکل واقعی آن، صرفاً با یک سری محفوظات فارغ التحصیل می شویم، درنتیجه هیچ الگوریتم عملی علمی در ذهن برای برخورد با بیماری ها نداریم. در فقدان چنین الگوریتم علمی که کاربردهای مصداقی آن باید در کوره عمل به شدت آزموده شده باشند، راه برای هرگونه برخورد فردی و شخصی هموار می شود و برخوردهای شخصی نیز آکنده اند از پیش فرض هایی که هرکس بنابر زمینه ملی و فرهنگی خود می تواند داشته باشد. گویی طبیب کسی است که با گرفتن مدرک طب امکان اجتهاد در مورد تمامی مطالب را یافته است و حالا می تواند در مورد روش های درمانی هم که در دانشکده نیاموخته یا در نقطه مقابل آموزش های او بوده اند، اظهارنظر کند. بیهوده نیست که شاهدیم پزشکانی را که مشغول درمان هایی هستند که مبنای علمی چندانی ندارد و با نام «دکتر» و شماره نظام پزشکی خود، برای این روش ها حقانیتی پدید می آورند. حال آنکه درس طب در واقع آموزش به کارگیری دستورالعمل هایی است که دانش روز پدید آورده نه امکان اجتهاد در مورد روش های مختلف درمانی. حداکثر کاری که از طبیب برمی آید این است که برای ایجاد تغییر در کیفیت کار پزشکی در یک مطالعه علمی شرکت کند یا آن را هدایت کند. در بسیاری از کارهای متداول پزشکی یافتن رگه هایی از پیش فرض های غیرعلمی پزشک که تحت تاثیر فرهنگ عمومی هستند، نه درس های دانشکده کار دشواری است. من در نوشته های خود به عنوان نمونه به ارتباط استرس و بیماری ها یا ارتباط غذاهای مختلف با بیماری ها اشاره کرده ام. در حالی که هیچ ارتباط معنی داری بین نوع غذا و استرس با این یا آن بیماری به اثبات نرسیده ، بسیاری از پزشکان در مورد این موارد بیماران خود را پرهیز می دهند.
در اینجا هم ارتباط بین پیش فرض های ذهنی ما که در فراروایت های گوناگونی شکل می گیرند با مسائل روزمره زندگی اجتماعی و سیاسی نکته یی است که به راحتی نمی توان دید. ثالثاً بسیاری از مطالب علمی در دانش طب در عمل به شکل دیگری درمی آید. نمونه ها بسیارند. فشارخون یک ریسک فاکتور برای سکته مغزی و قلبی است و علامت بالینی خاصی ندارد، اما در عمل فشارخون تبدیل به میزان الحراره زندگی می شود و نه به عنوان یک ریسک فاکتور، بلکه به عنوان علت مستقیم سکته های مغزی به شمار می رود. عده زیادی از مردم به جای کنترل منطقی فشارخون در حقیقت به این دستگاه وصل می شوند و بیست و چهار ساعت فشارخون خود را کنترل می کنند. حالتی ترسناک که نوعی اضطراب مداوم را با حضور دائمی مرگی که می توان با کنترل دائمی فشارخون از آن جلوگیری کرد، رقم می زند. چربی خون و سایر ریسک فاکتورها هم وضعی بهتر از این ندارند. چه بسیار مسائل علمی که در فرهنگ عام به شکل دیگری خود را می نمایانند.
رابعاً واقعاً باید اندیشید که کار پزشکان تشخیص دادن است یا کمک کردن؟ در بسیاری از موارد خود «تشخیص»، قطع نظر از قابل درمان بودن یا قابل درمان نبودن بیماری، مداخله یی سنگین در زندگی است که باید قبل از مداخله به جنبه فلسفی آن یعنی اساس «تشخیص دادن یا ندادن» پرداخت. درمان کردن هم به خودی خود همیشه معلوم نیست که مفید باشد، مثل بیمار بیهوش و لاعلاجی که چند هفته یی به کمک تکنولوژی مدرن پزشکی درمان می شود و تنها اتفاقی که می افتد جابه جایی تاریخ مرگ است با هزینه یی گزاف.
کم نیستند مواردی در زندگی ما که دست روی دست گذاشتن و هیچ کاری نکردن پرفایده ترین فعالیت است؛ فعالیتی دشوار که بسیاری از ما قادر به انجامش نیستیم،
نکاتی که برشمردم دقایق ظریفی هستند که به اعتقاد بنده اهمیت بسیار زیادی در زندگی روزمره ما دارند، چرا که تکنولوژی و مدرنیته در بهترین شرایط و در زادگاه خود نیز که تکاملی منطقی و تدریجی داشته حاوی تناقضاتی عظیم است، چه برسد به جوامعی چون جوامع ما که باید این شیوه جدید زندگی را که با سرعت و سیل آسا وارد می شود هم بیاموزیم، هم بیاموزانیم و در عین حال با فرهنگ و سنت های خود نیز تلفیق کنیم. بدون چنین اندیشه ورزی، کاربست این تکنولوژی مصداق حیف و میل امکانات است، کما اینکه واقعاً هست. تعمق در این دقایق نوعی روشنفکری، نوعی فلسفیدن یا هر نام دیگری را می طلبد که یک پای الزامی آن آشنایی با این فنون یعنی تخصص است. از سوی دیگر زندگی در جریان واقعی اش چیزی جز همین جزئیات نیست. اندیشه ورزی که در کلیات، در استعاره ها و ایهام ها سیر می کند، نه تنها در محتوا بخشی از جنبه های مهم زندگی را از دست می دهد، بلکه در شکل نیز خود را از تلالو درخشان جزئیات واقعی محروم می سازد. فقدان نقد فرهنگ عمومی و دنباله روی از این فرهنگ، تنها تبارز کوچکی از این نوع اندیشه ورزی است. در تاریخ روشنفکری ما کم نبوده اند روشنفکرانی که در تکنولوژی های روز تخصص داشتند، ولی در کنار تلاش های روشنفکرانه «اعلا»ی خود هیچ گوشه چشمی به مسائل معنوی تخصصی که داشته اند، نینداخته اند. موضوع روشنفکری ایشان در بسیاری از موارد زندگی در جریان واقعی اش نبود، بلکه آنچه اهمیت داشت نگاه های کلی و تغییرات یکباره و از کل به جزیی بود که آن هم در بسیاری از موارد به شکل خاص نقد قدرت و نقد حکومت تقلیل می یافت و در نقد نیز نقد فرهنگ و نقد مردم در آن جایی نداشت.
هم از این روست که بسیاری از جنبه های زندگی ما نیندیشیده و بلاتکلیف و پا در هوا بین گذشته و امروز، بین شرق و غرب، بین سنت و مدرنیته مانده اند.
پیچیدگی دوران مدرن، روشنفکران جدیدی می طلبد که می توان آنان را روشنفکران «خاص» در برابر روشنفکر «عام» نامید. روشنفکرانی که ضمن آشنایی با پیچیده ترین دانش روز، با چشم هایی شسته شده و عاری از پیش فرض، بتوانند این شیوه نوین زندگی را به هاضمه ملی ما بسپارند.
از این روست که بنده از یک سو نمی توانم چشم خود را بر چنین کلیاتی بسته و صرفاً به جزئیات علمی بپردازم تا مثلاً از ارتقای دانشگاهی خود عقب نمانم و از سوی دیگر تا وقتی که چنین موضوعات ناب و نگفته یی هست، نمی توانم فی المثل به نقد آثار فلان فیلمساز یا داستان کوتاهی بی ارتباط با این موضوعات (بعد از ساعات کار) دل خوش کنم.
دکتر بابک زمانی
متخصص مغز و اعصاب
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید