یکشنبه, ۱۴ بهمن, ۱۴۰۳ / 2 February, 2025
تأملات فلسفی در ماهیت «دوست داشتن»
در مکالمات ما واژهای وجود دارد که از والاترین معانی تا دمدستیترین کاربردها در باب آن صدق میکند: «عشق» . این واژه را مکررا و در زمینههای معنایی مختلف میشنویم و میگوییم، اما اگر از ما خواسته شود که آن را تعریف کنیم، متعجب و متحیر میمانیم.
اگر هم تعریفی از آن ارائه کنیم درخواهیم یافت که با بسیاری از کاربردهای این واژه، همخوان نیست. آنچه هماکنون میخوانید بخشی از گزارش نویسنده از یک نشست، درباره «عشق» است؛ نشستی که چند نفر از اهل فلسفه به تامل در باب این اصطلاح پرداختند. شاید چنین تاملی برای جامعه ما، بسیار ضروری به نظر برسد، چرا که به نظر میرسد بعضا ماهیت «عشق» را درنیافتیم و ملزوماتش را فراموش کردیم و از ضرورتش غافل شدیم. این گزارش ناتمام است، ولی مبحث مطرح شده فارغ از پاسخ افراد درباره ماهیت عشق، گویای پیچیدگی این مفهوم است.
داشتم از کتابفروشی فویلز در خیابان چرینگ کروس لندن خارج میشدم که ناگهان با ویراستار مجله «فیلسوفها» برخورد کردم. فکر کردم شاید او هم مثل من قصد دارد به نمایشگاه کتاب مراجعه کرده و نگاهی به کتاب دنیاهای گمشده نوشته «مایکل بیواتر» بیندازد. البته تمام این اطلاعات بعدا دستگیرم شد و اقرار میکنم که در آن موقع اطلاع چندانی از کتاب یا محل برگزاری نمایشگاه نداشتم.
ویراستار به من گفت: «این کتاب اساسا پیرامون هر چیز ریز و درشتی که دیگر وجود خارجی ندارد، بحث میکند: چیزهایی مثل پرنده عظیمالجثه دودو، صندلی مورد علاقه پدر یا لباسهای شنای پشمی!» مطمئن نیستم که آیا واقعا این چیزها را ذکر کرد یا خیر، اما فکر میکردم سمپوزیوم یا همان جلسات ضیافت نیز متعلق به دنیاهای گمشده باشند. البته تجار یا دانشگاهیان هریک تعاریف خاصی از سمپوزیوم دارند، اما به هر تقدیر، تعریف آنها هرچه باشد، به هیچ عنوان به پای جلسات ضیافت یونان باستان با آن غذاها، نوشیدنیها، فلوتنوازان و... نمیرسد.
پرسیدم: «آیا این جلسات واقعا برچیده شدهاند؟ خود شما از این جلسات برپا نمیکنید؟ جوزف چندلر زمانی برایم از نوعی جلسه ضیافت سخن گفته بود که شما و میشل در آن شرکت کرده بودید. ظاهرا در آن جلسه تلاش داشتید ببینید که آیا به یک جوان توصیه میکنید که عاشق شود یا او را به کل از این قضیه منع میکنید او ضمنا اضافه کرد که حتی منازعه بدی هم میان ۲ نفر از فلاسفه درخصوص تفاسیر داروینی در آن جلسه رخ داد.»
ویراستار خندید و گفت: «البته میان آنچه شما تعریف میکنید، با آنچه من در خاطرم است تفاوت وجود دارد؛ اگرچه زمانه به من آموخته است که حتی به خاطرات خودم هم بهطور کامل اعتماد نکنم. البته بخشی از گفتههای جوزف حقیقت دارد، اما در جلسه ما مثلا خبری از فلوتنوازها نبود! در عوض مباحثه درخصوص ماهیت عشق به وفور وجود داشت.»
از او خواستم آنچه یادش میآید را برایم تعریف کند. از آنجا که محل قرارمان در آن طرف شهر بود و تقریبا یک ساعت تا شروع آن زمان داشتیم، او قبول کرد در حین اینکه قدم میزنیم، آنچه از آن ضیافت در خاطرش مانده را برایم تعریف کند. با اینکه باز هم بر ضعف حافظهاش تاکید دارم، اما مطمئنم که او شاهد قابل اعتمادی است.
البته آنچه از نظر خواهید گذراند از بدحافظگی خود من هم مصون نمانده است. علیایحال، از آنچه او گفت، موارد زیر در ذهن من مانده است.
● پیتر و عقایدش پیرامون عشق
در رستورانی در منطقه سوهو دور هم گرد آمده بودیم. شهرت این منطقه به خاطر پرداختن مردمش به اروس (خدای عشق) زبانزد خاص و عام است. مهمانها اکثرا یکدیگر را نمیشناختند. دلیل اینکه آنها را جمع کرده بودم این بود که فکر میکردم شاید نظرات گوناگونی پیرامون مبحث عشق داشته باشند. یادم است که اندکی طول کشید تا مهمانها با یکدیگر خودمانی شدند و نظراتشان را بیپرده بیان کردند. خوشبختانه فیلسوف «پیتر کیو» هم در میان مدعوین حضور داشت؛ کسی که هرگز از بیان دیدگاههایش خودداری نمیکند. او با نظراتش پیرامون عشق، تنور بحث ما را روشن کرد. از حرفهایش این جملات یادم مانده است:
«در نمایشنامه پایان بازی ساموئل بکت نوعی مبادله و تقابل وجود دارد. در این نمایشنامه کلاو از هام میپرسد: «آیا به زندگیای که قرار است بعد از این برایت واقع شود (آخرت) اعتقاد داری؟» هام پاسخ میدهد: «تا حالا که هرچه اتفاق برایم افتاده است، زندگی بعد از این بوده است!»
این مبادله مرا به یاد عشق، یا حداقل عشق زمینی، یا دستکم آنچه که عشاق به دنبالش هستند، میاندازد. عشق شامل تقاضایی برای یک هدف ثابت است، اما در عین حال مشتمل بر یک زوالناپذیری اجتنابناپذیر برای آن تقاضا یا تسلیم در قبال آن تقاضا است.
یکی از داستانهای کافکا که در آن مردک بیچارهای به دنبال دست یافتن به قانون بود نیز مرا به یاد بحث عشق میاندازد. آنچه برای او امیدبخش مینمود، وجود شاهراهی به سمت قانون بود که البته دربانی ناملایم، راه رسیدن به قانون را سد کرده بود. مرد به دربان رشوه داد، اما در نهایت دربان جلوی دیدگان مرد، در را بست.
بسیاری از ما مثل این مرد که به دنبال [قانون و] عدالت بود، به دنبال عشق میگردیم؛ عشقی که به مثابه زندگی پس از مرگ است. ما در واقع به کسانی که زندگیشان فاقد عشق است یا کسانی که حتی تمنایی برای نیل به سمت عشق ندارند، به دیده ترحم مینگریم. ما گاهی عشق را پیدا میکنیم، آن را تنفس میکنیم، رنگ و بوی آن را در دنیایمان احساس میکنیم، با اینکه میدانیم صرفا بازیگران یک داستان هوسبازانه هستیم: بیولوژیک ما از راه رسیده و در را میبندد و بدینسان قدرت انجام هرگونه فعالیتی را از ما سلب میکند.
عشق یعنی عدم تطابق میان ۲ دیدگاه: دیدگاه پارمنیدسی (که میگوید همه یک چیز هستند و هیچ حرکتی متصور نیست) و دیدگاه هراکلیتی (که میگوید همه چیز در حرکت است). از یک سو عشق درصدد دستیابی به امنیت، ثبات، وحدت و ابدیت است: اینکه ما در اصل برای یکدیگر ساخته شدهایم، اینکه در هر شرایطی «دوستت خواهم داشت». اما عشق از دیگرسو به تغییرات، ابهامات، حسدورزیها و جمع اضداد (نوعا بین زن و مرد) دامن میزند. ما به دنبال قلههای بلند، آسمان آبی و ابدیت با هم بودن میگردیم که بتواند از فراسوی احتمالات، به ما پر پرواز ببخشد؛ اما چون وجود ما متشکل از ذرات بیولوژیکی الاکلنگی است، در حصول این تعالی ناکام میمانیم.
عشق هوسناک هم که در سطح پایینتری قرار دارد، ما را به جستجوی تماسهای فیزیکی وامیدارد. در ترکیب ماده مخدر عشق، ضرر و وحشت هم دخیلند. کندوکاو برای سعادت به هم رسیدن، ما را نسبت به هم آسیبپذیر میکند.
افلاطون بر این باور است که یک تراژدینویس بایستی کمدیپرداز نیز باشد. درک طلب عشق مستلزم آن است که ما چنگالهای تراژدی و لبخندهای کمدی در یک اثر را تشخیص دهیم.
ببینید که ما با جسم یکدیگر با چه جدیتی برخورد میکنیم؛ در عین حال به خندهدار بودن این کار نیز دقت کنید. شوپنهاور میگوید: «عشق میداند چگونه نامههای عاشقانهاش را به چمدانهای سلطنتی و دستنوشتههای فلاسفه بچسباند. عشق به عنوان عامل پیچیدهترین و بدترین منازعات و مناقشهها، همه روزه جلوهنمایی میکند. میل جنسی ماهیتا دارای اضطرار است که در پس آن مرگ کوچک حاصل میشود.»
● نوبت به اِلی جوان رسید
سخنان پیتر سوالات زیادی را در ذهن حضار برانگیخت، اما همگی متفقالقول پذیرفتند که پیش از شروع بحث باید نظرات دیگران را نیز جویا شد. سپس «الی لونسون»، روزنامهنگار جوانی که در ستون خود اغلب به موضوع عشق میپرداخت، شروع به صحبت کرد.
«حرفهایم را با یک اعتراف آغاز میکنم. نمیدانم آیا تا به حال هرگز عاشق کسی شدهام یا خیر. البته این مساله مرا از سخن گفتن پیرامون عشق وانمیدارد. به نظر من عشق نوعی مرض روانی غیرقابل کنترل و هولناک است که البته از چند عنصر خوب نیز بیبهره نیست. تنها عشق است که میتواند مُهر سکوت بر لبان منطق و عقلانیت بزند.»
بدون خواندن یک قطعه شعر، قطعا هر نوع اظهارنظری پیرامون عشق ناقص خواهد بود. اما شعری که در این شرایط به ذهن خطور میکند، شعر «همسر جوان» اثر دی.اِچ.لارنس است با این مطلع: «درد عشق فراتر از حد تحمل من است....»
با اینکه میدانم خود لارنس با من همعقیده نخواهد بود، اما از نظر من «درد دوست داشتن تو» به فاصله اندک میان عشق و نفرت یا درد و لذت دلالت ندارد، بلکه به احساس و غم یک موجود ذاتا عقلانی اشاره میکند که در یک حالت روانی گرفتار آمده که در آن عقلانیت جایی ندارد.
یادم میآید در نوجوانیام نسبت به یکی از دوستانم بسیار علاقهمند شده بودم. دوستی فوقالعاده صمیمانه ما سبب شده بود سخن گفتن در مورد مباحث مسخره برخی کتابها، برایمان لذتبخش گردد. رفته رفته علاقه من نسبت به این فرد افزایش یافت و احساس کردم که واقعا عاشق او شدهام. حالا که به این ماجرا فکر میکنم، خندهام میگیرد؛ اما آن زمان اگر سارق مسلحی وارد میشد و میگفت یکی از ما ۲ نفر را باید بکشد، من خودم را انتخاب میکردم؛ چرا که حس میکردم زندگی او از زندگی من ارزشمندتر است.
اسم این قضیه را به خیالم گذاشته بودم عشق؛ و حالا میفهمم که فقط نوعی افسردگی دوران نوجوانی بوده است. البته شاید هم عشق بوده است، چراکه هرکس تعریف منحصربهفردی از عشق دارد. از آنجا که عشق نه یک شیء، بلکه احساس است، بنابراین غیرممکن است بتوان فهمید عشق ۲ فرد با هم سنخیت دارد یا خیر. از اینرو آنچه از نظر یک نفر عشق است، شاید از نظر من شهوت باشد و شاید فردی دیگر آن را شیفتگی نام نهد. بدینسان برداشت من این است که تعریف از عشق یک تعریف صرفا شخصی است. نمیتوان گفت که ۲ نفر آیا عاشق یکدیگرند یا خیر؛ نمیتوان وقتی کسی ادعا میکند که ما یا دیگری را دوست دارد، با او موافقت یا مخالفت کرد. پس چنانچه کسی فکر کند عاشق دیگری است، آنگاه عاشق او شده است.
تویه در ترانه «ویولوننواز بر روی بام» از همسرش گالد میپرسد: «آیا مرا دوست داری؟» او که این سوال گیجش کرده است پاسخ میدهد:«من زن تو هستم!»
تویه پافشاری کرده و میگوید: «بله! میدانم... اما آیا مرا دوست داری؟» گالد سپس چنین میخواند:
«آیا دوستش داری؟ ۲۵ سال است که با او زندگی کردهام، با او جنگیدهام، با او گرسنگی کشیدهام، ۲۵ سال است. اگر عشق این نیست، پس چیست؟»
دیروز داشتم با یکی از دوستانم در مورد تابآوری در زیر یک سقف حرف میزدم. به دوستم گفتم تنها چیزهایی که من میخواهم داشته باشم کتابهایم هستند. دوستم پرسید: «پس تو با شریک زندگیات چطور کنار میآیی؟!» ما نهایتا به این نتیجه رسیدیم که شاید این تعریف از عشق برای شبهعقلا (مثل خود من!) مناسب باشد: «عشق یعنی دوست داشتن کسی که شما براحتی میتوانید کتابهایتان را با او به اشتراک بگذارید. اگر عشق این نیست، پس چیست؟!»
این ادعا که تنها عشاق میتوانند بگویند که آیا واقعا عاشق یکدیگر هستند یا خیر، صدای برخی از فلاسفه که معتقد بودند ممکن است مردم تصور کنند عاشق یکدیگر هستند، اما در واقع در اشتباه باشند را درآورد. خود اِلی هم در پایان سخنانش به یک مثال نقض اشاره کرد. او گفت زن و شوهری را میشناسد که ۱۰ سال طول کشیده است بفهمند احتیاجی نیست از کتابی که هر دویشان قصد خواندنش را دارند، حتما ۲ نسخه تهیه کنند! همه حضار بر قطع نکردن حرفهای فرد سخنگو تاکید داشتند. اما نوبت به فیلسوف دیگری به نام هلن کرونین رسید. او که نوبتش با آوردن شام همزمان شده بود، باید علاوه بر عقاید دیگران، با قارچهای با مغز پنیر و سوپ سبزیجات هم دست و پنجه نرم میکرد!
منبع:
B aggini and stangroom ,what more philosophers think
مترجم: محمدهادی کرامتی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست