بیک دست مرطوس را کرد جای |
|
منوشان خوزان فرخنده رای |
که بر کشور خوزیان بود شاه |
|
بسی نامداران زرین کلاه |
دو تن نیز بودند هم رزم سوز |
|
چو گوران شه آن گرد لشگر فروز |
وزو نیوتر آرش رزم زن |
|
بهر کار پیروز و لشکر شکن |
یکی آنک بر کشوری شاه بود |
|
گه رزم با بخت همراه بود |
دگر شاه کرمان که هنگام جنگ |
|
نکردی بدل یاد رای درنگ |
چو صیاع فرزانه شاه یمن |
|
دگر شیر دل ایرج پیل تن |
که بر شهر کابل بد او پادشا |
|
جهاندار و بیدار و فرمان روا |
هر آنکس که از تخمهی کیقباد |
|
بزرگان بادانش و بانژاد |
چو شماخ سوری شه سوریان |
|
کجا رزم را بود بسته میان |
فروتر ازو گیوهی رزم زن |
|
بهر کار پیروز و لشکر شکن |
که بر شهر داور بد او پادشا |
|
جهانگیر و فرزانه و پارسا |
بدست چپ خویش بر پای کرد |
|
دلفروز را لشکر آرای کرد |
بزرگان که از تخم پورست تیغ |
|
زدندی شب تیره بر باد میغ |
خر آنکس که بود او ز تخم زرسب |
|
پرستندهی فرخ آذر گشسب |
دگر بیژن گیو و رهام گرد |
|
کجا شاهشان از بزرگان شمرد |
چو گرگین میلاد و گردان ری |
|
برفتند یکسر بفرمان کی |
پس پشت او را نگه داشتند |
|
همه نیزه از ابر بگذاشتند |
به رستم سپرد آن زمان میمنه |
|
که بود او سپاهی شکن یک تنه |
هر آنکس که از زابلستان بدند |
|
وگر کهتر و خویش دستان بدند |
بدیشان سپرد آن زمان دست راست |
|
همی نام و آرایش جنگ خواست |
سپاهی گزین کرد بر میسره |
|
چو خورشید تابان ز برج بره |
سپهدار گودرز کشواد بود |
|
هجیر و چو شیدوش و فرهاد بود |
بزرگان که از بردع و اردبیل |
|
بپیش جهاندار بودند خیل |
سپهدار گودرز را خواستند |
|
چپ لشکرش را بیاراستند |
بفرمود تا پیش قلب پساه |
|
بپیلان جنگی ببستند راه |
نهادند صندوق بر پشت پیل |
|
زمین شد بکردار دریای نیل |
هزار از دلیران روز نبرد |
|
بصندوق بر ناوک انداز کرد |
نگهبان هر پیل سیصد سوار |
|
همه جنگجوی و همه نیزهدار |
ز بغداد گردان جنگاوران |
|
که بودند با زنگهی شاوران |
سپاهی گزیده ز گردان بلخ |
|
بفرمود تا با کمانهای چرخ |
پیاده ببودند بر پیش پیل |
|
که گر کوه پیش آمدی بر دو میل |
دل سنگ بگذاشتندی بتیر |
|
نبودی کس آن زخم را دستگیر |
پیاده پس پیل کرده بپای |
|
ابا نه رشی نیزهی سرگرای |
سپرهای گیلی بپیش اندرون |
|
همی از جگرشان بجوشید خون |
پیاده صفی از پس نیزهدار |
|
سپردار با تیر جوشنگذار |
پس پشت ایشان سواران جنگ |
|
برآگنده ترکش ز تیر خدنگ |
ز خاور سپاهی گزین کرد شاه |
|
سپردار با درع و رومی کلاه |
ز گردان گردنکشان سی هزار |
|
فریبرز را داد جنگی سوار |
ابا شاه شهر دهستان تخوار |
|
که جنگ بداندیش بودیش خوار |
ز بغداد و گردن فرازان کرخ |
|
بفرمود تا با کمانهای چرخ |
بپیش اندرون تیرباران کنند |
|
هوا را چو ابر بهاران کنند |
بدست فریبرز نستوه بود |
|
که نزدیک او لشکر انبوه بود |
بزرگان رزم آزموده سران |
|
ز دشت سواران نیزه وران |
سر مایه و پیشروشان زهیر |
|
که آهو ربودی ز چنگال شیر |
بفرمود تا نزد نستوه شد |
|
چپ لشکر شاه چون کوه شد |
سپاهی بد از روم و بر برستان |
|
گوی پیشرو نام لشکرستان |
سوار و پیاده بدی سی هزار |
|
برفتند با ساقهی شهریار |
دگر لشکری کز خراسان بدند |
|
جهانجوی و مردم شناسان بدند |
منوچهر آرش نگهدارشان |
|
گه نام جستن سپهدارشان |
دگر نامداری گروخان نژاد |
|
جهاندار وز تخمهی کیقباد |
کجا نام آن شاه پیروز بود |
|
سپهبد دل و لشکر افروز بود |
شه غرچگان بود برسان شیر |
|
کجا ژنده پیل آوریدی بزیر |
بدست منوچهرشان جای کرد |
|
سر تخمه را لشکر آرای کرد |
بزرگان که از کوه قاف آمدند |
|
ابا نیزه و تیغ لاف آمدند |
سپاهی ز تخم فریدون و جم |
|
پر از خون دل از تخمهی زادشم |
ازین دست شمشیرزن سی هزار |
|
جهاندار وز تخمهی شهریار |
سپرد این سپه گیو گودرز را |
|
بدو تازه شد دل همه مرز را |
بیاری بپشت سپهدار گیو |
|
برفتند گردان بیدار و نیو |
فرستاد بر میمنه ده هزار |
|
دلاور سواران خنجر گزار |
سپه ده هزار از دلیران گرد |
|
پس پشت گودرز کشواد برد |
دمادم بشد برتهی تیغ زن |
|
ابا کوهیار اندر آن انجمن |
به مردی شود جنگ را یارگیو |
|
سپاهی سرافراز و گردان نیو |
زواره بد این جنگ را پیشرو |
|
سپاهی همه جنگ سازان نو |
بپیش اندرون قارن رزم زن |
|
سر نامداران آن انجمن |
بدان تا میان دو رویه سپاه |
|
بود گرد اسب افگن و رزمخواه |
ازان پس بگستهم گژدهم گفت |
|
که با قارن رزم زن باش جفت |
بفرمود تا اندمان پور طوس |
|
بگردد بهر جای با پیل و کوس |
بدان تا ببندد ز بیداد دست |
|
کسی را کجا نیست یزدان پرست |
نباشد کس از خوردنی بینوا |
|
ستم نیز برکس ندارد روا |
جهان پر ز گردون بد و گاومیش |
|
ز بهر خورش را همی راند پیش |
بخواهد همی هرچ باید ز شاه |
|
بهر کار باشد زبان سپاه |
به سو طلایه پدیدار کرد |
|
سر خفته از خواب بیدار کرد |
بهر سو برفتند کار آگهان |
|
همی جست بیدار کار جهان |
کجا کوه بد دیدهبان داشتی |
|
سپه را پراگنده نگذاشتی |
همه کوه و غار و بیابان و دشت |
|
بهر سو همی گرد لشکر بگشت |
عنانها یک اندر دگر ساخته |
|
همه جنگ را گردن افراخته |
ازیشان کسی را نبد بیم و رنج |
|
همی راند با خویشتن شاه گنج |
برین گونه چون شاه لشکر بساخت |
|
بگردون کلاه کیی برفراخت |
دل مرد بدساز با نیک خوی |
|
جز از جنگ جستن نکرد آرزوی |
سپهدار توران ازان سوی جاج |
|
نشسته برام بر تخت عاج |
دوباره ز لشکر هزاران هزار |
|
سپه بود با آلت کارزار |
نشسته همه خلخ و سرکشان |
|
همی سرفرازان و گردنکشان |
بمرز کروشان زمین هرچ بود |
|
ز برگ درخت و زکشت و درود |
بخوردند یکسر همه بار و برگ |
|
جهان را همی آرزو کرد مرگ |
سپهدار ترکان به بیکند بود |
|
بسی گرد او خویش و پیوند بود |
همه نامداران ما چین و چین |
|
نشسته بمرز کروشان زمین |
جهان پر ز خرگاه و پرده سرای |
|
ز خیمه نبد نیز بر دشت جای |
جهانجوی پر دانش افراسیاب |
|
نشسته بکندز بخورد و بخواب |
نشست اندران مرز زان کرده بود |
|
که کندز فریدون برآورده بود |
برآورده در کندز آتشکده |
|
همه زند و استا بزر آژده |
ورا نام کندز بدی پهلوی |
|
اگر پهلوانی سخن بشنوی |
کنون نام کندز به بیکند گشت |
|
زمانه پر از بند و ترفند گشت |
نبیره فریدون بد افراسیاب |
|
ز کندز برفتن نکردی شتاب |
خود و ویژگانش نشسته بدشت |
|
سپهر از سپاهش همی خیره گشت |
ز دیبای چینی سراپرده بود |
|
فراوان بپرده درون برده بود |
بپرده درون خیمههای پلنگ |
|
بر آیین سالار ترکان پشنگ |
نهاده به خیمه درون تخت زر |
|
همه پیکر تخت یکسر گهر |
نشسته برو شاه توران سپاه |
|
بچنگ اندرون بگرز و بر سر کلاه |
ز بیرون دهلیز پردهسرای |
|
فراوان درفش بزرگان بپای |
زده بر در خیمهی هر کسی |
|
که نزدیک او آب بودش بسی |
برادر بد و چند جنگی پسر |
|
ز خویشان شاه آنک بد نامور |
همی خواست کید بپشت سپاه |
|
بنزدیک پیران بدان رزمگاه |
سحر گه سواری بیامد چو گرد |
|
سخنهای پیران همه یاد کرد |
|