شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

قطب بندی جدید جهان


قطب بندی جدید جهان

پس از فروپاشی شوروی در سال ۱۹۹۲, این نظریه كم كم در ذهن ها به بار نشست كه جهان دوقطبی پایان پذیرفته و جهان با ابرقدرتی امریكا تك قطبی شده است به ویژه كه بوش پدر, نظام نوین و هژمونی امریكا را مطرح نمود

پس از فروپاشی شوروی در سال ۱۹۹۲، این نظریه كم‌كم در ذهن‌ها به بار نشست كه جهان دوقطبی پایان پذیرفته و جهان با ابرقدرتی امریكا تك‌قطبی شده است. به‌ویژه كه بوش پدر، نظام نوین و هژمونی امریكا را مطرح نمود. نظام نوین بوش همزمان بود با پیروزی امریكا و متحدین در جنگ اول خلیج‌فارس و به قول ژنرال شوارتسكف ـ فرمانده جنگ ـ "دستیابی به ۱۰۰ سال ثبات نفت ارزان" خلیج‌فارس كه ۶۷% ذخایر نفتی جهان در این منطقه قرار گرفته است.

همدستی این عوامل، نظام نوین تك‌قطبی را در ذهن بسیاری، ازجمله روشنفكران تا اندازه‌ای جا انداخت. در پی آن بود كه برخی ناامید و برخی منفعل و برخی هم شیفته امریكا شدند و گروهی هم از شدت ظلم و استثمار رویكرد عرفانی پیدا كرده و از خدا كمك خواستند، بدون این‌كه به روشمندی و یا راهكار توحیدی بیندیشند. عرفان و خدابسندگی اگر بدون راهبرد و روشمندی ـ شناخت حق و باطل، به‌خصوص مراتب حق و مراتب باطل، دنبال كردن روند حركت مردم و دستیابی به چشم‌‌اندازی روشن و پیگیری در آن راستا ـ باشد، چندان منطقی به نظر نمی‌رسد.

فروپاشی شوروی آغازی برای پایان دادن به جنگ سرد بود؛ جنگی كه نزدیك به ۵۰ سال طول كشید. شعار ساده جنگ سرد كه به درون خانواده‌های كشورهای غربی نیز راه یافت، این بود كه "ما، هم خدا را قبول داریم، هم مالكیت را و هم آزادی را، اما كمونیست‌ها نه خدا را قبول دارند، نه مالكیت را و نه آزادی را." دو ابرقدرت امریكا و شوروی به سلاح‌های كشتارجمعی مانند سلاح‌های اتمی و موشك‌های قاره‌پیما مجهز شدند. این رقابت به تسخیر فضا هم انجامید.

گسترش تولید و ساخت سلاح‌های سنگین و كشتارجمعی در سرلوحه كار جنگ سرد بود. جالب این‌كه سردمداران جنگ سرد، توده‌های مسیحی، یهودی و مسلمان را هم علیه كمونیست‌ها سازماندهی كردند. بدین‌ترتیب بنیادگرایی جنگ سرد آمیخته با مذهب، به رهبری امریكا و انگلیس، پا به عرصه میدان سیاست گذاشت. جان‌كندی رئیس‌جمهور امریكا (۱۳۴۲ ـ ۱۳۳۹) ملاحظه كرد كه به‌دنبال جنگ سرد و اولویت دادن به صنایع سنگین، امریكا در زمینه صنایع بومی(Domestic Industries) از اروپا و ژاپن عقب‌افتاده و این كشورها در زمینه صنایعی مانند یخچال و فریزرسازی و اتومبیل گوی سبقت را از امریكا ربوده‌اند؛ این بود كه كندی تز صنایع بومی را مطرح نمود. در مخالفت با تز كندی ـ به نظر من ـ جنگ سردی‌ها، طرفداران فراملیت‌های نفتی ـ نظامی و به عبارتی خط "نفت ـ اسلحه ـ جنگ"، كندی را ترور كردند، كه حتی یك گام مثبت در پی‌گیری ترور او برداشته نشد و تاكنون تنها به این یقین رسیده‌اند كه قاتل كسی جز "اسوالد" نبوده است.

به‌دنبال ترور كندی، تز او یعنی اولویت‌دادن به صنایع بومی نیز مدفون گشت و بار دیگر بنیادگرایی آمیخته با مذهب رمق تازه‌ای گرفت.

بیل كلینتون در مبارزات انتخاباتی خود در سال ۱۹۹۲ (۱۳۷۱) تز كندی را احیا نمود و رأی آورد. شرایط این‌گونه بود كه به‌دنبال پیروزی بوش پدر در جنگ اول خلیج‌فارس و سرازیركردن نفت ارزان قیمت خلیج‌فارس به درون امریكا و ذخیره‌سازی استراتژیك، صنایع نفت و گاز امریكا رو به ركود گذاشت. هر بشكه نفت ارزان قیمت كه توسط فراملیت‌های نفتی وارد امریكا می‌شد، صنایع نفت و گاز امریكا را یك گام پس می‌زد. كلینتون مطرح نمود كه ۶۰% اجناس فروشگاه‌های امریكا، ژاپنی، اروپایی یا چینی می‌باشند. وی این پدیده را فاجعه خواند. با نفت ارزان خلیج‌فارس، دیگر بهره‌برداری از چاه‌‌های نفت امریكا و همچنین اكتشاف، صرفه اقتصادی نداشت. برای ملموس‌شدن این ركود، كافی است بدانیم یك دكل حفاری صدوپنجاه هزار قطعه یدكی دارد، بنابراین برپاكردن یك دكل حفاری هزاران موسسه صنعتی را رونق می‌دهد. اكنون حدس بزنید كه تعطیلی ۹۰% دكل‌های حفاری، چه تأثیری در ركود این صنعت خواهد گذاشت!

كلینتون شعار احیای صنایع داخلی و بورژوازی ملی امریكا را مطرح نمود و با این‌كه بوش پدر در مسیر جنگ، قهرمان ملی شده بود، نتوانست در صحنه رقابت انتخاباتی پیروز شود.

درنتیجه می‌بینیم كه سنت الهی پیروز شد و امریكایی كه در راستای هژمونی خود با برتری‌طلبی و یكدست‌كردن، جهان را به رهبری خود می‌خواند ـ از آنجا كه به سلطه جهانی انجامید ـ دچار قطب‌بندی جدیدی در درون خود شد. اگر ضدیت با كمونیسم انسجام ظاهری امریكا را حفظ می‌نمود، ولی حالا در فقدان اتحاد شوروی و به‌دلیل برتری‌طلبی، تضادهای داخلی فزونی گرفت؛ قطب‌بندی بورژوازی ملی در برابر فراملیت‌های نظامی ـ نفتی.

طبیعی است كه یكدست‌كردن ازراه برتری‌طلبی و اعمال زور، به تفرقه و شكاف در اردوی برتری‌طلبان می‌انجامد و این قانون خلقت است. به‌هرحال، این قانون، هم در نیروهای باطل مصداق دارد و هم در نیروهای حق؛ به عبارتی با برتری‌طلبی نمی‌توان جامعه و یا جهان را یكدست كرد.

در ایران خودمان هم می‌بینیم، شعار "حزب فقط حزب‌الله" بر این باور بود كه همه احزاب و گروه‌ها باید تابع آن باشند، ولی دیدیم كه همین جریان كه به اختلافی بیشتر از اختلاف سلیقه تن نمی‌داد، در سال ۱۳۶۶ به بزرگ‌ترین انشعاب پس از انقلاب تبدیل شد، آن هم با تأیید مرحوم امام و بر سر مسائل بنیادی‌ای چون اسلام امریكایی ـ اسلام محمدی، عقل و شرع حسینی ـ غیرحسینی، قانون‌اساسی و احكام اجتماعی قرآن ـ رساله‌ها یعنی احكام فرعی و فردی، حوزه انتخابیه ـ حوزه علمیه و... همچنین دیدیم وزارت اطلاعات كه سعی می‌كرد احزاب و گروه‌ها را با برچسب‌های مختلف مانند گروهك، منافق و... حذف نماید، خود در سال ۱۳۷۷ دچار انشعابی آشكار شد؛ اطلاعات موازی ـ اطلاعات قانونی.

امریكا پس از فروپاشی شوروی و برای حفظ انسجام داخلی خود و پیداكردن توهم جدیدی به‌جای توهم سرخ، خطر سبز یا بنیادگرایی اسلامی را مطرح كرد و سپس تروریسم را و حالا هر دوی آنها را با هم مطرح می‌كنند. هواداران جنگ سرد(Cold Warrier) نمی‌توانند از اعتیاد پنجاه‌ساله خود دست برداشته و بدون دشمن‌تراشی خارجی، انسجام خود را حفظ كنند. اینها در سال ۱۹۹۸ به پروژه قرن جدید امریكایی (P.N.A.C)رسیدند و با انتخاب بوش پسر در نوامبر ۲۰۰۰، محافظه‌كاران جدید به حاكمیت رسیدند.

با انتخاب بوش پسر به ریاست‌جمهوری ـ آن هم با تقلب و از طریق داوری قوه‌قضاییه ـ دوقطبی درون امریكا به مرحله جدیدی رسید؛ رأی‌دهندگان به ال‌گور، بیشتر و فرهیخته‌تر اما ر‌أی‌دهندگان به بوش كمتر و عوام‌تر بودند. با اولین شكاف جدی در بین شهروندان امریكا، طرح‌های بوش یكی پس از دیگری با واكنش امریكایی‌ها و جهانیان روبه‌رو می‌شد. تا این‌كه واقعه ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ رخ داد. این واقعه با واكنش‌های متفاوتی روبه‌رو شد؛ ژنرال شوارتسكف ـ فرمانده جنگ اول خلیج‌فارس ـ بلافاصله در مصاحبه تلویزیونی گفت: "ما امریكایی‌ها چرا باید تاوان دفاع از چند میلیون یهودی در برابر بیش از یك میلیارد مسلمان را بدهیم؟" كلینتون گفت: "تاوان برخوردمان را با سرخ پوست‌ها پس می‌دهیم، كه با مخالفت جیمز وولسی ـ رئیس اسبق سیا ـ روبه‌رو شد كه گفت "این نقد، یك نقد برانداز و نقدی است به هویت امریكایی."

مردم شیلی و روشنفكران جهان گفتند: "یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱ تاوان كودتای امریكا علیه دكتر آلنده می‌باشد كه مصادف بود با روز ۱۱ سپتامبر ۱۹۷۳."

"استیون كینزر" مانند بسیاری دیگر در كتاب خود "همه مردان شاه" نوشت: "كودتای امریكا علیه مصدق در سال ۱۳۳۲ به پیروزی انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ انجامید و امواج انقلاب اسلامی در منطقه و جهان به ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ منجر شد."

برخی از متفكران امریكایی معتقدند، ۱۱ سپتامبر واكنش در برابر جهانی‌شدن بدون عدالت و یا بدون آزادی بوده است. جورج سوروس ۱۱ سپتامبر را واكنش اعراب در برابر جنایت‌های اسراییل علیه فلسطینی‌ها می‌داند، تا آنجا كه وی می‌گوید "قربانیان به جنایتكاران تبدیل شدند."

مدت كمی پس از ۱۱ سپتامبر، "پروژه قرن نوین امریكایی" مصوب ۱۹۹۸ توسط محافظه‌كاران جدید سر برآورد و اجرا شد. همان پروژه‌ای كه آقای برژینسكی در كتاب خود "انتخاب؛ رهبری جهانی یا سلطه جهانی" آن را دكترین بوش نامیده است، سه مولفه مهم دارد:

الف) حقیقت فقط نزد ماست و هر كس با ما نیست، دشمن ماست.

ب) عمل یك‌جانبه؛ دورزدن حقوق‌بشر، سازمان ملل، پیمان آتلانتیك شمالی، متحدان اروپایی و عرب و...

ج) جنگ پیشگیرانه كه مصداق آن جنگ علیه عراق با بهانه‌های واهی مثل ارتباط با القاعده و داشتن سلاح كشتار جمعی بود.

لطف‌الله میثمی

٭ به نقل از مقاله "برنامه محافظه‌كاران جدید امریكا درباره ایران، چین، روسیه، امریكای لاتین..." به قلم "جیم لوب" كه امیدواریم در شماره‌های بعدی نشریه چشم‌انداز ایران چاپ شود.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.


همچنین مشاهده کنید