دوشنبه, ۲۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 10 February, 2025
فرار از بیهودگی
![فرار از بیهودگی](/web/imgs/16/152/0roxh1.jpeg)
چهرههای به نام فلسفی جهان تا به امروز تعاریف متعددی در خصوص این پرسش ارائه دادهاند که چه چیز به این زندگی معنا و مفهوم میبخشد. البته ادبیات به کار رفته توسط آنها در پاسخهایشان نوعا به این گونه نبوده است. مثلا ارسطو در قالب «کارکرد انسان»، آکویناس در چارچوب «منظرگاه زیبا» و کانت در حوزه «بالاترین خوبی» به پاسخگویی پرداختهاند. با اینکه این مفاهیم بر سرفصلهای شادی و اخلاق نیز اثرگذار است، اما آشکارا در قالب چارچوبهایی ارائه شده که وجود بشر را معنادار نشان میدهد. با این که نمیتوان منکر وجود تاریخچه بلندبالا و تحسینبرانگیز تلاش برای یافتن معنای زندگی شد، اما باید اذعان کنیم که مطرح شدن این قضیه به عنوان یک حوزه مجزا در فلسفه تحلیلی تنها طی ۵۰ سال اخیر صورت پذیرفته است. جالبتر آنکه تنها نیمه دوم این ۵۰ سال شاهد تعمیق حقیقی این حوزه بوده است.
همزمان با افول اثباتگرایی و منفعتگرایی در پی پایان جنگهای جهانی، تحقیق و تفحصهای تحلیلی در باب مفاهیم غیرلذتجویانه ارزش که ریشه در قضاوتهای غیرسنتی داشت، روند جدیتری را دنبال کرد. در حال حاضر نیز فلاسفه باید به تلاش خود برای عینیت بخشیدن به معنای زندگی به عنوان رشته و حوزهای جداگانه ادامه داده و از رتبهبندی آن به عنوان حوزهای کماهمیتتر از دیگر دستههای نامآشناتر همچون سلامت فیزیکی، درستکاری یا عدالت خودداری کنند.
وقتی بحث معنای زندگی مطرح میشود، عموما دو سوال عمده به ذهن شنونده خطور میکند: «خب! معنای زندگی چیست؟!» و «در مورد چه چیز حرف میزنی؟!» ادبیات این حوزه را میتوان برحسب ایندو سوال تقسیمبندی کرد. در اینجا به سوال اول میپردازیم، یعنی بررسی ماهیت و مفهوم «معنای زندگی». البته بحثهایی که همین اواخر در باب معنای زندگی مطرح شده، بیشتر درصدد بوده است تمام شرایطی که موجب معنادار شدن زندگی میشود، در قالب یک تک اصل خلاصه کند.
● معنای «معنا» چیست؟
یک بخش از حوزه مربوط به معنای زندگی متشکل از تلاشی نظاممند در جهت تبیین این مطلب است که مردم وقتی در خصوص معنا و مفهوم زندگی میپرسند، واقعا چه هدفی را دنبال میکنند؟ در این قسمت میخواهیم به تفاسیر متعدد ارائه شده از معنای زندگی، اهمیت حیات و ... بپردازیم. بخش اعظم افرادی که در باب معنای زندگی قلم میزنند، اساسا این حوزه را دارای ارزشی مثبت میانگارند که در زندگی فردی یک شخص متبلور میشود. ازاینرو تعداد افرادی که میگویند زندگی معنادار یک کیفیت خنثی است و آنچه در زندگی حائز بیشترین اهمیت است، معنای زندگی بیولوژیکی و فیزیکیگونه انسانهاست، بسیار ناچیز است. مردم عمدتا دوست دارند بدانند چه چیز در طول زمان به وجود انسان معنا میبخشد؛ مشخصهای بخصوص که داشتن آن فینفسه مطلوب است.
به نظر میرسد بحث پیرامون اینکه آیا زندگی خود حامل معناست، فارغ از تمایز بین زندگی یک فرد و زندگی یک گروه، چندان مورد توجه نبوده است. به عنوان مثال اندیشمندان بیشتر درصدد یافتن پاسخ برای این پرسشها بودهاند که آیا زندگی یک فرد در بستر حیات فیزیولوژیکی وی معنا مییابد؟ یا مثلا «آیا دوست داشتن یک شخص میتواند بر معنادار بودن زندگی او تاثیر بگذارد؟»
اکثر ادبیات حوزه معنا براین نکته اتفاق نظر دارد؛ این امر که برخی دورههای زندگی افراد از دیگر مقاطع زمانی حیات شان معنادارتر است، تا حد زیادی امری نسبی است؛ همچنین است زندگی افرادی که نسبت به حیات دیگران، در کل پرمعنا و مفهومتر است.
نکته: چه اهدافی با معنا در ارتباط است؟ برخی معتقدند اهداف مربوط به معنا اهدافی است که نه تنها دارای ارزش مثبت است، بلکه میتواند زندگی را منسجم کرده و آن را از سطح زندگی حیوانی اعتلا بخشد
توجه داشته باشید که میتوان گفت با اینکه زندگی برخی افراد در مقایسه با دیگران از سطح معناداری کمتری برخوردار است یا حتی در قیاس با آنها به کلی بیمعناست، اما باز هم مردم از نظر شرایط اخلاقی در سطح برابری به سر میبرند. مثلا دیدگاه بر آیندنگر را در نظر بگیرید که معتقدان به آن به دنبال افزایش ظرفیت خود برای دستیابی به یک زندگی معنادار هستند. نظرگاه کانتی نیز قائل است که مردم در اعماق وجود خود ظرفیتی برای انتخاب گزینههای مستقل دارند که معنا طی آن تابعی برای نمود و بروز این ظرفیت محسوب میشود. نقش اخلاق در هر دو دیدگاه آن است که مردم را کمک میکند از زندگی خالی از معنای خود رهایی یابند.
● «معنای زندگی» چه چیز نیست؟
دیگر عنصر همهپذیر در حوزه «معنامندی» آن است که این مقوله از نظر مفهومی، متفاوت از شادی یا درستی قلمداد میشود. اول آنکه وقتی میگوییم زندگی یک فرد معنادار است، به هیچ وجه به این معنا نیست که بگوییم او زندگی شادی داشته یا از لحاظ مالی متمکن است. زندگی در یک دنیای ساختگی مجازی ممکن است شاد باشد، اما نمیتوان آن را مسیری برای نیل به معناداری برشمرد. از سوی دیگر میتوان با قربانی کردن آسایش فردی ـ مثلا کمک رسانیدن به دیگران به قیمت از دست رفتن رفاه شخصی ـ در جاده رسیدن به «معناداری» گام برداشت. دوم آنکه معنادار بودن زندگی یک فرد مترادف آن نیست که وی از لحاظ اخلاقی شخص کاملی است. به نظر میرسد راههایی برای افزایش سطح معناداری زندگی وجود دارد که ارتباط خاصی هم با اخلاقیات ندارد، مثلا اکتشافات علمی. البته وقتی زندگیمان ناشاد یا فاقد عناصر اخلاقی باشد، آن گاه این زندگی به طور قطع و یقین بیمعنی خواهد بود؛ بخصوص زمانی که به دیدگاه ارسطو مبنی بر مردود دانستن بیاخلاقی باور داشته باشیم. البته طرح این ایده به صورت فوق (یعنی قائل بودن به وجود رابطهای ترکیبی بین آنها) با مترادف دانستن مقوله معنایزندگی با مفاهیم مربوط به اخلاق و آسایش فرسنگها فاصله دارد. نگارنده نیز خود این رابطه را منتفی میداند. نکته اینجاست که از لحاظ مفهومی آنچه زندگی را معنادار میکند، با آنچه به زندگی تمکن مالی میبخشد، متفاوت است.
اگر معنا در زندگی همرتبه آسایش یا اخلاق نیست، پس این مقوله از چه سخن میگوید؟! تاکنون اجماع کاملی در این مساله بین اندیشمندان دیده نشده است. نیلسن معتقد است که زندگی معنادار زندگیای است که فرد طی آن به اهداف ارزشمند دست مییابد. وولگنانت نیز حالت رضایتمندی از این تلاش را معلول زندگی بامعنا میداند. به نظر میرسد این تحلیل از قائل شدن تمایز بین مفهوم زندگی معنادار و زندگی اخلاقمدار عاجز باشد، چراکه ایجاد هم آیی بین کسب اهداف ارزشمند و رضایتمندی از این اقدام دشوار است. در اینجا شاید لازم باشد این مبحث را مورد بررسی قرار دهیم که چه اهدافی با معنا در ارتباط است. برخی معتقدند که اهداف مربوط به معنا اهدافی است که نه تنها دارای ارزش مثبت است، بلکه میتواند زندگی را منسجم کرده و آن را از سطح زندگی حیوانی اعتلا بخشد.
شاید این گونه به نظر برسد که توجه به هر یک از اهداف فوق نمیتواند این احتمال منطقی را مردود اعلام کند که معنا قادر است در اقدامات، تجارب، حالات و مناسبات خاص جلوه کند. مضاف بر آن تحلیلهای مبتنی بر هدف مذکور به طور کامل چشم خود را روی برخی متون معروف حوزه معنا میبندد. به طور مثال گزارش وجودگرایانه ژان پل سارتر از معنا را در نظر بگیرید که وی طی آن اعلام میدارد معنا از هر آنچه فرد بخواهد تشکیل میشود یا مثلا قضیه شاه سیسیفوس یونانی که ریچارد تیلور معتقد بود این فرد تنها بواسطه برآورده کردن امیال و هوسهایش توانست به معنای زندگی دست یابد. اینها نمونههایی است که با اینکه با معنای زندگی سروکار دارد، اما الزاما به حصول اهداف خاص یا تعالی روح نمیپردازد.
دایرهالمعارف فلسفی استنفورد
مترجم: محمدهادی کرامتی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست