همه سربسر تن بکشتن دهیم |
|
به آید که گیتی بدشمن دهیم |
چو بشنید افراسیاب این سخن |
|
فراموش کرد آن نبرد کهن |
بفرمود تا لشکر آراستند |
|
بکین نو از جای برخاستند |
ز بوم نیاکان وز شهر خویش |
|
یکی تازه اندیشه بنهاد پیش |
چنین داد پاسخ که من ساز جنگ |
|
بپیش آورم چون شود کار تنگ |
نمانم که کیخسرو از تخت خویش |
|
شود شاد و پدرام از بخت خویش |
سر زابلی را بروز نبرد |
|
بچنگ دراز اندر آرم بگرد |
برو سرکشان آفرین خواندند |
|
سرافراز را سوی کین خواندند |
که جاوید و شادان و پیروز باش |
|
بکام دلت گیتی افروز باش |
سپهبد بسی جنگها دیده بود |
|
ز هر کار بهری پسندیده بود |
یکی شیر دل بود فرغار نام |
|
قفس دیده و جسته چندی ز دام |
ز بیگانگان جای پردخته کرد |
|
بفرغار گفت ای گرانمایه مرد |
هم اکنون برو سوی ایران سپاه |
|
نگه کن بدین رستم رزمخواه |
سواران نگه کن که چنداند و چون |
|
که دارد برین بوم و بر رهنمون |
وزان نامداران پرخاشجوی |
|
ببینی که چنداند و بر چند روی |
ز گردان پهلومنش چند مرد |
|
که آورد سازند روز نبرد |
چو فرغار برگشت و آمد براه |
|
بکارآگهی شد بایران سپاه |
غمی شد دل مرد پرخاشجوی |
|
ببیگانگان ایچ ننمود روی |
فرستاد و فرزند را پیش خواند |
|
بسی راز بایسته با او براند |
بشیده چنین گفت کای پر خرد |
|
سپاه تو تیمار تو کی خورد |
چنین دان که این لشکر بیشمار |
|
که آمد برین مرز چندین هزار |
سپهدارشان رستم شیر دل |
|
که از خاک سازد بشمشیر گل |
گو پیلتن رستم زابلیست |
|
ببین تا مر او را هم آورد کیست |
چو کاموس و منشور و خاقان چین |
|
گهار و چو گرگوی با آفرین |
دگر کندر و شنگل آن شاه هند |
|
سپاهی ز کشمیر تا پیش سند |
بنیروی این رستم شیر گیر |
|
بکشتند و بردندچندی اسیر |
چهل روز بالشکر آویز بود |
|
گهی رزم و گه بزم و پرهیز بود |
سرانجام رستم بخم کمند |
|
ز پیل اندر آورد و بنهاد بند |
سواران و گردان هر کشوری |
|
ز هر سو که بود از بزرگان سری |
بدین کشور آمد کنون زین نشان |
|
همان تاجداران گردنکشان |
من ایدر نمانم بسی گنج و تخت |
|
که گردان شدست اندرین کار سخت |
کنون هرچ گنجست و تاج و کمر |
|
همان طوق زرین و زرین سپر |
فرستم همه سوی الماس رود |
|
نه هنگام جامست و بزم و سرود |
هراسانم از رستم تیز چنگ |
|
تن آسان که باشد بکام نهنگ |
بمردم نماند بروز نبرد |
|
نپیچد ز بیم و ننالد ز درد |
ز نیزه نترسد نه از تیغ تیز |
|
برآرد ز دشمن همی رستخیز |
تو گفتی که از روی وز آهنست |
|
نه مردم نژادست کهرمنست |
سلیحست چندان برو روز کین |
|
که سیر آمد از بار پشت زمین |
زره دارد و جوشن و خود و گبر |
|
بغرد بکردار غرنده ابر |
نه برتابد آهنگ او ژنده پیل |
|
نه کشتی سلیحش بدریای نیل |
یکی کوه زیرش بکردار باد |
|
تو گویی که از باد دارد نژاد |
تگ آهوان دارد و هول شیر |
|
بناورد با شیر گردد دلیر |
سخن گوید ار زو کنی خواستار |
|
بدریا چو کشتی بود روز کار |
مرا با دلاور بسی بود جنگ |
|
یکی جوشنستش ز چرم پلنگ |
سلیحم نیامد برو کارگر |
|
بسی آزمودم بگرز و تبر |
کنون آزمون را یکی کارزار |
|
بسازیم تا چون بود روزگار |
گر ایدونک یزدان بود یارمند |
|
بگردد ببایست چرخ بلند |
نه آن شهر ماند نه آن شهریار |
|
سرآید مگر بر من این کارزار |
اگر دست رستم بود روز جنگ |
|
نسازم من ایدر فراوان درنگ |
شوم تا بدان روی دریای چین |
|
بدو مانم این مرز توران زمین |
بدو شیده گفت ای خردمند شاه |
|
انوشه بدی تا بود تاج و گاه |
ترا فر و برزست و مردانگی |
|
نژاد و دل و بخت و فرزانگی |
نباید ترا پند آموزگار |
|
نگه کن بدین گردش روزگار |
چو پیران و هومان و فرشیدورد |
|
چو کلباد و نستیهن شیر مرد |
شکسته سلیح و گسسته دلند |
|
ز بیم وز غم هر زمان بگسلند |
تو بر باد این جنگ کشتی مران |
|
چو دانی که آمد سپاهی گران |
ز شاهان گیتی گزیده توی |
|
جهانجوی و هم کار دیده توی |
بجان و سر شاه توران سپاه |
|
بخورشید و ماه و بتخت و کلاه |
که از کار کاموس و خاقان چین |
|
دلم گشت پر خون و سر پر ز کین |
شب تیره بگشاد چشم دژم |
|
ز غم پشت ماه اندر آمد بخم |
جهان گشت برسان مشک سیاه |
|
چو فرغار برگشت ز ایران سپاه |
بیامد بنزدیک افراسیاب |
|
شب تیره هنگام آرام و خواب |
چنین گفت کز بارگاه بلند |
|
برفتم سوی رستم دیوبند |
سراپردهی سبز دیدم بزرگ |
|
سپاهی بکردار درنده گرگ |
یکی اژدهافش درفشی بپای |
|
نه آرام دارد تو گفتی نه جای |
فروهشته بر کوههی زین لگام |
|
بفتراک بر حلقهی خم خام |
بخیمه درون ژنده پیلی ژیان |
|
میان تنگ بسته به ببر بیان |
یکی بور ابرش به پیشش بپای |
|
تو گفتی همی اندر آید ز جای |
سپهدار چون طوس و گودرز و گیو |
|
فریبرز و شیدوش و گرگین نیو |
طلایه گرازست با گستهم |
|
که با بیژن گیو باشد بهم |
غمی شد ز گفتار فرغار شاه |
|
کس آمد بر پهلوان سپاه |
بیامد سپهدار پیران چو گرد |
|
بزرگان و مردان روز نبرد |
ز گفتار فرغار چندی بگفت |
|
که تا کیست با او به پیکار جفت |
بدو گفت پیران که ما را ز جنگ |
|
چه چارست جز جستن نام و ننگ |
چو پاسخ چنین یافت افراسیاب |
|
گرفت اندران کینه جستن شتاب |
بپیران بفرمود تا با سپاه |
|
بیاید بر رستم کینهخواه |
ز پیش سپهبد به بیرون کشید |
|
همی رزم را سوی هامون کشید |
خروش آمد از دشت و آوای کوس |
|
جهان شد ز گرد سپاه آبنوس |
سپه بود چندانک گفتی جهان |
|
همی گردد
از گرد اسپان نهان |
تبیره زنان نعره برداشتند |
|
همی پیل بر پیل بگذاشتند |
از ایوان بدشت آمد افراسیاب |
|
همی کرد بر جنگ جستن شتاب |
بپیران بگفت آنچ بایست گفت |
|
که راز بزرگان بباید نهفت |
یکی نامه نزدیک پولادوند |
|
بیارای وز رای بگشای بند |
بگویش که ما را چه آمد بسر |
|
ازین نامور گرد پرخاشخر |
اگر یارمندست چرخ بلند |
|
بیاید بدین دشت پولادوند |
بسی لشکر از مرز سقلاب و چین |
|
نگونسار و حیران شدند اندرین |
سپاهست برسان کوه روان |
|
سپهدارشان رستم پهلوان |
سپهکش چو رستم سپهدار طوس |
|
بابر اندر اورده آوای کوس |
چو رستم بدست تو گردد تباه |
|
نیابد سپهر اندرین مرز راه |
همه مرز را رنج زویست و بس |
|
تو باش اندرین کار فریادرس |
گر او را بدست تو آید زمان |
|
شود رام روی زمین بیگمان |
من از پادشاهی آباد خویش |
|
نه برگیرم از رنج یک رنج بیش |
دگر نیمه دیهیم و گنج آن تست |
|
که امروز پیگار و رنج آن تست |
نهادند بر نامه بر مهر شاه |
|
چو برزد سر از برج خرچنگ ماه |
کمر بست شیده ز پیش پدر |
|
فرستاده او بود و تیمار بر |
بکردار آتش ز بیم گزند |
|
بیامد بنزدیک پولادوند |
برو آفرین کرد و نامه بداد |
|
همه کار رستم برو کرد یاد |
که رستم بیامد ز ایران بجنگ |
|
ابا او سپاهی بسان پلنگ |
ببند اندر آورد کاموس را |
|
چو خاقان و منشور و فرطوس را |
اسیران بسیار و پیلان رمه |
|
فرستاد یکسر بایران همه |
کنارنگ و جنگ آورانرا بخواند |
|
ز هر گونهای داستانها براند |
بدیشان بگفت انچ در نامه بود |
|
جهانگیر برنا و خودکامه بود |
بفرمود تا کوس بیرون برند |
|
سراپردهی او به هامون برند |
سپاه انجمن شد بکردار دیو |
|
برآمد ز گردان لشکر غریو |
درفش از پس و پیش پولادوند |
|
سپردار با ترکش و با کمند |
فرود آمد از کوه و بگذاشت آب |
|
بیامد بنزدیک افراسیاب |
پذیره شدندش یکایک سپاه |
|
تبیره برآمد ز درگاه شاه |
ببر در گرفتش جهاندیده مرد |
|
ز کار گذشته بسی یاد کرد |
|