جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

بانکدارانی که جهان را شکاندند


بانکدارانی که جهان را شکاندند

نگاهی به بهترین کتاب اقتصادی سال ۲۰۰۹

در سال ۲۰۰۹ کتابی در عرصه اقتصاد جهانی منتشر شد که برای ماه ها سرفصل موضوع رسانه های اقتصادی جهان - به استثنای ایران، افغانستان و شاید عراق - بود. این کتاب که در زمانی مناسب - چون بحران اقتصادی جهان رخ داده بود - و در مکان هایی منتظر - چون بحران بسیاری از کشورهای توسعه یافته و در حال توسعه را درنوردیده بود و آنها به دنبال راه حلی برای خروج از این بحران بودند - چاپ شد به سرعت در رده پرفروش ترین کتاب اقتصادی جهان قرار گرفت و سپس عنوان بهترین کتاب اقتصادی سال را از آن خود کرد.

اربابان مالی؛ «بانکدارانی که دنیا را شکاندند» نوشته لیاقت احمد، کتابی است که توانسته افتخار بهترین کتاب اقتصادی سال ۲۰۰۹ را از آن خود کند. برنده بهترین کتاب نیویورک تایمز، فایننشال تایمز، گاردین، گلدمن ساکس و... فقط نمونه یی از تاثیرگذاری این کتاب بر عرصه اقتصادی جهان است.

اینکه این کتاب چرا توانست به سرعت جای خود را در محافل نخبه اقتصادی جهان باز کند، به موضوع نه چندان تازه این کتاب که ریشه یابی بحران های اقتصادی است بلکه به نقش بانکداران در اثر گذاری بر بحران های اقتصادی بین دو جنگ جهانی برمی گردد.

لیاقت احمد که خود مدیر شرکت بیمه یی آسپن است در این کتاب به یادآوری نقش بسیار وحشتناک و مخاطره آمیز تصمیم روسای کل بانک مرکزی در زمان بحران و تاثیر آن بر ادامه بحران می پردازد.

لیاقت احمد کتاب را با یادآوری خاطره بسیار ناگوار «رکود بزرگ سال ۱۹۲۹» آغاز می کند. این رکود که ابتدا در امریکا شروع شد پس از چندی اقتصاد جهان را تقریباً به مدت یک دهه تحت تاثیر خود قرار داد. در این بحران بود که جان مینارد کینز اقتصاددان انگلیسی با طرح تئوری عمومی اشتغال، بهره و پول خود انقلابی در فرضیات اقتصادی جهان به پا کرد. خلاصه تئوری کینز این است که دولت باید در زمان بحران دخالت کند و به نوعی تقاضا را در سطح جامعه بالا ببرد. این تئوری نقش بسزایی در رونق اقتصادی کشورهای توسعه یافته وقت داشت و توانست رکود بزرگ را از بین ببرد.

اما لیاقت احمد نگاه دیگری به این رکود انداخته است. او در این کتاب با اشاره به پایان جنگ جهانی اول و اینکه سیستم مالی جهان وارد فاز جدیدی از توسعه اقتصادی شده است، داستان خود را بر محور زندگی و خصوصیات اخلاقی چهار مرد پرقدرتی که در دهه ۱۹۳۰ میلادی هر کدام رئیس کل بانک مرکزی کشور متبوع خود بودند، می پردازد؛ بنجامین استرانگ رئیس فدرال رزرو بانک آو نیویورک ایالات متحده، مونتاگو نورمن رئیس کل بانک انگلستان، امیل مور رئیس کل بانک فرانسه و جالمر شاخت رئیس کل رایشبانک آلمان که البته هر کدام در زمان خود به عنوان نوابغ بانکی جهان مورد ستایش دولتمردان خود بودند. از نظر لیاقت احمد، اینها قادر نبودند در عصر جدیدی که اقتصاد جهان وارد شده بود محدودیت استاندارد طلا را در سیستم مبادلاتی مالی جهان درک کنند. در حالی که این مردان سعی می کردند بر بحران اقتصادی که پس از جنگ جهانی اول رخ داد غلبه و از آن ممانعت کنند، کار آنها چیزی جز تاثیر سهوی بر تسریع بحران نداشت. اما نگاه رسانه های جهانی به این کتاب جالب توجه بود. نیویورک تایمز در ابتدای بررسی خود به این گفته از کتاب «رکود بزرگ ۱۹۳۰» جان مینارد کینز اشاره می کند که «ما خودمان را درگیر یک غول گیج کرده ایم که در کنترل یک ماشین ظریف دچار اشتباه شده است و کاری می کند که ما نمی فهمیم».

روزنامه نیویورک تایمز در بررسی این کتاب، آن را یک شاهکار مطلق خواند و نوشت؛ این کتاب یک روایت از تاریخ است که مدت ها پیش از اذهان زدوده شده بود.

به نوشته نیویورک تایمز، احمد گفته است ایده این کتاب را در سال ۱۹۹۹ و زمانی که گزارش اصلی مجله تایم را که در مورد «کمیته یی که جهان را نجات می دهد» بود می خوانده، گرفته است. اعضای کمیته مورد نظر این گزارش عبارت بودند از آلن گرینسپن (رئیس وقت فدرال رزرو ایالات متحده)، رابرت روبین (وزیر خزانه داری بیل کلینتون) و لارنس سامرز (مرد شماره دو روبین).

احمد می گوید بعد از خواندن این گزارش متوجه شد در دهه ۱۹۲۰ هم چهار رئیس کل اول جهان همین اشتباه را کرده بودند و هم گاهی اوقات آنها را به عنوان «منحصرترین کلوب جهان» نامیده اند. به همین خاطر او تصمیم گرفت داستان «خروش غرشی که در دهه ۱۹۲۰ نازل شد و به بحران بزرگ ختم شد» را از روی «شانه های» این چهار مرد نگاه کند و بگوید.

هر کدام از این چهار نفر با در نظر گرفتن طیف کاملی از نقاط ضعف و قوت آنها در زمانه خودشان شخصیت های بااستعداد مغروری بودند که بصیرت و بی قاعدگی های خاص خودشان را داشتند. مطالب غالب در این کتاب به نحوه تصمیماتی که این بانکداران می گرفتند مربوط است. برای مثال چگونه نرخ های بهره را بالا یا پایین بیاورند. شخصیت های این کتاب آنقدر قوی توصیف شده اند که نویسنده نیویورک تایمز می نویسد انگار آنها در حال حاضر حی و زنده هستند.

استرانگ (رئیس فدرال رزرو نیویورک) شخصیت قدرتمندی است که بر امریکا حاکم است، شاخت هم که پر از نخوت و تکبر است با قدرت آلمان را اداره می کند، نورمن و مور هم از نوع اروپایی های مغرور هستند. استرانگ و نورمن دوستان نزدیکی شدند و نامه هایی به یکدیگر می نوشتند که اکنون از منابع غنی و باارزش به شمار می رود.

اما نیویورک تایمز به رغم تمجیدی که از لیاقت احمد و کتابش می کند یک ایرادی هم به آن می گیرد و آن زیر عنوان کتاب «اربابان مالی» است. نویسنده این روزنامه معتقد است عنوان «بانکدارانی که دنیا را شکاندند» برای این چهار شخصیت بزرگ زمان خود کمی بی انصافانه است. یک دلیل آنکه نورمن در اواسط دهه ۱۹۳۰ تنها عضوی از آن چهار نفر بود که هنوز بر سر شغل خود باقی مانده بود. استرانگ به رغم تمام اهداف و نیاتی که برای ایفای نقش رئیس فدرال رزرو ایالات متحده داشت در سال ۱۹۲۸ درگذشت. دوم آنکه هر کدام در زمانه خودشان نه به خاطر اشتباهات شان بلکه به خاطر موفقیت شان مشهور بودند، مثلاً شاخت که بانکدار کامیاب آلمان بود در نوامبر سال ۱۹۲۳ که تورم وحشتناک، اقتصاد آلمان را از کنترل خارج کرده بود (برای مثال احمد در کتاب خود یادآوری می کند که در پنج نوامبر قیمت دو کیلو نان از ۲۰ میلیارد مارک به ۱۴۰ میلیارد مارک رسید)، توانست کمیسیون ارز آلمان را شکل دهد. شاخت در یک اقدام هوشمندانه یک ارز جدید خلق کرد؛ رنت مارک. سپس در یک زمان دقیقاً مناسب آن را با مارک تثبیت کرد (یک تریلیون مارک معادل یک رنت مارک). او با چنین اقدامی اعتماد را به ارز آلمان برگرداند و تورم را وادار به عقب نشینی کرد. به همین خاطر رسانه های آلمان به او «مرد معجزه» لقب دادند.

جدا از این موارد، روسای کل بانک مرکزی، زندانی اقتصاد ارتدوکسی زمانه خودشان بودند یعنی این اعتقاد قوی که سیاست محکم پولی مجبور بود حول استاندارد طلا بچرخد. این به این معنی است که ذخیره بانکی هر کشوری باید مقدار معینی طلا داشته باشد که ارزش آن پشتوانه ارز آن کشور باشد و در حقیقت آن طور که احمد می گوید؛ «تمام پول کاغذی از نظر حقوقی متعهد بودند آزادانه به معادل طلایش تبدیل شوند.» این اعتقاد قفل کننده باعث شد بانکداران مرکزی - به ویژه نورمن پرحرارت ترین مدافع طلا - حرکت خود را مثل نرخ های بهره، که به کشورها اجازه می داد عرضه طلای خود را مطابق آن خرد کنند، تنظیم کنند.

نیویورک تایمز در ادامه می نویسد لیاقت احمد اتهام آشوب های اقتصادی دهه ۱۹۳۰ را در حالی به بانکداران مرکزی نسبت می دهد که کنترلی بر آن نداشتند، مثل اصرار متفقین که آلمان خسارات جنگی را ورای توانایی خودش بپردازد. در این خصوص نورمن به شدت مخالف اندازه پرداخت خسارت بود و می گفت این اتفاق، اقتصاد آلمان را می پاشاند؛ اتفاقی که واقعاً رخ داد. اوایل دهه ۱۹۳۰، کمتر از هشت سال پس از آنکه فوق تورم آلمان تحت کنترل درآمد، اقتصاد آلمان واقعاً ورشکسته شده بود و آلمانی ها مغضوب و خشمگین از اینکه میلیاردها (دلار) از منابع شان برای خسارت خارج شده راه را برای هیتلرباز کردند. روسای کل بانک مرکزی در دهه های ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ در واقع پرواز کور می کردند که لیاقت احمد آن را به طور کامل نشان داده است. آنها فقط این امید اندک را داشتند که حرکت های آنها بتواند به اقتصاد کمک کند به جای آنکه به آن صدمه بزند. گاهی اوقات آنها درست فکر می کردند اما غالباً در اشتباه بودند.

منصور بیطرف