جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


حلاجی خلق و خوی ایرانی


حلاجی خلق و خوی ایرانی
هم در گفت وگوی مردم کوچه و بازار و هم در بسیاری از آثار نوشته شده از سوی ایرانیان یا آثار شرق شناسی و ایران شناسی گزاره هایی وجود دارد که خیلی قابل توجه اند. در آن گزاره ها درباره چیزی به عنوان فرهنگ ایرانی- با ویژگی های خاص- صحبت می شود؛ مثلاً می گویند ، ایرانی ها کم کار می کنند، فعالیت مشترک جمعی و گروهی در بین آنها ضعیف است، دورویی در میانشان رواج دارد، احساسات آنها بر خردورزی چیره می شود، ایرانی ها در عرصه سیاست ایده آلیست هستند، ایرانیان خودمدارند، ایرانیان به سختی می توانند توافق های پایداری بکنند و...
این گزاره ها چیزی است که در کتاب های شرق شناسی، ایران شناسی، اسلام شناسی و همین طور بین مردم کوچه و بازار، در تاکسی، ادارات، مدارس، در خانه ها و همه جا بحث می شود. این گزاره ها- صرف نظر از صحت و سقم شان- مدعیاتی در باره روحیات و خلق و خوها و عادات ایرانی هستند. خب این طبیعی است که فرهنگ این سرزمین به معنای جامعه شناختی کلمه و مردم شناختی آن قابل فروکاستن به این خلق و خوها- صرف نظر از صحت و سقم شان- نیست. فرهنگ هیچ کشوری - به ویژه سرزمینی مانند ایران با تنوع اقلیمی، قومی و مذهبی زیادی که در آن وجود دارد- قابل تقلیل به یک مفهوم جامع نیست؛ یک مفهوم کلی وجود ندارد که فرهنگ ایرانی را منعکس کند؛ گوناگونی های بسیاری در فرهنگ ها وجود دارد. به طور مشخص، فرهنگ توده داریم، فرهنگ نخبگان داریم؛ تفاوت هایی میان آنها وجود دارد. فرهنگ عمومی و خرده فرهنگ ها، فرهنگ مسلط، حاشیه ها، Sub Culture ها، فرهنگ قشر متوسط و قشرهای دیگر، فرهنگ ملی و فرهنگ قومیت ها. اینها نشان می دهد که تنوع خیلی زیادی در فرهنگ ما وجود دارد. از سوی دیگر، فرهنگ اساساً در طول زمان و در شرایط مختلف و در تعامل با محیط ها- هر چند به کندی- تغییر پیدا می کند؛ در مجموع ، فرهنگ قابل یادگیری است، قابل اکتساب است و تغییر هم می کند، هر چند کند. بنابراین سخن گفتن از فرهنگ ایرانی به عنوان یک مفهوم ایستا و اساساً یک امر ثابت، محل تامل است. فرهنگ ایرانی را نمی شود با ذات باوری و یک ذاتی، یک Essence ، به شکل Essentialisty، تصور بکنیم که ثابت و ایستاست و هیچ تحول و دگرگونی در آن وجود ندارد. ما باید حداقل از دو خطای فاحش پرهیز بکنیم؛ یکی خطای «تقلیل گرایی» است که از نگاه جامع و کل گرایانه به همه وجوه و ابعاد فرهنگ ایرانی و تنوع و گوناگونی آن غافل نمانیم و خطای دوم، نگاه ایستا و «ذات باورانه» به فرهنگ ایرانی است که موجب نادیده گرفته شدن منطق تغییر و تحول در فرهنگ می شود.
اما واقعاً آیا این ملاحظات می تواند صورت مساله را پاک بکند؟ ملاحظات پیش گفته، به جای خودش، اما صورت مساله هم این است که قدر مسلم ما شواهد بسیاری داریم که بخشی از خلق و خوهای ایرانی پروبلماتیک است؛ بخشی از عادات ایرانی، روحیات ایرانی، به قدری بحث انگیز است که نه فقط در کتاب ها و آثار شرق شناسی، بلکه در گزاره های مردم کوچه و بازار خودمان به نحوی چشمگیر از آن گلایه می شود و در نتیجه ارزش آن را دارد که یک جمعی از فرهنگ وران، فعالان فرهنگی، خبره ها و آنهایی که تجربه های زیستی در عرصه فرهنگ و عمل فرهنگی و عمل اجتماعی دارند، دور هم جمع شوند و سروقت این مساله ملی بروند که چرا این گزاره ها وجود دارد؟ آیا واقعاً فرهنگ ما پروبلماتیک است؟ پروبلماتیک فرهنگ عمومی ما چیست؟ این دروغگویی، این خودمداری، اینکه نمی توانیم کار جمعی بکنیم، اینها واقعاً چه هستند؟ اینها نیاز به حلاجی و به شکل علمی و روشمند، تامل و گشودن دارند.
برای بررسی خلق و خوی ایرانیان مدخل های زیادی وجود دارد که برای نمونه ۱۱ مورد در اینجا یادآوری می شود؛ یکی، تک نگاری های مستقیم متمرکز به روحیات و خلقیات ایرانیان است. دیگری، ریشه شناسی رفتار ایرانیان در ساخت اقتصاد و طبقات. سومی، ریشه شناسی رفتار ایرانیان در ساختار دولت و جامعه شناسی تاریخی و سیاسی. چهارم منابع تاریخی که مدخل خوبی برای این قضیه هستند. پنجم، مباحث مربوط به هویت و قومیت و ملیت و دین در ایران. ششم، مطالعات مربوط به اسطوره ها، آیین ها و ادبیات و معارف. هفتم، جامعه شناسی باورها، نگرش ها و رفتارها. هشتم، مباحث متمرکز بر موضوع و سطح خاصی از نگرش ها و رفتارها. نهم، مطالعات مساله شناسی و آسیب شناسی اجتماعی در ایران. دهم، جامعه شناسی شهر و روستا و نهادها و قشرها و صنوف (مثلاً جامعه شناسی خانواده، جامعه شناسی قشرها، جامعه شناسی جوانان، جامعه شناسی صنوف و جامعه شناسی کار) و آخرین (یازدهم) بررسی های مربوط به چالش های سنت و تجدد، نخبگان جدید و تحولات و تغییرات فرهنگی. بحث تغییرات فرهنگی ایران؛ اینها خودشان دنیایی هستند.
● نظریه ها و الگوهای آموخته رفتار فرهنگی
موضوع بحث ما، الگوهای آموخته رفتار فرهنگی است؛ رفتارهای فرهنگی که رفتارهای آموخته شده یی هستند، الگوهایی پشت آنها هست. این الگوهای آموخته رفتار فرهنگی در ایران جنبه پروبلماتیک پیدا کرده ؛ احساس می کنیم که رفتارهای فرهنگی ایرانیان بحث برانگیز است و مساله هایی دارد؛ اینکه دروغ زیاد گفته می شود، فرهنگ کار ضعیف است، فعالیت مشترک جمعی و گروهی مشکل دارد، احساسات بر خردورزی چیره است، خودمداری و ناشکیبایی رایج است، سختی و صعوبت توافق ها و اجماع سازی در جامعه ایران مطرح است، فقدان مدارا، با الگوهای رفتاری مان استبداد را بازتولید می کنیم و سپس به ستیز با آن به پا می خیزیم؛ و این یعنی «پریدن از روی سایه خود» و...
نظریه های پایه گوناگون و متنوعی برای توضیح و بررسی فرهنگ وجود دارد؛ یک رویکرد، رویکرد کارکردگرایی است که فرهنگ را به مثابه سازوکاری برای تامین نیازهای زیستی، روانی و اجتماعی مورد بررسی قرار می دهد. یعنی وقتی الگوهای رفتارهای فرهنگی را هم می خواهد بررسی کند، این نظریه و مبنای نظری در آن وجود دارد که فانکشنالیستی نگاه می کند؛ مثلاً مالینوفسکی و دیگران می گویند این نوع رفتار، سازوکاری برای زندگی در این جامعه است؛ یعنی اگر فرد دروغ می گوید گویا اقتضای زندگی در این سرزمین، دروغ گفتن بوده است، یعنی یک مکانیسم زیستی است که فانکشنال است و کارکرد دارد و در نتیجه نهادینه می شود و رواج پیدا می کند- روانی است یا اجتماعی؛ مثال دیگر این است که در این جامعه احساسات زیاد است؛ از زاویه این نظریه پایه، احساساتی بودن به دلیل سرزمینی پرمصائب است؛ در سرزمین پر مصائب، احساسات جواب می دهد، تسلیم و آرامش یا درونگرایی و نوعی تصوف منفی و... جواب می دهد.
رویکرد دیگر، رویکرد ساخت گرایی است که به ساختارهای عمیق تری توجه می کند که فرهنگ را شکل و سمت و سو می دهند. کسانی مثل اشتراوس با رویکرد ساخت گرایی به فرهنگ و رفتارهای فرهنگی نگاه می کنند. آنها به آن ساختارهای عمیق توجه می کنند؛ آن ساختارهای عمیق است که فرهنگ ها را شکل و سمت و سو می دهد. ارزش های فرهنگی، معانی فرهنگی، نمادها و رفتارهای آموخته فرهنگی ما ذاتی نیستند و وجه پیشینی و ثابتی هم ندارند، در طول تاریخ آموخته شده اند و البته می توانند تحول پیدا کنند، اما تحولات آن نیز از طریق همین ساختارهای عمیق صورت می پذیرد. رفتارهای آموخته فرهنگی ما از طریق همین ساختارهای عمیق تولید یا بازتولید می شوند؛ نمونه اش ارزش های فرهنگی مذکر است؛ اگر در رفتارهای ما نوعی ارزش های جنسیتی و تک جنسیتی مذکر وجود داشته و نهادینه و بازتولید شده است این از طریق آن ساختارهای عمیق، ساختارهای پدرسالارانه، مردسالار و... بوده که در جامعه وجود داشته است. یکی دیگر از نظریات پایه، سنت چپ و تئوری هایی است که در حوزه سنت چپ توسعه پیدا کرده است، از مارکس تا گرامشی. از این منظر، فرهنگ روبنای مناسبات تولید است و فرهنگ را بر پایه زیربنای مناسبات تولید توضیح می دهد. در سنت چپ تئوری ها و مفاهیم دیگری نیز توسعه داده شد؛ مفهوم «هژمونی فرهنگ» یکی از آن مفاهیم است. فرهنگ به شکل هژمونی دیده می شود، یعنی فرهنگ در روابط سلطه توضیح داده می شود؛ گرامشی مطرح می کند که همان طور که سرمایه داری ابزارهای کنترلی(مثل پلیس مدرن و زندان مدرن) دارد، فرهنگ مدرن هم دارد. فرهنگ مدرن، یک هژمونی و یک نوع ابزار نمادین کنترلی برای آن مناسبات و آن ساختارهای سلطه مدرن محسوب می شود.
رویکرد دیگر اشاعه گرایی است که بر اشاعه تاکید دارد و می گوید فرهنگ از طریق انتشار و انتقال از یک جامعه به جامعه دیگر تحول پیدا می کند، مثلاً «جهانی شدن» از یک جهت از این نظریه پایه مشروب می شود؛ عصر ارتباطات و اطلاعات و مسافرت ها وضعیت و تحول فرهنگ را توضیح می دهد. همچنین از این زاویه، بخشی از تحولات فرهنگی از طریق مثلاً هجوم یک واحد سیاسی- اجتماعی (مانند یک واحد ایلی یا قومی یا ملی یا تمدنی و...) به یک حوزه شکل گرفته است. مانند حمله اسکندر، مغول و عرب به ایران که منشاء آثاری در فرهنگ این سرزمین شد؛ به طوری که می توان گفت اگر این اتفاقات روی نداده بود، مردم ما اکنون رفتارهای دیگری داشتند و... همچنین بر اساس نظریه اشاعه می توان تحولات فرهنگی- رفتاری و خلق وخوهای نوپدید گروه های اجتماعی در ایران طی یکی دو سده اخیر را توضیح داد که از طریق بازرگانی ها و رفت و آمدها و ارتباطات از قرن ۱۹ آغاز شده و ما معرف و مصداق آن هستیم. این روند جدید تحول در طرز تفکر و روحیات ایرانیان اکنون در عصر جهانی شدن به یک صورت دیگر ادامه دارد و نقاط قوت و ضعفی در آن است. به هر حال نظریه اشاعه هم یکی از نظریات پایه برای توضیح فرهنگ است. رویکرد تحول گرایی- و رویکردهای دیگر- هم مطرح است...
در نقد رویکردهای یاد شده ملاحظاتی هم بیان و مطرح شده است؛ مثلاً در کارکردگرایی کسانی مداقه و انتقاد کرده اند که اگر بگوییم فرهنگ از دل نیازها درمی آید نظریه کارکردگرایانه نمی تواند تعارض هایی را که در انسان وجود دارد و اینکه چطور از طریق این نیازهای متعارض فرهنگ های منسجمی تولید می شود، توضیح دهد. یا آن چیزی که در نقد ساخت گرایی مطرح شده است و می گویند در ساختارگرایی نوعی جبر ساختارها فضای ذهنی ما را گرفته است و در آن به Action و کنش Agent ها و عاملان انسانی برای تغییر ساختارها کمتر توجه است؛ یا در نقد اشاعه گرایی عنوان می شود که به عامل خلاقیت و نیز به تنوع جوامع و Actorها و عاملان انسانی کمتر توجه می شود؛ همچنین در نقد سنت چپ گفته می شود که وجه «خودارجاعی» فرهنگ مورد مداقه قرار نمی گیرد؛ فرهنگ خودارجاع است؛ فرهنگ لزوماً از طریق ساخت و روابط تولید توضیح داده نمی شود؛ فرهنگ یک نوع خصوصیت «خودارجاعی» دارد.
● الگوهای اسناد درونی و بیرونی
بنده چارچوب های نظری و مدل های تحلیل را برای تحلیل رفتارهای فرهنگی- به ویژه در جوامع در حال گذار و توسعه- به دو الگو تقسیم می کنم؛ یک دسته از چارچوب های نظری، الگوی اسناد بیرونی دارند، یعنی می خواهند رفتارهای فرهنگی را به عوامل بیرونی اسناد بدهند؛ اینها از الگوها و سرمشق ها و چارچوب های نظری دسته دوم که در پژوهش های فرهنگی مطرح است، متمایزند؛ منظورم از دسته دوم الگوی اسناد درونی است. الگوهای اسناد درونی عوامل را در درون پی جویی می کنند؛ برای مثال در اسناد بیرونی علت العلل خلقیات را مثلاً در حمله عرب یا در حمله مغول جست وجو می کنند یا اخیراً در استعمار و در امپریالیسم و این جور مباحث ردیابی می کنند. مثلاً میرفطروس بر آثار هجوم عرب در آشفتگی فرهنگ و اخلاق ایرانی تاکید می کند. به عقیده او، پس زمینه های آریایی و ایرانی و سرزمینی خاصی که ایرانیان داشتند، تحت تاثیر یک عامل مخرب بیرونی قرار گرفت. او در مقام تحلیل آشفتگی های رفتاری ایرانیان بر این الگوی اسناد بیرونی متمرکز می شود و در واقع از این طریق خلقیات ایران و فرهنگ ایرانی را توضیح می دهد.
