جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


تتبعات ادبی!


تتبعات ادبی!
دیوان شاعر عرب «امرؤالغیظ» را مطالعه می‌كردم كه ناگهان چشمم افتاد به یك مصراع، چنان حظ و كیف و لذتی از آن بردم كه دیدم حیف است خوانندگان را بی‌نصیب بگذارم.
البته ما دیگر بنا نداشتیم كه باز هم در این ستون، شعر شاعر عرب چاپ كنیم و یا اگر چاپ كردیم ترجمه هم بنماییم؛ ولی نمی‌دانیم چطور شد كه امروز زدیم زیر قول خودمان. گمانم از بابت فصاحت و ملاحت زایدالوصفی باشد كه در همین یك مصرع مستور و موجود است. آن مصرع، كه ما را بشدت تكان داده دست و پای سالم برای ما باقی نگذاشت، این است: «پرتنی فی چاله یوماً واژگونی، یا حبیبی» ترجمه: «در چاله خیابان پرت شدم، به درستی كه نمی‌دانستم از كجا جلو پایم سبز گردیده است و در آن معلق گردیدم. ای محبوب من! مگر معلقات سبعه را نخوانده‌ای؟ پس این فردوسی طوسی داستان بیژن و منیژه را همین جور كشكی برای خودش سروده؟ ای معشوق بیوفا! اداره اطفائیه را بگو نردبان بیاورد و مرا از چاله دربیاورد كه می‌باشد چون چاه بیژن تنگ و تاریك! و مرا دیگر نه دست و پای سالم مانده است و نه اتومبیل ما را كمك فنر! هلا(!) یا خیمگی خیمه فروهل! كه در این خیابان، شتر با بارش گم می‌شود از فزونی چاله! و اگر شترت گم شد، دیگر به ما هیچ ربطی ندارد! این لامروت كه چاله نیست، چاه‌ویل است! به تحقیق كه در زمان شهردار سابق هم چاله بود، اما نه به این درشتی! و من می‌ترسیم شهردار جدید هم عوض شود و من همچنان در توی این چاله مانده باشم. به درستی كه...»
البته ترجمه آن مصرع هنوز تمام نشده! اما ترسیدیم كسانی، كه نه از شعر عرب سررشته و اطلاع دارند و نه از اصول فن ترجمه و نه از هیچ جای دیگر، به ما اعتراض كنند كه شعر شاعر عرب همه‌اش كه یك مصرع بیشتر نبود، كجا معنیش به این درازی است؟ و ثانیاً، در لسان عرب حروف «پ،چ،ژ،گ» كجا بود كه شاعر در شعرش آورده؟ و ثالثاً مگر در زمان «امرؤالغیظ» هم خیابان بود كه چاله بوده باشد؟ و...
البته ما مسئول این جور مسائل نمی‌باشیم. وقتی شاعر عرب خودش این‌جوری سروده، دیگر به ما چه ربطی دارد؟ ما كه نباید كاسه داغتر از آش بوده، بگوییم در لسان عرب چی بوده چی نبوده! ما همین مسئول ترجمه‌اش بودیم كه تازه آن را نیز، به خاطر همین جور اعتراضات، وسط راه و نیمه كاره رها كردیم!
مستدرك
این «امرءالغیظ» با آن «امرؤالقیس» هیچ نسبتی ندارد، الا یك نسبت دوری، ما دیوان شعر هر دونفر را داریم، منتها چون ترجمه اشعارشان خیلی جا می‌گیرد، دیگر بنا نداریم از آنان شاهد مثال بیاوریم. همین الان هم كه داریم با پا و دست شكسته یك ترجمه دست و پاشكسته‌ای از اشعارشان می‌كنیم، كلی هنر كرده‌ایم! حال آنكه می‌توانستیم برویم مرخصی استعلاجی گرفته «حرف حساب» هم نزنیم تا چه رسد به تتبعات ادبی!
«گل‌آقا»
● چه بوده است آن حكایت؟
مش‌رجب» شروع كرد مبالغی از زلف و پشم و ریش و سبیل و خلق و خوی بنده تعریف كردن، و «غضنفر» و «شاغلام» هم طبق معمول شروع كردند به رسم تأیید و به طور سنتی كله تكان دادن كه یعنی همین‌طور است كه مش‌رجب می‌گوید!
دیدم این جوری نمی‌شود. فرستادم از اندرونی یك چهارپایه آوردند و رفتم توی چهارپایه و خطاب به آنها گفتم:
حضار محترم!
برادران و خواهران!!
بنده می‌دانم كه شما سه نفر فی‌الواقع سه نفر نیستید: بلكه هركدام برای خودتان سه خط و سه طیف و سه جریان و سه جناح و سه باند هستید؛ و اگر حمل بر خودستایی نفرمایید كه نمی‌فرمایید، باید، درنهایت شكسته‌نفسی و خفض جناح و دركمال تواضع و فروتنی، عرض كنم كه شاید نماینده ۴۰ میلیون باشید و تعداد طرفداران و هواخواهان بنده را هم كه حساب كرده‌اند، به حساب جمل، از ۴۰ میلیون هم بیشتر شده و حتی از ۴۷ میلیون هم گویا اندكی بلندتر باشد.
جناب آقای رئیس!
خانمها، آقایان!!
در این برهه و در رابطه با دو كلمه حرف حساب كه «مش‌رجب» به نمایندگی از طرف همه شماها چیزهایی گفت، بنده هم متقابلا باید عرض كنم جای بسی شادمانی است كه...
... درست در همین وقت، «مش‌رجب» حرفم را قطع كرد و گفت: مرد حسابی، بسی «شادمانی» كجا بود؟ همان یكی «شادمانی» بود كه او را هم گرفتند.
گفتم: عجب، چرا گرفتند او را، مش‌رجب؟
گفت: گویا در قدیم‌الایام مختصری مأمور شكنجه ساواك بوده در سنوات ماضی. همچین بفهمی نفهمی، چندصباحی مسئول داغ و درفش بوده. در این چند ساله هم، در فرودگاه، مأمور كنترل پاسپورت بوده؛ البته چندان مهم نبوده، آدم بی‌آزاری بوده... اما اصلا اینها به جناب عالی چه ربطی دارد؟ شما همان نطقت را ادامه بده...
گفتم: عجب! كی گرفته‌اند ایشان را مش‌رجب...
گفت: ای آقا، كی ندارد. همین دو سه روز پیش...
گفتم: عجب، پس كجا بوده است ایشان در این چند سال، مش‌رجب؟
گفت: لابد توی جیب بنده بوده است ایشان در این چند سال... مرد حسابی، من از كجا بدانم؟ اصلا تو چرا امروز مثل ناصرالدین شاه حرف می‌زنی؟ ما آمده‌ایم دنبال شما كه بیایی حرف حساب بزنی... شما هنوز شروع نكرده، داری دری‌وری می‌بافی.
گفتم: چگونه بود كه نگرفتند این شادمانی را در این چند سال و چگونه شد كه گرفتند این شادمانی را پس از این چند سال...؟
گفت: ای آقا، امروز شما یك جوری حرف می‌زنی! انگار حالت هیچ خوش نیست. باشد فردا خدمت می‌رسیم.
گفتم:...
(خیلی باید ببخشید. ظاهراً مثل اینكه بنده دیگر چیزی به «مش‌رجب» نگفتم. چون می‌دانستم كه فردا جمعه است و روزنامه منتشر نمی‌شود و ‌«مش‌رجب» ملتفت این مسئله نبوده. لذا قضیه همین جوری فعلا بین من و او مسكوت ماند تا بعداً چه وقت صدایش دربیاید!)
«گل‌آقا»
● كار فرهنگی!
همان روزی كه شركت واحد اتوبوسرانی تبریز به جرگه برگزاركنندگان مسابقات بزرگ سراسری احكام پیوست و كار عظیم فرهنگی خود را با جوایز كمیاب و اساسی و ارزنده آغاز كرد، بنده به این «مش‌رجب» گفتم كه این قضیه كار فرهنگی(!) دارد كم‌كم به یك جاهای خوبی می‌رسد!
اما این «مش‌رجب» منفی‌باف، به جای اینكه می‌گوید: «همین‌طور است كه جناب عالی می‌فرمایی!»، صاف توی چشمهام نگاه كرد و یك جواب پرت و پلایی داد كه چه عرض كنم!
قضیه گذشت تا همین دو سه روز پیش كه مجدداً یك مسابقه بزرگ و سراسری دیگر از سوی انجمن اسلامی خیابان شهید بهشتی رامسر(!) در جراید چاپ شد و باعث قوت قلب بنده گردید و فهمیدم دیگر كار از استان و شهرستان گذشته و به كوچه و خیابان كشیده و عنقریب است كه دیگر هركس برای خودش یك مسابقه بزرگ سراسری تشكیل بدهد و این مشكل و معضل فرهنگی به سادگی خوردن یك لیوان آب خنك حل بشود و برود پی كارش و چه بسا كه در جوار صادرات نفتی و غیرنفتی بتوانیم صادركننده مسابقات بزرگ و سراسری هم بشویم و اسمش را بگذاریم صادرات فرهنگی!
اما شما كلاه خودتان را قاضی بفرمایید و ببینید چه به آدمی مثل بنده می‌گذرد كه، با هزار امید و آرزو، این مسائل را با آدمی مثل «مش‌رجب» در میان بگذارد و در جواب، یك مشت چرت و پرتی بشنود صدبار بدتر از آن پرت و پلای اول!
حالا آن چرت و پرت و پرت و پلا سرش را بخورد، تا بنده شروع می‌كنم به استدلال كه این یك كار فرهنگی مقطعی نیست بلكه ریشه‌ای است، این «مش‌رجب» عین آدمهای ضدانقلاب شروع می‌كند پس كله‌اش را خاراندن، طوری كه انگار یك بشكه آب یخ روی سر آدم ریخته باشند!
بنده از بخش فرهنگی وزارت ارشاد و بخش فرهنگی سازمان تبلیغات استدعا دارم یك چیزی به این «مش‌رجب» بفرمایند. من كه از دستش عاجز شدم. بس كه با بنده اختلاف خطی دارد، هرچی بگویم یك چیز دیگر می‌گوید.
می‌گویم: مش‌رجب! این مسابقه یك تازگیهای ویژه‌ای دارد كه قبلا نبوده!
می‌گوید: از كجا می‌دانی؟ شاید همان سؤالات گزینشهای سابق باشد!
می‌گویم: جوابها كه همان نیست... در سابق، این همه جوابهای ۲ و ۳ و ۵ و ۱۴ و ۱۸ و ۲۰ و غیره! كجا بود؟ اینها همه دستاوردهای فرهنگی است. تازه جوایزش را چی می‌فرمایی...
اصلا بنده چرا چانه‌ام را با این «مش‌رجب» خسته كنم؟ گمانم او با مسئولان آگهی روزنامه‌ها یك سر و سری دارد! بنده اگر مطالب خودم را با همین خوانندگان عزیز خودم مطرح كنم، صد درجه بهتر است تا با این مش‌رجب.
ببنیید، خوانندگان عزیز! یك مسابقه‌ای است با جوایزی از قبیل تلویزیون، جواهرآلات(!)، رادیو، ضبط، ماشین‌حساب، اتو برقی، پنكه، چرخ خیاطی، ساعت دیواری، مچی! و علاءالدین (گمانم با اسبش!) و جوایز ارزنده دیگر... كه همه‌اش را روزنامه همین پریشب چاپ كرده. این همه جوایز برای ۲۰ تا سؤال ۳ جوابی كه بنده ۵ تای آن را با جوابها خدمتتان عرض می‌كنم تا ملتفت بشوید كه هرچی بنده عرض می‌كنم، همان حرف حساب است و هرچی این «مش‌رجب» می‌گوید، رطب و یا بس است، خزعبلات است، پرت و پلاست؛ و اگر بنده تا حالا او را پاكسازی نكرده‌ام، بنا به مصالحی بوده!
البته بنده چون به همه سؤالات مسابقات بزرگ و سراسری كه تا حالا برگزار شده دسترسی نداشتم، این ۵ تا سؤال را فقط از مسابقه بزرگ و سراسری انجمن اسلامی خیابان شهید بهشتی شهرستان رامسر برای شما نقل می‌كنم تا بدانید كه نمك، چه یك انگشت باشد چه یك خروار، همان نمك است و بیخود نیست كه شاعر فرموده است: وای به روزی كه بگندد نمك! و اما سؤالات و پاسخها به نقل از جراید:
چند چیز بر حایض حرام است؟
الف: ۳ ب: ۵ ج: ۲
نماز میت چند تكبیر دارد؟ الف: ۲ ب ۷ ج: ۵ چند چیز در غذا خوردن مستحب است؟ الف: ۱۵ ب: ۱۸ ج: ۲۰
خضاب كردن با حنا بر جنب... است الف: مكروه ب: حرام ج: هیچ‌كدام!
گاو چند نصاب دارد؟
الف: ۵ ب: ۷ ج: ۴
.....
ملاحظه فرمودید؟ وقتی بنده عرض می‌كنم این «مش‌رجب» ضدانقلاب شده، خوانندگان می‌‏فرمایند خیر!
توضیح آخر این‌كه برگزاركنندگان اصلی مسابقه از هر شركت‌كننده مبلغ ۳۰ تومن وجه ناقابل هم خواسته‌اند كه بنده مجبورم از ترس جوسازی این «مش‌رجب» از خیر آن ۳۰ تومن هم بگذرم...
این بود حرف حساب امروز، تا صدایش كی دربیاید!
«گل‌آقا»
منبع : پایگاه‌ اطلاع‌رسانی گل‌آقا


همچنین مشاهده کنید