یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

اقتصاد سیاسی


اقتصاد سیاسی

در جهان امروز قدرت سیاسی اغلب به عنوان موثرترین جز ساختار نهادی و پیش زمینه اقتصاد در نظر گرفته شده و به عنوان یک داده مدنظر قرار می گیرد و به همین دلیل توجه به آن, به دانشمندان علوم سیاسی و دیگران وانهاده می شود

● گذری بر اندیشه‌های اقتصادی انتقادی

اندیشه‌های اقتصادی در طی چند قرنی که از پیدایش آن می‌گذرد، فراز و نشیب‌های زیادی را طی نموده است. از «ثروت ملل» آدام اسمیت تا «فقر ملل» کارل مارکس، «گرسنگی فراگیر» مالتوس و «انقلاب اقتصادی» کینز، همه و همه داستان‌هایی بس شنیدنی و عبرت‌آموز را در خود جای داده‌اند اما این جریان اندیشه‌ای در فرآیندی تامل‌برانگیز به اقتصاد نئوکلاسیک منتهی شد که سالهاست بر روی تکامل این اندیشه‌ها چنبره زده است. این جریان غالب، به علل مختلف، که خود جای بحث جداگانه دارد، چندان انتقادپذیر نیست اما علی‌رغم این جو سنگین غیر علمی، مکاتب انتقادی که به دلایلی از آنها با عنوان مکاتب تکاملی نیز یاد می‌شود، حرکت خویش را به گونه‌ای جدی آغاز کرده‌اند. بر آنیم تا در طی مطالبی خوانندگان محترم را با این مکاتب آشنا کنیم. در این نوشته با اندیشه اقتصاد سیاسی بیشتر آشنا خواهیم شد.

اقتصاد سیاسی، یک عنوان دوگانه است. این اصطلاح نخستین بار به جریانی اطلاق گردید که بعدها به شکل گیری «علم اقتصاد» منجر گردید اما دومین مفهوم این اصطلاح به مکتبی بازمی‌گردد که خود را به عنوان یک مکتب قابل توجه انتقادی در برابر جریان غالب علم اقتصاد مطرح نمود. گاه از این مکتب انتقادی با عنوان اقتصاد سیاسی رادیکال (افراطی) نیز یاد می‌شود.

به لحاظ تاریخی واژه «اقتصاد سیاسی» نخستین بار در سال ۱۶۱۵ میلادی مطرح گردید. در این سال آنتوان مونکرتین (۱) در رساله خویش در باب اقتصاد، این اصطلاح را به کار گرفت. از آن پس و در پی اوج‌گیری اشتیاق کشورهایی نظیر فرانسه، ایتالیا، انگلستان و اسپانیا به جمع‌آوری هر چه بیشتر طلا و نقره استفاده از این اصطلاح رواج بیشتری یافت. در حقیقت از همین زمان است که دانش اقتصادی تحت عنوان «اقتصاد سیاسی» شروع به رشد می‌کند.

در سال ۱۷۵۸ یک پزشک فرانسوی به نام دکتر کنه (۲) که پزشک مخصوص لویی پانزدهم بود، یک جدول اقتصادی انتشار داد. این اثر دکتر کنه سرمنشا تفکر فیزیوکراسی در تاریخ اندیشه‌های اقتصادی گردید اما در نهایت انتشار کتاب پروفسور آدام اسمیت در سال ۱۷۷۶ که عنوان آن «مطالعاتی راجع به طبیعت و منشا ثروت ملل» بود، مبدا تاریخی قطعی در تاریخ اقتصاد سیاسی را نشان می‌دهد و سالها برتری قابل اعتراض مکتب انگلیسی بر مکتب فرانسوی و سایر مکاتب را تامین می‌کرد.

همین کتاب بود که برای مولفش عنوان پدر اقتصاد سیاسی را فراهم نمود که البته به عقیده عده‌ای این عنوان لقبی اغراق‌آمیز به شمار می‌رود. مالتوس و ریکاردو نیز به سال‌های ۱۸۰۳ و ۱۸۱۷ دو اثر معروف خویش را که به ترتیب به افزایش جمعیت و رانت ارضی اختصاص داشت، انتشار دادند و برای پی‌ریزی دانش اقتصادی کمک شایانی به مجموعه اقتصاددانان نمودند.

تاکنون تاریخچه‌ای از اصلاح قانون سیاسی در معنای نخست را مرور کردیم. اکنون مناسب است نگاهی گذرا به این مفهوم که امروزه تحت عنوان علم اقتصاد شناخته می‌شود داشته باشیم. پروفسور شارل ژید در کتاب خود با عنوان «اقتصاد سیاسی» در نگاهی کلان در این باره چنین می‌نویسد: «موجوداتی که جمیع جهان را تشکیل می‌دهند و روابطی که بین آنها وجود دارد - اجرام سماوی، کره زمین، عناصری که در بطن خود دارند و حیوانات و نباتاتی که در سطح‌شان زاد و ولد می‌کنند - اینک چنان موضوع علوم قرار گرفته‌اند که علوم مستقلی نظیر علوم فیزیک و طبیعی به وجود آمده‌اند.»

اما در این جهان وسیع، موضوعات دیگری نیز وجود دارد که کمتر شایسته مطالعه ما نیستند و آن موضوع، انسان‌ها هستند. آنان در اجتماع زندگی می‌کنند و به شکل دیگری قادر به زندگی نیستند. پس روابطی بین آنان تشکیل می‌شود و اینک موضوع گروهی از علوم جدید که علوم اجتماعی نامیده می‌شوند، خواهند گردید. به همان اندازه که روابط مختلف در میان انسان‌ها وجود دارد - روابط اخلاقی، قضایی، اقتصادی، سیاسی و دینی - به همان اندازه نیز علوم مشخصی از قبیل اخلاق، حقوق، اقتصاد، سیاست، زبان‌شناسی، علم الادیان و غیره به وجود می‌آیند.»

پروفسور ژید آنگاه اینگونه جمع‌بندی می‌کند که: «بهتر است بدون جستجوی صراحت بیشتر بگوئیم که موضوع اقتصاد سیاسی درباره روابط انسان‌هایی است که اجتماعی زندگی می‌کنند. آنهایی که به ارضای احتیاجاتشان و به آسایش‌شان گرایش دارند.» (۳)

آدام اسمیت نیز اقتصاد سیاسی را «قصدی از برای ثروتمند ساختن توام توده مردم و سلطان» توصیف کرده است و بدین ترتیب برای آن یک هدف عملی تعریف می‌نماید. آدام اسمیت در تعبیری جالب توجه اقتصاد سیاسی را بیش از آنکه یک علم بداند، یک هنر توصیف می‌کند.

اما ژان باب تی سی در کتاب اقتصاد سیاسی خود به سال ۱۸۰۳ با اصلاح تعریف پروفسور اسمیت چنین می‌نویسد: «من بیشتر دوست خواهم داشت که بگویم موضوع اقتصاد سیاسی، شناساندن راهها و وسایلی است که ثروت‌ها تشکیل می‌شوند و مصرف می‌گردند.»

اکنون مناسب است تا از اصطلاح «اقتصاد سیاسی» در معنای نخست عبور کرده و مکتب اقتصاد سیاسی را به عنوان یک مکتب انتقادی مورد توجه و دقت قرار دهیم.

دیانا فلاهرتی (۴) در مقاله‌ای درباره اقتصاد سیاسی رادیکال که در دایره المعارف نیوپالگریو (۵) به چاپ رسیده است، چنین می‌نویسد: هیچ جمع‌بندی ساده‌ای که بتواند گویای اصول و نظریه‌های متنوع و بعضا متناقضی که در خلال زمان، اقتصاد سیاسی رادیکال را تشکیل داده‌اند باشد، وجود ندارد. همچنین «برای شناختن اقتصاد سیاسی، آسانتر آن است که به جای آنکه بپرسیم اقتصاد سیاسی رادیکال چیست، ببینیم اقتصاددانان این مکتب چه می‌کنند؟» وی در عین حال با عنایت به این مسئله گامی به پیش می‌نهد و معتقد است که اقتصاددانان سیاسی رادیکال به جهت نگرانی مشترکی که همه آنها درباره تداوم مسئله امپریالیسم و بی‌عدالتی دارند و همچنین این باور که اقتصاد رایج نه می‌تواند و نه می‌خواهد تا برای این مشکلات راه حلی ارائه دهد، با یکدیگر متحد شده‌اند. (۶)

چارلز سکری و جفری اشنایدر در کتاب خود با عنوان «مقدمه‌ای بر اقتصاد سیاسی» این مکتب را چنین تعریف می‌کنند: «اقتصاد سیاسی، جریانی است که نسبت به تاثیر عوامل غیر اقتصادی نظیر نهادهای اجتماعی و سیاسی، اخلاق و ایدئولوژی در تعیین رخدادهای اقتصادی حساس است و به همین دلیل، چارچوب تحلیلی آن وسیع‌تر از جریان غالب اقتصاد می‌باشد.

از نظر تبار فکری، سلسله‌ای اندیشه‌ای منتهی به مکتب امروزین اقتصاد سیاسی رادیکال با دکتر کنه و اسمیت آغاز می‌شود دو جریان اصلی را پی می‌گیرد. شاخه نخست، پس از عبور از مارکس به نسل قدیم اقتصاددانان غربی نظیر داب، باران، سوئیزی و ماندل می‌رسد و سپس با نسل جوانتر اقتصاددانان رادیکال غربی نظیر شرمن، ویسکوف و ملیسا دنبال می‌شود. دومین جریان نیز از سرافا و نئوریکاردین‌ها عبور می‌کند.

مکاتب فکری مختلف در اقتصاد سیاسی در این نظرات منتقدانه نسبت به جریان غالب و مرسوم علم اقتصاد، اشتراک نظر دارند:

۱) این ادعا که جریان غالب به مثابه یک «علم اقتصادی» عمل می‌کند به لحاظ توانایی آن در تبیین و پیش‌بینی رویدادهای واقعی در جهان نمی‌تواند مورد تایید قرار گیرد.

۲) دلیل اصلی این ناتوانی، فرض کلیدی «انسان اقتصادی» همراه با این فرض همسنگ و موازی آن است که موجودات بشری به صورت طبیعی «خواسته‌های نامحدودی برای کالاهای مصرفی» دارند.

۳) چارچوب تاریخی، شکل اصلی همه رویدادهای بشری را تعیین می‌کند اما اقتصاددانان جریان متعارف علم اقتصاد، از این چارچوب و از تاریخ عقاید اقتصادی غافل شده و آن را نادیده گرفته‌اند و به همین دلیل آگاه نیستند که فروض اساسی تحلیل‌های آن در طول دو قرن از سوی اقتصاددانان معتقد به اقتصاد سیاسی مورد مناقشه قرار گرفته و محل چالش بوده است.

۴) جریان غالب علم اقتصاد، نوعا تفکیک و جدایی میان فعالیت‌های اقتصادی و قدرت سیاسی را به عنوان پیش فرض پذیرفته است و این برای جریان اقتصاد سیاسی پذیرفتنی نیست.

۵) برنامه‌های آموزشی در زمینه اقتصاد تا حد زیادی به چارچوب آموزشی جریان غالب و آن هم به جریانی خاص و به نسخه‌ای تنگ نظرانه از این مکتب فکری محدود شده است.

انتقادات جریان اقتصاد سیاسی به جریان غالب علم اقتصاد طیف وسیعی از حوزه‌ها را در بر می‌گیرد اما شاید یکی از مهم‌ترین این حوزه‌ها، نقد فروض اقتصاد نئوکلاسیک باشد. علم اقتصاد بر این فرض استوار است که انسان‌ها موجوداتی کاملا خودخواه بوده و به صورت خودکار در پی حداکثر کردن لذت خود هستند و به همه محرک‌ها به طریقه‌ای قابل پیش‌بینی پاسخ می‌دهند. این مخلوق تئوریک، «انسان اقتصادی» یا «انسان عقلایی» (۷) نامیده می‌شود. این بدان معناست که زندگی انسان با تمام پیچیدگی‌های آن را به گونه‌ای ساده انگارانه تا جایی تنزل دهیم که با همانندسازی‌های ریاضی متناسب باشد.

در چنین نگاهی به انسان اقتصادی «انسان‌ها تا جایی که می‌توانند برای به دست آوردن منافع بلند مدت خود تلاش کنند» اما این دیدگاه نمی‌تواند به ما در پیش‌بینی رفتار انسان‌ها کمک کند.

به عنوان نمونه می‌توان به مدل‌های نئوکلاسیک اشاره کرد که به منظور پیش‌بینی رفتار مصرف کننده فرض می‌کنند که همه افراد از اطلاعات کامل در مورد همه کالاها، همه قیمت‌ها، کیفیت کالاها و نیز میزان رضایت‌مندی به دست آمده از هر محصول برخوردار هستند و از سوی دیگر فرض می‌کند همه انسان‌ها کاملا عقلایی، خوبین و خودمحور هستند.

علاوه بر این بحث که مدل‌های جریان رایج علم اقتصاد مملو از موجوداتی فرضی است که در خلا فرهنگی، روان‌شناختی و تاریخی زندگی می‌کنند، اقتصاددانان منسوب به جریان اقتصاد سیاسی، همچنین از این عادت جریان غالب علم اقتصاد که جدایی علم اقتصاد از سیاست یا قدرت را به عنوان پیش فرض در نظر می‌گیرد، به شدت انتقاد می‌کنند.

در جهان امروز قدرت سیاسی اغلب به عنوان موثرترین جز ساختار نهادی و پیش زمینه اقتصاد در نظر گرفته شده و به عنوان یک داده مدنظر قرار می‌گیرد و به همین دلیل توجه به آن، به دانشمندان علوم سیاسی و دیگران وانهاده می‌شود. این توانایی در نادیده گرفتن تمرکز شدید قدرت اقتصادی در نظام سرمایه‌داری است که به اقتصاددانان محافظه‌کار جریان غالب از قبیل میلتون فریدمن اجازه می‌دهد بر این عقیده باقی بمانند که نظام سرمایه‌داری همواره آزادی سیاسی را تامین می‌کند. در مقابل این دیدگاه جریان اقتصاد سیاسی، نظام سرمایه‌داری را ذاتا سیاسی می‌داند و معتقد است در این نظام، فضای کار سرمایه‌دار، سلسله مراتبی، انعطاف‌ناپذیر و تحت کنترل است و دولت که ادعا می‌شود خنثی است، به صورتی نامتناسب و ناعادلانه در خدمت صاحبان ثروت و قدرت می‌باشد. از نظر کارل مارکس، دولت در کشورهای سرمایه‌داری مدرن، کمیته اجرایی طبقه سرمایه‌دار است و به ثروتمندان و قدرتمندان تعلق دارد.

پاورقی‌ها:

۱-ntoine Montdretien A

۲-r. Quensay D

۳- ژید، شارل، اقتصاد سیاسی، ترجمه حبیب‌الله فضل‌اللهی، نشر فریدون.

۴-iana Flaherty D

۵-ewpalgrave N

۶- رازیچکی، میشل، اندیشه‌های تکاملی در اقتصاد هترودکس، ترجمه حامد سعیدی صابر، مرکز تحقیقات دانشگاه امام صادق، .۱۳۸۵

۷-ational Human R

۸- سکری، چارلز و اشنایدر، جفری، جریان غالب علم اقتصاد و نقدهای وارد بر آن از منظر اقتصاد سیاسی، ترجمه حمید خواجه احمدی، مرکز تحقیقات دانشگاه امام صادق، .۱۳۸۵

حامد سعیدی ‌صابر



همچنین مشاهده کنید