جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

گروتسکی ناپایدار


گروتسکی ناپایدار

نگاهی به نمایش پای پیاده نوشته اسلامیر مروژک و کارگردانی داوود دانشور

"مروژک " یک نمایشنامه نویس جسور و ژرف نگر است؛ روشن‌فکر ناراضی لهستانی که این اعتراض در بیشتر آثارش هویداست.

نمایش‌نامه‌های او درواقع، بار سیاسی و حتی ایدئولوژیک دارند. اعتراض به سیستم‌های حکومتی توتالیتر و دیکتاتور مسلک و انتقاد صریح و بی‌پرده از آن، از درون‌مایه‌های اصلی آثار مروژک است. هرچند مروژک در بیشتر مواقع این انتقاد را در بستر طنز نشان می‌دهد. طنز تلخ و سیاه بسیاری از نمایش‌نامه‌های مروژک، بیشتر به گروتسک نزدیک است و ترس ناشی از موقعیت،‌ معمولاً خنده را بر لب می‌خشکاند.

نگاه بعضاً سمبولیک، چند لایه و استعاری مروژک و اشارات، اعتراضات و انتقادات غیرمستقیم ولی نیش‌دار و استفاده او از سبک ابسورد در نمایش‌نامه‌های ابتدایی‌اش که پس از مهاجرت به فرانسه، جای خود را به شیوه انتقادی صریح‌تری می‌دهد؛ از جمله ویژگی های نمایش نامه های اوست .

گویی هر چه پیش‌تر می‌رود، شمشیرش را بیشتر از رو می‌بندد . به طوری که پس از تحمل سی و سه سال تبعید ، دیگر زبان استعاری و سمبولیک ابتدایی را کنار گذاشته و زبانی تلخ را جایگزین آن کرده و شاید به همین دلیل است که عده ای مروژک را نمایش‌نامه‌نویس موقعیت می دانند.

موقعیت‌هایی ‌ سرشار از تعلیق‌های گوناگون، پیچیده و نفس‌گیر . موقعیت‌هایی که معمولاً تماشاگر را روی صندلی میخ‌کوب می‌کند و سوالاتی را در ذهنش به وجود می‌آورد. سوالاتی که گاه بعد از تماشای نمایش نیز رهایش نمی‌کند.

" پای پیاده " یکی از همین آثار است . نمایشنامه ای که اگرچه از شهرت کمتری نسبت به "پرتره" ( پرآوازه ترین اثر مروژک ) برخوردار است اما قابلیت ها ی بسیاری را در خود نهان دارد .

نمایشنامه ای که برای نخستین بار در ایران توسط " داوود دانشور " ترجمه و به کارگردانی وی ( دانشور) در تالار سایه به اجرا در آمده است .

"پای پیاده" داستان یک شب و روز تعدادی لهستانی است که بعد ازاتمام جنگ دوم جهانی قصد عزیمت به ‏میهن خود را دارند. دسته های گوناگون ازاقشارمختلف با هم برخورد می کنند وهمگی ‏درانتظارقطاری هستند تا آنها را به مقصد برساند.

یک زوج جوان ثرو تمند و اشراف زاده ، یک مادر و دختر ، یک مرد جوان ظاهرا فرهنگی و غرق در مطالعه ، و یک پدر و پسر منتظران این ایستگاه قطارهستند . قطاری که قرار است آنان را به سرزمین آرزوهایشان ببرد اما افسوس که هرگز نمی آید .

این نمایش دیو جنگ را کالبد شکافی می کند و اثر تازیانه اش را بر جسم و روح بشر مورد بررسی قرار می دهد.

داستان از حرکت پیاده پدر و پسر تازه نوجوان شده آغاز می شود . حرکتی که مدت هاست آغاز شده تا در خلال آن رشد فیزیکی پسر بچه با رشد فکری و شناخت او از اجتماع و مردم دنیا همراه باشد. پدر و پسر می روند و می روند تا در طول راه ، تجربیات جدیدی را از درنده خویی نوع بشر و قتل و غارت به دست آورند.

تجربه ای بابت برخورد با دزدان و غارت گرانی که با پوشش دولتی و با نام نظامی ، تنها

پس انداز آنان را به غارت بردند تا دختری که بر اثرتجاوزسربازان دشمن باردار شده بود و مادرش می گفت کشورها ظاهرا با هم در جنگ بودند اما برای بی سیرت کردن او هیچ اختلافی با هم نداشتند. گویی در این یک مورد با هم توافق کرده بودند تا دختر مظلوم و بی دفاعی را نابود کرده و خود خوش باشند .

داوود دانشور در اجرای این نمایش با صحنه ای خالی از دکور و تنها متکی بر یک پرده آویخته شده در عقب صحنه ، پوچی و تهی بودن فضایی را نمایان می کند که با برچیده شدن حکومت نازیسم، در لهستان به وجود آمد.

دانشور در این نمایش، تنها با استفاده نسبی از عنصر رنگ در پشت پرده ،موقعیت افراد نمایش را نشان می دهد . رنگ سفید یکدست برای بیشتر صحنه ها تا پوچی و محتوایی درون آدم ها را نشان دهد ، رنگ سیاه علاوه بر فضای شب ، تاریکی رابطه هایی را نشان می دهد که در آن قراراست هویت واقعی ( درونی پنهان از خویشتن) افراد نمایان شود . هویت های شخصی ، فرهنگی ، ملی و حتی عدم پایبندی های انسانی ، اخلاقی و خانوادگی .

عدم پایبندی ای که از ابتدا با زیر پا قرار دادنش توسط دو افسر دروغین ارتش و سپس داستان دختر آغاز شده و به مرور ایام به درون روابط خانوادگی نیز نفوذ می کند .

زن ثروتمند سعی بر اغوای مرد جوان به ظاهر محقق و اهل مطالعه می کند در حالی که شوهرش درچند قدمی آنان قرار دارد. مرد جوان که تا چندی پیش از علاقه به همسرقبلی اش سخن می گفت ، تلاش زن را دامن زده و با او خیانت به همسر زن را فراهم می کند و پدر و پسر که تا پیش از این با یکدیگر الفتی به ظاهر طولانی داشته اند ، بر علیه هم قد علم می کنند ، چرا که مرد (پدر) در حین مستی ، همسرمنتظر و پسرش را از یاد برده و رو به زنی دیگر می آورد که تنها پوست خود را عوض کرده و در پوست زنان اشراف زده است .

این صحنه ای است که دانشور با زیرکی تمام به واسطه استفاده از یک شال پوست و نور پردازی‌ای از پشت پرده فضای اکسپرسیونیستی صحنه را شدت بخشیده است .

این که زنی فقیر و دستفروش برآمده از قشر پایین جامعه ، ناگهان در یک فاصله زمانی کوتاه که چوبی با عنوان نظم اجتماعی !! بر سرش حاکم نیست ، با استفاده از یک شال پوست ، خود را به راحتی جعل کرده و پوست جدید ی برای خود انتخاب می کند .او که پیش از این از فقر و بی سیرت شدن دخترش شکایت می کرد دستخوش مسخی ناگهانی شده و خود را انسان دیگری برتر از دیگران می داند وبا مرد (پدر) به دلیل گفتارش ( درباره اشراف زاده و با شکوه بودن زن ) طرح دوستی وشبی را با او به رقص و پایکوبی میگذراند.

و از همه مهم تر شخصیت مرد ناشناس که ماسکش ، روح یا انسان زنده بودن او را در پرده ابهام قرار داده و فضایی خوف آور را به وجود می آورد تا گروتسک اثر را در فضایی اکسپرسیونیستی قرار داده و ذات پلید انسان ها را به مخاطب نشان دهد.