یا مثلاً در آثار میرزاخان کرمانی شاهدیم که چقدر تاکید دارد که مشکلات فرهنگی ایرانیان را به حمله عرب اسناد و ارجاع بدهد. کتاب «ملاحظاتی در تاریخ ایران» ایشان، از این منظر قابل تامل است. یا محمدرضا فشاهی تاثیر فرهنگ بادیه نشینی مغول بر ایران را- آن هم در آستانه رنسانس غربی- توضیح می دهد. فشاهی این نوع تحلیل ها را در کتاب «تحولات فکری و اجتماعی در ایران» و کتاب های بعدی اش مورد بحث قرار داده است. او توضیح می دهد که چگونه در دوره بسیار مهمی از تاریخ که جوامع غربی در آستانه تحولات انسانی خودشان بودند ایران با آن پس زمینه های عصر زرین خودش و تمدن و فرهنگی که داشته، از بد حادثه آماج یورش مغول قرار گرفته است. به عقیده او آن هجوم موجب شده است که بسیاری از این آشفتگی ها در الگوهای رفتاری ایرانیان و رفتار فرهنگی آنها شکل بگیرد. مباحث مشابهی هم در این دهه ها مطرح شده است که به نوعی از نظریات بزرگ امپریالیسم و وابستگی مشروب می شوند؛ بخشی از آن نظریات، نظریات امپریالیسم و وابستگی است. این مباحث، مسائل فرهنگی جوامع در حال توسعه را به عامل امپریالیسم- و اخیراً به جهانی سازی- نسبت می دهد؛ یعنی از طریق نقد جهانی سازی می خواهد بحران های هویت و مشکلات و آنومی ها و ناهنجاری ها و ضعف های فرهنگی جامعه ایران- و دیگر جوامع در حال گذار و جهان سوم یا در حال توسعه- را توضیح بدهد. یک نمونه بسیار آشکار از نمونه اسناد بیرونی به عنوان یک سرمشق نظری و به عنوان یک چارچوب نظری و مدل تحلیلی، تحلیل گفتمان «شرق شناسی» است. کسانی از طریق نقد گفتمان شرق شناسی ، مسائل فرهنگی ایرانیان را توضیح می دهند (البته در بحث ما، «ایرانیان»؛ اما به طور کلی، جوامع در حال توسعه، جوامع جهان سومی و جنوبی). «ادوارد سعید» از این جهت یک نمونه برجسته است که کتاب شرق شناسی خود را در دهه ۷۰ میلادی منتشر کرده است. او بعدها و در دهه ۹۰ هم کتاب امپریالیسم فرهنگی خود را منتشر کرده است. سعید معتقد است که این متن های غربی است که ما را ساخته و تصویری از شرق پدید آورده است؛ غرب «شناسنده» شده است و و شرق «موضوع شناسایی»؛ یعنی عنصر فاعلیت شناسایی«Subjectivity» در شرق وجود ندارد. شرق برای شرق شناسان غربی یک «ابژه» است، و غرب با متن های خود، متن های آکادمیک، متن های شرق شناسی، ایران شناسی، اسلام شناسی، پرتره یی از شرق را برساخته است- پرتره یی که مثلاً شرقی جماعت، احساساتی است. سعید به سفرنامه ها و سفرنامه نویس هایی مثل ریچارد برتون، و رمان نویس هایی مثل گوستاو فلوبر یا محققانی مثل ارنست رنان ارجاع داده است.
سعید شواهدی می آورد که وقتی آنها شرق را روایت می کنند از طریق این روایت ها پرتره یی و طرحی از شرق برساخته می شود که مطابق آن شرقی جماعت چنین است و چنان است، و غربی ها بر اساس همان دیدگاه های هلنی و یونان / بربری و... تحلیل می کنند. این تحلیل گفتمان شرق شناسی یکی از مهمترین بخش های ادبیات موضوع تحقیق ما هم محسوب می شود و قابل دسته بندی در همان بخش اسناد بیرونی است؛ یعنی ما تصویری را پذیرفته ایم که بر اساس آن خود را مسوولیت ناپذیر، خشن، احساساتی و... می دانیم و بر اساس آن تصویر نیز رفتار می کنیم؛ مفعول شناسایی غربی ها قرار گرفته ایم، و طرح شرقی برساخته شده از سوی غربی ها را به عنوان چارچوبی برای توصیف خودمان پذیرا شدیم و به اقتضایش عمل می کنیم. بدین ترتیب نظریه نقد شرق شناسی، رفتارها و خلق وخوی ما را به امر «بیرونی» نسبت می دهد. نمونه دیگر از این دست، حسین العطاس است که در همین راستا، کتاب مشهور «اسطوره بومی تنبل» را نوشته است. العطاس به آسیای شرقی و جنوب شرقی بیشتر تعلق داشته است. او در کتاب خود، مفهوم «بومی تنبل» را توضیح می دهد؛ همان که ما هم به نوعی می گوییم اینکه ایرانی ها کار نمی کنند، کم کاری دارند، یا در کار جمعی مشکل دارند یا در کار خلاق و مولد مشکل دارند، و انواع و اقسام گزاره های مشابه که در کوچه و بازار و تاکسی و کوی و برزن و حتی کتاب های ما مطرح می شود. ایشان توضیح می دهد که از قرن ۱۶ تا قرن ۲۰ از طریق گفتمان «شرق شناسی» مفهومی از مردمان «بومی» در آسیا (در فیلیپین، اندونزی و مالزی) برساخته شده است؛ در متون دوره استعمار- که غربی ها به این کشورها آمدند- روحیات این بومیان درج و تصویر و روایت شد. و نویسندگان غربی به عنوان فاعلان شناسا گفتند که ما به این مناطق رفتیم و آنها را تنبل و سست و عقب مانده دیدیم. او توضیح می دهد که این مفهوم از قرن ۱۶ تا قرن ۲۰ ساخته شده است؛ این سازه ها ایجاد شده است؛ «سازه» یعنی اینکه وقتی می خواهیم در مورد اندونزی فکر بکنیم، در درون آن سازه فکر می کنیم؛ آن سازه می گوید که بومیان در مقایسه با شهروندان جوامع توسعه یافته، سست هستند و به شکل کند و عقب مانده رفتار می کنند.
اما یک الگوی متمایز دیگر، «اسناد درونی» است؛ این سرمشق وقتی می خواهد رفتارهای فرهنگی را توضیح دهد، اسناد درونی می کند. اینجا بیشتر به درون توجه می شود، فرهنگ ایرانی را با ساختار ایلیاتی تحلیل می کند، به شیوه تولید آسیایی نسبت می دهد و با نظام آبیاری ارتباط می دهد. کسانی مثل اشرف و کاتوزیان از جمله صاحب نظرانی هستند که از این زاویه فرهنگ ایران را مورد بررسی قرار داده اند. کسانی در همین ساختارها، ریشه «نخبه کشی ها» و «عقب ماندگی» ما را پی جویی کرده اند. کسانی از شرق شناسان هم این جوری نگاه کرده اند، کسانی مثل «برنارد لوئیس» که در دهه ۸۰ میلادی، گفت وگویی بسیار جدی با خود «سعید» داشته است. این دیدگاه لوئیس است که سعی می کند با ارجاع به درون و با نگاه به پس زمینه های فرهنگی، تاریخ، اسطوره ها، متون، یزدان شناسی، الهیات و دین ایرانی، رفتارهای آموخته فرهنگی و فرهنگ این سرزمین را توضیح بدهد.
نظریه دیگر نظریه نهادی است که نظریه یی نسبتاً تلفیقی است و در مقایسه با اسناد درونی و بیرونی یک مقدار کل نگرتر است. «نظریه تحلیل نهادی» نهادها را به شکل تاریخی تحلیل می کند. به عنوان نمونه، «چارلز تیلی» توضیح می دهد که از طریق سیر تکوین تاریخی نهادها است که می شود فرهنگ را توضیح داد؛ اینکه چگونه نهادهای ایرانیان به شکل تاریخی تکوین پیدا کرده اند و چه وضعیتی داشته اند. بعضی از صاحب نظران و پژوهشگران (مانند علمداری) از این چارچوب نظری به مساله فرهنگ ایرانیان نگاه کرده و تحلیل تاریخی نهادهای اقتصادی و اجتماعی و شیوه معیشتی را مبنای تحلیل فرهنگ و الگوهای فرهنگی این سرزمین قرار داده اند. به نظر می رسد که فرهنگ و الگوهای آموخته رفتار فرهنگی را با یک رویکرد تلفیقی و با یک رویکرد کل گرایی به درون و بیرون، و با یک نظر سیستمی، بهتر می توانیم توضیح بدهیم. در این الگوی تحلیل کل نگر، یک بخش از عوامل موثر بر روحیات و خلق وخوی ما، نهادها است؛ نهادهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی (مثلاً مالکیت و ساختار قدرت)، یک بخش زمینه هاست (مانند وضعیت ژئوپولتیک، جغرافیایی سیاسی، مساله آب، نظام آبیاری و زمینه جامعه که نهادها در آن تکوین پیدا کرده اند) و یک بخش هم «محیط» است که تحول پیدا می کند؛ محیط متنوع و مختلفی که در منطقه و جهان در دوره های تاریخی مختلفی بر تحولات فرهنگی ایرانیان اثر گذاشته است.
مقصود فراستخواه
منبع : روزنامه اعتماد