پنجشنبه, ۱۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 6 February, 2025
فردوسی اسلام ستای, نه اسلام ستیز ۳
● شاهنـامه فردوسی؛ «توحید اسلامی» یا ثَنَویّت زردشتی»؟!
«فردوسی در کمال صراحت مانند ایرانیان قدیم، آتش را تقدیس میکند و آن را فروغ ایزدی میخواند و حال آنکه همه جا خاک را نژند و تیره و پست مینامد... فردوسی آتش را که فروغ ایزدی میداند قبله ایرانیان معرفی مینماید و خاک را که نژند و پست میخواند قبله تازیان مینامد. فردوسی، در تحت تأثیر فکر شعوبی خود، به حدی نسبت به تازیان تعصب میورزد که مانند یک شعوبی متعصب و مقتدر اوایل عهد عباسیان، از اولین دفعه که در سلطنت ساسانیان به اعراب برمی خورد آنان را «نادان» و «دانشناپذیر» میخواند و بالعکس ایرانیان را آزاده و بزرگوار میداند... عقاید اعراب را به طرزی عجیب در پرده تمسخر میکند و از بهشت و حور و کافور و مشک و ماء معین و امثال آن که رؤیاهای اعراب گرسنه بیابانگرد را تشکیل میدهد سخن میراند و با لحنی شیرین که آهنگ استهزا بخوبی از آن هویداست...»
ذبیحاللّه صفا(۱) ۱۳۱۳ شمسی
«... عرفان نظری و عملی... از... کارآمدترین ابزارهایی است که در تاریخ به چنگ قدرت سیاسی خودکامه افتاده و خودکامگان، همواره از آن سپاسگزار بودهاند و هزینههای اجتماعی ـ اقتصادی آن را به بهترین وجه پرداختهاند...
شیوه کارِ [سرایندگان شعر قدسی و عرفانی همچون مولوی و حافظ]... سوار شدن بر مرکب رهوار عشق در عرصه آفاق بیکران و خیالی سراپا هوسناک و شخصی است...
[این نوع شعر] از نظر کارکرد اجتماعیِ مثبت (تخفیف تنشها [ی اجتماعی ـ سیاسی] و رستگاری امید بخش و...) عقیم بوده و از نظر کارکرد منفی، به اوج علیّیّن رسیده و از سدرة المنتهی هم گذشته است...
[جامعه ما از شاعران قدسی] خواب و خمار و تسکین و آرامش دنیایی و امنیت اخروی میطلبد...[شعر عرفانی] به طور عموم... با بافت کلّی نظام قبیلگی غارتی و اقتصاد تعادل معیشتی و سیاست خودکامه و جادو و خرافات و نظام اجتماعی برده وار، اساطیر مخدّر و زبان غیر علمی و غیر عقلانی سازگار است...
حافظ در آغوش اتابکان فارس لمیده بود و مولانا در آغوش سلجوقیان رُم و معین الدین پروانه و ابوسعید و غزالی سر در سفره سلجوقیان داشتند، در حالیکه فردوسی از املاک خود میخورد و در سن هشتاد سالگی فراری شد...
فردوسی درنقطه مقابل شاعرانی چون حافظ و مولوی قرار دارد: «ایرانیها علاقهای به شناختن چهره سیاسی او ندارند و از این کار به خشم میآیند، چرا که نظام معرفتی و شعر سیاسی او با نظام معرفتی فرهنگ دینی سرسازگاری ندارد...
[او] با دیدی جامعهشناسی (نسبت به زمان خودش) حکومت ساسانیان را از نظر شکل و محتوا بهترین حکومت ممکن، کم تنشترین آنها و حکومتی توانا در ایجاد قدرت اقتصادی ـ سیاسی میداند و برازنده استحکام مناسبات اجتماعی سالم، و از این دیدگاه آن را مورد تحلیل قرار میدهد و موفق میبیند...»
● علی رضاقلی(۲) ۱۳۷۲ شمسی
هر دو گفتار فوق، یک نغمه را مینوازند: ستیز با اسلام، و اتهام فردوسی به طرفداری از یک شووینیسم خشن ضداسلامی را! با این تفاوت که، گفتار نخستین (گفتار جناب ذبیح اللّه صفا) مربوط به بیش از ۶۰ سال پیش است؛ مربوط به دورانی که رضاخان پهلوی با همه توان خویش کمر به هدم اسلام و تشیع بسته و در مقام جایگزین ساختن مذهبی بیخطر بلکه همساز با مذاق استبداد حاکم به جای آن بود، و شرحش گذشت. و گفتار دوم (گفتار آقای علی رضا قلی) مربوط است به سال ۱۳۷۲ یعنی دوران اوج حاکمیت نظام جمهوری اسلامی ایران، و پس از ۶۰ سال پژوهش و تحقیق و تألیف دیگران پیرامون فردوسی و شاهنامه، و اتفاق تدریجی اهل نظر بر ایمان و اعتقاد استوار استاد طوس به اسلام و تشیع!
استاد ذبیح اللّه صفا، چنانکه دیدیم، بعدها صراحتا به خطای خویش در اتهام فردوسی به ضدیت با اسلام اعتراف کرد و نوشت: «من... درآغاز به چنین خطایی دچار بودم و بعضی از آثار این خطا در مقالهای که به عنوان «شعوبیّت فردوسی» در فردوسی نامه مهر نگاشتهام آشکار است. ولی تحقیقات اخیر و مطالعه دقیق در شاهنامه و اطلاع از مسائلی تازه بر من ثابت کرده است که... هر دشنامی که به عرب یا ترک و یونانی و کیشهای زردشتی و اسلام و یهودی و نصرانی در شاهنامه او میبینیم منقول از یک متن یا زبان حال گویندهای است که بدان سخنان تفوّه کرده بود، لاغیر. عقیده دینی فردوسی... را تنها در آن موارد میتوان شناخت که از مذهب خود (تشیع) سخن میگوید...».(۳)
ولی نویسنده گفتار دوم (آقای علی رضا قلی) گویا در آغاز راه است و هنوز تا تکمیل اطلاعات و تعمیق و تصحیح بینش خویش از تاریخ و فرهنگ حقیقی این دیار، و سپس پختگی و احتیاط در اظهار نظرها و اعتراف به خطای در داوری پیشین خود، فاصله یا فرصت بسیار دارد!
بهر حال، بشر جایزالخطاست و باید مراعات حال جوانان را نمود! ولی با اینهمه از ذکر دو گلایه نمیتوان گذشت: گلایه نخستین از گردانندگان مجله کیان است که سفره مجله را سخاوتمندانه! در برابر چنین مقالهای که نویسنده آن، ناشیانه و بی پروا، پایههای اساسی فرهنگ و تمدن این دیار را نشانه رفته گشودهاند. بی آنکه در آغاز مقاله، یک تذکر خشک و خالی راجع به قابل نقد بودن آموزههای مهم مقاله بدهند و دست کم موضع خویش را معیّن کنند (هر چند که در شمارههای بعد، به درج یک مورد نقد بر مقاله مزبور اقدام کرده و نیز ظاهرا روی فشار خوانندگان، آخرین بخش مقاله آقای رضا قلی را خذف نمودهاند.)
گلایه دوم نیز از خود نویسنده مقاله است. با این بیان که، اظهار نظر در باب هر موضوعی (آن هم موضوعاتی چون شاهنامه و فردوسی، که بیش از نیم قرن است پژوهش و تحقیق در باب آن، بحث روز اهل قلم در کشورمان است) بایستی قاعدتا پس از مراجعه به تحقیقات و اظهارات مستدل اهل فن در آن موضوع باشد، نه آنکه فی المثل نسبت به آن همه پژوهشها و تحقیقها که پیرامون فردوسی و زوایای گوناگون شخصیت و افکار وی صورت گرفته و موجب روشن شدن کامل پارهای مسائل همچون مرام و مذهب وی گشته است، بی اعتنا (و بلکه بیخبر) بمانیم و تحقیق و تألیف را از مرحله «صفر»، بلکه «زیر صفر» آغاز کنیم! کاری که نویسنده مقاله مرتکب آن شده و مایه زحمت دیگران شده است. هر چند که، باوامگیری از شعر طاهره صفارزاده، باید گفت:
این داوران دودی شکل
بیهوده سنگ
بیهوده گِل
به ساحت مهتاب میزنند!(۴)
با این گلایه، به نقد گفتار آقایان ذبیح اللّه صفا و علی رضا قلی میپردازیم:
ذبیح اللّه صفا نوشته است: «فردوسی در کمال صراحت مانند ایرانیان قدیم، آتش را تقدیس میکند و آن را فروغ ایزدی میخواند و حال آنکه همه جا خاک را نژند و تیره و پست مینامد... فردوسی آتش را که فروغ ایزدی میداند قبله ایرانیان معرفی مینماید و خاک را که نژند و پست میخواند قبله تازیان مینامد...».
در پاسخ باید گفت که: اولاً، آنچه را که فردوسی ـ در سراسر شاهنامه ـ از زبان این و آن (و از آن جمله زردشتیان و آتش پرستان) آورده است، چنانکه بتفصیل در بخش پیش گفتیم، لزوما اعتقاد خود وی نیست؛ او «ناقل» حکایات مختلفی است که در منابع تاریخی کهن یافته و به رشته نظم کشیده است. حدود تصرّفات او در مندرجات آن تواریخ، محدود بوده و از قضا، هر جا هم که از این حدود فراتر رفته آشکارا از گنجینه «فرهنگ و معارف اسلامی» خرج کرده است. از حساسیت استاد طوس نسبت به شرک، و اعتقاد وی به اصل اصیل توحید نیز در بخش بعد به حد کفایت سخن خواهیم گفت.
ثانیا، درست است که فردوسی، خاک را در برابر آتش، عنصری تیره میشمارد، ولی نبایستی از یاد برد که همو، خاک را همچون آتش (و آب و باد) «سرِمایه گوهران» و یکی از از ۴ عنصر اصلی تشکیل دهنده جهان میشمرد که گیتی و افلاک، حاصل امتزاج آنهاست، و هر کدام نباشند کاخ بلند هستی، ناقص و نابود است. در دیباچه شاهنامه میگوید:
از آغاز باید که دانی درست
سرِمایه گوهران از نخست
که یزدان زناچیز، چیز آفرید
بدان تا توانایی آرد پدید
سرمایه گوهران این چهار
برآورده بی رنج و بی روزگار
یکی آتشی بر شده تابناک
میان آب و باد، از بر تیره خاک...
چو این چار گوهر به جای آمدند
زبهر سپنجی سرای آمدند
گهرها یک اندر دگر ساخته
زهر گونه گردن برافروخته
پدید آمد این گنبد تیزرو
شگفتی نماینده نو به نو(۵)
«خاک تیره» نیز چون «آتش تابناک» گواهِ هستیِ یزدان و «روشنایی بخش» روان آدمی است:
ز گردنده خورشید تا تیره خاک
دگر باد و آتش، همان آب پاک
به هستیّ یزدان گوایی دهند
روان تو را روشنایی دهند(۶)
وانگهی در شاهنامه (به خلاف متون زردشتی) آتش همه جا فروغ مقدس نیست(۷)، بلکه گاه از آن به عنوان پدیدهای «هولناک» یاد میشود که همچون مرگ، یکسان بر جان پیر و جوان میافتد و گوهر حیـات را از آنان مـیرباید. پـدیدهای کـه، نه تنها شبیه مرگ است. بلکه مرگ بدان تشبیه میشود! در مقدمه داستان رستم و سهراب، از زبـان خود فـردوسی (و نـه بـه نقل از دیـگران) میخوانیم:
دم مرگ، چون آتش هولناک
ندارد ز برنا وفرتوت باک
و این در حالی است که بر اساس «وندیداد» (یکی از متون کهن زردشتی) آتش و آب هیچگاه سبب هلاکت و مرگ آدمی نمیشوند. زردشت از اهورامزدا میپرسد: «آیا آتش و آب آدمی را هلاک میسازد؟» و اهورامزدا پاسخ میدهد: نه آتش و نه آب، هیچیک سبب هلاک آدمی نمیشود، اما استوداد (دیو مرگ) آدمی را به بند میکشد...(۸)
ثالثا، در اسلام (و به قول آقایان: آیین تازیان!) خاک پرستش و تقدیس نمیشود؛ خدا پرستش و تقدیس میشود. به دیگر تعبیر، مسلمانان «به خاک» سجده نمیکنند، «بر خاک» سجده میکنند. مسلمین، پیشانی خویش را ـ که شریفترین عضو آدمی است ـ بر خاک، که مظهر پستی و افتادگی است، مینهند تا شدت خضوع و خشوع خود را در برابر خدای متعال ـ که جامع جمیع کمالات است ـ به نمایش گذارند. در معنی، اگر در میان عناصر اربعه، چیزی پستتر از خاک یافت میشد، بر همان سجده میکردند تا نشان از کرنش کاملشان در برابر آفریدگار جهان باشد. بنابراین، مسلمانان نیز (از یک نظر) خاک را عنصری پست بلکه پستترین عناصر اربعه میشمرند (و از این جهت فرقی با زردشتیان ندارند) که البته از جهات دیگر، مثلاً تربیت و رشد گیاهان در رحم و دام خویش، «خاک» مادر طبیعت و مظهر لطف حق است. چنانکه انسانها نیز از خاک آفریده شده و فرزند خاکند:
چو از خاک مر جانور بنده کرد
نخستین کیومرث را زنده کرد
چنان تا به شاه آفریدون رسید
کز آنسرفرازان ورا بر گزید(۹)
رابعا، قبله تازیان «خاک» نیست، «کعبه» است و تازه آن نیز تنها «سنگ نشانی است که ره گم نشود»، ور نه به هر سو که بنگریم خدا آنجاست.
ذبیح اللّه صفا میافزاید: «فردوسی در تحت تأثیر فکر شعوبی خود، به حدی نسبت به تازیان تعصب میورزد که مانند یک شعوبی متعصب و مقتدر اوایل عهد عباسیان، از اولین دفعه که در سلطنت ساسانیان به اعراب برمیخورد آنان را «نادان» و «دانشناپذیر» میخواند و بالعکس ایرانیان را آزاده و بزرگوار میداند... عقاید اعراب [بخوانید: مسلمین] را به طرزی عجیب در پرده تمسخر میکند...».
در اینجا نیز، همان خلط میان «مندرجات شاهنامه» با «عقاید استاد طوس» صورت گرفته است، و الجواب الجواب! چنانکه بعدا خواهید دید، فردوسی نژادپرست نیست، حق پرست است و لذا شاهنامه، در کنار تقبیح ضحّاک «تازی» و افراسیاب «تورانی»، از نکوهش ایرانیانِ خودسر و خودکامه (همچون کیکاووس و کیقباد) و متقابلاً ستایش اعراب پارسا و فرهیخته (همچون مرداس، پدر ضحاک) نیز خالی نیست. حتی از همین سعد وقّاص، سردار قادسیه، با عنوان «گرانمایه مرد» یاد میکند:
چو بشنید سعد آن گرانمایه مرد
پذیره شدش با سپاهی چو گرد(۱۰)
ضمنا عنوان «تازیان» و «دشت سواران نیزه گزار» یا «دشت نیزه وران»، تعابیری هستند که استاد طوس از «اعراب» و سرزمین آنان «عربستان» میکند. و این گونه تعابیر در «رزمنامه» استاد طوس که همه چیز (حتی مژگان یار) را از منظر «حماسه» میبیند(۱۱)، تعریف و تجلیل از اعراب است، نه تحقیر و توهین آنان.
این سخن ذبیح اللّهصفا نیز که:
[فردوسی] عقاید اعراب را به طرزی عجیب در پرده تمسخر میکند و از بهشت و حور و کافور و مشک و ماءمعین و امثال آن که رؤیاهای اعراب گرسنه بیابانگرد را تشکیل میدهد سخن میراند و با لحنی شیرین که آهنگ استهزا بخوبی از آن هویداست...
بسیار عجیب است! چه، گذشته از آنکه این عقاید انحصار به «اعراب» نداشته و بیش از یک میلیارد مسلمین جهان (اعم از عرب و فارس و ترک و...) از جمله اکثریت قاطع هموطنان آقای صفا نیز بدان مؤمن و معتقدند، باید گفت تعابیر میوانگبین و ماء معین در بهشت را فردوسی، در دیباچه شاهنامه، در مدح مولای متقیان و رسول گرامی اسلام صلیاللهعلیهوآلهوسلم نیز به کار گرفته، و لحن کلامش در این مقام، نه تنها استهزا نیست بلکه کمال ثنا و ستایش است:
به دل گفت اگر با نبی و وصی شوم غرقه، دارم دو یار وفی
همانا که باشد مرا دستگیر خداوند تاج و لوا و سریر
خداوند جوی می وانگبین همان چشمه شیر و ماء معین
اگر چشم داری به دیگر سرای به نزد نبی و علی گیر جای
جای دیگری که شاهنامه از می انگبین و ماء معین در بهشت برین سخن گفته (و کلام آقای صفا نیز ظاهرا ناظر به آن است) آنجاست که فردوسی نامه سعد وقاص (سپهسالار ارتش اسلام) به رستم فرخزاد (فرمانده ارتش ساسانی) را نقل میکند، و معلوم نیست که از کجای نقل این نامه، استهزا به محتویات آن بر میآید! خاصّه اگر در نظر داشته باشیم که اولاً، این گونه تعابیر را خود فردوسی (در دیباچه شاهنامه) در مقام «مدح و ثنا» به کار گرفته است. ثانیا، همین جا در آغاز نقل نامه سعد نیز، فردوسی با بیت زیر:
به تازی یکی نامه پاسخ نوشت
پدیدار کرد اندرو خوب و زشت
«بهشت» و «دوزخ» را که همراه ملزوماتشان (فردوس و حور و جوی شیر و ماء معین و میوانگبین/قطران و آتش و...) در نامه سعد آمده، به ترتیب مصداق «خوب» و «زشت» دانسته است و بنابراین نه تنها بهشت و حور و کافور و مشک و ماءمعین را (به ادعای ذبیح اللّه صفا) «استهزاء» نکرده، بلکه متصف به «خوبی» شمرده است. بنگرید:
سعد وقاص وقتی نامه رستم فرخزاد را خواند،
به تازی یکی نامه پاسخ نوشت پدیدار کرد اندرو خوب و زشت
ز جنّی سخن گفت وز آدمی
ز گفتار پیغمبر هاشمی
ز توحید و قرآن و وعد و وعید
زتأیید، وز رسمهای جدید
ز قطران، وز آتش وز مهریر
ز فردوس، وز حور، وز جوی شیر
ز کافور منشور و ماء معین
درخت بهشت و می وانگبین
اگر شاه بپذیرد این دین راست
دو عالم به شاهی و شادی وراست
همان تاج دارد، همان گوشوار
همه ساله با بوی و رنگ و نگار
شفیع از گناهش محمّد بود
تنش چون گلاب مصعّد بود
به کاری که پاداش یابی بهشت
نباید به باغ بلا کینه کشت
تن یزدگرد و جهان فراخ
چنین باغ و میدان و ایوان و کاخ
همه تخت گاه و همه جشن و سور
نخرّم به دیدار یک موی حور
دو چشم تو اندر سرای سپنج
چنین خیره شد از پی تاج و گنج
بس ایمن شدستی بر این تخت عاج
بدین یوز و باز و بدین مُهر و تاج
جهانی کجا شربتی آب سرد
نیرزد، دلت را چه داری به درد؟!
هر آن کس که پیش من آید بهجنگ
نبیند به جز دوزخ و گور تنگ
بهشت است ـ اگر بگروی ـ جای تو
نگر تا چه باشد کنون رای تو(۱۲)
براستی، شخصیتی چون حکیم طوس ـ که انسانی عمیقا «خداباور»، «معاد اندیش»، و معتقد به حشر و نشر و بهشت و دوزخ بوده و جای جای در شاهنامه از این معانی، جانبدارانه، سخن گفته است ـ چگونه با نقل همین حقایق از نامه سعد ـ که حاکی از ناپایداری شوکت مادّی و دعوت به تحصیل سعادت جاوید اخروی است ـ قصد «استهزا» به این مقولات را داشته است؟! و اصولاً اگر وی، در مقام نقل مندرجات نامه سعد، میخواست در «جانبداری» از منطق و آیین سعد (یعنی اسلام) سنگ تمام بگذارد، آیا زیباتر و جذابتر از این، گفته سعد را نقل میکرد که:
اگر شاه بپذیرد این دین راست
دو عالم به شاهی و شادی وراست
شفیع از گناهش محمّد بود
تنش چون گلاب مُصَعَّد بود
و امّا دُر فشانیهای آقای علی رضا قلی، و حدیث عرفان و فردوسی! آن نیز همچون اظهارات ذبیح اللّهصفا، یادآور این مثل معروف است که: «خسن و خسین، هر سه، دختران مغاویهاند»!
نخست گفته باشیم که: ما قائل به «عرفان توقیفیّه» یعنی عرفان اصیل و جوشیده از متن قرآن و تعالیم عترت معصومین علیهمالسلام بوده و با صوفیگری و درویش بازی کذایی ـ که بویژه در دو قرن اخیر، ستون فقرات وهیمه دیگ «فراماسونری» شده است ـ هیچ گونه میانهای نداریم. ملاّی رومی و محی الدین عربی و دیگر قلل عرفان رسمی را نیز، با وجود اندیشههای بلندی که پروردهاند، در عرصه نظر و عمل «معصوم» نشمرده، خالی از اشتباهات بعضا اساسی نمیدانیم. معصوم، همان چهارده تن نور پاکند و بس، «ولایقاس بآل محمّدِ أحد من هذهِ الاُمة». امّا چه کنیم که آقای رضاقلی، در کیفر خواست تندی که بر ضد عرفان اسلامی تهیه دیدهاند، دوغ و دوشاب را یکی کرده و کلّ عرفان را ـ که در شکل اصیل آن، «روح و گوهر دین» است ـ به چوب انکار و استهزا راندهاند:
«عرفان نظری و عملی... از... کارآمدترین ابزارهایی است که در تاریخ به چنگ قدرت سیاسی خودکامه افتاده و خودکامگان همواره از آن سپاسگزار بودهاند و هزینههای اجتماعی ـ اقتصادی آن را به بهترین وجه پرداختهاند... شیوه کار [شاعران شعر قدسی]... سوار شدن بر مرکب رهوار عشق در عرصه آفاق بیکران و خیالی سراپا هوسناک و شخصی است... [ شعر قدسی و عرفانی] از نظر کارکردِ اجتماعیِ مثبت (تخفیف تنشها و رستگاری امید بخش و...) عقیم بوده و از نظر کارکرد منفی به اوج علّیّین رسیده و از سدرة المنتهی هم گذشته است...
«[شعر عرفانی] به طور عموم... با بافت کلی نظام قبیلگی غارتی و اقتصاد تعادل معیشتی و سیاست خودکامه و جادو و خرافات و نظام اجتماعی برده وار، اساطیر مخدّر و زبان غیر علمی و غیر عقلانی سازگار است...»!
میبینید که طغیان قلم، فراگیر و بنیان سوز بوده و جناب رضا قلی، در حقیقت با نیش قلم، تمامت فرهنگ و تمدن کهن اسلامی را نشانه رفته و چوب حراج بر مهمترین دستاورد نظری این فرهنگ ـ توحید ـ زدهاند. در حالیکه، بر خلاف آنچه که ایشان در کیفر خواست فوق توهّم کردهاند، باید خاطر نشان ساخت که عرفان اسلامی (خاصّه در وجه شیعی آن) جوهر همه مناعتها، استغناها، اعتراضها و قیامهای مردمی را در طول تاریخ اسلام (بویژه پس از حمله مغول) بر ضدّ تجاوز خارجی و استبداد داخلی تشکیل میداده است و اصولاً، «عدالتخواهی» ریشه در سرزمین «عرفان و معنویت» داشته است.(۱۳) از بی اعتنایی شیخ الاسلام پرهیزگار بلخ (یونسِ طاهر) نسبت به محمود غزنوی(۱۴)، مناعت غزالی (در بخش دوم عُمر، که به عرفان و تشیع رو کرد) در برابر سلطان سنجر(۱۵) و رویاروییهای ابوسعید ابوالخیر با حکام وقت و کرنش اهل سیاست (نظیر ابراهیم ینال برادر سلطان طغرل، و سیف الدوله والی نیشابور) در برابر وی(۱۶) بگیرید تا استغنای شیخ صفی الدین اردبیلی (نیای دودمان صفویه) در مقابل سلطان محمد خدا بنده و ابوسعید ایلخانی(۱۷) و نیز ستیز و آویز فرزندان شیخ صفی الدین (نظیر شیخ جنید و شیخ حیدر) با سلاطین آق قویونلو واقمار آنان که به قتل غالب خاندان صفوی در آن روزگار انجامید. و نیز بنگرید به نصایح تند شیخ زین الدین تایبادی (عارف مشهور نیمه دوم قرن ۸) به حاکم ستمکار خراسان (ملک غیاث الدین)، که از جمله آنها ارسال این بیت بود:
افراز ملوک را نشیب است، مکن!
در هر دلکی از تو نهیب است،مکن!
بر خلق ستم اگر به سیب است،مکن!
از هر ستمی با تو حسیب است، مکن!
و همو بود که وقتی تیمور به وی گفت: این نصایح که با من گفتی چرا با غیاث الدین نگفتی؟ پاسخ داد که: به او گفتم، نشنید، خدا ترا بر او مسلط کرد. تو نیز اگر نشنوی دیگری را بر تو مسلط کند!(۱۸)
خواجه اسحاق ختلانی ـ عارف دیگر همان قـرن ـ که با سید محمد نوربخش (عارف شورشگر شیعی) به عنوان قیام برضد تیموریان بیعت کرد میگوید:
غلام آن چنان عشقم که از وی بوی خون آید
معاذاللّه! که این سودا، مرا از سر برون آید(۱۹)
نوربخش، که خود بارها به حبس شاهرخ (جانشین تیمور) افتاد، در نامه گستاخانهاش به سلطان تیموری مینویسد: «اکنون توقع از آن پادشاه آن است که از کرده پشیمان گردد، استغفار فرماید و زیاده از این در قصد جان خاندان پیغمبر نکوشد که عمر و سلطنت به پایان رسیده است و نوبت آل محمد صلیاللهعلیهوآلهوسلم است ...»(۲۰)
عارف شیعی دیگر، سید قاسم انوار ـ که به جرم بی اعتنایی به بایسنغر، سلطان وقت تیموری، آوارهاش ساختند ـ به آنان که عزم پیوستن به راه وی را داشتند میگفت:
گر شیر نهای، مگذر از این بیشه شیران
کآغشته به خونند درین بیشه دلیران
یا
در مُلک عاشقی که دو عالم طُفیل اوست
آن کس قدم نهاد که اول، ز سرگذشت(۲۱)
و بانویی عارفه در همان دوران گوید:
در مطبخ عشق جز نکو را نکشند
لاغر صفتان زشتخو را نکشند
گر عاشق صادقی، ز کشتن مگریز
مردار بود هر آنچه او را نکشند(۲۲)
در همین زمینه میتوان به مناعت طبع سید علی همدانی(عارف نامدار قرن ۸) در برابر سلطانی که وی را احضار کرده بود و به رغم تهدیدات سلطان، حضور وی نرفت تا سلطان خود به دیدارش آمد و پوزش خواست اشاره کرد(۲۳)، و نیز تن زدن شیخ نور الدین آذری (از عرفای قرن ۹) از کرنش در برابر مال و جاه ملک هندوستان (۲۴)، و مناعت رکن الدین علاءالدوله سمنانی (عارف مشهور قرن۸) در مقابل ایلخانیان و حمایت همو از جهاد با کفار صلیبی(۲۵)، امتناع قهرمانانه شیخ نجم الدین کبری از پذیرش امان نامه مغولان و ستیز مردانهاش با آنان که به قتل وی انجامید(۲۶)، قیام شکوهمند سربداران خراسان و سادات مرعشی مازندران ـ که همه از سلاسل عرفانی شیعه بودندـ(۲۷) جنگهای شیخ جنید و شیخ حیدر با صلیبیون طرابوزان و گرجستان(۲۸)، حضور مجاهدین عرفان مآب شیعه در جنگ با صلیبیون و ارتش مقتدر بیزانس.(۲۹)
و نیز میتوان به صدها سخن تند و آتشناک در اظهار استغنای از ارباب قدرت و تنقید از خودکامگیها و ستمهای آنان، در کلام سعدی و حافظ و شیخ صفی الدین اردبیلی و شیخ بهایی و... ادیب پیشاوری و حاج شیخ محمدعلی شاه آبادی و امام خمینی...، اشاره کرد که نشان میدهد (بر خلاف پندار آقای رضا قلی) عرفان اسلامی ادبیات «خواب و خمار و تخدیر، و لمیدن درآغوش خودکامگی»! نیست، منطق بندگی حق و استغنای از خلق و ستیز با دشمنان خدا و مردم است.
نظیر این سخن حافظ که میگوید: صحبت حکّام، ظلمت شب یلداست، و نیز ابیات زیر از دیوان وی:
غلام همّت آنم که زیر چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلّق پذیرد آزاد است
و
غلام همّت رندان بی سر و پایم
که هر دو کون نیرزد به پیششان یک کاه
و
من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق
چار تکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست
و
خوشا آن دم که استغنای مستی
فراغت بخشد از شاه و وزیرم
و
گر چه گرد آلود فقرم، شرم باد از همّتم
گر به آب چشمه خورشید دامنتر کنم
و
مُلک آزادگی و کنج قناعت گنجی است
که به شمشیر میسرّ نشود سلطان را
و
اگرت سلطنت فقر ببخشند ای دل
کمترین ملک تو از ماه بود تا ماهی
خشت زیر سرو، بر تارَکِ هفت اختر پای
دست قدرتنگر و منصبصاحب جاهی
و بالاخره:
دولت عشق بین که چون از سر فخر و افتخار
گوشه تاج سلطنت میشکند گدای تو!
و نظیر این کلام سعدی در گلستان (باب دوم، در اخلاق درویشان):
پادشاهی به دیده استحقار در طایفه درویشان نظر کرد. یکی زآن میان، بفراست به جای آورد و گفت: ای مَلِک! ما در این دنیا به جیش از تو کمتریم و به عیش بیشتر و به مرگ برابر و به قیامت بهتر.
اگر کشور خدای کامران است
وگر درویش حاجتمند نان است
در آن ساعت که خواهند این و آن مرد
نخواهند از جهان بیش از کفن برد
چو رخت از مملکت بر بست خواهی
گدایی بهتر است از پادشاهی
و نظیر این داستان از برخورد شیخ صفی الدین اردبیلی با سلطان ابوسعید ایلخانی، که صفوة الصفای ابن بزّاز از زبان وزیر سلطان (خواجه غیاث الدین محمد رشیدی) آورده است، که گوید روزی سلطان به من گفت:
پادشاهی را در دل من وَقْعی نمانده است. گفتم: چرا؟ گفت: از برای آنکه آن روز که به زیارت شیخ [صفی الدین اردبیلی] رفتم، چون زاویه بزرگ [= عبادتگاه شیخ و یارانش [را دیدم از آجر و با زینت ساخته در دل فکری کردم که زهد در اینجا کمتر گنجد.
چون در زاویه رفتم خود را در عالمی دیدم که صدهزار خلق آنجا در هم موج میزدند و مرا در آن عالم به قدر کاهی نمیسنجیدند. در آن میان گفتم: نه من پادشاه ابوسعیدم؟! گفتند: بلی، اما پادشاهی تو در اینجا نگنجد، از آنکه در اینجا چیزی دیگر میباید تا وی را وزنی نهند.
پس زمانی درآمد دیدم که شیخ مرا در کنار گرفته و گفت:
ـ فرزند! زهد پیش ما چه کند؟ زاهد شمایید که سر به متاع اندک (قل متاع الدنیا قلیل) فرو آوردهاید! اما همّت این طایفه بر آن است که به [لذات و مناصب [دنیا و آخرت سر فرود نیارند تا به مطلوب برسند. پس زاهد شما باشید نه ما!
پس من بی اختیار دست شیخ ببوسیدم و شیخ به من گفت که آنچه دیدی از دولت و سعادت تو بود.
و نیز شاه [= سلطان ابوسعید] گفت: آنچه من آنجا دیدم بدین عالم نمیماند. از آن جهت این پادشاهی بر دلم سرد شده است.
ابن بزاز همچنین در باب نهم، فصل هشتم کتاب صفوة الصفا آورده است:
چون شیخ [ صفی الدین] قدسسره در تبریز به خانقاه رشیدیه نزول فرموده بود، به وقت مراجعت وزیر غیاث الدین محمد رشیدی هفتاد دست خلعت از برای شیخ و اصحاب، مرتّب گردانیده بود. چون شیخ را معلوم شد، ناگاه بر نشست و بیرون آمد و هیچ کس را قدرت سخن گفتن نبود. چون به دیه اسفنج رسیدند جماعت گفتند که وزیر، چنین دعوتی و خلعتی ترتیب کرده بود. شیخ فرمود که همّت من ملتفت چنین چیزها نشده است و عزیز پیش خلق از برای اینم که طمع از خلق بریدهام.
علی ابوالحسنی (منذر)
پینوشتها:
۱ ـ شاهنامه فردوسی، طبع ژول مول، همان، دیباچه، ص ۴.
۲ ـ فردوسی و شاهنامه، محیط طباطبائی، همان، ص ۱۴۷.
۳ ـ حماسه سرایی در ایران، همان، صص ۱۹۱ ـ ۱۹۲.
۴ ـ همان: ص ۲۵۷. مع الاسف، اشتباه بزرگ ذبیحاللّه صفا در فردوسی نامه مهر پیرامون اعتقاد فردوسی، هنوز هم گوشه و کنار در میان برخی از نویسندگان (که عمق و دقت کافی در تتبّع و تحقیق مسایل نورزیدهاند، و یا احیانا سوء نیّت داشته و فردوسی را مستمسکی برای تحمیل آرای خویش میخواهند) به چشم میخورد. از دسته اول، به سه تن از معاصران اشاره میکنیم:
آقای حسین رزمجو، در کتاب ارزشمندی که با عنوان شعر کهن فارسی در ترازوی نقد اخلاق اسلامی (ج ۲، موسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوی علیهالسلام ، مشهد ۱۳۶۹) نوشتهاند، به رغم تصریح خویش به امانتداری و بیطرفی کامل فردوسی در نقل و نظم مطالب تاریخی (همان: ص ۳۰۴) و نیز تأکید عصبیتهای مذموم شعوبیان، و تحقیر کننده و تمسخرگر شدید اعراب مسلمان شمردهاند و سپس به عنوان دلیل و شاهد، نظریه منسوخ ذبیحاللّه صفا در مجله مهر را ـ به نقل از کتاب دکتر حسینعلی ممتحن (نهضت شعوبیه، جنبش ملّی ایرانیان در برابر خلافت اموی و عبّاسی، ج ۲، شرکت سهامی کتابهای جیبی، تهران ۱۳۷۰، صص ۲۹۲ ـ ۲۹۴) ـ تکرار کردهاند! و توجه ننمودهاند که (گذشته از سستی استدلال صفا) خود وی به صراحت، این گونه داوری در باب استاد طوس را بعدها در کتاب مشهورش (حماسه سرایی در ایران) خطا و اشتباه خوانده است!
نمونه دیگر آقای رضا اصفهانی است که در کتاب ایران از زرتشت تا قیامهای ایرانی (انتشارات الهام، تهران ۱۳۶۶، ص ۲۸۱) عینا مرتکب همین اشتباه فاحش شده و نوشتهاند: فردوسی «اگر چه به آیین مسلمانی عقیده داشت ولی... به تعصب نژادی و قومی شدیدی مبتلا بوده است» و سپس به اظهارات ذبیحاللّه صفا در مجله مهر استناد کردهاند!
۵ ـ مجله فردوسی نامه مهر، سال ۲، ش ۵، ۱۳۱۳ ش، صص ۶۲۱ ـ ۶۲۳.
۶ ـ مجله کیان، سال ۳، ش ۱۳ و ۱۴، تیر ـ شهریور ۱۳۷۲، صص ۵۰ ـ ۵۵.
۷ ـ حماسه سرایی در ایران، همان، صص ۱۹۱ ـ ۱۹۲.
۸ ـ سفر پنجم، طاهره صفارزاده (انتشارات رواق، تهران ۱۳۵۶) ص ۵۹.
۹ ـ در ماجرای عشق ورزی زال و رودابه نیز، از زبان سیندخت (مادر رودابه) به مهراب میخوانیم که:
فریدون به سرو یمن گشت شاه جهانجوی دستان همین دید راه
که از آتش و آب و از باد و خاک شود تیره روی زمین تابناک
(شاهنامه، همان، ۱/۱۹۰، با توجه به ضبط نسخههای لنینگراد و خاورشناسی روسیه ۱ و ۲)
اسدی طوسی، شاعر برجسته قرن ۵ هجری، مناظره جالب یک مسلمان و زردشتی راجع به برتری آتش و خاک بر یکدیگر را، در قالب شعر ریخته است که مطالعه آن مفید و مغتنم است (ر.ک. مزدیسنا و ادب پارسی، دکتر محمد معین، به کوشش مهدخت معین، انتشارات دانشگاه تهران، آبان ۱۳۶۳ ش، ۲/۱۶۸ ـ ۱۷۱)
۱۰ ـ شاهنامه، همان، ۴/۱۱۵.
۱۱ ـ به نوشته ابراهیم استاجی:
«اصولاً باید توجه داشت که آتش نیز همانند هر پدیده دیگری، کارکردی دوگانه دارد و همچون شمشیری دو دم عمل میکند، زیرا علاوه بر آنکه جامع اضداد و گردآورنده خیر و شر است از جهتی بهشتی است و از جهتی دوزخی. گاه زحمت است و گاه رحمت. از طرفی موجب گرمی و لذت است و از طرف دیگر مایه سوزش و عقوبت. ازینروی باید گفت که مطلق کردن هر یک از دو جنبه متضاد و متناقض با همدیگر ساده لوحی و سهل اندیشی محض است، چرا که عملکرد دوگانه آتش تا میزان زیادی ناشی از ماهیت، کارکرد و نوع کاربرد آن است که در حالات گوناگون، نتایج گوناگون به بار میآورد» (کتاب پاز، مجموعه مقالات، ش ۱، دی ۱۲۶۹ش، ص ۷۴.)
۱۲ ـ ر. ک، زروان، آر. سی. زنر، ترجمه دکتر تیمور قادری (انتشارات فکر روز، تهران ۱۳۷۴) صص ۱۳۹ ـ ۱۴۰.
۱۳ ـ شاهنامه، همان، ۹/۷۹، سخن خرّاد برزین (فرستاده خسرو پرویز) به قیصر روم.
۱۴ ـ همان: ۹/۳۲۴.
۱۵ ـ در وصف شاپور ذوالاکتاف در کودکی میخوانیم: سر مژّه چون خنجر کابلی/و زلفش چو پیچان خط مغولی. در وصف سودابه همسر کیکاووس: به بالا بلند و به گیسو کمند/بانش چو خنجر لبانش چو قند. و در وصف رودابه مادر رستم: سر زلف و جعدش چو مشکین زره/ فکنده ست گویی گره بر گره.
۱۶ ـ شاهنامه، همان، ۹/۳۲۴ ـ ۳۲۵.
۱۷ ـ حتی احسان طبری نیز به روزگاری که هنوز تئوریسین مارکسیسم بود، اعتراف و تاکید داشت که: «شعر عارفانه در ایران، یکی از وسایل مهم مقاومت معنوی بوده است.»
به گفته وی: «در فرهنگ ادبی شعر و نثر ما عناصر زیا، ماندگار، رزم آفرین، جانبخش، واقعا انسانی، که در عین حال در اوج هنری بودن است، نه فقط کم نیست بلکه فراوان است. اگر کسی از این دیدگاه وارد بارگاه شعر و ادب فارسی بشود، در نزد استادان سخن مانند رودکی، فردوسی، ناصر خسرو، مولوی، نظامی، سعدی، حافظ، ابن یمین، جامی، صائب و دهها تن دیگر، مرواریدهای درخشانی خواهد یافت که دارای تابش جاویدانند.
لذا وظیفه ما بزرگداشت فرهنگ ادبی ایران و توضیح و تفسیر تاریخی و منطقی آن است و استفاده بجا از آن و جدا کردن عناصر زیا و پویای این فرهنگ از عناصر مرده و منحط است، و نه برخورد یک جهته نفی و تایید، نفرین و آفرین» (مسائلی از فرهنگ و هنر و زبان، احسان طبری، انتشارات مروارید، تهران ۱۳۵۹ ش، ص ۱۵۳ و ۱۵۴)
۱۸ ـ فضائل بلخ، ترجمه فارسی عبدالله محمد حسینی بلخی، همان، صص ۳۲۱ ـ ۳۲۲.
۱۹ ـ درباره مناعت ابوحامد غزالی در برابر سنجر و وزرای بزرگ عصر او، و عهدی که با خداوند بسته بود که «پیش هیچ سلطانی نرود و مال هیچ سلطانی نگیرد»، ر.ک، فضائل الانام من رسائل حجة الاسلام... غزالی طوسی، مقدمه و حواشی و تصحیح: مؤید ثابتی (چاپخانه بانک ملی ایران، ۱۳۳۳.)
ضمنا محمد بن ابوالقاسم طوسی ـ شاگرد غزالی ـ در رساله محکمات آورده است که: غزالی در سفر حج به خدمت سید مرتضی رسیده و سید اصول عقاید امامیّه را مستدلاً برای او اثبات کرد و در نتیجه غزالی به مذهب تشیع گروید (قصص العلماء، میرزا محمد تنکابنی، از انتشارات کتابفروشی علمیه اسلامیه، تهران، بی تا، بخش احوالات سید مرتضی داعی رازی، ص ۴۱۷.)
۲۰ ـ ر.ک، اسرار التوحید فی مقامات الشیخ ابی السعید، محمد بن منور میهنی، تصحیح و تعلیق دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی (چ۲، انتشارات آگاه) صص شصت و دو ـ شصت و چهار.
۲۱ ـ ر. ک، هفت اقلیم، امین احمد رازی، تصحیح و تعلیق: جواد فاضل (موسسه مطبوعاتی علمی، تهران، بی تا) قسمت سلطانیه، ۳/۲۰۳: گفتگوی شیخ صفی الدین اردبیلی و شیخ علاء الدوله سمنانی و الجایتو. از برخورد شیخ صفی با سلطان ابوسعید در صفحات آینده سخن خواهیم گفت.
۲۲ ـ اسناد و مکاتبات تاریخی ایران از تیمور تا شاه اسماعیل، دکتر عبدالحسین نوائی (بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران ۱۳۵۶ ش) ص۱.۲۳ ـ مجالس المؤمنین، قاضی نوالله شوشتری (کتابفروشی اسلامیه، تهران ۱۳۷۵ ق) ۲/۱۴۴.
۲۳ - مجالس المومنین،قاضی نوالله شوشتری (کتابفروشی
اسلامیه،تهران ۱۳۷۵ ق)۲/ ۱۴۴ .
۲۴ - اسناد و مکاتبات تاریخی ایران. . . ،همان،ص ۱۵۲.
۲۵ ـ ریاض العارفین، رضا قلی هدایت (تهران ۱۳۰۵ ق) ص ۱۴۱ و ۱۲۳؛ لغتنامه دهخدا، حرف ق، ذیل «قاسم انوار» ص ۵۲.
۲۶ ـ لغتنامه دهخدا، حرف ح، ذیل «حروفیان»، ص ۴۸۱.
۲۷ـ مجالس المؤمنین، همان، ۲/۱۴۲ ـ ۱۴۳.
۲۸ ـ همان: ۲/۱۲۵ ـ ۱۲۶.
۲۹ ـ چهل مجلس شیخ علاء الدوله سمنانی، تحریر امیر اقبال سیستانی، از روی نسخه منحصر به فرد کمبریج انگلستان، به اهتمام عبدالرفیع حقیقت( شرکت مؤلفان و مترجمان ایران، تهران ۱۳۵۸ ش) مجالس ششم و هشتم و دوازدهم.
۳۰ ـ روضة الصفا، میرخواند (کتابفروشی مرکزی، تهران ۱۳۳۹) ۵/۱۰۶ ـ ۱۰۷؛ حبیب السیر، خواند میر، زیر نظر دبیر سیاقی، همان، ۲/۳۶؛ مجالس المؤمنین، همان، ۲/۷۴ ـ ۷۵.
۳۱ ـ ر. ک، قیام شیعی سربداران، یعقوب آژند (نشر گستره، تهران ۱۳۶۳)، خروج و عروج سربداران، جان ماسون اسمیت، ترجمه یعقوب آژند (واحد مطالعات و تحقیقات فرهنگی و تاریخی، تهران ۱۳۶۱)؛ نهضت سربداران، پطروشفسکی، ترجمه کریم کشاورز (چ ۳، انتشارات پیام، تهران ۱۳۵۱).
۳۲ ـ اسلام در ایران، پطروشفسکی، ترجمه کریم کشاورز (چ ۴، انتشارات پیام، تهران ۱۳۵۴) ص ۳۸۶ و ۳۸۸ ـ ۳۸۹؛ روضة الصفای ناصری، رضا قلی هدایت(کتابفروشی خیام) ص ۷ و ۸؛ تاریخ عالم آرای عباسی، اسکندر بیک ترکمان (چ ۲، مؤسسه انتشارات امیرکبیر) ۱/۱۷ ـ ۱۹؛ خلاصة التواریخ، قاضی احمد قمی، تصحیح دکتر احسان اشراقی (انتشارات دانشگاه تهران) صص ۳۵ ـ ۳۷؛ حبیب السیر، همان، ۴/۴۳۲.
۳۳ ـ تاریخ الشعوب الاسلامیة، کارل بروکلمان، ص ۱۱ و ۱۷.
۳۴ ـ ونیز ر.ک، به باب نهم، فصل هشتم از کتاب صفوة الصفا، داستان امتناع شیخ صفی الدین از مصرف هدایای دختر سلطان کیخاتو.
۳۵ ـ کلیات اشعار فارسی و موش و گربه شیخ بهائی، تصحیح و مقدمه و پیوست: مهدی توحیدیپور (از انتشارات کتابفروشی محمودی، تهران ۱۳۳۶ ش) ص ۲۷.
آوازه پارسایی و وارستگی شیخ بهائی در همان عصر وی، از مرزهای ایران فراتر رفته بود. در کتاب «توزک جهانگیری» نوشته نورالدین محمد جهانگیر ـ امپراتور مشهور تیموری هند ـ راجع به «شیخ بهاءالدین محمد» آمده است: «به دانایی و پارسایی معروف و مشهور آن دیار است و شاه [عباس] به او عقیده تمام دارد» (نقل از: زندگانی شاه عباس اول، نصرالله فلسفی، چ ۵، انتشارات دانشگاه تهران، ۱۳۵۳ ش، ۲/۱۸۲).
۳۶ ـ اشاره است به آیه شریفه ۱۱۳ سوره هود: «و لاترکنوا الی الذین ظلموا فتمسّکم النار...»۳ ـ کلیات اشعار... شیخ بهائی، همان، ص ۳۰.
۳۷ ـ کلیات اشعار ...شیخ بهائی، همان، ص ۳۰ .
ْ۳۸ - فروتنانه میگویم چنانچه روشنفکران ما ـ آن گونه که باید ـ با تاریخ و فرهنگ و شعائر عظیم خویش، و گوهرهای نهفته در بن دریای ژرف آن، و ظرافتها و عظمتهای مکنون در لایههای تو بر توی آن، آشنا بودند، نه «زوال اندیشه سیاسی در ایران» را مینوشتند و نه «تشیع علوی و تشیع صفوی» را. نه در شیپور «پروتستانتیسم» میدمیدند و نه در «سکولاریسم» مفرّی از ولایت فقیهان میجستند. نه بر «مشروطه مشروعه» شیخ شهید، انگ «مشروعه محمد علی شاهی» میزدند و نه «سنّت» را پیش پای «مدرنیته» مذبوح میساختند. در عین حال که، گذشته را نیز «مطلق» و «خالی از هر گونه عیب و نقص» نمیشمردند و هر چیر را ـ عالمانه و منصفانه ـ در جایگاه شایسته خود مینهادند.
۳۹ ـ شاهنامه، بر اساس چاپ مسکو، همان، ۴/۸ ـ ۹.
نیز از زبان رستم به اسفندیار نقل میکند که: همان عهد کیخسرو دادگر/ که چون او نبست از کیان کس کمر (همان: ۶۹/۲۵۸).
۴۰ ـ همان: ۷/۲۸۵ ـ ۲۸۷ ـ ۲۹۵.
۴۱ ـ همان: ۷/۲۹۵ ـ ۲۹۶.
۴۲ ـ همان: ۷/۳۸۶ به بعد.
۴۳ ـ همان: ۸/۲۸ ـ ۳۵.
۴۴ ـ همان: ۸/۳۶.
۴۵ ـ همان: ۸/۳۹ به بعد
۴۶ ـ همان: ۸/۳۳۱. و البته عمدتا بیگانگان بودند که، با سوء استفاده از بدی اوضاع، خاک ایران را مورد تجاوز قرار دادند.
۴۷ ـ همان: ۸/۳۳۳.
۴۸ ـ همان: ۸/۳۹۹.
۴۹ ـ همان: ۸/۴۲۲ ـ ۴۲۳.
۵۰ ـ همان: ۸/۴۳۰.
۵۱ ـ همان: ۸/۴۱۲ ـ ۴۱۳.
۵۲ ـ همان: ۹/۲۹ ـ ۳۰.
۵۳ ـ همان: ۹/۲۲ ـ ۳۶. وقتی هم که بهرام از میدان رزم و احتجاج با پرویز برگشت و خواهر بهرام (گردیه، که هوادار ساسانیان بود) با برادر دیدار کرد، بهرام به وی گفت: هنر بهتر از گوهر نامدار/ هنرمند باید تن شهریار (همان: ۹/۳۷).
هنر به معنی تبحّر علمی و مهارت عملی، و گوهر نامدار نیز به معنی فرّه ایزدی موروثی است که ااسانیان مدعی آن بودند.
۵۴ ـ همان: ۹/۳۱۵ ـ ۳۱۶.
۵۵ ـ همان: ۸/۲۹۷ ـ ۳۰۰.
۵۶ ـ فقال: و یحکم لاتنظروا الی الثیاب ولکن انظروا الی الرای و الکلام و السیرة... (الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، دار صادر، بیروت ۱۳۹۹ ق/۱۹۷۹ م، ۲/۴۶۳ ـ ۴۶۴)
۵۷ ـ شاهنامه، همان، ۹/۳۱۴ ـ ۳۱۵.
۵۸ ـ همان: ۹/۳۲۷. ضبط بیت ما قبل اخیر در برخی از نسخههای کهن شاهنامه، اختلافاتی با یکدیگر دارد که بعضا کلام رستم را مبهم و نامفهوم میسازد. ما در مصرع اول بیت مزبور، ضبط نسخههای قاهره، خاورشناسی روسیه ۱ و ۲، بر وخیم و بایسنغری را، و در مصرع دوم نیز ضبط نسخههای لنینگراد، خاورشناسی روسیه ۱، بروخیم و بایسنغری را برگزیدهایم که از حیث معنی گویاتر، و با قرائن تاریخی هم سازگارتر است. و الله اعلم.
۵۹ ـ شاهنامه، همان، ۸/۲۹۷ ـ ۳۰۰.
۶۰ ـ اصولاً فردوسی، بیشتر، از اشخاص (مثل بهرام و انوشیروان، چنانکه کیخسرو و فریدون) تعریف میکند تا از سلسله و رژیم. علاوه، بخشی از تعریفات فردوسی از انوشیروان، به تعریض به محمود برمی گردد و به اصطلاح «بغضا لمحمود» است نه حبّا ل...
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست