پنجشنبه, ۱۹ مهر, ۱۴۰۳ / 10 October, 2024
مجله ویستا


رسانه ها،هنر و جهان نوین


رسانه ها،هنر و جهان نوین
مدرنیته‌ و جهانی‌سازی
دنیای‌ امروز زاییده‌ی‌ فرهنگ‌ و هدایت‌ مدرنیته‌ است‌. مدرنیته‌ نیز اساس‌ شعار خود را بر فردگرایی‌، اصالت‌ عقیده‌، آزادی‌، نفی‌ گذشته‌، نفی‌ اخلاق‌ فردی‌ و تأكید بر اخلاق‌ بیرونی‌ (قانون‌، نظم‌، پلیس‌ و...) به‌ جای‌ اخلاق‌ درونی‌، لذت‌طلبی‌، اصالت‌ اراده‌ و غیره‌ استوار كرده‌ است‌. مدرنیسم‌ در حال‌ یكسان‌سازی‌ جهانی‌ است‌ و در راستای‌ این‌ هدف‌ از هر چیزی‌ استفاده‌ می‌كند: هر چیزی‌ را مصادره‌ می‌كند، از آن‌ تعریف‌ مجددی‌ آن‌گونه‌ كه‌ خود می‌خواهد ارائه‌ می‌دهد و حتی‌ به‌ دشمنان‌ خود نیز می‌پردازد؛ امّا با شرایطی‌ مُشرِف‌. مدرنیته‌ به‌ همه‌ و به‌ هر اندیشه‌ای‌ اجازه‌ می‌دهد كه‌ خود را عرضه‌ كند، به‌ شرط‌ آن‌كه‌ در مقابل‌ روند آن‌ قَد عَلَم‌ نكند. در جهانی‌ كه‌ مدرنیسم‌ در آن‌ در حال‌ گسترش‌ است‌، گنجاندن‌ هر چه‌ افزون‌تر جلوه‌های‌ گوناگون‌ فرهنگی‌ ـ هنری‌ و اجتماعی‌ در نظام‌ پیوسته‌ای‌ كه‌ اساس‌ آن‌ بر تولید، توزیع‌ و دادوستد علائم‌ و اطلاعات‌ ـ به‌خصوص‌ دادوستد دیجیتالی‌ ـ استوار است‌، دستاوردهای‌ بزرگی‌ برای‌ فرآیندهای‌ گوناگون‌ اجتماعی‌ دارد: انتقال‌ پیام‌ها از طریق‌ واعظان‌ الكترونیكی‌ و شبكه‌های‌ تعاملی‌ به‌ منظور القای‌ باورها، به‌مراتب‌ مؤثرتر و تأثیرگذارتر از انتقال‌ رودررو و دریافت‌ پیام‌ یك‌ شخصیت‌ مقتدر و كاریزماتیك‌ است‌. اگرچه‌ قدرت‌های‌ برتر معنوی‌ هم‌چنان‌ می‌توانند جان‌ مخاطبان‌ را شیفته‌ی‌ خود سازند، امّا دیگر ـ حداقل‌ در زمان‌ كنونی‌ ـ جایگاه‌ فرا انسانی‌ خود را از دست‌ خواهند داد. البته‌ باید زدودن‌ و نفی‌ رازهای‌ معنوی‌ را نیز بر این‌ فضا افزود، زیرا این‌ بار شگفتی‌های‌ بدون‌ راز در شبكه‌ و توسط‌ دنیای‌ مجازی‌ و آمیختن‌ آن‌ها با یكدیگر نقش‌ مهم‌ و اول‌ را بازی‌ می‌كنند. در آینده‌ای‌ نه‌ چندان‌ دور، مناطق‌ از معنای‌ فرهنگی‌ـ تاریخی‌ و حتی‌ جغرافیایی‌ خود تهی‌ می‌گردند و در شبكه‌های‌ كاركردی‌ با كولاژهای‌ تصویری‌ گنجانده‌ می‌شوند. در جامعه‌ی‌ نوین‌ هر چند تنوع‌ رسانه‌ها و شبكه‌های‌ تلویزیونی‌ و ارتباطی‌ به‌ سرعت‌ افزایش‌ می‌یابد، اما در مقابل‌، فرهنگ‌ها انبوه‌زدایی‌ می‌شوند.شركت‌های‌ بزرگ‌ و كوچك‌ به‌ ادغام‌شدن‌ و تولید محصولات‌ جهانی‌ ـ با گستره‌ی‌ جهانی‌ ـ می‌اندیشند؛ اگرچه‌ هم‌چنان‌ فروش‌ محصولات‌ خود را با توجه‌ به‌ مقتضیات‌ محلی‌ هدایت‌ می‌كنند. در مقابل‌ موج‌ تبلیغی‌ جهانی‌شدن‌ در عرصه‌ی‌ فرهنگ‌، نظام‌نوین‌ رسانه‌های‌ جهانی‌ به‌ جای‌ همگون‌سازی‌، تنوع‌ را عمیق‌تر و هرچه‌ گسترده‌تر می‌كند؛ آن‌چنان‌ كه‌ ظاهراً مخاطبان‌ و كاربران‌ به‌ گمان‌ این‌كه‌ واقعاً آن‌چه‌ می‌خواهند می‌توانند در رسانه‌های‌ مختلف‌ بیابند، در آرامشی‌ نسبی‌ و خیالی‌ فرو می‌روند. بنابراین‌، دهكده‌ی‌ جهانی‌ واحد مركب‌ از تعداد فراوانی‌ دهكده‌ خواهد بود كه‌ علی‌رغم‌ تنوع‌ از یك‌ فرهنگ‌ واحد برخوردارند. در نتیجه‌، حركتِ فرهنگی جهانی‌ چشم‌اندازی‌ است‌ كه‌ در آن‌ به‌ جای‌ تكرار پیامی‌ واحد از مجرای‌ تعدادی‌ غول‌ رسانه‌ای‌، به‌ طرزی‌ هم‌آهنگ‌ و یك‌صدا، سیلی‌ از آگهی‌های‌ تجاری‌ چندگانه‌ و متعارف‌ و پیام‌های‌ فرهنگی‌ و سیاسی‌ بر روی‌ مردم‌ فرو می‌ریزد تا تنوع‌ خواستِ فردی‌ هر كسی‌ را به‌ صورت‌ نسبی‌ و در ظاهر اشباع‌ و اغنا كند. در این‌ میان‌، وحدت‌ و هم‌آهنگی پنهان‌، سیاست‌های‌ متحد را برمی‌تابد.امّا بدون‌ بررسی‌ دگرگونی‌ فرهنگی‌ در نظام‌ نوین‌ ارتباطات‌ و به‌خصوص‌ ارتباط‌ الكترونیكی‌ و تحلیل‌ كُلی‌ جامعه‌ی‌ اطلاعاتی‌، ارائه‌ی‌ تصویری‌ از جامعه‌ی‌ بشری‌ امروز میسر نخواهد بود؛ جامعه‌ای‌ كه‌ در دو دهه‌ی‌ اخیر و بلكه‌ در ربع‌ قرن‌ اخیر تصویری‌ بسیار متفاوت‌ از گذشته‌ دارد. یكی‌ از جلوه‌های‌ دنیای‌ مدرن‌، چندرسانه‌ای‌ بودن‌ آن‌ است‌. جهان‌ چندرسانه‌ای‌ یعنی‌ جهان‌ رسانه‌ها، جهان‌ دیجیتال‌، جهان‌ روزنامه‌ و تلویزیون‌ و اینترنت‌ و ماهواره‌ و جهانی‌ كه‌ همه‌ی‌ جلوه‌های‌ فرهنگی‌ با همه‌ی‌ تعاریف‌ ممكن‌، از نخبه‌گراترین‌ تا مردمی‌ترین‌ در آن‌ گرد می‌آیند؛ جهانی‌ كه‌ در اَبَرمتنی‌ غول‌آسا و غیرتاریخی‌، جلوه‌های‌ گذشته‌ و حال‌ و آینده‌ی‌ ذهنی‌ را به‌ هم‌ پیوند می‌دهد. شاید بتوان‌ ویژگی‌ نمادین‌ رسانه‌ها را در چند جمله‌ خلاصه‌ كرد، یكی‌ از مسائلی‌ كه‌ رسانه‌ها به‌ عنوان‌ ابزار سرمایه‌داری‌ نوین‌ به‌ آن‌ می‌پردازند، نوعی‌ جایگزینی‌ در نفوذ و قدرت‌ با مغزشویی‌ توده‌ی‌ مردم‌ است‌. بدین‌ ترتیب‌ هزینه‌های‌ نظامی‌ كاهش‌ پیدا كرده‌، می‌توان‌ با اغوا، ترغیب‌، تشویق‌، تبلیغ‌ و یا حتی‌ ارعاب‌، مردم‌ را واداشت‌ كه‌ به‌ اسطوره‌، مذهب‌ و یا ایدئولوژی‌ كه‌ هدف‌ صاحبان‌ رسانه‌ است‌، اعتقاد پیدا كنند و به‌ قول‌ الوین‌ تافلر متقاعد شوند كه‌ نظام‌ قدرت‌ موجود نه‌ تنها اجتناب‌ناپذیر و دائمی‌ است‌، بلكه‌ از نظر اخلاقی‌ و معنوی‌ نیز اگر واقعاً الهی‌ نیست‌ امّا درست‌ و شایسته‌ است‌! در چنین‌ فضایی‌، نظام‌ رسانه‌ای‌ سه‌ ابزار كنترل‌ اجتماعی‌ را توأمان‌ توجیه‌ و تبلیغ‌ می‌كند: دانایی‌، ثروت‌ و خشونت‌ بالقوه‌ (قدرت‌). رسانه‌ها دانایی‌ را با علم‌گرایی‌ شدید و محض‌ ـ بدون‌ میل‌ به‌ حكمت‌ ـ ترویج‌ و تبلیغ‌ می‌كنند. در چنین‌ فرایندی‌، دكترپروری‌ مد روز می‌شود و حكیم‌پروری‌ به‌ كناری‌ گذاشته‌ می‌شود. هر چند حكمت‌ همواره‌ كوشش‌ برای‌ رازگشایی‌ هستی‌ بوده‌ است‌. نماد یا نمونه‌ی‌ چنین‌ رسانه‌ای‌ تلویزیون‌ است‌. بنابراین‌ بررسی‌ كوتاهی‌ از برخی‌ از ویژگی‌هایی‌ كه‌ به‌ ماهیت‌ این‌ رسانه‌ باز می‌گردد، می‌تواند به‌ بخش‌ قابل‌توجهی‌ از سؤالات‌ پاسخ‌ دهد. تلویزیون‌ یكی‌ از پرقدرت‌ترین‌، جهان‌شمول‌ترین‌، ارزان‌ترین‌ و فراگیرترینِ رسانه‌های‌ امروز جهان‌ است‌ كه‌، ضمن‌ اذعان‌ بر جنبه‌های‌ مثبت‌ آن‌ هم‌چون‌ اطلاع‌رسانی‌ و...، برخی‌ از ویژگی‌های‌ آن‌ عبارت‌ است‌ از:
۱ـ تلویزیون‌ نماد از خودبیگانگی‌ است‌. تماشاگر در جلوی‌ آن‌ در عالم‌ خویش‌ فرو رفته‌، با فرد كنارِ خود هیچ‌ ارتباطی‌ ندارد. جمع‌ خانواده‌ در مقابل‌ این‌ صفحه‌ی‌ نورانی‌ در ظاهر كنار یكدیگرند، اما هر كدام‌ جدا از هم‌ رابطه‌ای‌ فردی‌ میان‌ خود و تلویزیون‌ برقرار كرده‌اند.
۲ـ ذات‌ تلویزیون‌ هم‌چون‌ ذات‌ مدرنیته‌ و تمدن‌ جدید در نوآوری‌ است‌ و چون‌ بر این‌ اساس‌ حركت‌ می‌كند، هنگامی‌ كه‌ به‌ ارزش‌های‌ ماندگار نیز می‌پردازد، با همین‌ نگاه‌ نوجو به‌ دنبال‌ تفسیری‌ جدید از آن‌ها است‌. در پناه‌ همین‌ تفاسیر جدید است‌ كه‌ اصل‌ این‌ ارزش‌ها رفته‌رفته‌ رنگ‌ می‌بازند و استحاله‌ می‌شوند.
۳- تلویزیون‌ بیننده‌ را در هر سنی‌ كه‌ باشد منفعل‌ می‌كند، به‌ جای‌ او می‌اندیشد، نتیجه‌گیری‌ می‌كند و نوعی‌ فرهنگ‌ توده‌ای‌ را می‌سازد و ترویج‌ می‌كند. در واقع‌، تماشاگر در قراردادی‌ پنهان‌ با تلویزیون‌ خود را به‌ آن‌ تسلیم‌ كرده‌ است‌.
۴ـ رابطه‌ی‌ تلویزیون‌ با مخاطبان‌ خود، نوعی‌ رابطه‌ی‌ تسخیری‌ است‌ كه‌ از طریق‌ ایجاد جاذبه‌ در تماشاگر برقرار می‌شود؛ كششی‌ سحرآمیز و غیرقابل‌مقاومت‌. مارشال‌ مك‌لوهان‌ این‌ تأثیر و كشش‌ را با اثری‌ كه‌ موسیقی‌ بر روان‌ باقی‌ می‌گذارد، مقایسه‌ می‌كند. چون‌ موسیقی‌ بر قلمرو احساس‌ آدمی‌ تأثیر می‌گذارد نه‌ بر عقل‌ و فهم‌ او، بنابراین‌ هم‌چنان‌ كه‌ انسان‌ از عهده‌ی‌ تجزیه‌وتحلیل‌ عقلانی‌ تأثیرات‌ موسیقی‌ بر روان‌ خویش‌ بر نمی‌آید، امكان‌ تجزیه‌وتحلیل‌ داده‌های‌ اطلاعاتی‌، تصویری‌ و مفهومی‌ تلویزیون‌ را نیز نمی‌یابد. ضمن‌ این‌كه‌ به‌ همان‌گونه‌ كه‌ اثرات‌ موسیقی‌ بی‌واسطه‌ی‌ عقل‌ در قلمرو احساس‌ روان‌ ظاهر می‌گردد، تأثیرات‌ داده‌های‌ رسانه‌ای‌ـ تلویزیون‌ نیز در شكل‌ انبوهش‌ با استفاده‌ از زمینه‌های‌ ناخودآگاه‌ القا می‌شود.
۵ ـ در درون‌ اغلب‌ انسان‌ها، تمایلی‌ درونی‌ به‌ غفلت‌طلبی‌، گریز از تفكر جدی‌، كسب‌ لذت‌ و تفنن‌ و بازی‌ و شوخی‌ وجود دارد كه‌ در سنین‌ پایین‌ شدیدتر است‌. تلویزیون‌ این‌ تمایلات‌ را كه‌ اغلب‌ در زیر نقاب‌هایی‌ از شخصیت‌های‌ كاذب‌ پنهان‌ شده‌اند، تقویت‌ می‌كند و مثلاً
تام‌ و جری‌ با تقویت‌ حس‌ شیطینت‌ و قانون‌گریزی‌، یكی‌ از نمونه‌های‌ آن‌ است‌. باید اضافه‌ كرد كه‌ در مجموع‌، تلویزیون‌ برای‌ گفت‌وگوهای‌ سطحی‌ مناسب‌تر است‌ و «سرگرمی‌» ایدئولوژی‌ برتر همه‌ی‌ گفتمان‌های‌ آن‌ است‌.
۶ـ ذات‌ تلویزیون‌ برخلاف‌ ظاهر متنوعش‌ بر نوعی‌ تكرار استوار است‌ و با تكرار تصاویر، هر گونه‌ مقاومتی‌ را از سوی‌ تماشاگر در هم‌ می‌شكند. در فرآیند دیدن‌ هر تصویری‌، تماشاگر ممكن‌ است‌ نفرت‌، خشم‌، بی‌تفاوتی‌ و یا تمایل‌ و كشش‌ را تجربه‌ كند. بنابراین‌، تلویزیون‌ ذائقه‌ی‌ تماشاگر را تغییر می‌دهد؛ ذائقه‌ی‌ تصویری‌ و حتی‌ خوراكی‌!
۷ـ تلویزیون‌ چهارچوب‌ زبان‌ ارتباط‌ اجتماعی‌ را تعیین‌ می‌كند. با فراهم‌ آوردن‌ صحنه‌ برای‌ فرایندهایی‌ هم‌چون‌ سیاست‌، تجارت‌، ورزش‌ و هنر كه‌ قرار است‌ در جامعه‌ مطرح‌ شوند، در جوامع‌ مختلف‌، به‌خصوص‌ در جامعه‌های‌ پیشرفته‌، خط‌ مشی‌های‌ سیاسی‌ و سیاستمدارانی‌ كه‌ در تلویزیون‌ حضور ندارند، هیچ‌ بختی‌ برای‌ كسب‌ حمایت‌ مردم‌ ندارند. زیرا ذهنیت‌ مردم‌ به‌ شكلی‌ بنیادین‌ توسط‌ رسانه‌ها شكل‌ می‌گیرد كه‌ تلویزیون‌ پیشتاز آن‌ها است‌.
۸- تغییر هنجارها یا بهنجاركردن‌ پیام‌هایی‌ كه‌ تصاویر خشن‌ و بی‌رحمانه‌ی‌ جنگ‌ واقعی‌ را هم‌چون‌ بخشی‌ از فیلم‌های‌ حادثه‌ای‌ جذاب‌ جلوه‌ می‌دهد، از دیگر جایگزینی‌هایی‌ است‌ كه‌ تلویزیون‌ انجام‌ می‌دهد. زیرا اصولاً رسانه‌ها مانند تجربه‌های‌ واقعی‌ بر رؤیاهای‌ مخاطبان‌ خود نیز تأثیر می‌گذارند و مواد خامی‌ را فراهم‌ می‌كنند كه‌ ذهن‌ آن‌ها با استفاده‌ از این‌ مواد خام‌ كار می‌كند. در این‌ میان‌، بازی‌ها برای‌ تماشاگران‌ به‌ گونه‌ای‌ طراحی‌ و ارائه‌ می‌شوند كه‌ رفته‌رفته‌ تشخیص‌ بین‌ پیام‌های‌ آن‌ها و فیلم‌های‌ حادثه‌ای‌ و جنگ‌های‌ واقعی‌ دشوارتر می‌شود.
۹ـ بر اساس‌ مطالعات‌ انجام‌گرفته‌، تنها تعداد كمی‌ از تماشاگران‌ تلویزیون‌ برنامه‌ی‌ مورد علاقه‌ خود را از قبل‌ انتخاب‌ می‌كنند! اغلب‌ مردم‌ ابتدا تصمیم‌ می‌گیرند كه‌ تلویزیون‌ نگاه‌ كنند و بعد با عوض‌كردن‌ سریع‌ كانال‌ها، جذاب‌ترین‌ برنامه‌ و یا به‌ تعبیر درست‌تر، برنامه‌ای‌ را كه‌ كم‌تر كسالت‌آور است‌، انتخاب‌ می‌كنند.
۱۰ـ تلویزیون‌ هم‌چون‌ جهان‌ چندرسانه‌ای‌، كاربران‌ منفعل‌ دارد، در حالی‌ كه‌ تماشاگران‌ این‌ رسانه‌ تصور می‌كنند كه‌ به‌ طور فعال‌ و مختار از آن‌ بهره‌ می‌گیرند. آن‌ها فقط‌ به‌ تعداد محدودی‌ برنامه‌ی‌ ازپیش‌آماده‌شده‌ دسترسی‌ دارند.۱۱ـ رسانه‌ها از جمله‌ تلویزیون‌ مخاطبان‌ پراكنده‌ و متمایزی‌ را تعیین‌ می‌كنند كه‌ با وجود این‌كه‌ از نظر تعداد پرشمارند، از نظر هم‌زمانی‌ و یك‌دستی‌ پیام‌هایی‌ كه‌ دریافت‌ می‌كنند، دیگر جزء مخاطبان‌ انبوه‌ به‌ شمار نمی‌آیند. بر این‌ اساس‌، مخاطبان‌ مورد نظر تلویزیون‌ «ظاهراً» می‌توانند برنامه‌های‌ خود را انتخاب‌ كنند، اما این‌ امر در واقع‌ «دسته‌بندی‌» آن‌ها را راحت‌تر كرده‌، بر رابطه‌ی‌ فردی‌ میان‌ فرستنده‌ و گیرنده‌ می‌افزاید.
۱۲ـ به‌ كارگیری‌ ضمیر ناخودآگاه‌ از دیگر ویژگی‌های‌ تلویزیون‌ است‌. مارشال‌ مك‌لوهان‌ معتقد است‌ كه‌ «رسانه‌ همان‌ پیام‌ است‌».
او در مورد تلویزیون‌ می‌گوید فرستنده‌ی‌ تلویزیون‌ در هر ثانیه‌ حدود سه‌ میلیون‌ نقطه‌ را به‌ گیرنده‌ می‌فرستد كه‌ از میان‌ آن‌ها، چشم‌ بیننده‌ در هر لحظه‌ تنها مقدار محدودی‌ را می‌پذیرد و به‌ تصویر بدل‌ می‌كند. اگر تلویزیون‌ در هر دقیقه‌ ۳۶۰۰ فریم‌ (تصویر) نشان‌ می‌دهد، ذهن‌ تماشاگر در میان‌ محرك‌های‌ تصویری‌ تنها به‌ تعداد اندكی‌ محرك‌ حسی‌ واكنش‌ «آگاهانه‌» نشان‌ می‌دهد، اما نسبت‌ به‌ هزاران‌ تصویر دیگر واكنش‌های‌ حسی‌ «ناخودآگاه‌» دارد. بنابراین‌، ذهن‌ بیننده‌ باید ناخودآگاه‌ فواصل‌ میان‌ تصاویر را خودش‌ پُر كند و به‌ همین‌ لحاظ‌ از نظر حسی‌ بیش‌تر جذب‌ تماشا می‌شود. فراموش‌ نكنیم‌ كه‌ در سراسر جهان‌ هر روزه‌ بر تعداد افرادی‌ كه‌ «تنها» زندگی‌ می‌كنند افزوده‌ می‌شود و در مقابل‌ رقم‌ استفاده‌كنندگان‌ از تلویزیون‌ نیز افزایش‌ می‌یابد. در ابتدای‌ دهه‌ی‌ ۱۹۸۰ تعداد ایستگاه‌های‌ تلویزیونی‌ آمریكا ۶۲ مورد بود، در صورتی‌ كه‌ در پایان‌ هر دهه‌ به‌ ۳۳۰ مورد افزایش‌ یافت‌. ایستگاه‌های‌ ماهواره‌ای‌ نیز از ۱۹۸۰ تا اواسط‌ دهه‌ی‌ ۱۹۹۰ از صفر به‌ ۳۰۰ ایستگاه‌ رسید. هم‌چنین‌ بیش‌ از ۱ میلیارد دستگاه‌ تلویزیون‌ در جهان‌ در حال‌ استفاده‌ است‌. در حالی‌ كه‌ هگل‌ در سال‌ ۱۸۰۶ پس‌ از نبرد «ینا» كه‌ به‌ پیروزی‌ ناپلئون‌ بر پروس‌ انجامید نوشت‌ «مطالعه‌ی‌ روزنامه‌ها نماز صبح‌ انسان‌ متجدد به‌ شمار می‌رود». با پیشرفت‌ فن‌آوری‌ و به‌خصوص‌ نظریه‌ی‌ مك‌لوهان‌ كه‌ دهه‌های‌ پایانی‌ قرن‌ بیستم‌ را پایان‌ دوره‌ی‌ فرهنگ‌ مكتوب‌ و آغاز دوره‌ی‌ فرهنگ‌ و تمدن‌ شفاهی‌ اعلام‌ كرد، تلویزیون‌ هم‌چون‌ قلب‌ تپنده‌ی‌ اطلاعات‌، فرهنگ‌ و آمال‌ و آرزوها، به‌ لحاظ‌ روانی‌، مطمئن‌ترین‌ راه‌ برای‌ كسب‌ خبر محسوب‌ شد. این‌ در حالی‌ است‌ كه‌ كاربران‌ و استفاده‌كنندگان‌ تلویزیون‌ اغلب‌ اعتقادی‌ به‌ این‌ مسئله‌ ندارند و حتی‌ بسیاری‌ از آن‌ها این‌ تأثیر و این‌ اطمینان‌ را رد می‌كنند و لحنی‌ انتقادی‌ نسبت‌ به‌ این‌ رسانه‌ دارند. اما واقعیت‌ آن‌ است‌ كه‌ آن‌ها به‌ هر تقدیر ـ و در عمل‌ ـ این‌ سیطره‌ را باور دارند. در این‌ میان‌، پر فروش‌ترین‌ كتاب‌ها به‌ عناوینِ شخصیت‌ها و مضامین‌ تلویزیونی‌ متمایل‌ شد. شاید نظریهٔ‌ «راسل‌ نیومن‌» نیز مزید بر این‌ علت‌ باشد. او در مورد علل‌ گرایش‌ شدید مردم‌ به‌ تلویزیون‌ معتقد است‌ كه‌ مردم‌ برای‌ كسب‌ خبر (عام‌، فرهنگی‌، هنری‌، تجاری‌، سیاسی‌) به‌ آسان‌ترین‌ راه‌ گرایش‌ دارند. ضمن‌ این‌كه‌ اصولاً تلویزیون‌ با همین‌ «آسان‌یابی‌»، در واقع‌ تجلی‌ ماهیت‌ یادگیری‌ نامحسوس‌ در زمینه‌ی‌ سیاست‌ و فرهنگ‌ است‌. بر این‌ موارد باید شرایط‌ زندگی‌ در خانه‌ پس‌ از ساعت‌های‌ طولانی‌ كارِ طاقت‌فرسا و نبودن‌ راه‌ دیگری‌ برای‌ مشاركت‌ فردی‌ـ اجتماعی‌ را افزود. در واقع‌، بهره‌گیری‌ از رسانه‌ ـ خصوصاً تلویزیون‌ ـ بعد از كار، بزرگ‌ترین‌ فعالیت‌ فكری‌ محسوب‌ شده‌ و مسلماً بزرگ‌ترین‌ گروه‌ فعالیت‌ در خانه‌ است‌. به‌ تعبیر دیگر می‌توان‌ گفت‌ كه‌ این‌ فعالیت‌ در پس‌ زمینه‌ی‌ زندگی‌ و هنگام‌ صرف‌ غذا با خانواده‌ و امور دیگر صورت‌ می‌گیرد. رسانه‌ها، به‌ ویژه‌ تلویزیون‌ محیطی‌ دیداری‌ و شنیداری‌ هستند كه‌ مردم‌ به‌ گونه‌ای‌ «خودكار» با آن‌ها ارتباط‌ متقابل‌ برقرار می‌كنند و غالباً حضور تلویزیون‌ بیش‌ از هر چیز دیگر در خانه‌ احساس‌ می‌شود؛ ضمن‌ این‌كه‌ اصولاً تلویزیون‌ مخاطبان‌ خود را هر چه‌ بیش‌تر به‌ سوی‌ تنهاشدن‌ سوق‌ می‌دهد و از نظر روان‌شناسی‌، انسانِ تنهامانده‌ تأثیرپذیری‌ بیش‌تری‌ دارد. گرایش‌ به‌ سمت‌ كوچك‌ترشدن‌ خانواده‌ در همه‌ی‌ جوامع‌ نیز وجود دارد. بنابراین‌ تلویزیون‌ با فراهم‌آوردن‌ حضور گسترده‌ و قدرتمندِ پیام‌های‌ صوتی‌ و تصویری‌ كه‌ به‌ گونه‌ای‌ ناخودآگاه‌ مخاطبان‌ خود را برمی‌انگیزانند تأثیرات‌ شگرفی‌ بر رفتارهای‌ اجتماعی‌، نگرش‌ها، ذوق‌ و سلیقه‌ و تمناهای‌ مختلف‌ آن‌ها دارد؛ هرچند برخی‌ از محققان‌ هم‌چون‌ راسل‌ نیومن‌ و دریپر می‌كوشند كه‌ این‌ تأثیرات‌ را ضعیف‌ نشان‌ دهند. تلویزیون‌ می‌تواند همواره‌ «مجاز» را «واقعی‌» جلوه‌ دهد. از آن‌جایی‌ كه‌ همه‌ی‌ واقعیت‌ها از طریق‌ نمادها بیان‌ می‌شوند و در ارتباط‌ تعاملی‌، بدون‌ در نظر گرفتن‌ رسانه‌ی‌ ارتباط‌، همه‌ی‌ نمادها در رابطه‌ با معانی‌ واژگانی‌ كه‌ به‌ آن‌ها استناد می‌شود به‌ نوعی‌ دچار تغییر می‌گردند، بنابراین‌ به‌ تعبیری‌ می‌توان‌ گفت‌ كه‌ كل‌ واقعیت‌، به‌ گونه‌ای‌ مجازی‌ ادراك‌ می‌شود. در چنین‌ سیستمی‌، خودِ واقعیت‌، یعنی‌ وجود مادی نمادین‌ مردم‌ و مخاطبان‌، در متنی‌ از تصاویر مجازی‌ و در جهانی‌ «واقع‌نما» غرق‌ شده‌ است‌. در نتیجه‌، در این‌ حالت‌، تصاویری‌ كه‌ بر روی‌ صفحه‌ی‌ تلویزیون‌ ظاهر می‌گردند تنها تصاویری‌ نیستند كه‌ تجربه‌ از طریق‌ آن‌ها منتقل‌ می‌شود، بلكه‌ آن‌ها خود به‌ «تجربه‌» تبدیل‌ می‌گردند. اكنون‌ باید بر مكاتب‌، آثار و هنرمندانی‌ كه‌ توسط‌ این‌ رسانه‌ها و ابزار و عوامل‌ آن‌ها معرفی‌ و یا حتی‌ نقد می‌شوند، با تأمل‌ بیش‌تری‌ نگریسته‌ شود؛ زیرا زمینه‌های‌ گوناگون‌ جامعه‌شناختی‌، اقتصادی‌، روانشناختی‌ فردی‌ و اجتماعی‌ كه‌ رسانه‌ها در آن‌ها نقش‌ بسیار مهم‌ و تعیین‌ كننده‌ای‌ دارند، هنر و هنر مدرن‌ را معنایی‌ دیگر و متفاوت‌ از گذشته‌ می‌بخشند. اصولاً بحث‌ پیرامون‌ هنر مدرن‌ بدون‌ توجه‌ به‌ زمینه‌های‌ گفته‌شده‌ بی‌نتیجه‌ است‌. به‌ عنوان‌ نمونه‌، یكی‌ از محورهای‌ مدرنیته‌ ـ و شاید بتوان‌ گفت‌ كه‌ شاخص‌ترین‌ آن‌ها ـ آزادی‌ است‌ كه‌ بسیار جذاب‌ و فریبنده‌ است‌. امّا در حقیقت‌ با توجه‌ به‌ مسائل‌ مختلف‌ ـ كه‌ بخشی‌ از آن‌ها در قالب‌ رسانه‌های‌ تلویزیون‌ بیان‌ شد ـ هنرمند در جامعه‌ی‌ معاصر تا چه‌ اندازه‌ واقعاً آزاد است‌ كه‌ بتواند تجلیات‌ مدرنیته‌ را در آثار خود آشكار كند؟
اكنون‌ بسیاری‌ معتقدند كه‌ امروزه‌ امتیازهای‌ انحصاری‌ طبقاتی‌ و مرزهای‌ بسته‌ی‌ طبقه‌های‌ اجتماعی‌ از میان‌ رفته‌اند و جوامع‌ پیشرفته‌ی‌ كنونی‌ یا اصولاً طبقاتی‌ نیستند و یا كم‌تر طبقاتی‌ هستند. در حالی‌ كه‌ نه‌ تنها فرهنگ‌، ایدئولوژی‌، مذهب‌، اخلاق‌، هنر، ادبیات‌ و جناح‌های‌ اجتماعی‌ و فكری‌ به‌ صورت‌ معین‌تری‌ طبقاتی‌ شده‌اند بلكه‌ علی‌رغم‌ تلطیف‌ ظاهری‌ رابطه‌ی‌ میان‌ دو قطب‌ استثماركننده‌ و استثمارشونده‌، عمق‌ و اندازه‌ی‌ این‌ رابطه‌ بیش‌تر نیز شده‌ است‌. از سویی‌، به‌خصوص‌ در دوره‌ی‌ معاصر و مدرن‌، پدیده‌های‌ مختلف‌ اجتماعی‌ـ تاریخی‌ و به‌ویژه‌ فرهنگی‌ـ هنری‌ ریشه‌های‌ واضحی‌ در عمق‌ واقعیات‌ اجتماعی‌ و بنیادهای‌ طبقاتی‌ و قوانین‌ علمی جامعه‌شناختی‌ دارند. بنابراین‌ برای‌ هنرمند، محقق‌، منتقد و هر كسی‌ كه‌ به‌ نوعی‌ با هنر مأنوس‌ است‌ ـ اگر كمی‌ واقع‌اندیش‌ باشد ـ به‌روشنی‌ قابل‌ درك‌ است‌ كه‌ اصالت‌ اقتصاد، غلبه‌ی‌ فردگرایی‌ به‌ صورت‌ پنهان‌ و خزنده‌ و سلطه‌ی‌ عقل‌ حسابگر، تحقیر ارزش‌های‌ اخلاقی‌ و معنویت‌گرایی‌ و عاطفه‌ و در یك‌ جمله‌، گرایش‌ عالَم‌ به‌ سوی‌ زندگی‌ مادی‌ نه‌ تنها در فضایی‌ كه‌ هنرمند در آن‌ نفس‌ می‌كشد، مستقیماً تأثیرگذار است‌، بلكه‌ در سمت‌ و سوی‌ اثری‌ هم‌ كه‌ خلق‌ می‌كند كاملاً نافذ است‌.هم‌چنین‌ نباید از نظر دور داشت‌ كه‌ مدرنیته‌ كه‌ تجلی‌ سرمایه‌داری‌ جهانی‌ است‌ ـ با همه‌ی‌ تنوع‌ خود ـ هم‌چنان‌ كه‌ مظاهر مختلف‌ خویش‌ را در عرصه‌های‌ گوناگون‌ دیكته‌ می‌كند، می‌كوشد فرهنگ‌، شیوه‌ی‌ تفكر و حتی‌ ذائقه‌ی‌ دوست‌داشتن‌ را آن‌چنان‌ كه‌ خود ساخته‌ است‌، «مطلق‌» جلوه‌ دهد و جهانی‌ به‌ قیمت‌ نفی‌ همه‌ی‌ ماهیت‌ و هویت‌ فرهنگی‌ ملل‌ و انكار ارزش‌هایشان‌ بر آنان‌ تحمیل‌ كند و آن‌ها را به‌ مسخ‌شدگانی‌ بی‌مقاومت‌، بی‌چهره‌ و مقلد مبدل‌ سازد. بنابراین‌، قلمرو اجتماعی‌ـ فرهنگی مسلط‌ جهانی‌ با نگاهی‌ ارباب‌سالارانه‌ و به‌ مدد ابزار و روش‌های‌ مختلف‌ رسانه‌ای‌ خود، كه‌ هنر نیز زیرمجموعه‌ی‌ آن‌ محسوب‌ می‌شود ـ هنر را بخش‌ كوچكی‌ از پیكره‌ی‌ كاملاً اقتصادی‌ خود می‌داند. در چنین‌ اتمسفری‌، خودِ هنر و اثر هنری‌ در زیر انبوهی‌ از اطلاع‌ رسانی‌های‌ متنوع‌ و ظاهراً در قالب‌ تحلیل‌، تفسیر و نقد، جلوه‌ و ابعاد واقعی‌ و حقیقی‌ خود را از دست‌ می‌دهد. جدل‌های‌ نظری‌ پیرامون‌ هنر در واقع‌ طرح‌ مباحث‌ مختلف‌ و ایجاد چالش‌های‌ فكری‌ در قالبی‌ روشنفكرانه‌ و ظاهراً كاملاً علمی‌ است‌ كه‌ با محدودشمردن‌ ارزش‌های‌ ماندگار، بی‌انگیزه‌كردنِ هنر شناسان‌ و متفكرین‌ واقعی‌ و ترویج‌ نسبی‌گرایی‌ انجام‌ می‌گیرد. هر نوع‌ ارتقاء درجه‌ و موفقیت‌ آتی‌ در گرو تأمین‌ انتظاراتی‌ است‌ كه‌ این‌ نوع‌ تحلیل‌ها ـ و ظاهراً ـ جدل‌های‌ نظری‌ از قبل‌ بر آن‌ها تأكید كرده‌اند.

مرتضی‌ گودرزی‌ (دیباج‌)
منبع : پایگاه رسمی انتشارات سوره مهر