یکشنبه, ۳۱ تیر, ۱۴۰۳ / 21 July, 2024
مجله ویستا

دوست خوب


دوست خوب

جنگ جهانی اول مثل یک بیماری وحشتناک، تمامی دنیا را درگیر کرده بود‎.‎ یکی از سربازان به محض این که دید دوست تمام دوران زندگی‌اش در باتلاق افتاده و در حال دست و پنجه نرم کردن با …

جنگ جهانی اول مثل یک بیماری وحشتناک، تمامی دنیا را درگیر کرده بود‎.‎ یکی از سربازان به محض این که دید دوست تمام دوران زندگی‌اش در باتلاق افتاده و در حال دست و پنجه نرم کردن با مرگ است، از مافوقش اجازه خواست تا برای نجات او کاری انجام دهد بلکه بتواند او را از باتلاق خارج کند‏‎.‎

مافوق به سرباز گفت: ‎اگر بخواهی می‌توانی بروی، اما هیچ فکر کردی این کار ارزشش را دارد یا نه؟دوستت احتمالاً دیگر مرده و ممکن است تو حتی زندگی خودت‏‎ ‎را هم به خطر بیندازی‎!‎

حرف‌های مافوق، اثری نداشت، سرباز این‌طور تشخیص داد که باید به نجات دوستش برود‎.‎آن سرباز به شکل معجزه آسایی توانست به دوستش برسد، او را روی شانه‌هایش کشید و به پادگان رساند‎.‎افسر مافوق به سراغ آن‌ها رفت، سربازی را که در باتلاق افتاده بود معاینه کرد و با مهربانی و دلسوزی به دوستش نگاه کرد و گفت: ‎من به تو گفتم که ممکن است ارزشش را نداشته باشد، خوب ببین. این دوستت مرده‎!‎خود تو هم زخم‌های عمیق و مرگباری برداشته‌ای‎!‎

سرباز در جواب گفت: قربان البته که ارزشش را داشت‎.‎

افسر گفت: منظورت چیست که ارزشش را داشت؟ ‏

سرباز جواب داد: بله قربان، ارزشش را داشت، چون زمانی که به او رسیدم، هنوز زنده بود، نفس می‌کشید، او حتی با من حرف زد‎ !‎از شنیدن چیزی که او به من گفت اکنون احساس رضایت قلبی می‌کنم‏‎.‎او گفت: جیم... من می‌دونستم که تو هر طور شده به کمک من می‌آیی ازتو متشکرم دوست همیشگی من.

فرصت برای با هم بودن، ممکن است بقدر پلک بر هم زدنی دیر شده باشد. اما همین لحظه را اگر غنیمت نشماری، افسوس و دریغ ابدی را باید به دوش بکشی.‎

اگر پای ورقه دوستی‌ها، مهر صداقت نخورده باشد، مشروط و رفوزه شدن در امتحانات زندگی حتمی است.