سه شنبه, ۹ بهمن, ۱۴۰۳ / 28 January, 2025
میلانی و انحراف از مسیر خویش
میلانی چگونه انتظار دارد با توجه به تاریخ و شرایط اجتماعی ایران، گرامشی یا لنین در ایران ظهور کند، نظیر اینکه دانشمندان علوم طبیعی و اجتماعی نیز در ایران تئوریهای علمیشان را رشد ندادند بلکه در کشورهای پیشرفتهتری امکان بروز خلاقیت یافتند. اگر باب مراودات فکری و دادوستد ذهنی و تئوریک با جهان اطراف برای روشنفکران ایرانی مسدود نمیبود و سرکوب تاریخی در این جامعه چنین فاجعهآمیز نمیبود، شاید بهقول آلتوسر ما نیز با یک «وضع استثنایی» و یک امکان جهش روبهرو میشدیم. ظهور چپ ایران از سویی با ظهور طبقه کارگر در ایران و رشد و تعمیق روابط سرمایهداری در کشور و از سوی دیگر همزمان با ظهور سوسیالیسم بینالمللی متقارن شد که مرکز آن در همسایگی ما قرار داشت. بهعلت رشد ضعیف سرمایهداری ایران و نبود یک دولت ملی نیرومند نظیر آنچه در کشورهای اروپایی وجود داشت و پانگرفتن یک طبقه نیرومند سرمایهدار و نمایندگان آن در شرایط معینی، ما شاهد هژمونی چپ بودیم که میتوانست بدون وجود رقیب نیرومند روشنفکر بورژوا، فرهنگ ویژه آوانگاردیستی را در ایران (با کیفیتهای ویژه این مرزوبوم) ترویج کند. بهطور کلی بافت ناموزون جامعه هم در چنین وضعی بسیار موثر بوده است. بهاینمعنا، چپ در شرایط گسستها و برآمدهای سیاسی در کشور، میتوانست یک فرهنگ محدود اما هژمونیک در میان بخش وسیعی از روشنفکران و تحصیلکردگان و همچنین در میان بخشهایی از کارگران پدید آورد و نسلهایی از انقلابیون و عدالتطلبان را در آن جامعه بهیمن ادبیات «کمبضاعتاش» پرورش میداد. چپ ایران با همه تناقضات، ضعفها و ناتوانیهایش، گستردهترین جنبش مدرنیستی و عدالتخواهانه در تاریخ مدرن کشور بوده است. بورژوازی بیاستخوان و توسریخور ایران و اقشار ملی، هیچیک چنین سهمی در رشد افکار مدرن و عدالتخواهانه و عمومیکردن آنها نداشتهاند. کمبهادادن به درهمتنیدگی شدید تاریخ معاصر ایران و پیدایش چپ، بهمثابه نماینده فرهنگی یک طبقه اجتماعی مدرن،جز زدودن حافظه تاریخی مردمان این سرزمین چیزی دیگر نخواهد بود.
در همینباره جالب است که به تئوری ریموند ویلیامز درباره فرهنگ مسلط، فرهنگ بازمانده و فرهنگ نوخاسته اشاره کنیم که میتواند الگوی جالبی برای تحلیل وضع فرهنگی ایران در عصر شاه باشد. فرهنگ مسلط (سرمایهداری)، بهنظر ویلیامز همواره اجازه حضور عناصری یا بخشهایی از فرهنگ کهنه را میدهد که با آن منطبق باشد و در کارکرد فرهنگ مسلط اختلال ایجاد نکند (مذهب در جوامع اروپایی) که این عناصر را فرهنگ بازمانده مینامد. اما در مقابل فرهنگ حاکم مسلط و فرهنگ بازمانده، همواره فرهنگ در حال ظهوری نیز وجود دارد که مشاهده آن دشوارتر است. این امر یقینا با ظهور طبقه جدید اجتماعی گره خورده که منبع و منشا معناها، ارزشها و پراتیکهای فرهنگی ویژهای است. که البته فرهنگ مسلط و حاکم دستاندرکار و گوش به زنگ بلعیدن آنها به حوزه خود و در نتیجه عامکردن و خنثیساختن آنهاست.
در یک جامعه پیچیده، معناها ارزشهای آلترناتیو نیز معمولا در کنار عناصر هژمونیک فرهنگی رشد میکنند. اینها میتوانند حتی جهانبینیهایی باشند که درون فرهنگ مسلط جای داده شدهاند؛ چراکه در چارچوبهایی حرکت میکنند که فرهنگ حاکم بنا کرده است و در عین حال در کنار اینها فرهنگهای متقابل واقعی نیز وجود دارند که از سوی فرهنگ مسلط، شناسایی و البته با آنها مبارزه میشود. ویلیامز تفاوتی نیز بین فرهنگ آلترناتیو و فرهنگ مخالف قائل میشود. به این معنا که فرهنگ آلترناتیو معمولا از سوی افراد یا گروههایی دنبال میشود که راهی جدا از جامعه و فرهنگ غالب در پیش میگیرند و خواهان آناندکه جامعه آنان را به حال خود بگذارد. اما فرهنگ مخالف، فرهنگی است که از سوی گروههای بزرگ انسانی بهشکل اهدافی سیاسی انقلابی دنبال میشود و معمولا با آنکه شیوه زندگی و ارزشهای متفاوتی را پی میگیرند اما خواهان تغییر نظم موجود هستند.
حال سوال این است که چپ ایران در کدام یک از این سه طیف فرهنگی جای میگیرد؟ مسلما در بخش فرهنگ مسلط یا فرهنگ باقیمانده از گذشتهها نیست. چپ ایران در طیف فرهنگ مخالف جای میگیرد. چپ ایران بهمعنای واقعی کلمه «آن دیگری» جامعه ایران و نماینده قابلیتهای سرکشی، نارضایتی و شیوه زندگی اعتراضی (و نه فقط آلترناتیو) بوده است.
در اینجا در همین ارتباط بد نیست که به صحبت میلانی (در مصاحبه با هممیهن) در باب شباهتهای روشنفکر ایرانی و روسی اشارهای داشته باشم و سطحیبودن فاجعهبار او را در این زمینه به رخش بکشم. او با طمطراق خاصی درباره تفاوت روشنفکر نوع روسی و نوع فرانسوی/ انگلیسی داد سخن میدهد و مفهوم روشنفکری متاثر از نوع روسی را چنین تعریف میکند: «روشنفکر کسی است که سلوک خاصی دارد، با قدرت همواره در تعارض است، تمام زندگیاش در خدمت بهاصطلاح خلق است، نیش فقر را میپذیرد، از صحبت میهمان گریزان است، از خنده و لذت پرهیز میکند، لباس خاصی میپوشد سلوک خاصی دارد...».
واقعیت این است که شباهتها و تفاوتهای انواع مختلف روشنفکری نیز پدیدهای تاریخی است که باید در پرتو دانستههای ما از تاریخ کشورهای مختلف و سنن روشنفکریشان بررسی شود. اگر میلانی به کتاب «اندیشههای متفکران روس» توجه بیشتری مبذول میداشت، متوجه میشد که بهعلت شرایط بسویژه روسیه تزاری است که نسلهای نیرومند، سازشناپذیر و سرسختی از روشنفکران روس پای به عرصه حیات میگذارند که زندگی فقیرانه و مبارزهجویانهای را دنبال کرده و پایههای فرهنگی «سلوک» شخصیتی بلشویکی را بنیان میگذارند. این روشنفکران از سویی با تصاویر مهیب فقر و نادانی در میان تودههای دهقان روس و از سویی دیگر با سانسور و سرکوب شدید رژیم تزاری مواجهاند. از آنجا که، همانند شرایط مشابه در ایران، یک الیت اومانیست قدرتمند رفرمیست وجود ندارد تا از شدت تضادهای فرهنگی و سیاسی بکاهد، این روشنفکران رادیکال به نیروی جلودار در نبرد مردم/ دولت تبدیل میشوند. یا بهبیان دیگر از آنجا که به قول گرامشی، حائلی میان دولت و جامعه وجود ندارد تا از شدت ضربات دولت بکاهد، در نتیجه روشنفکران رادیکال جامعه «مجبور» میشوند تا با پذیرش «نیش فقر» و محرومکردن ارادی خود از «خنده و گفتوگوی میهمان و لذتهای دیگر» به میان «خلق» رفته و سلاح آنان را برای روز «جدال قطعی» صیقل دهند. علت پیدایش این دو تیره روشنفکر (اگر این تمایزگذاری را بپذیریم که من شخصا در صحت قضاوت میلانی تردید دارم) را در تاریخ متفاوت کشورهای مختلف باید جست. در اینجا ما با شرایطی روبهرو هستیم که سبب ایجاد روحیات ویژهای در روشنفکران پیشگام میگردد. این روشنفکران بهسبب نارضایتی، نوع خاصی از زندگی «مخالف/اپوزیسیونال» را در پیش میگیرند تا تقابل خود با فرهنگ رایج را نشان دهند. این «سلوک» در واقع گسست از همه آن چیزی است که میتواند شخص را با وضع مستقر آشتی داده و بدین ترتیب پیوند مجددش را با آن برقرار کند. همان اندک خوشیهایی که میتوانند زندگی او را قابل تحمل و برای لحظاتی شیرین کنند نیز از زندگی حذف میشوند تا شخص خود را بهعنوان خصم نظم موجود تعریف کند. در غرب هنوز هم شاهد زندگی اپوزیسیونال روشنفکران خاصی هستیم که بدینشیوه به مستقر و نرمهای مصرفی آن پشت کردهاند. این سختگیری، در واقع، صراحتبخشیدن به جایگاه «بیرونی» روشنفکر نسبت به وضع موجود و اعتراضاش است.
روشنفکر ایرانی نیز اگر در موقعیتها و شرایط ویژهای دارای این «سلوک» بوده است برای متمایزکردن خود از ارزشهای مستقر و انعکاس صدای «آن دیگری» ناراضی بوده است که همچنان باید علل روانشناختی و فرهنگی سیاسی آن را در دل تاریخ جستوجو کرد. بههرحال ظهور چپ، با همه تنوعات و نحلههای مختلفاش چیزی نیست که بیرون از تاریخ ایران و بیارتباط با ساختار قدرت سیاسی، اقتصادی و فرهنگی کشور اتفاق افتاده باشد. در نتیجه این فرهنگ حاوی ارزشها، اقدامها و نگرشهای خلاقی در عرصه حیات اجتماعی آن کشور بوده و هست. اما این زمینه تاریخی مشغله میلانی نیست. باید از میلانی پرسید که چرا به متد نوتاریخیگری و توصیف پرقوام وفادار نیست؟
فروغ اسدپور
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست