پنجشنبه, ۱۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 30 January, 2025
خسته, تشنه, داغون
آنچه در ادامه میخوانید گزیدهای از مجموعه نوشتههای کودکان کارگر ایرانی و افغان است که در کلاسهایی که روزهای جمعه در چند مرکز غیردولتی برای آموزش آنان تشکیل میشود نوشته شدهاند. این مجموعه را علی صداقتی خیاط، نویسنده و فعال حقوق کودکان، در چند مجلد با عنوانهای «برج غار»، «غار تار» و «ترس غار» گرد آورده و انتشارات ناهید منتشر کرده است.
● وقتی
وقتی بعد از سه ماه حقوقم را دادند برای پدرم یک جفت کفش بخرم برای مادرم یک کاپشن گرمی تا بتواند زمستان از آن استفاده کند. برای عید برای برادرم یک شلوار لی بخرم تا در مدرسه به او به خاطر شلوارش توهین نکنند. برای خواهرم یک کیف نو بخرم تا وقتی به مدرسه میرود کتاب و دفترهایش را در کیسه پلاستیکی نکند و بچهها به او نخندند. اما خودم چی. من هم چیزهایی لازم دارم مثل مانتو کفش و برای مدرسه کیف. ولی کفش پدرم و کاپشن مادرم و کیف و شلوار خواهر و برادرم مهمتر است. اگر پولم رسید همه را میخرم برای خودم بماند بعد، آنها لازمتر هستند. سمیه، ۱۵ ساله، پنجم دبستان
● اگر
اگه پدرم سر کار میرفت الان بیکار نبود و در خانه نمینشست و با مادرم دعوا نمیکرد. اگه من جای رئیسجمهور بودم یک عالمه کار درست میکردم که مردم بیکار نمونن. اگه من پولدار بودم پدرومادرم را به رستوران میبردم. فرشته، ۹ ساله
● اگر
اگه من پول داشتم پدرم را به دکتر میبردم. اگه بیمارستان مجانی بود هیچکس به بیپولی نمیمرد. اگه مواد مخدر ردوبدل نمیشد جوانها از زندگی ناکام نمیشدند. اگه لباس ارزان بود فقیرها در زمستان مریض نمیشدند. اگه پلیسها خوب باشند بیگناهها را به زندان نمیبردند و کتک نمیزدند. اگه مربیها پول روی هم بذارند میتوانند یک مدرسه بزرگ بخرند.عالیه، ۱۰ ساله، پنجم دبستان
● اگر
اگه من پولی داشتم به فقیران کمک میکردم و برای آنها کارخانه درست میکردم تا آنها پولی برای خوردن غذا پیدا میکردند تا دیگر گرسنه نمیماندند و برای پیدا کردن غذای زن و بچههایش پولی داشته باشد تا برای آنها لباس و هرچه که بچههایش میخواهد تهیه کند و دیگر دست آنها پیش مردم دراز نباشد و دیگر نگران خوردن زن و بچههایش نباشد. رحمت، ۹ ساله
● اگر
اگر پدرم فرصت کند یک نقاشی برای اگر میکشد تا من یاد بگیرم اگر را نقاشی کنم. اگر مادرم کاموا داشته باشد برای همه بچهها کله و دستکش میبافد که سرما نخورند. اگر برادرت و برادر بزرگم وقت کند مدرسه را مجانی رنگ میزند تا بچهها خوشحالتر شوند و بیشتر درس بخوانند. اگر من بتوانم هر جمعه به مدرسه بیایم خیلی بهتر است. بیشتر جمعهها با برادرم سر کار میروم و پدرم شبها دیر به خانه میآید و صبح زود میرود و کاموا هم خیلی گران است. جبار، ۱۳ ساله، پنجم دبستان
● خجالت
صاحبکار بابام برای عید بهش پول نمیده بابام از اینکه نمیتونه برای ما لباس بخره خجالت میکشه منم از اینکه عید مجبورم دوباره لباسهای کهنهام را بپوشم خجالت میکشم. سمیه، ۱۵ ساله
● خجالت
شب اومد خونه مثل هر شب خسته خسته آه و ناله میکرد دلم میخواست بوسش کنم بگم دوستش دارم اما خجالت کشیدم. میترا، ۱۶ ساله، سوم راهنمایی
● آرزو
من جوراب فروشی را دوست ندارم چون که شهرداری من را میگیرد و به کلانتری میبرد مامانم نگران میشود و زیاد پول از دستش میرود. من دوست دارم به مدرسه بروم و سر کار نروم چون من مدرسه را دوست دارم و دوست دارم وقتی بزرگ شدم معلم شوم. سعید، ۱۲ ساله، اول دبستان
(سعید دیکته کرده و توسط شخص دیگری نوشته شده است).
