پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024


مجله ویستا

اسلام در فرانسه سکولار


اسلام در فرانسه سکولار

کتاب «اسلام در فرانسه» کتاب شاید مهم ترین کتابی باشد که در موضوع اسلام و مسلمانان در فرانسه تاکنون منتشر شده است

کتاب «اسلام در فرانسه» کتاب شاید مهم ترین کتابی باشد که در موضوع اسلام و مسلمانان در فرانسه تاکنون منتشر شده است. اف شارل زرکا فیلسوف فرانسوی و مدیر یکی از بخش های مرکز ملی پژوهش های علمی فرانسه بر تهیه این کتاب اشراف و نظارت داشته است. وی استاد فلسفه سیاسی مدرن و معاصر در دانشگاه سوربن هم هست و اخیراً کتابی با عنوان «تسامح دشوار» (انتشارات دانشگاهی فرانسه، ۲۰۰۴) منتشر کرده است.

در کتابی که در صدد معرفی و نقدش هستم و بیش از هفت صد صفحه دارد، ده ها تن از پژوهشگران با ریشه های عربی و فرانسوی و اسلامی مشارکت دارند، که از آن شمارند: رشدی علیلی، محمد ارگون، فتحی بن سلامه، الیزابت بادنتر، عبده فیلالی انصاری، ماکسیم رودنسون، - که اخیراً در گذشته است، اولیویه روآ، ژیل کیپل، مالک استازی، برونو ایتین، کریستیان جامبیه و چند نفر دیگر، تمام دست اندرکاران این کتاب، با جهان عرب و مطالعات اسلامی، کم و بیش ارتباط دارند. بخش عمده این کتاب در قالب گفت وگو با شخصیت هایی مشخص یا مقالات تدوین شده است.

پرسش آغازین این کتاب این است که شمار مسلمانان فرانسه چقدر است؟ دانسته است که این پرسش در دوره اخیر به موضوعی سیاسی تبدیل شده است. زیرا پاره ای کسان شمار مسلمانان را بسیار، بالاتر از شمار واقعی بیان می کنند و پاره ای کسان پایین تر از آن و هر دو نیز ریشه در انگیزه های انتخاباتی یا سیاسی دارد. برخی می گویند شمار مسلمانان فرانسه به پنج و یا حتی شش میلیون نفر می رسد و برخی شمار آنان را بسیار کم تر از این رقم می دانند.

اما حقیقت چیست؟ در آخرین سرشماری که در سال ۱۹۹۹ انجام شد روشن شد که عدد واقعی مسلمانان سه میلیون و شش صد و پنجاه هزار تن است. اما این رقم شامل فرانسوی هایی است که به اسلام گرویده اند یا افرادی که جزء اقلیت های کوچک هستند نمی شود. در نتیجه برخی از کارشناسان شمار مسلمانان فرانسه را به چهار میلیون تن می رسانند، که توزیع آنان چنین است: الجزایرها = ۱۵۷۷۰۰۰ نفر، مغربی ها = ۱۰۰۴۰۰۰ نفر، تونسی ها = ۴۱۷۰۰۰ نفر، آفریقای سیاه = ۳۳۹۰۰۰ نفر، ترک ها = ۳۱۳۰۰۰ نفر. بنابراین شمار مغربی ها یعنی عرب ها و بربرهای مسلمان به حدود سه میلیون و به طور دقیق ۲۹۹۸۰۰۰ نفر می رسد. یعنی این که این گروه بزرگ ترین اقلیت فرانسه را تشکیل می دهند.

ژیل کیپل در مصاحبه ای که با وی شده، میان هویت طایفه ای و هویت سیاسی شخص تفاوت می نهد. زیرا گاهی فردی از یک طایفه به نامزدی از طایفه دیگر رای می دهد که با تمایلات سیاسی اش هماهنگ است. وی در ادامه می گوید: به نظر می رسد که ۵ تا ۸ % از مجموع ساکنان فرانسه را مسلمانان تشکیل می دهند. اما تقسیم مردم براساس گرایش های دینی اشان در فرانسه ممنوع است. زیرا سکولاریسم، دین را مساله ای شخصی می داند که دولت حق دخالت در آن را ندارد. در فرانسه شهروند، با صرف نظر از دین و طایفه اش، شهروند است و میان شهروندی و گرایش دینی، تفکیک کامل وجود دارد، برعکس آنچه که در جهان عرب و اسلام که در آنها هنوز مفهوم شهروند و شهروندی به معنای مدرن تبلور نیافته، جریان دارد.

وی پس از موضع نیکولا سارکوزی - وزیر کشور وقت فرانسه - ابراز تعجب می کند که پذیرفت در کنگره سازمان های اسلام گرای وابسته به اخوان المسلمین شرکت کند. وی سپس این پرسش را مطرح می کند که اگر وی در کنگره سیاسی جبهه ملی به رهبی ژان ماری لوپن رهبر راست گرای افراطی فرانسه شرکت کند، چه اتفاقی خواهد افتاد؟ و پاسخ می دهد: در آن صورت موج ویران گری از انتقادات و اعتراضات به راه خواهد افتاد که چه بسا وی را به کناره گیری مجبور کند.

از این گذشته، سارکوزی با ترجیح دادن مسلمانان متعصب یا بنیادگرا بر مسلمان سکولار و لیبرال سیلی ای دردآور به صورت مسلمانان سکولار یا لیبرال زده و گلایه آنان نیز طبعاً باید این باشد که اگر ما هم مظاهر اسلامی را رعایت می کردیم دولت توجه بیشتری به ما نشان می داد.

بنابراین از سخن کیپل چنین برداشت می شود که دولت فرانسه باید به مسلمانان متمایل به عصر و سکولاریسم و مدرنیته توجه کند، زیرا شمار آنان در میان اقلیت مغربی زیاد است و بیش از آن چیزی است که وزیر کشور تصور می کند.

اما شرق شناس پرآوازه ماکسیم رودنسون در مقاله ای پر آب و رنگ با عنوان «طاعون طایفه گرایی» فرانسه را از گسترش این وباء برحذر می دارد و آن را موجب نابودی وحدت ملی اش درآینده می داند. زیرا نظام سیاسی فرانسه، سکولار است و با مردم براساس طوایف و یا ریشه های نژادی شان رفتار نمی کنند، بلکه براساس این که همه آنها شهروند و در برابر قانون برابرند با آنان رفتار می کند و شایسته است این وضع همچنان تداوم یابد. یک فرد فرانسوی، پیش از آن که مسیحی، مسلمان و یا یهودی باشد، فرانسوی است و گرایش قومی - یا تابعیت - کاملاً بر گرایش دینی و یا طایفه ای که مساله ای شخصی است، غلبه دارد. بافت وحدت ملی در فرانسه پس از انقلاب کبیر و پیروزی فرانسه بر دو دستگی طایفه ای میان کاتولیک ها و پروتستان ها به همین منوال بوده است.

رودنسون در ادامه می گوید: من دورانی طولانی در لبنان زندگی می کردم و مفهوم وباء طایفه گرایی را که در پیکره این جامعه جا خوش کرده و از درون آن را ویران می کند و به جنگ های خانگی منجر می شود درک می کنم. در لبنان شما به زور مسیحی هستید، زیرا در خانواده ای مسیحی به دنیا آمده اید و به زور مسلمان هستید، چون در خانواده ای مسلمان دیده به جهان گشوده اید و هیچ گاه نمی توانید از این چارچوب طایفه ای خارج شوید، حتی اگر خودتان چنین چیزی را بخواهید. همگان به شما براساس این که مارونی یا سنی یا شیعه یا درزی هستید نگاه می کنند، حتی اگر شما مارکسیست و کمونیست یا لائیک باشید و هیچ تعلق خاطری به دین نداشته باشید، باز هم وابستگی طایفه ای از گهواره تا گور همراه شما است.

رودنسون برای تقریب ذهن فرانسوی به این مشکل - که تصورش هم برایشان دشوار است - مثالی می زند. وی می گوید: تصور کنید که جورج ماشیه لبنانی بود. یا تصور کنید که نظام طایفه ای لبنان در فرانسه حاکم بود. آیا می دانید چه می شد؟ مردم جورج ماشیه را نماینده اکثریت کاتولیک می شمردند؛ با آن که وی رهبر حزب کمونیست است و هیچ رابطه ای با مذهب کاتولیک ندارد، اما چون وی در خانواده ای کاتولیک به دنیا آمده، گرایش طایفه ای اش همچنان او را تعقیب می کرد، اگر چه وی ملحد باشد و این وابستگی طایفه ای، بر گرایش کمونیستی اش غلبه می یافت.

براساس معیارهای لبنانی و یا هر جامعه مبتنی بر طایفه گرایی، فرانسوا میتران، باید حتماً بر رقیبش میشل روکار پیروز می شد، زیرا روکار از اقلیت پروتستان بود.

رودنسون ادامه می دهد: آیا این معیارها را برای فرانسه می پسندیم؟ آیا این شیوه، همان شهروندی است؟ آیا فرانسه در طی قرن ها برای بازگشت به نظام طایفه ای قدیمی که پیش از انقلاب فرانسه بر این کشور حاکم بود، مبارزه کرده است؟ پس می پرسد: این وضع به چه معناست؟ یعنی این که لبنانی پیش از آن که لبنانی باشد، مارونی یا سنی یا شیعه و یا درزی است. به این ترتیب گرایش طایفه ای یا مذهبی همواره برگرایش قومی یا ملیتی می چرخد؟

برای مثال دولت لبنان نمی تواند مهندس مارونی را استخدام کند مگر آن که بی درنگ مهندس سنی را حتی اگر شایسته کار نباشد استخدام کند و یا به عکس. چرا چنین می کند؟ زیرا می خواهد توازن طایفه ای را حفظ کند. زیرا دولت بر همین بنیاد نهاده شده است. آیا برای فرانسه نیز چنین چیزی را می خواهیم؟

اگر چنین وضعی در فرانسه پیاده شود، معنایش پایان تمدن و ترقی فرانسه خواهد بود. نمایندگان پارلمان لبنان نیز بر همین اساس انتخاب می شوند و وزرا نیز بر همین اساس گزینش می شوند. هر طایفه سهم خود را دارد. زمانی که من در پایان دهه چهل و آغاز دهه پنجاه میلادی در لبنان بودم، طایفه گرایی در خواب بود و هم زیستی امکان داشت. اما چند سال پس از آن آتش طایفه گرایی شعله ور شد و خشک و تر را یکجا سوزاند و لبنان را ویران کرد. پس ای فرانسه به هوش باش!

اما اولیویه روآ پژوهشگر معروف و متخصص جنبش های اسلام سیاسی، و یا بنیادگرایی، این پرسش را طرح می کند. آیا اسلام متفاوت از ادیان دیگر است؟ آیا مشکلی را طرح کرده که دیگر ادیان در فرانسه طرح نکرده باشند؟ و پاسخ می دهد: طبعاً خیر. باید بدانیم که نظام سکولار فرانسه پس از پیکارهای شدید با مذهب کاتولیک - یا مذهب اکثریت فرانسوی ها - برضد دین مسیحی تشکیل شد. اما فرانسوی ها حافظه اشان ضعیف است و به سبب سلطه سکولاریسم از حدود یک قرن پیش تاکنون این همه را به فراموشی سپرده اند.

اما از نسل های پیشین بپرسید که چه بر آنان رفته و تثبیت سکولاریسم چقدر دشوار بوده است. بپرسید که واکنش پرشور علمای دینی و بنیادگرایان مسیحی و به ویژه کاتولیک ها چقدر شدید بوده است؟ آنان در ابتدا به طور قاطع، سکولاریسم را رد می کردند و گمان می بردند که سکولاریسم به معنای پایان یافتن دین و دیانت است. در آن صورت است که می توانید واکنش خشم آلود کنونی بنیادگرایان اسلامی را درک کنید. همه ادیان در برابر سکولاریسم و دموکراسی و آزادی عقیده و حقوق بشر، دو دل هستند. اگر از کاردینال راتزبخر مسئول امور عقیدتی واتیکان بپرسید به شما پاسخ خواهد داد: حقیقت یک چیز است و آن همان است که تنها در دین مسیحی و نه جز آن وجود دارد. اگر از شیخ الازهر بپرسید نیز همین پاسخ را خواهد داد، اما به جای مسیحیت، اسلام را قرار خواهد داد. اگر از خاخام بزرگ یهودیان هم بپرسید پاسخی مشابه دارد... بنابراین بنیادگرایی، حقیقتی واحد دارد، اگر چه تجلیات آن متفاوت و مختلف باشد.

هر مؤمن بنیادگرایی به شما خواهد گفت که قانون خدا بر قانون بشر، برتری دارد. از این رو بنیادگرای مسلمان، قوانین جمهوری فرانسه را رد خواهد کرد و به شریعت تمسک خواهد کرد. این همان کاری است که کاتولیک ها هم صد سال پیش - پیش از تحول فکری و پذیرش سکولاریسم - انجام می دادند. اما رفته رفته جدایی میان فضای سیاسی عمومی جامعه و فضای شخصی درونی دینی را پذیرفتند. در نتیجه میان قانون وضعی و سکولار دولت و قانون آسمانی (دین) به علت وجود ادیان و مذاهب تفکیک ایجاد شد. ادیان مختلف اند ولی قوانین جمهوری فرانسه، یکی است و باید بر هر شخصی که در سرزمین فرانسه زندگی می کند، اعمال شود.

روآ می گوید: ما نمی توانیم یک قانون برای یهودیان فرانسه وضع کنیم و یک قانون برای مسیحیان و یک قانون برای مسلمانان و یک قانون برای بودایی ها و... ما یک قانون داریم که باید بر همه شهروندان به طور برابر تطبیق یابد. بنیادگرایان اسلامی ای که در فرانسه زندگی می کنند، مانند طارق رمضان، رفته رفته این حقیقت را درک می کنند طارق رمضان خواهان احترام مسلمانان به قوانین دولت و تعلیق عمل به شریعت و حدود، مانند حد زن زانیه یا قطع دست دزد و تعزیرِ می خواران شده است. زیر بر آن است که اجرای این حدود در عصر جدید ناممکن است. اولیویه روآ ادامه می دهد: بر نیکولا سارکوزی خرده گرفته اند که چرا به تشکل های بنیادگرا در فرانسه توجه دارد. تشکل هایی مانند اتحادیه ملی مسلمانان فرانسه (FNMF) و اتحادیه سازمان های اسلامی در فرانسه (UOIF) که هر دو به اخوان المسلمین نزدیکند.

اما این دو سازمان بخش های گسترده ای از مسلمانان فرانسه را تحت شمول خود دارند و بسیار سیاسی اند. دولت هم چاره ای جز توجه به آنان ندارد. تصمیم سارکوزی به برقراری ارتباط با چنین سازمان هایی زمینه های سیاسی هم دارد.

زمانی که سارکوزی تصمیم می گیرد این دو سازمان را وارد دایره گفت وگو پیرامون وضعیت اقلیت مسلمانان فرانسه کند، می خواهد با یک سنگ دو گنجشک را شکار کند. نخست این که می خواهد عناصر خطرناک تر این سازمان ها را از طریق واگذاری مسئولیت به آنان، به بی طرفی بکشاند و دوم این که از این سازمان های بنیادگرا در روابط خارجی با کشورهای عربی و اسلامی بهره گیرد و منافع مشخص خود را تامین نماید.

بنابراین سارکوزی می داند که چه می کند؟ او آدم کودنی نیست و تا آن حد که برخی تصور می کنند، متهور هم نیست. او است که این تشکل ها را جهت می دهد و نه به عکس. افزون بر این، این راه تنها راه تحول بخشیدن به ذهنیت بنیادگرایان و فهماندن مدرنیته به آنان و واداشتن آنان به تعامل غیرخشن با مدرنیته است، زیرا زمانی که آنان را در موضع مسئولیت پذیری قرار می دهید، سرپیچی اشان از نظام فرانسه کمتر می شود و اعتدال و رفتار مثبت و احساس مسئولیت بیشتری از خود نشان می دهند.

از این رو است که اولیویه روآ از موضع نیکولا سارکوزی دفاع می کند، برعکس ژیل کیپل که چنان که پیشتر دیدیم از رفتار او انتقاد کرده بود.

روزنامه نگار سویسی سلیوان بیسون که در روزنامه لوتان ژنو اشتغال دارد، با مقاله ای مهم با عنوان «خاندان رمضان و جایگاهشان در نظام بنیادگرای بین المللی» در این کتاب مشارکت داشته است. طبعاً مقصود وی خانواده طارق رمضان است.

این نویسنده می گوید: سعید رمضان، پدر طارق، در سال ۱۹۶۱ مرکز اسلامی ژنو را به عنوان نخستین حلقه از سلسله مراکز اسلامی اروپا تاسیس کرد. وی در میانه دهه پنجاه از زندان جمال عبدالناصر آزاد و راهی عربستان سعودی شد. در آن کشور ثروت فراوانی به دست آورد و به سوئیس رفت و این مرکز را با هدف مبارزه با فلسفه الحادی مادی گری (ماتریالیسم) که به نظر وی بر غرب حاکم بود تاسیس کرد.

این به معنای آن است که وی وارد جنگی تمام عیار نه تنها با کمونیسم که حتی با لیبرالیسم و نه تنها با اتحاد شوروی و بلکه با غرب سکولار دموکرات نیز شده بود. یک سال پس از تاسیس این مرکز سعید رمضان پروژه ای را آغاز کرد که به ولادت تشکیلات «ارتباطات جهان اسلام» (رابطه العالم الاسلامی) انجامید که عربستان سعودی هدایت و تامین مالی اش را برعهده داشت. اما در آغاز دهه هفتاد، مشکلاتی میان سعید رمضان و عربستان سعودی پدید آمد که در نتیجه آن عربستان رابطه اش را با وی قطع و به کمک های مالی اش پایان داد. هرچند این به معنای قطع روابط کامل میان دو طرف نبود. زیرا در سال ۲۰۰۳ طارق رمضان در یکی از مهمانی های سفارت عربستان در پاریس دیده شد.

اما سعید رمضان کیست؟ او داماد حسن البنا مؤسس اخوان المسلمین مصر و از سرسخت ترین دشمنان جمال عبدالناصر است. سعید از پیش از چهارده سالگی به جماعت اخوان پیوست و سپس منشی حسن البنا شد که دخترش را به عقد نکاح وی درآورد.

واقعیت این است که مرکز ژنو به دفتر کار خانوادگی تبدیل شده است، زیرا رییس کنونی آن هانی رمضان و رییس هیات مدیره اش ایمن رمضان و اعضای آن مادر همه اینها وفاء رمضان و خواهرشان اروی رمضان و برادران طارق، بلال و یاسر رمضان هستند. پرآوازه ترین آنها اکنون، طبعاً طارق رمضان است که بر صفحه تلویزیون ظاهر می شود و با نیکولا سارکوزی مناظره می کند و وسایل ارتباطی را به خود مشغول کرده است.

ریاست مرکز اسلامی ژنو تا سال ۱۹۹۵ که پدرشان سعید رمضان درگذشت، بر عهده وی بوده است. هانی رمضان در سال ۲۰۰۳ به سبب نوشتن مقاله ای که در آن سنگسار زن زناکار را تایید کرده بود، پست تدریس در مدارس سوئیس را از دست داد. پس از آن طارق رمضان مجبور شد تا برای دور ماندن از اتهام تعصب و بنیادگرایی، از وی فاصله بگیرد. طارق درباره برادرش سخنی گفت که سبب شد تا دیگران او را به استفاده از زبانی پیچیده و دوگانه متهم کنند. این اتهام هنوز هم تعقیبش می کند. وی درباره برادرش که طرفدار سنگسار است گفته است: من از این حیث با افکار او موافق نیستم اما با کسی که وی را از بیان اندیشه هایش باز می دارد، مخالفم.

به هر روی برادران رمضان مشروعیت ایدئولوژیک خود را از سه منبع برمی گیرند: نخست از پدرشان سعید رمضان که در تمام طول زندگی اش با عبدالناصر مبارزه کرد. دوم از مرکز ارتباطات جهان اسلام که مرکز آن در جده است. و سوم از شیخ یوسف قرضاوی که تاثیر ژرفی بر توده های عرب و مسلمان دارد و کانال ارتباطاتی او هم بر نامه مشهور «الشریعه و الحیاه» شبکه الجزیره است. در دهه نود، طارق رمضان «مرکز ارتباطات مردان و زنان مسلمان سوییس» را تاسیس کرد که خواستار گشایش مدارس اسلامی خاص به عنوان مکمل مدارس عمومی سوییس و ارائه آموزش های اسلامی به شیوه اخوان المسلمین در این مدارس شده است. طارق رمضان در بیانیه تاسیس این مرکز آورده است: هدف این مرکز تبیین نقش تمدنی اسلام است. این مرکز از مقامات سوییس می خواهد اسلام را به عنوان دین رسمی دوم پس از مسیحیت کاتولیک و پروتستان به رسمیت بشناسند. اما سلیوان بیسون نویسنده این مقاله معتقد است، شکل اجرایی این درخواست آن است که سوییس کشوری سکولار است و هیچ دینی را به عنوان دین رسمی کشور به رسمیت نشناخته است؛ اگرچه از صدها سال پیش تاکنون، دین غالب مردم، مسیحی است.

پس از حادثه یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱ طارق رمضان پایه گذار کنگره ای در سپتامبر ۲۰۰۲ شد تا درس ها و عبرت های این حادثه را مطالعه کند و مسلمانان بنیادگرا چگونگی رویارو شدن با این مرحله دشوار را بشناسند. نشست های این کنگره نتایج زیر را از پی داشت؛ نخست این که مسلمانان باید روابط خود را با گروه های ضداسرائیل در غرب تقویت کنند تا شکاف و یا فاصله بیشتری میان اروپا و اسرائیل ایجاد کنند. دوم: این که از مبارزات مسلحانه فلسطینی ها و از آن جمله بمب گذاری ها و عملیات های شهادت طلبانه حمایت کنند. سوم این که بکوشند تا میان امریکا و اروپا شکاف ایجاد کنند تا به اندازه امکان، امریکا از اروپا جدا شود.

نویسنده مقاله بر آن است که اکنون شیخ یوسف قرضاوی به استاد همگان و از جمله طارق رمضان و برادرش هانی و تمام این نسل از بنیادگرایان جوان تبدیل شده که می خواهند خود را با پوشش اصلاح طلبانه معرفی کنند. همه می دانند که شیخ یوسف قرضاوی حادثه یازدهم سپتامبر را صراحتاً محکوم کرد، اما از عملیات های شهادت طلبانه ای که غیرنظامیان را در اسراییل هدف قرار می دهد حمایت می کند. او هم مانند برادران رمضان، مشروعیت دینی خود را از «امام شهید» حسن البنا برمی گیرد.

یوسف قرضاوی و طارق رمضان معمولاً با هم در چنین کنگره هایی حضور می یابند و به یک «جریان اصلاح» به تعبیر برخی از هوادارانشان گرایش دارند، اما برخی دیگر، این اصلاح گری را پوسته ای سطحی می دانند که نیت های حقیقی و صبغه رادیکالی اندیشه اشان را می پوشاند. زیرا این دو، نهایتاً بنیادگرا هستند و هرگونه نوسازی حقیقی اندیشه اسلامی را به شیوه ای که در اندیشه مسیحی رخ داد، رد می کنند. پژوهشگران اسپانیایی ای که به تحقیق درباره شبکه های القاعده اهتمام دارند، برآنند که شیخ یوسف قرضاوی، رابطه ای محکم با یکی از اعضای مهم القاعده به نام احمد ابراهیم دارد که دولت اسپانیا در سال ۲۰۰۲ او را دستگیر کرده است و حداقل تا سال ۲۰۰۲ قرضاوی در بانک التقوی که از سوی دولت امریکا به حمایت مالی از حرکت های تروریستی متهم شد، سهامدار بوده است. دو تن از مدیران این بانک در سوییس سکونت دارند که اخیراً از سوی دولت سوییس متهم به حمایت مالی از سازمان های جنایتکار متهم شده اند. یکی از این دو یوسف ندا است که اعتراف کرده است سال ها نقش وزیر خارجه اخوان المسلمین در اروپا و امریکا را برعهده داشته است.

به هر روی داوری ها پیرامون طارق رمضان متفاوت است. برخی او را اصلاح گرایی معتدل می دانند و برخی دیگر معتقدند که وی تحت پوشش اعتدال و اصلاح گری، مواضع رادیکالی دارد. زیرا وی در غرب زندگی می کنند و نمی تواند صریح تر از آنچه که تاکنون سخن گفته، سخن بگوید. از این رو است که اتهام دوگانه گویی یا پوشیده گویی همچنان تا امروز او را تعقیب می کند.

از دیگر بخش های این کتاب، مصاحبه ای است که با پروفسور آلفرد لوییس دوبری مار صاحب کتاب تاسیس اسلام که در پاریس منتشر شده انجام شده است. او می گوید: از قرن نوزدهم و پیروزی مدرنیته علمی و فلسفی، موضع جدیدی نسبت به نصوص دینی در قیاس با قرون گذشته ظهور یافت. علمای لغت و تاریخ، این نصوص را به صفت نصوصی ادبی یا اسنادی تاریخی، به مثابه هر نص دیگری مطالعه کردند، اگرچه این نصوص در لحظاتی از تاریخ صفت و مکانت مقدس یافته است، چرا که به باور آنان به هر حال این نصوص هم ترکیب یافته از حروف و الفاظ و ترکیب ها و جمله ها است و از این حیث همانند و هر متنی دیگر یونانی یا رومی از هومر یا افلاطون و یا... است.

بدین گونه، عالمان اروپایی به مطالعه نصوص تورات و انجیل روی آوردند و روش های علم تاریخ یا علم اللغه جدید را بر آنها پیاده کردند. نتایجی که آنان بدان دست یافتند، شگفت آور بود، اما این نتایج با انگاره ها و عقاید مؤمنان همسو نبود و واکنش های خشونت باری را در میان بنیادگرایان یهودی و اصولی در پی داشت. سپس همین روش ها را بر قرآن و نصوص اسلامی پیاده کردند و همان نتایج شگفت برانگیز را استخراج کردند و در این جا هم با واکنش های شدید از سوی مسلمانان سنتی مواجه شدند که شرق شناسان را به تلاش برای نابودی اسلام یا هجوم به پیامبر اسلام متهم کردند.

واقعیت این است که پژوهش تاریخی بنا به طبیعتش عریان گراست. این روش به شما می گوید که حوادث هزار یا دو هزار سال پیش دقیقاً چگونه اتفاق افتاده اند و نه آن چنان که یک مؤمن دوست دارد اتفاق افتاده باشد. در نتیجه قطعاً با عقاید موروثی تثبیت یافته در اذهان اصطکاک پیدا می کند. از این رو روش هایی که شرق شناسان در مطالعه قرآن و تاریخ اسلام به کار می گیرند، موجب تحریک مسلمانان می شود. اما همین اتفاق در آیین یهود و مسیحیت هم افتاده و نباید این را فراموش کنیم. زیرا چهره تاریخی، غیر از آن تصور و انگاره آرمانی ای است که مؤمنان از سنت و یا دین خود دارند. این تصویر تاریخی، ضرورتاً بسیاری از تصوراتی را که یهودیان از کیفیت شکل گیری تورات و کاتبان آن و عصر کتابت آن و رابطه آن با چالش ها و محیطی که در آن کتابت شده است، نقض کرد. درباره مسیحیان و مسلمانان نیز شاید همین را بتوان گفت، با این تفاوت که مسلمانان قرآن را کلام خدا می دانند و نه کلام بشر؛ و از این رو است که با آن که مسیحیان در اروپا، مشکل خود را با نقد تاریخی و علم مدرن حل کرده اند و دیگر علمایی را که روش های جدید را بر انجیل و تاریخ دوره نخست مسیحیت تطبیق می کنند متهم و محکوم نمی کنند، مسلمانان همچنان بر مواضع سنتی خود اصرار می ورزند و برای همین است که قاطعانه، شرق شناسان را محکوم و مطرود می دانند و بلکه از پژوهشگران مسلمانی هم که اعمال نقد تاریخی بر سنت و اسلام را پذیرفته اند، نمی گذرند و از آنان هم بدگویی می کنند. به هر روی بحث تاریخی، انسان مسلمان را به این نتیجه می رساند که جریان امور و حوادث، لزوماً آن گونه که به طور موروثی از آبا و اجداد به آنان منتقل شده، تحقق نیافته است و استدلال منطقی هم در اختیار او قرار می دهد. طبعاً همان گونه که امروزه در بنیاد بسیاری از باورهای مسلم انگاشته مسلمانان تحول و تغییر و تجدیدنظر راه یافته است، در آینده نیز این فرآیند تداوم و تعمیق خواهد یافت.

اما مورخ و رمان نویس فرانسوی ایتالیایی الاصل ماکس گالو در مقاله ای به نسبت سنجی سکولاریسم با ادیان پرداخته است. وی می گوید سکولاریسم به فرد آزادی انجام و عدم انجام مراسم و مناسک مذهبی را می دهد. اما ادیان این آزادی را به فرد نمی دهند و بر او تکلیف می کنند که به دینی که بر آن متولد شده ایمان یابد و مجبورش می کنند که شعایر و مناسک آنها را به جا آورد. گالو سپس به نیکولا سارکوزی حمله می کند و بر او خرده می گیرد که به کنگره مسلمانان بنیادگرای فرانسه رفت و در سالنی که زنان با حجاب از مردان ریش دار جدا شده بودند، سخنرانی مشهوری القا کرد. گالو می گوید این کار سارکوزی در خور شان جمهوری فرانسه که پایه هایش بر برابری زن و مرد و عدم تفکیک میان آنها قرار دارد، نیست. گالو جریان چپ فرانسه رابه سبب تمرکزشان بر ایده اختلاف و آزادی اختلاف و متفاوت بودن تا حد دادن حق انجام هر کاری به بهانه حق متفاوت بودن، سرزنش می کند. زیرا به نام حق متفاوت بودن می توان سکولاریسم را مردود شمرد و از حجاب و چند همسری دفاع کرد.

گالو می گوید: در کشور حقوق بشر و شهروندی و مدرنیته سیاسی و فکری (فرانسه) رفتارهای نادرستی مشاهده می شود. ما در گذشته از بنیادگرایی مسیحی افراطی رنج های فراوانی دیده ایم. بنابراین امکان ندارد به بنیادگرایی اسلامی، اجازه شکوفایی بر روی سرزمین خود را بدهیم. زیرا وقتی که سند الهیاتی سان برنارد قدیس مسیحی قرون وسطی را می خوانیم تصور می کنیم که سخن بن لادن را با همان الفاظ خاصش می خوانیم.

قدیس سان برنارد چه می گوید؟ او قتل کافر (یعنی شخص غیر مسیحی) را به مثابه تقرب به خدا و اجرای دستورهای او می داند. چرا؟ زیرا قتل کافر به معنای نابودی بشر و ریشه کنی آن از روی زمین است آیا بن لادن سخنی جز این می گوید؟ آیا می توان اجازه ابراز چنین سخنی را در فرانسه داد؟

نویسنده این مقاله سپس خطاب به فرانسوی ها سلسله ای از هشدارها را بیان می کند و می گوید: برحذر باشید از بازگشت به گذشته؛ برحذر باشید از دست شستن از سکولاریسم و مدرنیته، چرا که این دو مایه فخر اروپایند. از پذیرش نظام طایفه ای حاکم بر کشورهای انگلوساکسون برحذر باشید، زیرا با فرانسه که از جنگ های بین مذاهب و ادیان فراوان رنج برده است، تناسبی ندارد. ما نمی خواهیم فرانسه به مجموعه ای از طوایف که در همسایگی هم و در نزاع و ستیز و نفرت با یکدیگر باشند تبدیل شود.

ماکس گالو مقاله اش را چنین پایان می برد: ما ]در فرانسه[ جمهوری افراد را می خواهیم و جمهوری آزادگان را و نه جمهوری طوایف و ادیان را. طبعاً در این فضا هر شخصی در سطح فردی یا شخصی حق دارد هر کاری بکند؛ حق دارد مؤمن باشد یا نباشد و حق دارد شعایر و مراسم را به جا آورد و یا به جا نیاورد. ولی در سطح عمومی باید همانند یک شهروند رفتار کند و نه به عنوان یک مسلمان یا مسیحی یا یهودی و بودایی. ما در فرانسه شهروندانی فرانسوی ای داریم که براساس اصول اعلامیه مشهور انقلاب فرانسه و نه براساس اصول واتیکان و کلیسای کاتولیک، در برابر همه نهادها و مؤسسات دولت برابر هستند. ما تابع شریعت مسیحیت نیستیم. معنای مدرنیته و سکولاریسم و حقوق بشر همین است. این نظام با نظام بنیادگرای قدیمی که همواره شما را از منظر طایفه و یادینتان می بیند، تعارض اساسی دارد.

دقت در توضیحات این نویسنده می تواند به درک ماهیت رابطه میان دین و دولت و جامعه در فرانسه کمک کند.

منبع: هفته نامه - پگاه حوزه - ۱۳۸۸ - شماره ۲۶۸، آذر