اگرچه در کارگردانی، عدم پرداخت صحیح به شخصیت این ناشناس وعدم پاسخ به چرایی جملات وی ، ضربه ای سنگین به بدنه اثر وارد کرده و اثر را بین زمین و آسمان رها کرده است .به یاد بیاورید جملاتی از قبیل تیغ بهتر از چاقو عمل می کند و یا دعوت "سوپریوس" به رفتن و یا بیان این که نوبت موسیقی های وحشتناک هم می رسد.

از این ها گذشته ، استفاده از سنین و طبقه های متفاوت جامعه اعم از کودک ، مرد جوان ، زن جوان ، مرد میانسال ، زن میانسال ، مرد مسن و هم چنین اشراف زده و فقیر و فرهیخته وبه ظاهرروشنفکر، مشکل جملگی انسان ها را بی هیچ مرز و محدوده ای نشان می دهد . مشکلی که نه تنها مشکل که درد بزرگی را در این روزگار موجب شده که تلخی آن ، گریز از به یاد آوردن آن را سبب شده است . گریز ی که تنها با انتظار برای رسیدن قطاری صورت می گیرد که هرگز نمی آید .

در پایان نمایش ، آن شب طولانی و پر از پوچی می گذرد و صبحی نو آغاز می شود . صبحی که دوباره همه پوستین خود را تغییر داده و با روی کار آمدن حکومت جدید ، رنگی نو به خود گرفته اند . به یاد بیاورید دو افسر دروغین ارتش را که پس از روی کار آمدن حکومت جدید ، به شهروندانی با اصل و نسب و نجیب زادگانی دوستدار میهن و مردم تبدیل می شوند تا بتوانند این بار با نقش جدیدشان ، دزد و غارت گر بودن خود را پنهان کنند.

در این صبح جدید که همه به چشم خود دیدند قطاری در کار نیست ، پدر و پسر دوباره پیاده برای یافتن همسر ی که پیش از جنگ در بیمارستان های شهر گم شده ، به راه خود ( به سوی روستایشان ) ادمه می دهند ؛ حال آن که اتفاقات این راه ، کودک دیروز را به مردی بالغ و بزرگ تبدیل کرده که دیگر کفش های قدیمی اش ( افکار کودکانه پیشینش ) برای او کوچک شده و نیاز به کفش یا همان فکر جدیدی دارد اما در این میان این کفش کهنه پدر است ( افکار قدیمی ، سنتی و در حین حال قابل لغزش پدر است ) که او باید با اکراه به پا کرده و همراه پدر شود ، حال آن که دیگران هر یک بار دیگر کشور خود را ترک کرده و به دنبال همان آرزوهای محالی

می روند که بار پیش ، آنان را به دنبال قطار کشاند .

بازی یکدست و قابل قبول پدر نیز در این میان به القای بیشتر این مفهوم کمک کرده است . مفهومی که در بسیاری از صحنه ها با بازی تصنعی برخی از بازیگران و از دست رفتن ریتم اجرا ، خستگی و کسالت تماشاگر را به وجود آورده و آن را جایگزین گروتسکی می کند که ویژگی آثار مروژک است .

اگرچه که در پایان ، کارگردان اثر باردیگر با استفاده از طراحی نور نارنجی بر پسری که دیگر بچه نیست ، خلاقیت نشا ن داده و گرمای درونی پسر را همراه با اختشاشی که در ذهن او به وجود آمده نشان می دهد . اختشاشی که به سبب آن نه تنها علاقه ای به پا کردن کفش های کهنه ( افکار کهنه پدر و تکرا راشتباهات او) ندارد که در همراهی کردن او نیز مردد باقی می ماند و این همان چیزی است که برای نسل آینده پیش بینی میشود ؛ این که آیا آنان به ادامه راه های نیمه تمام پدرانشان علاقه مند هستند یا نه ؟ و آیا آنان راه پدر را به سمت سرزمین واقعی خود پی خواهند گرفت یا ...هزاران سوال بی پاسخ دیگر که تنها گذر ایام پرده از آن ها برخواهد گرفت.

نویسنده : صبا رادمان