چنان شد که کس روی هامون ندید |
|
ز بس گرد کز رزمگه بردمید |
ببارید الماس از تیره میغ |
|
همی آتش افروخت از گرز و تیغ |
سنانهای رخشان و تیغ سران |
|
درفش از بر و زیر گرز گران |
هوا گفتی از گرز و از آهنست |
|
زمین یکسر از نعل در جوشنست |
چو دریای خون شد همه دشت و راغ |
|
جهان چون شب و تیغها چون چراغ |
ز بس نالهی کوس با کرنای |
|
همی کس ندانست سر را ز پای |
سپهبد به گودرز گفت آن زمان |
|
که تاریک شد گردش
آسمان |
مرا گفته بود این ستارهشناس |
|
که امروز تا شب گذشته سه پاس |
ز شمشیر گردان چو ابر سیاه |
|
همی خون فشاند بوردگاه |
سرانجام ترسم که پیروزگر |
|
نباشد مگر دشمن کینه ور |
چو شیدوش و رهام و گستهم و گیو |
|
زرهدار خراد و برزین نیو |
ز صف در میان سپاه آمدند |
|
جگر خسته و کینهخواه آمدند |
بابر اندر آمد ز هر سو غریو |
|
بسان شب تار و انبوه دیو |
وزان روی هومان بکردار کوه |
|
بیاورد لشکر همه همگروه |
وزان پس گزیدند مردان مرد |
|
که بردشت سازند جای نبرد |
گرازه سر گیوگان با نهل |
|
دو گرد گرانمایهی شیردل |
چو رهام گودرز و فرشیدورد |
|
چو شیدوش و لهاک شد هم نبرد |
ابا بیژن گیو کلباد را |
|
که بر هم زدی آتش و باد را |
ابا شطرخ نامور گیو را |
|
دو گرد گرانمایهی نیو را |
چو گودرز و پیران و هومان و طوس |
|
نبد هیچ پیدا درنگ و فسوس |
چنین گفت هومان که امروز کار |
|
نباید که چون دی بود کارزار |
همه جان شیرین بکف برنهید |
|
چو من برخروشم دمید و دهید |
تهی کرد باید ازیشان زمین |
|
نباید که آیند زین پس بکین |
بپیش اندر آمد سپهدار طوس |
|
پیاده بیاورد و پیلان و کوس |
صفی برکشیدند پیش سوار |
|
سپردار و ژوپینور و نیزهدار |
مجنبید گفت ایچ از جای خویش |
|
سپر با سنان اندرارید پیش |
ببینیم تا این نبرده سران |
|
چگونه گزارند گرز گران |
ز ترکان یکی بود بازور نام |
|
بافسوس بهر جای گسترده کام |
بیاموخته کژی و جادوی |
|
بدانسته چینی و هم پهلوی |
چنین گفت پیران بافسون پژوه |
|
کز ایدر برو تا سر تیغ کوه |
یکی برف و سرما و باد دمان |
|
بریشان بیاور هم اندر زمان |
هوا تیرهگون بود از تیر ماه |
|
همی گشت بر کوه ابر سیاه |
چو بازور در کوه شد در زمان |
|
برآمد یکی برف و باد دمان |
همه دست آن نیزهداران ز کار |
|
فروماند از برف در کارزار |
ازان رستخیز و دم زمهریر |
|
خروش یلان بود و باران تیر |
بفرمود پیران که یکسر سپاه |
|
یکی حمله سازید زین رزمگاه |
چو بر نیزه بر دستهاشان فسرد |
|
نیاراست بنمود کس دست برد |
وزان پس برآورد هومان غریو |
|
یکی حمله آورد برسان دیو |
بکشتند چندان ز ایران
سپاه |
|
که دریای خون گشت آوردگاه |
در و دشت گشته پر از برف و خون |
|
سواران ایران فتاده نگون |
ز کشته نبد جای رفتن بجنگ |
|
ز برف و ز افگنده شد جای تنگ |
سیه گشت در دشت شمشیر و دست |
|
بروی اندر افتاده برسان مست |
نبد جای گردش دران رزمگاه |
|
شده دست لشکر ز سرما تباه |
سپهدار و گردنکشان آن زمان |
|
گرفتند زاری سوی آسمان |
که ای برتر از دانش و هوش و رای |
|
نه در جای و بر جای و نه زیر جای |
همه بندهی پرگناه توایم |
|
به بیچارگی دادخواه توایم |
ز افسون و از جادوی برتری |
|
جهاندار و بر داوران داوری |
تو باشی به بیچارگی دستگیر |
|
تواناتر از آتش و زمهریر |
ازین برف و سرما تو فریادرس |
|
نداریم فریادرس جز تو کس |
بیامد یکی مرد دانش پژوه |
|
برهام بنمود آن تیغ کوه |
کجا جای بازور نستوه بود |
|
بر افسون و تنبل بران کوه بود |
بجنبید رهام زان رزمگاه |
|
برون تاخت اسپ از میان سپاه |
زره دامنش را بزد بر کمر |
|
پیاده برآمد بران کوه سر |
چو جادو بدیدش بیامد بجنگ |
|
عمودی ز پولاد چینی بچنگ |
چو رهام نزدیک جادو رسید |
|
سبک تیغ تیز از میان برکشید |
بیفگند دستش بشمشیر تیز |
|
یکی باد برخاست چون رستخیز |
ز روی هوا ابر تیره ببرد |
|
فرود آمد از کوه رهام گرد |
یکی دست با زور جادو بدست |
|
بهامون شد و بارگی برنشست |
هوا گشت زان سان که از پیش بود |
|
فروزنده خورشید را رخ نمود |
پدر را بگفت آنچ جادو چه کرد |
|
چه آورد بر ما بروز نبرد |
بدیدند ازان پس دلیران شاه |
|
چو دریای خون گشته آوردگاه |
همه دشت کشته ز ایرانیان |
|
تن بیسران سر بیتنان |
چنین گفت گودز آنگه بطوس |
|
که نه پیل ماند و نه آوای کوس |
همه یکسره تیغها برکشیم |
|
براریم جوش ار کشند ار کشیم |
همانا که ما را سر آمد زمان |
|
نه روز نبردست و تیر و کمان |
بدو گفت طوس ای جهاندیده مرد |
|
هوا گشت پاک و بشد باد سرد |
چرا سر همی داد باید بباد |
|
چو فریادرس فره و زور داد |
مکن پیشدستی تو در جنگ ما |
|
کنند این دلیران خود اهنگ ما |
بپیش زمانه پذیره مشو |
|
بنزدیک بدخواه خیره مشو |
تو در قلب با کاویانی درفش |
|
همی دار در چنگ تیغ بنفش |
سویمیمنه گیو و بیژن بهم |
|
نگهبانش بر میسره گستهم |
چو رهام و شیدوش بر پیش صف |
|
گرازه بکین برلب آورده کف |
شوم برکشم گرز کین از میان |
|
کنم تن فدی پیش ایرانیان |
ازین رزمگه برنگردانم اسپ |
|
مگر خاک جایم بود چون زرسپ |
اگر من شوم کشته زین رزمگاه |
|
تو برکش سوی شاه ایران سپاه |
مرا مرگ نامیتر از سرزنش |
|
بهر جای بیغارهی بدکنش |
چنین است گیتی پرآزار و درد |
|
ازو تا توان گرد بیشی مگرد |
فزونیش یک روز بگزایدت |
|
ببودن زمانی نیفزایدت |
دگر باره بر شد دم کرنای |
|
خروشیدن زنگ و هندی درای |
ز بانگ سواران پرخاشخر |
|
درخشیدن تیغ و زخم تبر |
ز پیکان و از گرز و ژوپین و تیر |
|
زمین شد بکردار دریای قیر |
همه دشت بیتن سر و یال بود |
|
همه گوش پر زخم گوپال بود |
چو شد رزم ترکان برین گونه سخت |
|
ندیدند ایرانیان روی بخت |
همی تیره شد روی اختر درشت |
|
دلیران بدشمن نمودند پشت |
چو طوس و چو گودرز و گیو دلیر |
|
چو شیدوش و بیژن چو رهام شیر |
همه برنهادند جان را بکف |
|
همه رزم جستند بر پیش صف |
هرآنکس که با طوس در جنگ بود |
|
همه نامدار و کنارنگ بود |
بپیش اندرون خون همی ریختند |
|
یلان از پس پشت بگریختند |
یکی موبدی طوس یل را بخواند |
|
پس پشت تو گفت جنگی نماند |
نباید کت اندر میان آورند |
|
بجان سپهبد زیان آورند |
به گیو دلیر آن زمان طوس گفت |
|
که با مغز لشکر خرد نیست جفت |
که ما را بدین گونه بگذاشتند |
|
چنین روی از جنگ برگاشتند |
برو بازگردان سپه را ز راه |
|
ز بیغارهی دشمن و شرم شاه |
بشد گیو و لشکر همه بازگشت |
|
پر از کشته دیدند هامون و دشت |
سپهبد چنین گفت با مهتران |
|
که اینست پیکار جنگآوران |
کنون چون رخ روز شد تیرهگون |
|
همه روی کشور چو دریای خون |
یکی جای آرام باید گزید |
|
اگر تیره شب خود توان آرمید |
مگر کشته یابد بجای مغاک |
|
یکی بستر از ریگ و چادر ز خاک |
همه بازگشتند یکسر ز جنگ |
|
ز خویشان روان خسته و سر ز ننگ |
سر از کوه برزد همانگاه ماه |
|
چو بر تخت پیروزه، پیروز شاه |
سپهدار پیران سپه را بخواند |
|
همی گفت زیشان فراوان نماند |
بدانگه که دریای
یاقوت زرد |
|
زند موج بر کشور لاژورد |
کسی را که زندهست بیجان کنیم |
|
بریشان دل شاه پیچان کنیم |
برفتند با شادمانی زجای |
|
نشستند بر پیش پردهسرای |
همه شب ز آوای چنگ و رباب |
|
سپه را نیامد بران دشت خواب |
وزین روی لشکر همه مستمند |
|
پدر بر پسر سوگوار و نژند |
همه دشت پر کشته و خسته بود |
|
بخون بزرگان زمین شسته بود |
چپ و راست آوردگه دست و پای |
|
نهادن ندانست کس پا بجای |
|