● خشم
صاحبکار من خیلی خشن بود تنبل خر نفهم. و من هم از او عصبانیتر چون خسته تشنه داغون. او گفت و من گفتم و درگیری در آنجا شروع شد. من اخراج او خوشحال من گریان او خندان من بیکار او پولدار. محمدرضا، ۱۴ساله، پنجم دبستان
● خشم
یه پسره رفته مدرسه. خانمش گفته شهریه بیاره اونم نیاورده. پسره خشن شد. داد زد. همسایشون واسه مامانش گفت باید پول بدی ولی پسره گفت شهریه مدرسه ما چی میشه بعد باباش گفت واسه صاحبخونه دادم. پسره میره کفاشی. نمیآد با بچهها بازی کنه. سلسله، هفت ساله، اول دبستان
● واژه
سقف خانه ما ترک خورده و دیوار خانه ما شکسته است ما پول نداریم که دیوار و سقف خانه را درست کنیم و باران میآمد ظرفها را میگذاشتیم که خانهمان پر آب نشود دستهای مادر ترک خورده است و پنجره خانه همسایه شکسته است. فاطمه، ۱۲ ساله، چهارم دبستان
● یک نامه
آیا این درست است حق کودکان ضایع شود و آنها به چیزهایی که میخواهند نرسند. آیا این درست است یک کودک هشت ساله برود کار کند و خرج خانواده را بدهد و نتواند به مدرسه برود. او نمیتواند به مدرسه برود و مانند بچههای دیگر تحصیل کند. اگر پدر و مادرها به فکر ما نباشند کسی به فکر ما نیست. آیا این درست است یک کودک شب گرسنه بخوابد. آیا این درست است یک کودک نتواند شادی کند و از زندگی لذت ببرد. این درست است کودک صبح زود از خواب شیرین خود بلند شود و از صبح تا شب کار کند. این درست است که بچه نتواند استراحت کند. این درست است که بچه هفت یا هشت ساله نتواند به مدرسه برود. این درست است که یک کودک مرض داشته باشد و در همان حال مریضی در خانه بماند. نتواند تغذیه درست بخورد. همه این گفتهها درست است و پیش چشم خودم اتفاق افتاده است. او یک کودک است و همسایه ما است. جمعه خان، ۱۱ ساله، پنجم دبستان
● یک نامه
به نام خدا
ما بچهها احتیاج داریم که همیشه سالم باشیم. ما هم میخواهیم مثل بقیه به مدرسه برویم بازی کنیم غذای مقوی بخوریم تا همیشه سالم باشیم. ما دوست داریم مثل بقیه بچهها لباس نو بپوشیم و ما دوست داریم وطنمان آزاد شود تا بازگردیم به وطنمان. آیا شما دوست دارید که کودک زیر باران روی کول مادرش باشد تا مادرش پولی به دست آورد. شما باید فکر کنید که ما هم مثل دختر یا پسر شماییم کمک کنید تا به مدرسه برویم. چرا بچههایی که پول دارند میتوانند به مدرسه بروند یا لباس نو بپوشند ما هم انسانیم و به این چیزها احتیاج داریم چون پول نداریم نباید خانهای داشته باشیم که توی آن زندگی کنیم چرا ما شب و روز آدامس یا گل بفروشیم یا شیشه ماشین پاک کنیم. شب و روز زیر سرما باشیم این را چه قانونی گفته. درست است برای اینکه ما از یک کشور دیگریم بهخاطر همین است که به ما کمک نمیکنید ولی باید بدانید ما هم مسلمانیم و شما باید کمک کنید تا به مدرسه برویم سواد داشته باشیم تا بتوانیم کشور خود را بسازیم آن وقت است که ما کشور آزادی داریم. ندیمه، ۱۳ ساله، دوم دبستان
● یک روز خوب
من در سال ۸۴ گونی میزدم. ۲۰۰ گونی زدم خودم به تنهایی. شبها تا ساعت یک شب گونی میزنیم. الان هم میزنیم. وقتی که گونیها را زدیم همه تمام شدند، پولها را مادرم و پدرم گرفتند به من که تا ساعت یک شب گونی میزدم پولی ندادند. من میخواستم با پول گونیها مانتو بخرم. قبل از اینکه گونی بزنیم به پدرم گفتم که برای من مانتو بخر. گفت دلت خوشه پولم کجا بود. اگر پول داشتم خانه را عوض میکردم و یک فرش میخریدم. وقتی که پدرم این حرف را زد احساس کردم که اصلا مرا دوست ندارد. یک روز همین جور نشسته بودم که پدرم گفت عزیزم فکر میکنی امروز چه روزی است. گفتم دوم خرداد. پدرم گفت چیزی به نظرت نمیرسد. گفتم نه. گفت تولدت مبارک. یک کادو هم گرفته بود، اگر گفتید چه؟ با پولهایی که گونی زده بود سه هزار تومان دیگر رویش گذاشته بود و یک مانتو برایم خریده بود. احساس خوبی داشتم. فریبا، ۱۳ ساله، سوم دبستان
● یک روز خوب
علی دوست دارد که روزهای جمعه سر کار نرود ولی مامانش میگوید علی تو باید سر کار بروی فرقی ندارد که امروز جمعه است یا شنبه علی از این بابت کمی ناراحت است. یک شب که میخوابد صبح که بلند میشود میبیند که مادرش به او میگوید علی امروز جمعه است سر کار نرو. علی خیلی خوشحال میشود. صالحه، ۱۰ ساله، چهارم دبستان
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست