دوشنبه, ۳۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 May, 2024
مجله ویستا
شهره شهر
شیرازی-همیشه گوشه تاقچه کوچک اتاق پدربزرگم بود. فقط او بود که می خواند، او بود که لحظه به لحظه زمزمه می کرد، او بود که در برابر سوال های مکررم مصرع هایی تحویلم داد که از تمام آن ها فقط کلمه حافظا را به خوبی یاد دارم.تاقچه اتاق کوچک پدربزرگ من آینه داشت. گلدان گل سرخ که هر روز باید تازه می شد، یک جلد قرآن، تسبیح خاکستری و کتاب افسانه ای اش. خودش همیشه می گفت دیوان حافظ کتاب افسانه ای من است.
ولی هرچه از آن افسانه ها می گفت من فقط نگاهش می کردم تا دلش نشکند و بغض نکند نمی فهمیدم چه می گوید. از کنار اتاقش که می گذشتم صدایم می کرد و می خواست نیتی کنم تا برایم فالی بگیرد! برایم عجیب بود من که متوجه زمزمه هایش نمی شدم ولی می دیدم به من لبخند می زند. مدام فکر می کردم نکند این حافظ افسانه ای پدربزرگ، به او بگوید که حرف هایش را باور ندارم. نکند به پدربزرگم بگوید نوه اش برای دلخوش کردنت این جا نشسته و من و تو را نمی فهمد.تقصیر من نبود. دوست داشتم پدربزرگم را بفهمم ولی نمی دانستم چرا پدربزرگ حتی موقع خواندن حافظ وضو می گیرد. نمی فهمیدم چرا قبل از بازکرد دیوان حافظ حمد و توحید می خواند. نمی دانستم چرا اشعار حافظ شده بود همدم تنهایی و هم زبانی اش.
پدربزرگ فهمیده بود من درکش نمی کنم، او می گفت حافظ بین او و خدا دوستی برقرار کرده، می گفت حافظ آن قدر زیبا از خدا می گوید و هر لحظه اشتیاقم را برای رسیدن به خدا بیشتر می کند.
حافظ بی ریاست، حافظ از دل می گوید و بر دل می نشیند و من فقط نگاهش می کردم و هر از گاهی برای این که متهم به بی اعتنایی نشوم لبخندکی می زدم.ولی حالا پدربزرگ سال هاست که از کنار من رفته. دیگر کسی نیست که صدایم کند و اشعار حافظ را زمزمه کند. سال هاست هر وقت از کنار اتاق پدربزرگ می گذرم فقط کتاب حافظ روی تاقچه نگاهم می کند. آن قدر نگاهم کرد که وسوسه شدم بدانم و بفهمم چرا پدربزرگ من همدل این اشعار شده بود، خواندم، نفهمیدم، دوباره خواندم، بارها خواندم تا ... فهمیدم حافظ را دیدم، اشعارش را حس کردم، موقع خواندن شعرهایش دلم پر می کشد به حافظیه کنار شهره شهر شیراز، دلم می گیرد. یاد پدربزرگم قلبم را می فشارد. اوحق داشت. حافظ از دل سخن می گفت. اشعارش دل نوشته ای بود برای دل نوشته های ما حافظ امروز روی طاقچه نیست، چشمانم را به جست وجویش می برم تا کنار قاب عکس پدربزرگم که روی میز بود پیدایش می کنم! کنارش می روم نگاهش می کنم، در دستانم می گیرم و نیتی می کنم و می خوانم:
در ازل پرتو عشقت زتجلی دم زد عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
منبع : روزنامه خراسان
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
سید ابراهیم رئیسی رئیس جمهور ابراهیم رئیسی سیدابراهیم رئیسی سقوط بالگرد رئیسی رئیسی ایران سقوط بالگرد بالگرد شهادت حسین امیرعبداللهیان دولت سیزدهم
تهران هواشناسی پلیس هلال احمر سردار رادان امتحانات نهایی سیل قوه قضاییه آموزش و پرورش مشهد سیل مشهد بارش باران
یارانه یارانه نقدی قیمت دلار بورس قیمت خودرو خودرو دلار بازار خودرو قیمت طلا حقوق بازنشستگان بازنشستگان ایران خودرو
تلویزیون شهید رئیسی هنرمندان سینما سینمای ایران شعر لیلا حاتمی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سریال زری خوشکام نمایشگاه کتاب علی حاتمی
قرآن تجهیزات پزشکی
امیرعبداللهیان رژیم صهیونیستی ترکیه روسیه ولادیمیر پوتین آمریکا غزه اسرائیل فلسطین جنگ غزه حماس چین
فوتبال پرسپولیس استقلال رییس جمهور لیگ برتر لیگ برتر ایران لیگ برتر انگلیس فدراسیون فوتبال باشگاه پرسپولیس تراکتور بازی بارسلونا
هوش مصنوعی سامسونگ تبلیغات اپل موبایل اینترنت هواپیما نمایشگاه ایران هلث
رژیم غذایی سرطان استرس آلزایمر سازمان غذا و دارو کاهش وزن پزشک مغز انسان