|
از سر نو بسمالله
|
|
|
نظير:
|
|
|
تازه دَنَْ بسمالله
|
|
|
- از سرِ نو دام دام
|
|
|
- مُلاّ ملاّ، از سَرِ نو بسمالله
|
|
از سر نو دام دام!
|
|
|
رک: از سرِ نو بسمالله!
|
|
از سستى آدميزاد است که گرگ آدميخوار پيدا مىشود
|
|
|
رک: ' از بىعرضگى تازى است که روباه پشت تا پو بچه مىگذارد' و 'مرد چون بميرد نامرد پاى گيرد'
|
|
از سليمان تا سليمان فرقهاست٭
|
|
|
رک: از اين حسن تا آن حسن صد گز رسن!
|
|
|
|
٭ ديو گر خود را سليمان نام کرد
|
مُلک برد و مملکت را رام کرد
|
|
|
|
خلق گفتند اين سليمان بىصفاست
|
......................... (مولوى)
|
|
از سنگ چربى برنيايد
|
|
|
رک: از تُرب روغن برنيايد
|
|
از سوداى نقد بوى مشک مىآيد
|
|
|
رک: سوداى نقد بوى مشک مىدهد
|
|
از سوز دلم است که خوشگل مىرقصم (عامیانه).
|
|
از سوزن کوتاهقد کارى برمىآيد که از نيزهٔ بلند برنمىآيد
|
|
|
رک: 'فلفل نبين چه ريزه بشکن ببين چه تيزه' و 'از هرکسى کارى ساخته است'
|
|
از سوزنگر، آهن نتوان خريد
|
|
از مردم تنگنظر انتظار سود يا توقع خدمت نمىتوان داشت
|
|
از سه چيز بايد حذر کرد: ديوار شکسته، زن سليطه، سگ گيرنده!
|
|
|
رک: از زن سليطه و ديوار شکسته و سگ بىقلاده بايد حذر کرد
|
|
از سيرَم و ميرَم بايد ترسيد
|
|
|
نظير: از نميخام و نميام و نمىخورم بايد ترسيد
|
|
از سيهسر همه کارى برمىآيد
|
|
|
نظير: از سيه سرآيد آنچ٭ اندر تصور آورى (ابن يمين)
|
|
|
|
٭ آنچ: مخفف 'آنچه'
|
|
از شتر پرسيدند: شُفلت چيست؟ گفت: رکابداري!
|
|
|
در مورد کسى گويند که لاف دانش و هنر مىزند ولى خودستائى و لاف او به هيئت ظاهرِ وى هيچ تناسب ندارد
|
|
از شُل يکى درمىآيد از سفت دوتا!
|
|
|
نظير: آدم بدحساب دو دفعه مىدهد
|
|
از شما عباسى، از ما رقّاصي! (عامیانه).
|
|
|
رک: تا پول ندهى آش نخورى
|
|
از شيخعلى خان بترسيم: از سگش هم بترسيم؟
|
|
از شير حمله خوش بود و از غزال رم٭
|
|
|
نظير:
|
|
|
زنى گفتهاند و مردى گفتهاند
|
|
|
- از هر ديگر نوالهاى خوش باشد
|
|
|
|
٭ از هر کسى سلوک بهنوعى است محترم
|
.......................... (...؟)
|
|
از شيشه گر گلاب رود بو نمىرود
|
|
|
رک: گلاب ريزد اما بوى از وى نريزد
|
|
از صحبت دوستى به رنجم
|
کاخلاق بدم حَسَنْ نمايد (سعدى)
|
|
|
رک: دوست آن است که با تو راست گويد
|
|
از صحن خانه تا به لب بام از آنِ من
|
از بام خانه تا به ثُريا از آنِ تو (وحشى بافقى)
|
|
|
نظير: آن گربهٔ مصاحب بابا از آنِ تو
|
و آن قاطر چموش لگدزن از آنِ من
|
|
از صد دينار دوم محروم است
|
|
|
روزى دو کاتب بدخط با يکديگر به گفتگو نشسته بودند. اولى گفت: 'خط من تا بدان حد ناخواناست که صد دينار از مشترى براى تحريرنامه مىگيرم و صد دينار ديگر براى خواندن آن' رفيقش آهى کشيد و گفت: 'منِ بدبخت از صد دينار دوم محروم هستم زيرا آنقدر بد مىنويسم که خود نيز از خواندن خط خويش عاجزم!'
|
|
|
نظير:
|
|
|
صاحبش از صد دينار دوم محروم است
|
|
|
- خطش را آفتاب بگذارى راه مىافتد!
|
|
از صد زبان زبانِ خموشى رساتر است
|
|
از صدقهٔ سر رازيانه آب ميره پاى سياهدانه (عامیانه).
|
|
|
رک: هزار تلخه پاى يک شيرينه آب مىخورد
|
|
از صد هزار حرف يکى نانوشتهايم٭
|
|
|
|
٭ شد پشت و روى نامه سياه با وجود اين
|
..............(رضىالدين ارتيمانى)
|
|
از صنّار ٭ آش طاقه شال ترمه درنمىآيد
|
|
|
رک: مىخواستى از توى صد دينار آشِ کشک شال کشميرى درآيد؟
|
|
|
|
٭ صنّار: صد دينار
|
|
از ضرر هر چه برگردد نفع است
|
|
|
نظير:
|
|
|
از خانهٔ سوخته هر چه برآيد سود است
|
|
|
- از نيم زيان برگشتن سود است
|
|
|
- از نصف ضرر برگشتن نفع است
|
|
از طلا بودن پشيمان گشتهايم
|
مرحمت فرموده ما را مس کنيد (شرکت بخارائى)٭
|
|
|
|
٭ مصحفى است از اين بيت شرکت بخارائى:
|
|
|
|
منّتِ اکسير ما را زنده زير خاک کرد
|
از طلا گشتن پشيمانيم ما را مس کنيد
|
|
از طوس بودن و بغداد راه به خدا يکسان است
|
|
از عاريههاى مردم خودم را چو ماه کردم، عاريهها را پس دادم خودم را سياه کردم!
|
|
از عاقبت کار کسى را خبرى نيست٭
|
|
|
نظير: کس را وقوف نيست که انجام کار چيست (حافظ)
|
|
|
|
٭ بر طاعت خود تکيه مکن ز آن که به ابهام
|
............................ (سنائى)
|
|
از عرعر خر کسى نرنجد
|
|
|
رک: ابر را بانگ سگ زيان نکند
|
|
از عقب دشمن گريخته نبايد رفت (از جامعالتمثيل)
|
|
|
رک: از پيِ دشمن گريخته نبايد رفت
|
|
از على آموز اخلاص عمل ٭
|
|
|
|
٭.....................
|
شير حق را منزّه دان از دغل (مولوى)
|
|
از عندليب وصفِ گلستان شنيدنى است (صائب)
|
|
از عيب، کَلْ کُلَه جويد (سنائى)
|
|
از غم بىآلتى افسرده است ٭
|
|
|
رک: 'آب نمىبيند و گرنه شناگر قابلى است' و 'نانواى بىآرد، قصّاب بىکارد!'
|
|
|
|
٭ نفس اژدرهاست او کى مرده است
|
........................... (مولوى)
|
|
از فتنهٔ پيرزن بپرهيز
|
چون پنبهٔ نرم ز آتش تيز ٭ (نظامى)
|
|
|
نظير:
|
|
|
فردا را کسى نديده
|
|
|
- کى زنده کى مرده؟ کسى احوال فردا را نمىداند
|
|
|
- تا سال دگر مَى که خورَد زنده که باشد؟
|
|
|
- کس را وقوف نيست که انجام کار چيست (حافظ)
|
|
|
- که داند که فردا چون بوَد چون (نظامى)
|
|
|
- که داند که فردا چه گردد زمان (فردوسى)
|
|
|
رک:
|
|
|
صد گرگ درنده توى گلّه
|
بهتر ز عجوز در محلّه
|
|
|
- تا خود فک از پرده چه آرد بيرون
|
|
|
|
٭ در اين بيت مقصود نظامى از 'پيرزن' برخى از پيرزنهاى نيرنگباز قديمى بوده است که به 'عجوز محلّه' شهرت داشتند و کار آنها ايجاد فتنه و آشوب در محلّه و گول زدن دختران و زنان بود و اغلب نقش دلالهٔ محبت را بازى مىکردند، يعنى با گرفتن انعام يا اجرتى کلان زنان را به مردان مىرساندند و يا با چربزبانى و زبانآورى دختران را به دام مردان عياش و پولدار مىانداختند.
|
|
از فرنگى مآبى فقط ايستاده ادرار کردن را ياد گرفته!
|
|
|
نظير: از قاطرچىگرى فقط کفر گفتنش را ياد گرفته
|
|
از فضلهٔ حيوان نارنج مىتوان ساخت ولى بو نمىشود کرد
|
|
|
رک: حلواى آهک مىشود پخت اما نمىشود خورد
|
|
از قاطر پرسيدند: پدرت کيست؟ گفت: اسب آقادائىام است! (عامیانه).
|
|
از قاطرچى گرى فقط کفر گفتنش را ياد گرفته
|
|
|
نظير: از فرنگى مآبى فقط ايستاده ادرار کردن را ياد گرفته!
|
|
از قضا هم در قضا بايد گريخت٭
|
|
|
رک: با قضا کارزار نتوان کرد
|
|
|
|
٭ حاصل آن کز وسوسه هر کو گسيخت
|
............................ (مولوى)
|
|
از قفس مرغ به هر جا که رود بستان است٭
|
|
|
نظير: آزادى آبادى است
|
|
|
|
٭ نيست پرواى عدم دلزدهٔ هستى را
|
............................ (صائب)
|
|
از قلندر هوئى، از خرس موئى
|
|
|
رک: از بدقمار هر چه ستانى شتل بوَد
|
|
از قليان چاق کردن فقط پُف نمش را بلد است
|
|
|
نظير: از نمدمالى فقط پُف آبش را بلد است
|