جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

تبار تاریخی واژه رایش


تبار تاریخی واژه رایش

بسیاری از خوانندگان امروزی آثار تاریخی و فکری وقتی به واژه رایش برمی خورند, بلافاصله نظام سرکوبگر آلمان نازی در نیمه اول قرن بیستم و رهبر درنده خوی آن یعنی آدولف هیتلر و فجایع و جنایاتی را که او و نظام حکومتی او در اروپا و جهان آفرید به خاطر می آورند کسی که خود را رایش سوم می نامید و قصد احیای عظمت از دست رفته امپراتوری آلمان را داشت

بسیاری از خوانندگان امروزی آثار تاریخی و فکری وقتی به واژه رایش برمی خورند، بلافاصله نظام سرکوبگر آلمان نازی در نیمه اول قرن بیستم و رهبر درنده خوی آن یعنی آدولف هیتلر و فجایع و جنایاتی را که او و نظام حکومتی او در اروپا و جهان آفرید به خاطر می آورند؛ کسی که خود را رایش سوم می نامید و قصد احیای عظمت از دست رفته امپراتوری آلمان را داشت. اما تبار تاریخی واژه رایش بسیار دورتر از یکی، دو قرن قبل است و رد آن را می توان حتی در روم باستان هم جست وجو کرد.

از قضا یکی از اندیشمندانی که به نحوی با این واژه ارتباط پیدا می کند و قصد اداره اصولی و خردمندانه رایش روم را داشت، فیلسوف، سخنور، سیاستمدار و نویسنده رومی، مارکوس آنایوس سنکا، است. او این مهم یعنی اداره رایش روم را در سال ۵۴ پس از میلاد به عهده می گیرد چون نرون، قیصر روم، که در آن زمان ۵ ساله بود قادر به انجام آن کار نبود اما حضور او در حوزه قدرت سیاسی چندان دوام نمی آورد و در سال ۶۲ بعد از میلاد از قدرت کناره گیری می کند اما نرون که نسبت به همه کس سوءظن بیمارگونه یی داشت و بعدها دو همسر خود را هم از دم تیغ گذراند، در سال ۶۵ او را بازداشت و به جرم خیانت به مرگ محکوم می کند اما سنکا پیش از آنکه حکم درباره او اجرا شود، خودکشی می کند.

سنکا یکی از نمایندگان اصلی فلسفه رواقی محسوب می شود؛ فلسفه یی که در آن تنها چیزی که می تواند فرد مستعد را خوشبخت کند، فضیلت است و فضیلت نیز زیستن در هماهنگی کامل با طبیعت است؛ بدون کوچک ترین اعتنایی به اوضاع و احوال خارجی. سنکا از توجه انسان به جنبه های مادی زندگی سخت انتقاد می کند و معتقد است وجه مشخصه و ممیزه انسان خردورزی است. البته خرد به معنای رواقی آن یعنی اعتقاد به عقلی سرمدی به نام لوگوس که در جزءجزء جهان ساری و جاری است، منشاء الهی دارد، بر همه رویدادها سلطه مطلق دارد، جهت دهنده جهان آفرینش و هدایتگر آن است. و انسان خردورز انسانی است که در وهله اول عقل خود را بخشی از آن عقل سرمدی بداند و در وهله دوم اهتمام ورزد که قوانین آن را کشف کرده و همسو و هم راستای آن حرکت کند.

مقایسه افکار سنکا با دیگر اندیشمند روم باستان، سیسرون هم قابل تامل است. سیسرون تنها به تعهد فرد برابر حاکمیت قائل بود اما سنکا علاوه بر آن قائل به تعهد فردی انسان برابر خود هم بود. شاید به همین دلیل بود که خود را ملزم به دخالت در امور مملکت داری زمانه خود و سروسامان دادن امور می دید.

از این طریق وظیفه اخلاقی خود هم برابر حاکمیت و هم خود را به انجام می رساند. او ارائه کننده یک نظام فلسفی مشخص نبود اما تحلیل او از وضعیت کلی زندگی بشر حال و هوایی روانشناسانه دارد و به همین دلیل دیدگاه او که در قالب تراژدی ها و آثاری در حوزه فلسفه اخلاق به یادگار مانده است، خوانندگانی حتی خارج از حوزه فلسفه هم داشته و دارد. از نظر او وقتی انسان به حق کشی ها، بی عدالتی ها یا شکست های خود فکر می کند، خود را عمیقاً آزرده و ناراحت می کند. پس از آن احساس خشم سراپای وجود انسان را دربرمی گیرد و این احساس آرامش روانی انسان را از او سلب کرده و او را در تنش دائم قرار می دهد. اما چون خشم احساسی مستقل و خودجوش نیست و بر انسان عارض می شود و از سوی دیگر چون انسان موجودی است خردورز که می تواند تابع محض غرایز خود نباشد، پس می تواند احساس خشم و دیگر احساسات لجام گسیخته را با اتکا بر خرد مهار کند و مهار احساسات سرکش وظیفه اخلاقی انسان است. البته از نظر سنکا توانایی انسان در مهار احساسات سرکش محدود است و به همین دلیل انسان باید نسبت به خود سختگیر باشد و در تربیت خود بکوشد. در این راه انسان باید از دو اصلی پیروی کند که از پایه های فکری فلسفه رواقی محسوب می شود یعنی وفاداری به خود و پیروی از خرد خودفرمان.

اما پرسشی که ممکن است برای خواننده امروزین پس از آشنایی با آرای سنکا پیش آید، آن است که چرا کسی که با چنین فلسفه اخلاق شکوهمندی وارد دستگاه حکومتی رایش روم می شود و با حسن نیت کامل قصد اصلاح امور را دارد، به چنان سرنوشت دردناکی دچار می شود؟ پاسخ این پرسش را شاید بتوان در پیش فرض اشتباهی یافت که سنکا و دیگر اندیشمندان رواقی برای خود در نظر گرفته بودند و بر مبنای آن عمل می کردند و آن عقلانی دیدن تمام امور جهان و تلاش برای اصلاح بخش هایی بود که از نظر آنان از مدار عقل خارج شده بود. اما واقعیت امر آن است که جهان آن طور که آنها تصور می کردند عقلانی نیست و سازوکار جهان از فرآیندها و پیچیدگی هایی برخوردار بوده و هست که عقل بشری اگر روشمند هم عمل کند، تنها قادر است به پرتوی ناچیز از حقیقت آن دست یابد و قسمت اعظم آن همچنان مجهول باقی خواهد ماند.

اگر سنکا با همان جدیتی که به فلسفه اخلاق پرداخت به فلسفه سیاسی هم توجه می کرد، شاید به این حقیقت پی می برد که دستگاه حکومت رایش زیر لوای نرون برخلاف تصور او نه تنها اصلاح پذیر نیست بلکه واجد هیچ گونه عنصر اخلاقی نیست که او بخواهد آن را احیا کرده و در مسیر درست اش قرار دهد. همان طور که بعدها به عینه ثابت شد، امپراتوری روم در زمانه نرون مملو بود از جنون و خشونت و به هیچ وجه اصلاح پذیر نبود. بدین ترتیب شاید پیشنهاد اداره امور رایش را خوش باورانه قبول نمی کرد و قربانی جنون یک قیصر دیوانه نمی شد. از این نظر یعنی انتظارات غیرواقع بینانه از یک حکومت ماهیتاً سرکوبگر و فاسد داشتن او تنها بود و پس از او هم بودند دیگر فیلسوفان غربی که دچار این اشتباه فاحش شدند و به نظام های حکومتی دل بستند که نه اصلاح پذیر بودند و نه به عقلانیتی در حکومتداری قائل بودند. پس از او در قرن ششم میلادی همین بلا بر سر بوئتیوس دیگر فیلسوف رومی می آید و به خاطر ارتباط پنهانی با امپراتوری بیزانس منصب حکومتی خود را از دست می دهد و چندی بعد به مرگ محکوم شده و اعدام می شود و در دوران معاصر هم می توان به ارتباط مارتین هایدگر فیلسوف برجسته آلمانی با حکومت نازی در آلمان و انتظار فاحش برای حل بحران معنوی غرب توسط رایش سوم و حکومت نازی اشاره کرد که باعث خدشه دار شدن او به عنوان یک فیلسوف طراز اول شد. به نظر می رسد فکر غربی از رایشً عصرً سنکا تا رایش عصر هیتلر راه پرسنگلاخ و گاه دردناکی را برای درک حقیقت و ماهیت قدرت و تجلی آن در قالب حکومت طی کرده باشد.

سعید وهابی

s.vahhabi@gmail.com