|
اين رشته سر دراز دارد!٭
|
|
|
نظير:
|
|
|
خر بزرگه توى دالان است
|
|
|
- گاو هنوز به چرم اندر است (ادبى)
|
|
|
- اين نيم گزش است، نيم گز ديگرش در عقب است
|
|
|
- هنوز کجايش را ديدهاي!
|
|
|
|
٭ با زلف بتان مپيچ اى دل
|
................(اميرخسرو دهلوى)
|
|
اين روغن به چرب کردن ناف فلانى هم نمىرسد
|
|
اين ره که تو مىروى به ترکستان است٭ (سعدى)
|
|
|
نظير: اين ره که تو مىروى سراب است (سعدى)
|
|
|
|
٭ ترسم نرسى به کعبهاى اعرابى
|
ک.................. (سعدى)
|
|
اين ره که تو مىروى سراب است ٭
|
|
اين ره که تو مىروى به ترکستان است
|
|
|
|
٭ اى تشنه به خيره چند پوئى
|
.......................... (سعدى)
|
|
اين ريش و اين قيچي!
|
|
|
رک: اين گوى و اين ميدان
|
|
اين زن و زور و زر گذاشتنى است ٭
|
|
|
رک: دنيا گذرگاه است نه قرارگاه
|
|
|
|
٭ .......................
|
مهرش اندر درون نکاشتنى است (اوحدى)
|
|
اين سبو امروز اگر نشکست فردا بشکند ٭
|
|
|
رک: اين سبو گر نشکند امروز فردا بشکند
|
|
|
|
٭ بر سفال جسم لرزيدن ندارد حاصلى
|
............................ (صائب)
|
|
اين سبو گر نشکند امروز فردا بشکند
|
|
|
نظير: اين سبو امروز اگر نشکست فردا بشکند (صائب)
|
|
|
مقایسه شود با . 'قيامت گر چه دير آيد بيايد' و 'از دست اجل هيچکسى جان نَبَرد'
|
|
اين سخنهاى چو مار و کژدمت
|
ما رو کژدم گردد و گيرد دُمت!
|
|
|
رک: آن سخنهاى چو مار و کژدمت...
|
|
اين سرِ من و آن شمشير شما!
|
|
|
رک: اين گردنِ باريک ما و آن شمشيرِ تيز شما!
|
|
اين سزاى آنکه از ياران بريد٭
|
|
|
|
٭ گفت حقّسْتَت بزن دستت رسيد
|
.......................... (مولوى)
|
|
اين سنگ و اين پاسنگ!
|
|
|
رک: اين گوى و اين ميدان
|
|
اين سى هم بالاى غَمْسي! (عامیانه).٭
|
|
|
رک: اين غم ما هم به بالاى غمهاى ديگر!
|
|
|
|
٭ اين کلمه در اصل 'خمسين' بوده و در تداول عامه تبديل به 'غمسي' شده است
|
|
اين شتر را درِ خانهٔ ديگرى بخوابان!
|
|
|
رک: برو اين شتر را درِ خانهٔ ديگرى بخوابان
|
|
اين طفل يک شبه رهِ صد ساله مىرود٭
|
|
|
|
٭ طيِّ مکان ببين و زمان در سلوک شعر
|
ک....................... (حافظ)
|
|
اين عجب نيست رجب است! (عامیانه).
|
|
|
عبارتى است تمسخرآميز در جواب به کسى که از وقوع امرى اظهار شگفتى کند.
|
|
اين عجوزه عروس هزار داماد است٭
|
|
|
نظير: اين عروسى است که در عقد دو صد داماد است
|
|
|
|
٭ مجو درستى عهد از جهان سست نهاد
|
ک.......................... (حافظ)
|
|
اين عروسى است که در عقد دو صد داماد است٭
|
|
|
رک: اين عجوزه عروس هزار داماد است
|
|
|
|
٭ دل بر اين پيرهزن عشوهگر دهر مبند
|
ک............................ (خواجو)
|
|
اين غم ما هم به بالاى غمهاى دگر!
|
|
|
نظير:
|
|
|
اين سى هم بالاى غَمْسي! (عامیانه).
|
|
|
- اين هم اندر عاشقى بالاى غمهاى دگر!
|
|
|
- آب که از سر گذشت چه يک نيزه چه صد نيزه!
|
|
|
- ما که در جهنم هستيم يک پلّه پائينتر!
|
|
|
- الشمس والضحيهٰا، اين هم بالاى آنهاها! (عامیانه).
|
|
اين فطير از آن خمير است
|
|
|
نظير: اين تيشه از خمير است
|
|
اين قافله تا به حشر لنگ است٭
|
|
|
نظير:
|
|
|
پالان خر دجّال است، شب مىدوزيم صبح پاره است
|
|
|
- اين رشته سر دراز دارد
|
|
|
|
٭ تمثل:
|
|
|
|
تا کار به دست اين دبنگ است
|
اين قافله تا به حشر لنگ است (ايرج ميرزا)
|
|
اين قبايش، تا قندش را مهيّا کنم (عامیانه).
|
|
|
رک: اين قَدَکشْ، تا قندش را مهيّا کنم
|
|
اين قبرى که سرش گريه مىکنى مرده توش نيست! (عامیانه).
|
|
|
ُنظير: سر قبرى گريه کن که مرده توش باشد
|
|
اين قدر خر هست و ما پياده ميِرويم!٭
|
|
|
نظير: تا خر هست پياده نبايد رفت
|
|
|
|
٭ يا: آن قدر خر هست ما چرا پياده راه مىرويم
|
|
اين قَدَکَشْ، تا قندش را مهيّا کنم (عامیانه).
|
|
|
مردى يک طاقه قدک نزد خياط برد تا برايش قبائى بدوزد، از اجرت دوخت پرسيد، خياط گفت: اجرت آن يک طاقه قدک و يک کلّه قند خواهد بود! آن مرد بيدرنگ طاقهٔ قدک را پيش خياط گذاشت و از دکّان بيرون رفت. خياط پرسيد: کجا مىروى؟ مرد جواب داد: اين قدکش، تا بروم قندش را مهيا کنم!
|
|
اينکار بهسر نشود تا خواجه به در نشود (از اسرارالتوحيد)
|
|
اينکار کارِ عشق است، دخلى به دين ندارد
|
|
|
رک: کارِ دل است، کار خشت و گِل نيست
|
|
اين کاسه نيمکاسهاى در زير دارد!
|
|
|
رک: زير کاسه نيمکاسهاى هست
|
|
اينکه تو بينى به زير خرقه خزيده
|
کهنه حريفى است چشم که چرخ نديده!٭
|
|
اينکه گوئى اين کنم يا آن کنم
|
اين دليل اختيار است اى صنم (مولوى)
|
|
|
نظير:
|
|
|
اختيارى هست ما را بىگمان
|
حسّ را منکر نتانى شد عيان (مولوى)
|
|
|
- آنچه خواهى و آنچه جوئى آن شود (مولوى)
|
|
|
|
٭ تحريفى ست از اين بيت خاقانى:
|
|
|
|
اينکه تو بينى به زير خرقه خزيده
|
کهنه حريفى است شمع جمع حريفان
|
|
اينکه مىبينم به بيدارى است يا رب يا به خواب٭
|
|
|
نظير: من که از بخت خود اين واقعه باور نکنم
|
|
|
|
٭ ..........................
|
خويشتن را در چنين نعمت پس از چندين عذاب (انورى)
|
|
|
|
مصراع 'اينکه مىبينم به بيدارى است يا رب يا به خواب' در اشعار شش شاعر ديگر زير نيز ديده مىشود: ابنيميم، سلمان ساوجى، جامى، سرخوش، شکيب اصفهانى، قاآنى.
|
|
اين کيسه که تو دوختهاى تا قيامت پر نمىشود
|
|
|
رک: آدم طمعکار هفت کيسه دارد هر هفت خالى.
|
|
اين گربهٔ ميو ميو بابا از آن تو
|
و آن قاطر چموش لگدزن از آنِ من!
|
|
|
رک: آن گربهٔ مصاحب بابا از آن تو...
|
|
اين گردنِ باريک ما و آن شمشير تيز شما! (عامیانه).
|
|
|
نظير:
|
|
|
اين سر من و آن شمشير تو!
|
|
|
- گردن ما از مو باريکتر و شمشير شما از الماس برّندهتر!
|
|
|
- آنچه گوئى و آنچه فرمائي!
|
سرنپيچيم از آن که مولائى
|
|
اين گز و اين پيمان!
|
|
|
رک: اين گوى و اين ميدان
|
|
اين گناهى است که در شهر شما نيز کنند٭
|
|
|
|
٭ مقتبس از مصراع دوم اين بيت خواجو:
|
|
|
|
گر کند ميل به خوبان دل من عيب مکن
|
اين گناهى است که در شهر شما نيز کنند
|
|
اين گوى و اين ميدان!
|
|
|
نظير:
|
|
|
اين چاه و اين ريسمان
|
|
|
- اين گز و اين پيمان
|
|
|
- اين مرده و اين گورستان
|
|
|
- اين سنگ و اين پاسنگ
|
|
|
- اين تخم و اين زمين
|
|
|
- اين آش و اين کاسه
|
|
|
- اين آش و اين نقاره
|
|
|
- اين ريش و اين قيچي!
|
|
اين مال من، اين مال منبر، اين هم مال ننهٔ قنبر! (عامیانه).
|
|
|
نظير: يا مفت، يا مفت، يا مفت!
|
|
اين متاعى است که بر هر سر بازارى هست ٭
|
|
|
|
٭ عشق چيزى نبوَد تازه که نشناسد کس
|
|
|
|
|
...................(کوثر همدانى)
|
|
اين مرده به اين شيوه نمىارزد
|
|
اين مرده و اين گورستان
|
|
|
رک: اين گوى و اين ميدان
|
|
اين منم، زردى و سرخى به تنم؟ (عامیانه).
|
|
|
رک: اين منم تىتيش مامانى به تنم؟
|