پنجشنبه, ۲۷ دی, ۱۴۰۳ / 16 January, 2025
مقدمه ای بر پدیدارشناسی شعر پانوشت محور
نویسنده در بخش نخست این مقاله ما را با <شعر پانوشتمحور> آشنا میکند و برای آشنایی بیشتر، نمونههایی از اشعار زندهیاد کیوان قدرخواه شاعر اصفهانی را شاهد میآورد و این موضوع را در اشعار او پیمیگیرد. ما در این بخش تنها با شعر پانوشتمحور آشنا میشویم.
شعر پانوشتمحور، شعری است که از پانوشتهایش مایه میگیرد. منظور از شعر پانوشتمحور در این نوشتار، شعری است که وقتی اپیزودی از آن - یا به تمامی - به پایان میرسد، حاشیهها و پانوشتهایش شروع میشوند. این ویژگی یعنی پانوشتدار بودن شعر یا <پایبند> بودنش به برخی توضیحات، بیشتر مربوط میشود به شعرهای بلند، روایی و در برخی موارد اپیزودیک.
البته هر شعر کوتاهی هم بنا به طیف واژگان یا اصطلاحاتی که ازآنها بهره گرفته است، ممکن است به پانوشت، توضیح یا شرح پسینی نیاز داشته باشد؛ مثلا برخی از شعرهای کوتاه نیما که اغلب از ۲ یا ۳ بند تشکیل شدهاند، از اسمهای خاص محلی و اقلیمی برخوردارند که فقط محلیها از معنای آنها آگاهند؛ اسمهای خاصی چون <آییش>، <شبپا>، <اوجا>، <تیرنگ> و... در شعرهای نیما برای این اسمهای خاص مازندرانی، تنها یک واژه معادل در فارسی ارائه شده است؛ مثلا برای واژه <آییش> معادل <کشتزار برنج> یا برای <اوجا> معادل <درخت نارون> گذاشته شده است. بنابراین در شعرهای نیما با توضیح یا شرح گزارهای روبهرو نیستیم و بیشتر ترجمه واژه به واژه (مازندرانی به فارسی) محور قرار میگیرد. در هر صورت، مولف (شاعر در اینجا) نمیتواند در هر شرایط زمانی - مکانیای از جانب خوانندگان احضار شود و به ابهامها و پرسشهای آنها پاسخ دهد. مولف همیشه غایب است و غایب خواهد بود و در صورت حضور هم تعهدی ندارد که در برابر تکتک خوانندگانش پاسخگو باشد. در این شرایط، مثلا در مورد شعر نیما - اگر حتی خود نیما اسمهای خاص و واژگان دشوارش را توضیح نداده باشد - پای محقق و منتقد ادبی به میان میآید که از طریق فرهنگهای لغت یا پژوهشهای میدانی، مشکلات واژگانی یا معناشناختی متن را میگشایند. در برخی موارد هم مولف - شاعر، گرهها، مشکلات و نقاط مبهم متن (شعر) را با توضیحات و ارجاعاتی که در قالب نوعی سخن موسوم به پانوشت ظهور مییابند، شرح میدهد. اینجا دیگر خود مولف - شاعر به دلایلی که خود تشخیص میدهد، اولین قدمها را در خوانش متن خود برمیدارد؛ خوانشی که به واقع به نیابت خواننده و چه بسا در جایگاه خواننده صورت میپذیرد.
در اینجا مولف چون متن را از خود و تحت مالکیت خود میداند و برای خود ارزش سلسله مراتبی نسبت به خواننده قائل است (مولف بر خواننده مقدم است)، خواننده را هم به مثابه یک پدیده انضمامی تحت تملک و وابسته به متن تلقی میکند؛ بهطوری که متن، مولف (خوانش مولف) و خواننده به این همانی () Identity میرسند. در این <این همانی>، خواننده متنی را که متعلق به مولف است، <باید> آنگونه بخواند که مولف پیش از این خوانده است؛ چراکه متن ازآن مولف است و خوانش او بیش از هر کس دیگری، بر خوانش خواننده مقدم است. بهواقع، پانوشتمحوری، تلاشی است برای رسیدن به این <این همانی>؛ این همانی متن، مولف و خواننده.
به عبارت دیگر، این فرآیند مبتنی است بر <تجربه خوانندگی> مولف؛ فرآیندی که طی آن مولف - شاعر، <جهل> یا <ناآگاهی> خواننده را پیش از خوانش متن، محرز میداند و از طریق پانوشت دادن به جبران آن میکوشد. واژگان و اصطلاحات نیازمند توضیح که به پای [ان] متن (شعر) نوشته میشوند، هر کدام نشانگر تاریکیهای متنیای هستند که مولف - شاعر با پانوشت زدن، بر آنها صحه میگذارد. بهواقع، مولف - شاعر به این باور رسیده است که عناصری از متن مولفش، تاریک، مبهم و غیرقابل فهمند و نیازمند شرح و رمزگشایی. از طرف دیگر، دلیل روشنی هم وجود ندارد که نشان دهد خواننده یا خوانندگان احتمالی متن، نسبت به واژگان و اصطلاحات به کار رفته در متن، <ناآگاه> و <جاهل>اند. این مساله در حقیقت از پیشفرض و پندار مولف - شاعر ناشی میشود و همه خوانندگان را از نظر دانایی، اطلاعات عمومی، شعری و... و مهارتهای خواندن در جایگاه یکسانی قرار میدهد.
در این مرحله، مولف - شاعر مقتدرانه و مسلط وارد صحنه میشود و بنا به تشخیص خود و با گزینش و داوری و بر پایه دانشی که درباره آحاد واژگانی، اسطورهای، تاریخی و فرهنگی متن (شعر) خویش دارد، خواننده را در مسیر خوانش (و چه بسا درک و تاویل متن) هدایت میکند. آیا این پانوشت زدنها و حاشیهنویسیها، راهی برای هدایت خواننده در فرآیند تفسیر و تاویل نیست؟ و اگر بخواهیم مولفمدارانهتر به قضیه نگاه کنیم، آیا این کنش، تلاشی - هرچند ناخودآگاه - برای <جهتمند> کردن خواننده و خوانش او در جهت خوانش مولف نیست؟
آیا این فرآیند، بر این پیشفرض استوار نیست که چون متن ازآن مولف است، خوانش خواننده از متن هم باید ازآن (یکسان با خوانش مولف) مولف باشد؟ اینها البته پرسشهایی هستند که نمیتوان بهطور کلی و بدون مصداق متنی و عینی مشخصی به آنها جواب داد؛ شاید بهتر باشد با پیشکشیدن شعر معینی که حاشیهمدار و پانوشتمحور است، به بررسی و غور در پرسشهای مذکور پرداخت. پانوشت زدن بر هر اثر نوشتاریای - خاصه آنجا که پای متنی ادبی در میان است - تلاشی است برای فراتر رفتن از مرزهای پایانی متن؛ پاراگراف آخر متن، اعلام نهایی شدن متنی است که در ظاهر رو به پایان است اما پانوشت یا حاشیه بر افزوده، این قاعده را دگرگون میکند؛ نوعی سخن انضمامی که ضمیمه میشود تا به گشودن برخی از رمزگانهای متن کمک کند. در فرآیند پانوشت زدن یا اساسا در این ایده که پانوشت زدن، ضرورت خوانش متن است، نوعی تمدید حضور <من> بلامنازع مولف هم هست؛ طوری که مولف، آگاهی =( دانش) برترش را نسبت به خواننده - خواهناخواه - ابراز میدارد؛ چه اگر چنین نبود و خواننده را نیازی به این توضیحات و رمزگشاییها نبود یا پیشفرض مولف - شاعر آن بود که خواننده، آگاهی پیشینیای نسبت به عناصر کلامی - واژگانی اثر دارد، دیگر چه لزومی داشت مولف - شاعر چنین زحمتی به خود بدهد؟
در گذشته ادبی ایران، شاعران بزرگی چون رودکی، منوچهری (با آن همه اسمهای خاص و اقلیمی) خاقانی، نظامی، مولوی و... هیچگاه، حاشیهها، پانوشتها و نوشتههای رمزگشایانه به آثار خود ضمیمه نکردهاند؛ البته نه بدان جهت که پیشفرض آنان این بوده که خوانندگان به واژگان، اصطلاحات، استعارهها و کنایههای شعر ایشان، آگاهی و شناخت دارند بلکه شاید به این جهت که اولا چنین سنتی در فرهنگ شعری ما نبوده و دیگر اینکه حجم هفتاد من کاغذ آثار آنان اجازه چنین کاری را نمیداده است. اما اینکه دقیقا از کی پانوشت زدن بر شعر فارسی باب شده، خود جای پژوهش و بررسی دارد که فعلا از عهده نوشتار حاضر خارج است. بههر حال، آنچه روشن است این است که یا تحت تاثیر ادبیات جهانی یا به ضرورتی که مولف - شاعران ایرانی احساس کردهاند، چند صباحی است که تولید شعرهای پانوشتمحور یا حاشیهمدار در ایران باب شده است.
مساله شکلگیری پدیدهای به نام پانوشت یا حاشیه در شعر فارسی و تاریخچه - هرچند کوتاه - آن، نیازمند بررسی و جستوجوی بیشتر است و نگارنده درصدد است در کنار پارهای از بررسیهای جنبی، به فراخور متنهای انتقادیای که در آینده خواهد نوشت، بیشتر و دقیقتر به آن بپردازد. با این حال، به نظر میرسد در این نوشتار، صرف توجه دادن به چنین مسالهای کافی باشد. اگر نظر روایتشناسانی چون <تراگوت> و <پرات> را بپذیریم که معتقدند <روایت تجربهای است که به فعل گذشته نقل میشود>۱۱)، میتوان گفت که اساسا محوریت در امر روایتگری با کنش () act یا فعل (به صیغه گذشته یا حال) است؛ بنابراین میتوان هر متنی - اعم از شعر یا نثر - را که دارای فعل یا کنش است، روایت (بهمعنای عام کلمه) به حساب آورد. اگر فاعل هر کنشی (مثلا برخاستن، نشستن و...) مشخص باشد، آنوقت <روایت بودن> روایت بیشتر به چشم میآید.
در گزاره <من برخاستم و سپس نشستم>، ما با یک واحد روایی سروکار داریم؛ سوژه دارد فعل <برخاستن> و <نشستن> خود را روایت میکند. این نکته را نیز باید افزود که سخن تراگوت و پرات به این معنا نیست که اگر روایت به فعل زمان حال روایت شود، دیگر روایت نیست بلکه منظور این است که اگر رویدادی حتی به زبان حال هم روایت شود، باز هم در ذهن خواننده، تجربهای مربوط به گذشته است چراکه نویسنده - شاعر، قبلا رویدادی را روایت کرده است و متن در گذشته به سروسامان رسیده است.۲۲) حتی روایت در نظریات رولان بارت - منتقد فرانسوی - فراتر از روایت به مثابه داستان، رمان و... است و جلوهای عام و کلی مییابد؛ چنانکه بارت روایت را از اجزای لاینفک جامعه و فرهنگ بشری میداند و معتقد است که سازواره روایت را در پدیدارهایی چون قصه، اسطوره، مد، تاریخ و... میتوان دید. شعر هم به مثابه یک پدیده کلامی از این قاعده مستثنا نیست و هر قطعه شعری - چه در قالبهای کلاسیک و چه نو - میتواند یک <شاکله روایی> باشد. به همین دلیل نگارنده، ترکیب <شعر روایی> را به معنای عام و بنا به تعریفی که از روایت داده شد، بهعنوان یک ژانر فرعی و بهطور دربست نمیپذیرد و بر این باور است که تنها زمانی میتوان ترکیب <شعر روایی> را بهعنوان اصطلاحی قابل قبول در تقسیمبندیهای مربوط به ژانر شعر پذیرفت که مولف تعمدا و با طرح و نقشه و نظام قبلی، شعر را محمل روایت رویدادی یا داستانی کرده باشد؛ آن هم به شرطی که بتوان عناصر ساختاری روایت و جنبههای گفتمانی و روایتشناختی متن را در مقام تحلیل و بررسی بیرون کشید و یک به یک توضیح داد.
علاوه بر این، حفظ جوهره شعری شعر هم از اهمیت زیادی برخوردار است و نباید آن را فدای روایت رویداد یا واقعهای کرد، بهطوریکه شعریت شعر به کلی از دست برود. برخی از منظومههای داستانی تاریخ شعر فارسی - بهجز استثناها یا بخشهایی از برخی از متون - بهطور کلی، <روایت شعری>اند تا <شعر روایی>؛ از جمله برخی یا بخشهایی از منظومههای مهدی اخوانثالت. در حقیقت نوشتن و تولید <شعر روایی> در معنای مذکور، بسیار دشوار است و مرز آن با روایت شعری بسیار شکننده است. پانوشتمحوری یا حاشیهمداری در شعر، پیشفرض دیگری هم دارد و آن این است که متن را یارای آن نیست که بهطور خودبسنده، رمزگانها و دالهای سردرگم، مبهم و ناآشنای خود را برای خواننده توضیح دهد؛ بنابراین جایی در پایین یا حاشیه شعر باید در نظر گرفته شود تا مدلولهای روشنگر(؟)! به آنجا منتقل شوند.
در این میان، خواننده هم باید در برابر هر دال یا رمزگانی که با ستاره مشخص شده و او را به پایین یا نقطه نهایی متن ارجاع میدهد، توقف کند و از متن به حاشیه بپرد. در این معنا، پانوشت یا حاشیه، بانک اطلاعاتی و نرمافزاری متن است که درباره پارهای از دادههای متن سخن میگوید. بهطور طبیعی، ماهیت <سخن موسوم به پانوشت یا حاشیه>، با ماهیت <سخن به مثابه متن> به کلی متفاوت است و حتی متن و پانوشتهایش به لحاظ شکلشناختی و فرمیک هم متفاوتاند؛ چراکه سازوکارهای این هر دو یکسان نیست که البته نگارنده در فرصتی مناسبتر به این مقوله نیز خواهد پرداخت.
کوتاه سخن اینکه ماهیت شعر به مثابه سخنی مخیل و... با ماهیت پانوشت یا حاشیه به مثابه سخنی از نوع شرح، توضیح، تعلیقات و... متفاوت است و بنابراین نمیتوان سادهانگارانه، پانوشت شعر را از جنس خود شعر دانست مگر آنکه به مرزهای شعر نزدیک باشد یا نوعی بازی نشانهشناختی، متنی، پارودیک و... در میان باشد که آن هم پدیدارشناسی خاص خودش را دارد.
با این حال خوانندهای که پانوشت یک شعر را میخواند، انتظار ندارد که با شعر دیگری روبهرو شود که شعر قبلی را توضیح میدهد؛ شعر دیگری که ممکن است خودش هم نیاز به توضیح داشته باشد و آنوقت شعر دیگری (در مقیاس ادبیات سنتی ما: بیت و در مقیاس ادبیات جدید: سطر) نیز در صورت نیاز باید شعر قبلی را توضیح دهد و... آنجا که پانوشت عبارت است از چندین گزاره توضیحی، خواننده به سادگی درمییابد که این پانوشت، هر چه هست شعر نیست و مناسبات آن با مناسبات زبان شعری متفاوت است.
مهدی دادخواه تهرانی
پانوشتها:
۱- اخوت، احمد:دستور زبان داستان، چاپ اول، ۱۳۷۱، اصفهان، نشر فردا، ص ۹.
۲- نک: همان، ص ۹.
۳- قدرخواه، کیوان: گوشههای اصفهان، چاپ اول، ۱۳۷۰، اصفهان، موسسه انتشارات بهینه، ص ۱۹.
۴- همان، ص ۷.
۵- همان، ص ۲۰.
۶- همان، ص ۷.
۷- همان، ص ۹.
۸- همان، ص ۳۵.
۹- قدرخواه، کیوان: پریخوانیها، چاپ اول، ۱۳۷۳، اصفهان، نشر فردا، ص ۱۸.
۱۰- نک: الیوت، تیاس: سرزمین هرز، ترجمه بهمن شعلهور، چاپ دوم (؟)، ۱۳۸۷، تهران، نشر چشمه، پانوشتها.
۱۱- پرس، سنژون: آناباز، ترجمه محمدعلی سپانلو، چاپ دوم، ۱۳۸۶، تهران، نشر هرمس، ص ۲۸.
۱۲- نک: مجله ادبی، فرهنگی، هنری <آذرنگ>، دی و بهمن ۱۳۸۰، شماره ۶ و ۷، ص ۵۲ به بعد.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست