دوشنبه, ۲۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 13 May, 2024
مجله ویستا

پوپر, فیلسوف اصلاحات


پوپر, فیلسوف اصلاحات

گذری بر موضع کارل پوپر در دفاع از «جامعه باز»

«کارل ریموند پوپر» در دستگاه فکری و فلسفی خویش آنچنان از نظمی عقلانی سود برده است که حیطه تصرف تعقل گرایان، نسبی گرایان، جزم گرایان، تاریخ گرایان و چپ ها در بافت اندیشه او امری دشوار و رو به محال است. پوپر در تقسیم سیاسی اندیشه در سپهر ذهنی «مدرن ها» جا می گیرد؛ جایی که حلقه پایانی اصحاب فکر روشنگری را می توانیم به سر کارل ریموند پوپر منتسب بدانیم. وی مدعی جهالت بنیادین بشر و نقض فکر در وضعیتی مداوم است. از این روست که «ابطال گرایی» را در فلسفه علم برمی سازد.

در ابطال گرایی پوپر، سعی در تثبیت و جلوه موجه بخشیدن به نظریه آب در هاون کوبیدن است، و آنچه از ارزش عقلانی برخوردار است سنجیدن و «ابطال کردن» اندیشه ها و نظریه هاست. او برخورد نقادانه روش ها و نظریه ها را واجد سجیه عقلانی می داند و منتهای کلام و سعی فلسفه خود را در برآورده ساختن مقدماتی می داند که منجر به ایجاد فضای تضارب شود، بی هیچ جزم اندیشی و ریشه گرایی که به عقیده پوپر مسبب مرگ معرفت است. وی در پی وصول به فضایی است که میدانی برای به سنجه کشیدن فرضیه ها و نظریه ها باشد. «اگر فرضیه ها بد باشند، ما هم همراه با آنها باید نابود شویم. پس انتقاد تند و بررسی انتقادی فرضیه ها، جانشین نبردی خشونت آمیز برای بقا می شود.»۱ نبردی که در همه جریان های توتالیتر، چه چپ کمونیستی و چه راست فاشیستی، برای سیطره بر اذهان و افکار به وضوح دیده می شود. در اینجا پوپر نخستین تشرهای خود را به اندیشه چپ می زند؛ اندیشه یی که واقعیات را اثبات کردنی می پندارد و سدی را برمی سازد که نفوذ نحله های نو را به بطن جامعه فکری ممنوع می کند. اما پوپر ابرام و اصرار مارکسیست ها (یا هر مکتب و اندیشه دیگری) در ایدئولوژی خود و شهادت در راه اندیشه را عین سبکسری و ناتوانی می داند. آنجا که نظریه یی توان و توش هماوردی با رقیبان خود را ندارد، باید از سرزمین نظریه ها اخراج شود و راه برای نظریه های صحیح تر (فعلاً صحیح تر) باز بماند. این اعتقاد کارل پوپر برخاسته از نگاه وی به علم امروزی است که واجد به دست دادن دانایی مطمئن نیست بلکه علم تنها فرضیه هایی را به وجود می آورد که فعلاً هنوز رد نشده اند. در این نظرگاه ما همواره در پی نزدیکی به حقیقتیم نه رسیدن به آن، در نگاه پوپر مساعی فیلسوف نیز باید در همین مسیر فعال باشد که هر لحظه آماده پذیرش «فکر صحیح تر دیگر» باشد. ناگفته پیداست که اعتقادات پیش گفته پوپر چه زخمی بر پیکره غول آسای پوزیتیویسم می نشاند و قلب تحصل گرایی را نشانه می رود چرا که دانایی در فلسفه پوپر حدسی انتقادی است و آماده زوال، اما دانش پوزیتیویستی کوشش بر مانایی دارد و اثبات کننده خود است. مرز آرای پوپر با پست مدرنیست ها نیز به وضوح قابل دید است و عقل گرایی (البته از دریچه تفهم اخلاق گرایی که از کانت برای پوپر میراث مانده است) و حقیقت گرایی (البته در وضعیتی که همواره باید در پی کاستن از فاصله فکر خود با حقیقت بود و نه وصول مستقیم به آن که پوپر را از غایت گرایان متمایز می کند) او را از عقل ستیزی و نسبی انگاری متفاوت می کند. اما پوپر چرا و چگونه در ادامه سنت فکری خود به دموکراسی و جامعه باز می رسد و در تبیین آن هراسی از آشکار ساختن سویه های راست گرایانه خود نیز ندارد؟ شاید جستن پاسخی برای این پرسش، مقدمه این مقاله را تا حدی توجیه کند، کارل پوپر با مواضعی که در فلسفه علم و روش شناسی خویش برجسته و معین می کند، در سیاست به «مدارا» و «اصلاح گری» می رسد. به زبان دیگر ترجمان ابطال گرایی پوپر و تاسی او به «می دانم که هیچ نمی دانم» سقراط و اخلاق گرایی کانت در فلسفه، همان «تساهل» و «اصلاح طلبی» در سیاست است. اما پوپر متساهل در دنیای پرآشوب اطراف خویش که مشحون از خشونت، حذف و خونریزی است (دوران جنگ های جهانگیر اول و دوم) به سنت عقلانی و نقادی خویش بازمی گردد و دست به نقد ریشه های خشونت معاصر می زند. این گونه است که پوپر، افلاطون را به زمانه خویش می آورد و او را محاکمه می کند و «جامعه باز و دشمنان آن» کیفرخواستی سنگین نه تنها علیه افلاطون که هگل و مارکس بازخوانی می شود. پوپر با هر نوع «اتوپیاگرایی» چه مدینه فاضله افلاطون، چه کمونیسم و جامعه بی طبقه مارکس و چه غرب آزاد و متمدن هگل به مخالفت برمی خیزد و جوهره تفکر آنان را فاقد اصالت می داند. چه اینکه حیطه اندیشگی که به راحتی از آن هیتلر و موسولینی و استالین (در قامت تعبیرکنندگان فلسفه تاریخ گرایی و مدل پراتیک آنها) سر برآورند، به دور از هرگونه اصالت و بشرباوری و عقل گرایی است. سرزنش افلاطون به سبب تعبیه «فیلسوف- شاه» در دستگاه فکری اش و عطف فلسفه اش به آرمان «مدینه فاضله»، پوپر را در نقد توتالیتاریسم قانع نمی سازد. اینجاست که نگاه خود را معطوف به هگل می دارد و زبان به طعن می گشاید که هگل همیشه از دو وجه کاملاً متعارض دفاع می کند. به نظر هگل حقیقت هم نسبی است و هم مطلق.

حقیقت نسبت به هر چارچوب تاریخی یا فرهنگی تفاوت پیدا می کند، بنابراین بحث عقلانی میان آنها امکان پذیر نیست زیرا هر یک واجد معیار مختلفی برای حقیقت است. اما هگل معتقد است« نظریه خودش دایر بر اینکه حقیقت متناسب با هر چارچوب است، از صدق مطلق برخوردار است.»۲

بدین سان پوپر به درستی آدرس تناقض را در آرای هگل به مخاطبان فلسفه گوشزد می کند، سپس مارکس را به محکمه فرا می خواند و کیفرخواست خود را علیه وی قرائت می کند؛ «نظریه یی که علم بورژوایی و علم پرولتاریایی هر یک در چارچوب خود محصور است، نظریه مارکس در مورد طبقاتی بودن علم را به ما یادآور می شود... مارکسیست ها در همه جا به معنای دقیق کلمه تضاد طبقاتی را مشاهده می کنند... اما ما نباید اجازه دهیم که در یک زندان فکری گرفتار شویم... غتا می توانیمف باید زندان خود را فراخ تر کنیم.»۳ پوپر هرگونه رهیافت انقلابی برای حل مسائل جامعه را وحشتناک و مشکل آفرین می بیند و خواستار حل اصلاح طلبانه مسائل است. شاید بتوان گفت که کارل پوپر اندیشمند امروز «پیدا و قابل درک» است نه پیشگوی فردای «ناپیدا و غیرقابل درک». فرداهایی که نشانی آن بر پیشانی فلسفه افلاطون و هگل و مارکس جای دارند، جایی در فکر پوپر ندارند. وی آنچنان که در «فلسفه» و «علم» نشان می دهد، در «سیاست» نیز یک اصلاح طلب است. «پوپر در حل مسائل اجتماعی و سیاسی طرفدار مهندسی گام به گام است. یعنی با مسائل به طور تک تک برخورد کنیم غنه کلی و مبهمف... مهندس اجتماعی بررسی می کند که اشکال از دستگاه است یا کسانی که با دستگاه کار می کنند و اقدام به عیب یابی و رفع خطا می کند و در صورت عدم نتیجه گیری به طرح راه حل های دیگر با تجربه یی که آموخته اقدام می کند. این روش در مقابل روش اصلاح کل گرایانه اجتماعی غانقلاب و براندازیف قرار می گیرد.»۴

به نظر پوپر «تغییرات مسالمت آمیز فضایی می آفرینند که در آن انتقاد آشکار از وضعیت موجود اجتماعی با خشونت سرکوب نمی شود و چارچوبی به وجود می آورد که اصلاحات بعدی را ممکن می سازد.»۵ وی بهترین محل و محمل برای بروز اندیشه ها و نقادی را «جامعه باز» می داند؛ جامعه یی که فکر دموکراسی در آن نهادینه شده باشد. تنها در جامعه باز است که حق اظهار نظر درباره اعتقاد و فکر دیگر را دارد. در عین حال تغییر قدرت و تعویض کابین قدرت بدون هیچ گونه خشونتی اتفاق می افتد اما دیری نمی پاید که «چپ های نو» در مقابل «جامعه باز» پوپر می ایستند. تقابل چپ های نو با کارل پوپر نه به خاطر نقد و رد آرای آبای فکری آنها (که خود از خاکستر سوخته مارکسیسم و عدم تحقق پیش بینی های کمونیستی برخاسته و منتقد سرسلسلگان فکری خویش شده اند و اقتصاد سیاسی و پیشتازی پرولتاریا را به نقد کشیده اند) بلکه به خاطر تبیین «دموکراسی لیبرال غربی» به مثابه مابه ازای معاصر «جامعه باز» توسط پوپر است. آنها جامعه امروزین غربی را مصرف گرا و سرکوبگری می دانند که تحکیم سرمایه داری در آن به ضرر فرد است. یگانه راه حل خود را نیز در «حذف» سرمایه داری به وسیله «کنش قهر آمیز و انقلابی» می بینند. ایجاد جامعه رستگار «پساانقلابی» هدف مبهم چپ های جدید - خاصه دیالکتیسین های مکتب فرانکفورت - است. اما پوپر در هیچ گاه و مکانی نسخه انقلاب را مناسب نمی داند. «انقلاب های خشونت آمیز، انقلابی را می کشد و آرمان هایشان را تباه می سازد.» پوپر با اشاره به تجربه انقلاب فرانسه که به برآمدن دیکتاتوری روبسپیر و ناپلئون انجامید و انقلاب روسیه که استالین از آن۶ زاده شد، انقلاب را (در هر شکل راست و چپش) قابله دیکتاتوری می داند و دیکتاتوری هرگز به مدارا و تساهل تن درنمی دهد. این چیزی است که پوپر تاب تحمل آن را ندارد و مدارا و تساهل را لازمه زندگی می داند. کارل پوپر البته نقدهای طعن آگین و زهرآلودی را متوجه چپ های جدید می سازد و با نگاهی به جمله معروف مارکس، «مکتب فرانکفورت» را افیون روشنفکران می داند. نیز از دشوارنویسی و هجمه الفاظ سنگین و دیرفهم انتقاد می کند و دشوارگویی۷ آنان را برخاسته از دانش اندک شان می داند. کارل پوپر فقدان تواضع روشنفکری (آن گونه که خود از سقراط وام گرفته است) در چپ جدید و ادعای بسیار دانستن توسط آنها را عجیب و غیرقابل باور می یابد و ترمینولوژی به اصطلاح باشکوه مکتب فرانکفورت را به سخره می گیرد. وی همچنین دشوارنویسی را آسان ترین کار دنیا توصیف می کند که چپ های نو برای غلبه بر دانش و معرفت قلیل خود از جامعه خویش به آن پناه می برند. «برخی از مشهورترین رهبران جامعه شناسی آلمان۸، پیش پاافتاده ترین بدیهیات را در قالب الفاظ مطنطن و پرطمطراق ارائه می کنند و این شیوه را به شاگردان خود نیز منتقل می کنند؛ شاگردانی که ناراضی هستند، اما خود به همین شیوه عمل می کنند. این احساس اصیل و عام نارضایتی، که در خصومت آنان در قبال جامعه یی که در آن زیست می کنند متجلی است، بازتاب نارضایتی ناخودآگاه آنان از عقیم بودن فعالیت های خویش است... آنان نمی توانند مطالب را به زبان ساده و روشن و متواضعانه بگویند.»۹ پوپر در پی بهزیستی در دنیای امروز و ارائه راه حل صادقانه و متواضعانه برای وضع موجود است، اما مخالفان او این حق را برای او قائل نمی شوند، به نظر آنان (نئومارکسیست ها) اولین شرط صلاحیت برای نقد وضعیت موجود اجتماعی در تخلف از قوانین موجود و نقد انقلابی شرایط امروز است. پوپر با رد این ادعا گوش سپردن به صحبت و سخن هر کسی را که ساده و واضح مسائل را مطرح می کند برای ارتقای وضعیت جامعه مفید می داند. پوپر البته می پذیرد که وضع حاضر (دموکراسی لیبرال) دارای نقص هایی است اما در نظر او این سیستم در قیاس با نمونه های سیاسی دیگر کمترین نواقص را در خود دارد. با دموکراسی تمرین تساهل امکان پذیر می شود و تساهل همان گرانیگاهی است که برای رسیدن به جامعه باز بدان نیاز است. پوپر آهسته و پیوسته سیر انسان معاصر را شناسایی می کند و قدم به قدم پا پیش می گذارد و در این راه خود را از خطا نیز برحذر نمی داند اما جبهه مقابل او (مکتب فرانکفورت) با سلب اصالت از مسیر، هدف - یا بهتر بگوییم سرابی دوردست - را نشانه می گیرد و در پی وصول به آن است؛ وصول به ناکجاآبادی که امروز آرام بشر را به هیجان می کشاند و انقلاب می طلبد. پوپر با دریافت هوشمندانه از این وضعیت، خواهان هجرت انقلاب از صحنه سیاسی اجتماعی به عرصه علوم نظری و هجرت اندیشمندان انقلابی از عرصه عمومی به عرصه آکادمیک می شود. به این سبب که هزینه کنش انقلابی در صحنه سیاسی و اجتماعی همواره بالا بوده و خواهد بود.

آری، پوپر فیلسوف زندگی است نه افسانه سرایی، کارنامه فکری او در فلسفه علم و فلسفه سیاست نشان از ذهن حاذقی دارد که نقاط مساله آفرین را به خوبی درک کرده و بازتابانیده است. پوپر نه در سیاست غایت گرا و نتیجه گرا می شود (و دموکرات می ماند)، نه در فلسفه نسبی گرا و جزم گرا (و مدرن می ماند). وی زندگی و شنود اندیشه را می طلبد، نه مرگ و شهادت برای اندیشه. پوپر هواخواه اصلاح است، نه طرفدار انقلاب.

برشماری نکته یی برخی از خدمات فکری پوپر به جهان معاصر، جفایی است که شاید موجب پوشش آرای سترگ و ازیادرفته وی در مقاله حاضر باشد اما اگر خواسته باشیم نگاه معرفتی و عملگرایانه پوپر در دو حوزه فلسفه و سیاست را که در این سطور به آنها اشاره رفته است خلاصه کنیم، باید بگوییم پوپر سوال «چگونه نظریه خود را ثابت کنیم؟» در حوزه فلسفه علم را به سوال «چگونه نکات مطلوب و نامطلوب نتایج منطقی نظریه خود را تشخیص دهیم؟» تغییر داد و نیز سوال «چه کسی باید حکومت کند؟» در حوزه فلسفه سیاست را به سوال «چگونه باید حکومت کرد؟» ترجیح داد؛ سوالاتی که راه را برای عبور از خود پوپر نیز هموار کرده است. اما آیا عبور از پوپر ممکن است؟ آری، ممکن است، کارل ریموند پوپر فیلسوف اصلاحات است.

حامد زارع

پی نوشت ها

۱- انقلاب یا اصلاح، گفت وگو با مارکوزه و پوپر، ترجمه هوشنگ وزیری، ۱۳۶۱، تهران، انتشارات خوارزمی، صفحه ۶۰

۲- اسطوره چارچوب، کارل پوپر، ترجمه علی پایا، ۱۳۷۴، تهران، انتشارات طرح نو، صفحه ۹۱

۳- همان، صفحه ۹۲

۴- جست وجوی همچنان باقی، زندگینامه خودنوشت پوپر، ترجمه سیامک عاقلی، ۱۳۸۰، انتشارات گفتار، صفحه ۴۷

۵- انقلاب یا اصلاح، گفت وگو با مارکوزه و پوپر، ترجمه هوشنگ وزیری، ۱۳۶۱، تهران، انتشارات خوارزمی، صفحه ۶۵

۶- همان، صفحه ۴۷

۷- «دین افیون توده هاست»، کارل مارکس

۸- احتمالاً اشاره به «یورگن هابرماس» دارد.

۹- اسطوره چارچوب، کارل پوپر، ترجمه علی پایا، ۱۳۷۹، تهران، انتشارات طرح نو، صفحه ۱۰۴