شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

درباره برایان می و آلبوم آخرش ما همه عجیب و غریب بودیم


درباره برایان می و آلبوم آخرش ما همه عجیب و غریب بودیم

برایان می پس از اجرای «خداوند ملکه را حفظ کند» بر پشت بام کاخ باکینگهام چه کرده است کار بر روی یک آلبوم جدید نه نوشتن تاریخ جهان

برایان می پس از اجرای «خداوند ملکه را حفظ کند» بر پشت بام کاخ باکینگهام چه کرده است؟ کار بر روی یک آلبوم جدید؟ نه. نوشتن تاریخ جهان. او گفته است که هنگام نگاه کردن از طریق یک تلسکوپ به همان اندازه خوشحال است که وقتی گیتار به دست دارد.

طبق نظر برایان می جهان تقریباً حدود ۳ میلیارد سال دیگر هنگامی که کهکشان ما، راه شیری، با همسایه اش آندرومدا برخورد کند، به پایان خواهد رسید. این برایان می است از گروه راک کوئین مردی که شما از او تصاویر ماندگاری در ذهن دارید؛ ایستاده بر برج های کاخ باکینگهام، تقسیم صحنه با فردی مرکوری، زندگی با موهای همیشه مجعد و ازدواج با آنیتا دبسون. (اینکه موهای مجعد او و همسرش هنوز موضوع مورد توجه خیلی هاست، او را آزار می دهد. اما نگران نباش برایان، که در یک رای گیری سریع در دفتر روزنامه، یکی از موارد به یادماندنی در کنسرت کوئین در Live Aid و نماهنگ Bohemian Rhapsody همین مورد ذکر شد.) این جهان است گرچه که در حال حاضر برای او اهمیت دارد.

می قبل از اینکه به ستاره راک تبدیل شود، دانشجوی دکترای ستاره شناسی در امپریال کالج لندن بود. اکنون، بعد از چهل سال، او دوباره به موضوع بازگشته با کتابی که به کمک سر پاتریک مور ستاره شناس و کریس لینتوت مجری برنامه آسمان در شب بی بی سی نوشته است. نام کتاب «بنگ» (صدای انفجار) است، تاریخ کامل جهان با عکسی عجیب در صفحه ۱۱؛ سه نویسنده، می به نظر گیج می رسد، مور کمی بداخلاق است و لینتوت در حال ساختن یک لنگر، در یک باغ، و چنانکه عنوان شده، آماده می شوند تا «عبور ونوس» را تماشا کنند. خب، چراکه نه؟ برایان تقریباً مدرک دکترایش را گرفت.

پایان نامه او راجع به آنچه «نور بروجی» خوانده می شود، بود که به نظر بازتاب نور خورشید است بر اجزای خاک بین سیارات، اگرچه هر وقت می به آن اشاره می کند، من نمی توانم به این نکته فکر نکنم که او به درخشندگی لباسش اشاره دارد. ما در اتاق بوی نا گرفته کمیته در انجمن ستاره شناسی رویال هستیم، و می درخشان ترین چیز در آن است؛ او بزرگ و مهربان است و سیمایی دارد که شاید در شرایط دیگر، نوعی جنون ستاره راک نامیده شود، اما اینجا بیشتر شکلی از ملایمت و گیجی هوشمندانه دارد.

او درباره دست داشتن در نگارش کتاب بسیار فروتنانه صحبت می کند و می گوید وقتی او با مور قهرمان یا سایر ستاره شناسان بزرگ وقت می گذراند، خود را ۱۸ ساله احساس می کند؛ «که هیچ چیز نمی دانم و فقط گیتار می زنم و فکر می کنم این افراد واقعاً نگاه تحقیرانه ای به من خواهند داشت.» وقتی برایان برای افتتاح یک رصدخانه عظیم در جزایر قناری به سر می برد، یک گروه ستاره شناسان جهانی با او ملاقات کردند «و آنها واقعاً مرا شگفت زده کردند زیرا همگی گیتارهایشان را آوردند و از من خواستند برایشان امضا کنم.» او گیج شده بود.

کتاب نتیجه دوستی می با مور بوده، زمانی که او را اولین بار هنگام سخنرانی در امپریال کالج دید این اثر نفوذناپذیر استفان هاوکینگ «خلاصه تاریخ زمان» بود که سه نویسنده را به نوشتن بنگ برانگیخت. هدف آنها خلق تاریخچه ساده ای درباره شکل گیری جهان بود و نتیجه کتاب مصور خواندنی و زیبایی است که مخاطبان عام را جذب می کند.

«من فکرکردم که اگر من کتاب را بفهمم، نشانه خوبی است که عموم مخاطبان نیز آن را درک می کنند، و اگر من نفهمم، آنگاه کارهای بسیاری هست که باید انجام گیرد.» او درک می کند که خواننده عام به قیاس نیاز دارد؛ مثلاً کهکشان های مارپیچ به ترافیک خیابان ها ارتباط داده شده است، در پایان نیز اشاره راک، نمای عجیبی به یکی از آثار جانی میچل دارد «ما وهم انگیزیم، ما درخشانیم» که به ما یادآوری می کند در چه جایگاهی قرار داریم.

در جریان نوشتن کتاب، می به یادداشت های پایان نامه اش بازگشت. در طول سال ها او ارتباطش را با این موضوع از طریق آبونمان شدن در مجلات مختلف ستاره شناسی حفظ کرده بود و یک رصدخانه نیز در باغ خانه اش در غرب لندن داشت. اما نگارش کتاب کماکان نوعی کشمکش بود. آیا او می داند، مثلاً تئوری پوسته چیست؟ «اوه، لعنتی، نه. در یک کلام من حتی تئوری زه را هم درک نمی کنم.» به تلخی لبخند می زند.

تقارن جالبی بین زندگی برایان می در موسیقی و زندگی اش در علم وجود دارد، بین حس سرگیجه اندکی که از خیره شدن به فضا ناشی می شود و غروری که از ایستادن روی صحنه مقابل ۶۰ هزار نفر به دست می آید.

متعجبم که کدام یک ترساننده تر است؛ زل زدن به نور بروجی یا نواختن برای جمعیتی در ومبلی؟ « خب... واقعاً متفاوت است. نواختن برای آن همه مخاطب واقعاً عالی است؛ می شود گفت لحظاتی از ترس وجود دارد که به آن معتاد می شوی و از آن لذت می بری.» اما شباهت هایی نیز وجود دارد.

«فکر می کنم نوعی خلوص درباره هر دو آنها صادق است، زیرا تو می توانی خود را در افکاری درباره جهان یا در موسیقی فرو ببری و واقعاً از همه چیز جدا شوی و میلیون ها مایل از نگرانی ها و مشکلات شخصی و خاک و دود جایی که هستی فاصله بگیری.»

وقتی برایان می هفت ساله بود نامه ای برای بی بی سی نوشت و راجع به موسیقی برنامه آسمان در شب سوال کرد. در همین سال بود که، چنانکه خود می گوید؛ «همه چیز اتفاق افتاد؛ من گیتار را شناختم، ستاره شناسی را شناختم، عکاسی را شناختم و این سه همه زندگی مرا تشکیل دادند.» پدرش که مهندس برق بود به او کمک کرد تا یک گیتار بسازد و علاقه دوگانه این پسر به موسیقی و ستاره شناسی تا سال های مدرسه در همپتون و سپس سال های دانشگاه در لندن ادامه پیدا کرد.

زمانی که دانشجوی دوره کارشناسی بود، گروه را همراه سایر اعضا، فردی مرکوری، راجر تیلور و جان دیکن تشکیل داد. « ما همگی عجیب و غریب بودیم. این گروه عجیب و غریب بود و هنوز هم هست.

هیچ کدام ما تحصیلات موسیقی نداشتیم، در رشته های دیگری درس خوانده بودیم. فردی گرافیک خوانده بود و واقعاً هنرش را می پرستید، تمام عمر. جان فارغ التحصیل رشته الکترونیک بود و در ابتدای تشکیل گروه مسوولیت طراحی تجهیزات گروه را نیز بر عهده داشت و راجر یک زیست شناس بود.»

تز دکترای می تقریباً تمام شده بود، استادان او در حال بررسی های نهایی بودند که همه چیز تمام شد. برایان در آن زمان روزها به عنوان معلم ریاضی تدریس می کرد و شب ها به تمرین با گروه، که حال نام کوئین گرفته بود می پرداخت. در این گیر و دار او ناگهان تصمیمی گرفت و با وجود عدم رضایت خانواده اش دکترا را رها کرد.

«پدرم واقعاً شوکه شد، گفت که هرگز فکر نمی کردم درست را رها کنی؛ هرگز فکر نمی کردم درس را کنار بگذاری تا یک ستاره شوی. و واقعاً تا یک سال یا بیشتر خیلی کم با من حرف می زد، که خب خیلی ناراحت کننده بود.

من به پدرم خیلی نزدیک بودم و به کمک او اولین گیتارم را ساخته بودم.» زمانی که کوئین امریکا را برای اولین بار در مدیسون اسکوئر گاردن نیویورک اجرا کرد، می اعضای خانواده اش را برد تا اجرا را ببینند. این نوعی آشتی خانوادگی محسوب می شد.

برایان در آن زمان پسری کوچک از همسر اولش کریستین داشت. «من خانواده ام را در هتل پلازا ساکن کردم و گفتم؛ هر چه خواستید سفارش بدهید، ما پولداریم، که البته نبودیم، ولی دلم می خواست کاری بکنم.

می خواستم پدرم درک کند داستان از چه قرار است. او آمد و اجرا را دید و بعد نگاهی به من کرد و گفت؛ «OK، فهمیدم،» لحظه فوق العاده ای بود. ما واقعاً به رضایت و تایید خانواده نیازمندیم. شاید فکر کنیم که این طور نیست، اما این احساس در درون ما وجود دارد.» «من گفتم واقعاً اگر می خواهی خودت را مطرح کنی و قرار است لحظه ای نمایشی بسازی، این صحنه باید تصویری شبیه یک فلوت نواز تنها در برج یک قصر باشد.»

در کمال تعجب او، قصر موافقت کرد. «این واقعاً هیجان انگیز و البته ترسناک بود، اما من عاشق ساختن لحظه های اینچنینی هستم.» اما او معتقد است در این کشور «که مردم از شهرت شرمنده می شوند، فکر می کنی مجبوری معذرت خواهی کنی که چیزی به دست آوردی.» او می گوید؛ «مثلاً کلیف ریچاردز، او قابل توجه ترین ضبط را به عنوان یک هنرمند دارد، اما همیشه در دنیای مدیا شوخی گرفته شده است.»

صدای می در اینجا تبدیل به زمزمه می شود؛ «حتی پاتریک مور؛ آنها او را عجیب و غریب می دانند، که البته هست. اما همه حجم دانشی را که او به عنوان یک روشنفکر دارد فراموش می کنند.» ناشر می که در سمت دیگر میز نشسته است، چنین نظر می دهد؛ «در دهه هفتاد داشتن موهای مجعد نوعی ضدیت با مد روز محسوب می شد.»

انگار می با این جمله دلگرمی یافت و دوباره آرام شد؛ «بله، من همیشه از موهای مجعدم ناراحت بودم و سعی می کردم آنها را صاف کنم.» مکثی کوتاه؛ «فکر می کنم بیشتر مردم از قسمتی از وجود خودشان بیزارند، این طور نیست؟ من هم فکر می کردم موهایم وحشتناک است و آنها را صاف می کردم تا روزهای آغاز کوئین و بعد، خوشبختانه همه چیز درست شد.

به نظر من جیمی هندریکس عقیده مردم را درباره آنچه مد می دانستند تغییر داد. جیمی هندریکس در واقع همه چیز را تغییر داد.» به نظر می رسد تغییر ناگهانی حالت یا وضعیت درونی بدون بازنمود بیرونی از توانایی های برایان می است.

وقتی پرسیدم آیا موضوع زیست محیطی نیز در کتاب مورد بررسی قرار می گیرد به سرعت حالتش تغییر کرد؛ «تا حدودی بله. البته سعی کردیم لحن تکراری موعظه آمیز نداشته باشیم و من می دانم وقتی موضوع گرم شدن تدریجی زمین پیش می آمد ما بسیار مراقب بودیم بدون دلیل کافی به سمتی حرکت نکنیم.

این به طور قطع یکی از توانایی های پاتریک است؛ او بیش از همه درک می کند که این موضوع که ما (انسان ها) علت اصلی گرم شدن سطح زمین هستیم، ثابت شده نیست.» (شاید یادآوری این نکته مفید باشد که پاتریک مور در دهه هفتاد شدیداً درگیر سیاست های راست گرایانه بود.)

«ما؟ نوع بشر؟ آه، اثبات چنین قضیه ای هرگز ممکن نخواهد شد. تنها کاری که می توانی انجام دهی این است که نگاه کنی و ببینی که چه کمکی می توانی بکنی. سعی کنی این قضیه را ساده نپنداری، سعی کنی آشوب طلب نباشی. ما مجبوریم از آنچه در قبال سیاره مان انجام می دهیم آگاه باشیم، زیرا اکنون این مهمترین مساله است. ما عمیقاً به آن نپرداخته ایم، نفهمیده ایم که در این لحظه چگونه دریاها در حال خشک شدن اند.

بسیاری چیزها حکم فاجعه را دارند. او هنرمندانه بحث را پیش می برد و با این جمله متفکرانه پایان می دهد؛ «می دانی، فکر می کنم تا زمانی که جرج بوش در کرسی ریاست نشسته، ما در یک فیلم فاجعه آمیز زندگی می کنیم.» در این هنگام صحبت ما قطع می شود زیرا پل ماردین پروفسور ستاره شناسی دانشگاه کمبریج در زده و وارد اتاق می شود. به می نگاه می کند و چشمکی می زند. می نیز جواب او را با چشمکی می دهد.

دو مرد نشسته و با شور و علاقه ای عظیم درباره دستاوردهای جدید در ستاره شناسی صحبت می کنند. آنها راجع به تلسکوپی در تنه ریف بحث می کنند که وقتی کامل شود بزرگترین تلسکوپ دنیا خواهد بود. می برای برنامه افتتاح آن دعوت شده و قرار است قطعه ای نوشته و اجرا کند. ماردین می گوید؛ «بله. البته نوشتن قطعه موسیقی بدون احساساتی شدن کمی دشوار است.»

سپس پروفسور از او درباره علاقه به خصوصش می پرسد؛ نور بروجی و چشمکی می زند. بعد نام محققی برجسته در امریکا را به او می دهد که شاید علاقه مند باشد موسیقیدانی را حمایت کند که می خواهد تز دکترایش را تکمیل کند. (می می گوید؛ «خوشبختانه نور بروجی دوباره برای من تبدیل به نوعی انگیزه شده است، زیرا شاید بدانی که در حال حاضر ما در حال پیدا کردن ابرهای بروجی اطراف سایر ستاره ها هستیم.»

می می پرسد؛ «جدا از شوخی فکر می کنی می توانم به او ای میل بزنم؟» حتی ماردین نیز از میزان فروتنی او تعجب می کند؛ «فکر می کنم می توانی.» و دو مرد صمیمانه به هم لبخند می زنند.



همچنین مشاهده کنید