دوشنبه, ۱۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 3 February, 2025
زندگی, مرگ و ویاگرا
از جرم گل سیاه تا اوج زحل / کردم همه مشکلات کلّی را حل
بگشادم بندهای مشکل به حیل / هر بند گشوده شد به جز بند اجل/«خیام»
خانم آفاق تهرانی، معروف به بیبی، متعلقه مرحوم حاج حسین لطفی و والده مکرمه محمدعلی لطفی، مشتهر به داداشی، پنجشنبه گذشته در بخش مراقبتهای ویژه بیمارستان در گذشت - در مجموعه تلویزیونی «مثل هیچکس». فرزندان داغدیدهاش محمدحسن، محمدامیر و اعظمخانوم معتقدند که مقصر این فاجعه جانگداز کاظمآقا، اشرفسادات و آقامحمدباقر بودهاند که آنقدر بر سر جیفه دنیوی خون به دل بیبی کردند که تاب نیاورد، سکته مغزی کرد و در سن هفتادوشش سالگی جوانمرگ شد. ریشههای روانشناختی این پدیده سر جای خود که ما ایرانیان معمولاً و بنا به عادتی دیرین، پس از درگذشت نزدیکانمان تنی چند از بازماندگان نگونبخت را که دو روز پیش از بستری شدن بیمار با او گوشتتلخی کرده بودند علتالعلل مرگ عزیز از دسترفته اعلام میکنیم، ولی اگر بیبی را کالبدشکافی میکردند یا به تاریخچه پزشکیاش نگاهی مختصر و مفید میانداختند، به احتمال بسیار کاشف به عمل میآمد که بیبی سالهای سال به پرفشاری خون و تریگلیسرید بالا و تصلب شرایین و دیابت نوع دوم مبتلا بوده و موشدوانیهای آقاجلال تریکوباف در این تراژدی حماسی، نه از مقوله مباشرت در قتل عمد، که از جنس آن یک قطره آبی بوده که لیوانی لبریز را سرریز میکند.
بیبی مرد و وقتی که مرد دور تختاش حسابی شلوغ بود؛ مجموعهای از لوله و سیم و الکترود و دیگر قُبلمنقلها به تناش متصل بود، پزشک کشیک خمیازهکشان آن اطراف میپلکید و چشمان پرستار بخش بیهیچ احساس قرابت و خویشاوندی فرو خفتن علایم حیاتی را نظاره میکرد.
چگونگی مرگ بیبی استثنا نیست و استثنا هم نخواهد ماند. چند سال دیگر، بیستوپنجدرصد از اهالی ایران سالخورده خواهند بود. توسعه مملکت از شمار آن بیست هزار نوزادی که در جشن تولد یک سالگی خود حاضر نیستند، خواهد کاست و آموزش و قانون، تعداد آن بیستواندی هزار جوانی را که با بیاحتیاطی خود را در سوانح رانندگی به کشتن میدهند، به حداقل خواهند رساند. این چهل هزار نفر زنده خواهند ماند و بعد، همراه با دیگر ما ایرانیان در هفتادهشتادنود سالگی از بیماریهای مزمن، پیشرونده و دژنراتیو خواهند مرد.
سیمای مرگ در ایران، دست بالا تا یک ربع قرن دیگر، رونوشت برابر اصل کشورهای صنعتی خواهد بود و - به ترتیب - سرطان، بیماریهای قلبیعروقی و سکته مغزی به عوامل اصلی مرگ ما بدل خواهند شد. آقا جلالی در میان باشد یا نه، پیر خواهیم شد و گاه پس از سه دهه ابتلا به مرضی مزمن با عواقب و پسلرزههای همان مرض از دنیا خواهیم رفت و این مرگ طولانی، اغلب، در تنهایی خواهد بود. از فرزندان و نوههایی که روزگاری نه چندان دور بر بالینمان گرد میآمدند، اشک میریختند، تسلایمان میدادند و تسلا میگرفتند و واپسین وصایایمان را میشنیدند، خبری نخواهد بود؛ محصور در میان تازهترین دستاوردهای فنآوری هزاره سوم و پیش چشمان متخصصانی که ضربان رو به زوال قلبمان را به همان گوشی میشنوند که سر و صدای موتورآب اوراق از رده خارج را، پس از ماهها ناهشیاری و زندگی نباتی، نفس آخر را به مدد دستگاههایی پیشرفته میکشیم و میمیریم.
فرزندانمان در کنارمان نیستند؛ نه فقط برای آنکه آیسییو ملاقاتی نمیپذیرد، بیشتر از آن روی که جهانی شدن هر کدامشان را به گوشهای از کره خاک پرت کرده و از کالیفرنیا و پاریس و توکیو پول برای بیمارستان خصوصی میشود فرستاد تا عذاب زندگی نباتی مادر در آیسییو، طولانیتر و عذاب وجدان سفرکردهای بی خبر از حال مادر، کمتر شود. بسیاری از ما وقتی به پزشک مسوول میگوییم که نگران پول نباشد و هر کار که از دستاش ساخته است برای کسوکار لاعلاجمان بکند، هم به جبران سالها بیاعتنایی و کممحلی، بر زخم وجدان خود مرهم میگذاریم و هم ناخودآگاه با حس میرا بودن خودمان میجنگیم. پیشانی محتضر را، بدبختانه، از راه دور یا از پشت در آیسییو نمیشود بوسید.
گفتهاند که انسان یگانه جانداری است که بر میرا بودن خود آگاه است. تا پیش از سر بر آوردن دوران مدرن، برجستهترین نشانههایی که این میرا بودن و نزدیک شدن لحظه وداع را وقت و بیوقت به یاد آدم میانداخت، درد و بیماری بود: زانوهایمان فرسوده میشد و نمیتوانستیم مانند جوانیهایمان چست و چابک راه برویم؛ از توانایی و میل جنسیمان کاسته میشد و چلچلگی را به فراموشی میسپردیم؛ چشممان کمسو میشد و بر صورتمان چین و چروک میافتاد و نه تصویرمان را در آینه درست میدیدیم و نه آنچه را که میدیدیم چندان خوشایندمان بود؛ اندامها و ماهیچههایمان شل و آویزان میشد و از صرافت شنا در استخر عمومی میافتادیم؛ دیواره رگهای قلبمان کبره میبست و جرم میگرفت، خون در تنمان خوب نمیچرخید و از چهار تا پله که بالا میرفتیم نفسمان بند میآمد. گذر بیرحم زمان، نشانههای دردناک و بیچون و چرایش را با خود به همراه میآورد، پیشرفت و ژرفتر شدن علایم بیماریهای ویژه کهنسالی چونان جرس فریاد میداشت «که بربندید محملها».
میدانیم که انفجار دانش بشر در شصتوچند سالی که از پایان جنگ دوم جهانی میگذرد این تصویر سنتی از نزدیک شدن فرجام محتوم را در هم شکسته. امروز، بوتاکس چینوچروک هایمان را اُتو میکشد و صاف میکند؛ مفاصل مصنوعی جای لولاهای فرسوده بدنمان را میگیرند؛ استنت و بالون عین لولهبازکن فاضلاب جدار رگهایمان را میتراشند و میپیرایند؛ عدسی داخل چشمی، دیدگان غبارگرفته را جلا میدهند؛ ضربانسازهای الکترونیک، ساز ناکوک قلبهای از ریتم خارج را از نو کوک میکنند؛ سیلیکون، شُلووِلی اندامهای بدقواره را به زبالهدان تاریخ میافکنند؛ کاربردهای ویاگرا و سیالیس هم که از شرح و بسط بینیازند و آرزوی جوانی جاودان کیمیاگران عهد عتیق را تحقق بخشیدهاند. انسان شش دهه با خیلی از نشانههای کلاسیک نزدیک شدن آن ناگزیر گریزناپذیر جنگیده و کامیابیهایاش در این نبرد کم یا کوچک نبودهاند: آدمیزاد الان خیلی طولانیتر و سالمتر از قرنهای پیش زندگی میکند.
امکانات و مقدوراتی که فنآوری نیمه دوم سده بیستم میلادی در اختیار بشر گذاشت، چیزهای دیگری را هم عوض کرد. انسان غربی همو که خالق فنآوری است دیگر مرگ را به چشم پایان محتوم و طبیعی سفری طولانی نمینگرد که باید به آن رضایت داد؛ برای او، مرگ گُلی است طلایی که طبیعت پس از یکصدوبیست دقیقه مبارزه، ناجوانمردانه و با تقلب وارد دروازه بشر میکند. در گستره بیماریهای کهنسالی، کوششهای علم طب دقیقاً به آن میماند که کوشیده باشیم بازی را به ضربات پنالتی بکشانیم و هرچه طولانیترش کنیم به هر قیمتی که باشد.
این قیمت گاه بس گزاف است، هر چند که رسانهها دوستتر دارند قضیه را جور دیگری جلوه دهند. تقریباً هر وقت که تلویزیون را روشن کنید، خبرنگاران پیرزن ژاپنی صدوسیزده سالهای را نشانمان خواهند داد که با لثههای بیدنداناش رو به دوربین میخندد و راز عمر دراز و سلامت سرشار خود را سحرخیزی و تربچه نقلی و ماهی سوشی بر میشمارد. افسوس که به ازای هر یک از این پیرزنان، صدها و هزارها مرد و زن کهنسال ماههاست که محروم از ذرهای هشیاری و سرسوزنی تواناییهای شناختی، روی تخت مراقبتهای ویژه به حیات نباتیشان ادامه میدهند یا از آن هم دردناکتر، خانه و کاشانه و پسانداز یک عمرشان را به آتش کشیدهاند تا با داروهای اِرلوتینیب، ستوکسیمَب، بِواکیزومَب یا تِموزولامید به رویارویی با سرطانهای مرگبار و درمانناپذیر ریه، کولون یا گلیوبلاستومای مغزشان برخیزند: علم نو میگوید که دستاوردهای این داروها در افزایش میانه بقای بیماران از دید آماری «معنادار» و «چشمگیر» است، اما نمیگوید که هیچیک از این داروهای چندینوچند هزار دلاری - در بهترین حالت کمتر از شش ماه به طول عمر و در واقع، طول شکنجه بیمار خواهند افزود.
پس سادهلوحی است اگر خیال کنیم که فنآوری موجودی است مجرد که میتوان آن را از محیط و متن و خاستگاهاش انتزاع کرد، وارد کرد و به کار گرفت؛ فنآوری پدیدهای است سخت وابسته به فرهنگ، با ریشههایی که در جهانبینی سازندگاناش آبیاری شده است. به توطئه جهانی چندملیتیهای دواساز برای قالب کردن داروهای هزینهنااثربخش معتقد نیستم ولی باور دارم دارویی که همراه با کتابهای درسی یا گایدلاینها از آن سوی آن سوی آب میآید، کولهباری از یک قرن تمدن مبتنی بر فردیت سکولار و فرهنگ رقابت در همه چیز را یدک میکشد؛ فرهنگی که در آن دو هفته افزودن به حیات نیمههشیار شکنجهبار آدمی از دید آماری «معنادار» است؛ فرهنگی که برای پرسشهای فلسفی و اخلاقی، برای تنهایی انسان، به دنبال پاسخهای فنی و ریاضی میگردد.
شگفت نیست که طب نوین با غرق کردن خودش در یافتن راههای فنآورانه بدیع برای زدودن نشانههای فرا رسیدن مرگ، از رویارویی با مرگ بگریزد: مرگ رعبآورترین معمای زندگی ماست؛ معمایی ناگشوده که نه طب و نه هیچ علم دیگری حلاش نخواهد کرد. با مرگ به رقابت هم نمیتوان برخاست. مرهم بر زخمهای دردناک یا اجتناب از مرگی پیشرس، یک چیز است و کش دادن شکنجههای از «دیدگاه آماری معنادار» یا تلاش برای پیروزی بر مرگ در وقت اضافی، یک چیز دیگر. همینجاست که پزشک به کار میآید؛ نه پزشک در مقام فنسالاری مسلط بر ابزارهای پیچیده و گرانبها. پزشک در همان جایگاهی که تا سیچهل سال پیش به او خو داشتیم. پزشکی که دستمان را میگرفت و از گذرگاههای مخوف هزارتوی مرگ و زندگی عبورمان میداد و بیهیچ ترسی، نزدیک شدن پیچ آخر جاده مهگرفته عمر را بهمان و به خانوادهمان خبر میداد. پزشکی ایرانی، که در عین تسلط بر آخرین یافتههای دانش غرب، فرهنگ بومیاش و آداب مرگ در کشورش را میشناسد. پزشکی معتمد خانواده که باکی ندارد به ما بگوید بیمار را آزار ندهید؛ کاری برایاش نمیشود کرد. پزشکی که به بیمار و خانوادهاش کمک میکند مرگ و زندگی را از نو معنا کنند نه تعمیرکاری که در موتور رو به مرگ ماشین روغن موتور آخرین مدل میریزد.
پزشکی که بلد است به ما بگوید بوتاکس چینوچروکها را صاف میکند ولی یاختههای زیر پوستمان به همان پیری هستند که باید باشند.
دکتر کاوس باسمنجی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست