شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

نوری از تاریک خانه تاریخ


نوری از تاریک خانه تاریخ

حمیدرضا شاه آبادی سال ۱۳۴۶ در تهران متولد شد, او کارهای مختلفی انجام داده, مثل معلمی, کار در مطبوعات و امروز دیگر حدود ۱۵ سال است که در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان مشغول کار است

حمیدرضا شاه‌آبادی سال ۱۳۴۶ در تهران متولد شد، او کارهای مختلفی انجام داده، مثل معلمی، کار در مطبوعات و امروز دیگر حدود ۱۵ سال است که در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان مشغول کار است.

داستان‌هایی را هم برای بزرگسالان و نوجوانان منتشر کرده که بخش مهمی از آنها ویژگی‌های تاریخی دارد. «لالایی برای دختر مرده» نام آخرین کتاب نویسنده است.این کتاب ضمن این که نگاهی به تاریخ دارد، از نظر روایت و ساختاری متفاوت و خلاقانه است .به همین دلیل با او گفت‌وگویی انجام داده‌ایم که خواندنش خالی از لطف نیست.

▪ آقای شاه‌آبادی اگر نویسنده نبودید، دوست داشتید چه‌کاره باشید؟

ـ جواب دادن به این سؤال سخت است، اما همیشه دلم می‌خواهد کاری کنم که ثمره‌اش را سریع ببینم. دلم می‌خواهد برای مردم مفید باشم. گاهی وقت‌ها فکر می‌کنم اگر پزشک بودم، می‌توانستم یک جور‌هایی به مردم کمک کنم و همان لحظه اثرش را ببینم. اما به هر حال نویسندگی را دوست دارم و این علاقه از بچگی در من وجود داشته است. شاید خنده‌دار باشد، اما اولین رمانم را کلاس پنجم ابتدایی نوشتم.

▪ چطور شد که نویسنده شدید؟

ـ جواب این سؤال هم مشکل است. سؤال‌های سخت‌سخت می‌پرسید! فکر می‌کنم کارها دنبال آدم می‌آیند؛ آدم، دنبال کار نمی‌رود. آدم وقتی حس می‌کند حرف‌هایی برای گفتن دارد و به شکلی دلش می‌خواهد تفسیر خودش را از دنیا و آنچه که از زندگی درک می‌کند، به دیگران منتقل کند، به قالب‌های ادبی و هنری رومی‌آورد و شاید به همین دلیل به سراغ نوشتن رفتم.

▪ چرا تاریخ آن قدر برایتان مهم است که به مبنای رمان‌ها و داستان‌هایتان تبدیل شده است؟

ـ همیشه احساس می‌کنم زندگی امروز ما وابسته به گذشته است. پدران ما روی زندگی امروز ما تاثیر گذاشته‌اند و «گذشته» همیشه می‌تواند در پیدا کردن راه مناسب آینده ‌به ما کمک کند.

فکر می‌کنم اگر می‌خواهیم در آینده،‌ خوب زندگی کنیم، باید گذشته خود را خوب بشناسیم. به همین دلیل است که به تاریخ و آدم‌های تاریخی علاقه دارم. تاریخ به ما این امکان را می‌دهد که آدم‌ها را خوب تجزیه و تحلیل کنیم و در شرایط خودشان بسنجیم و شباهت‌های آنها را با خودمان درک کنیم.

▪ این علاقه از چه دورانی به وجود آمد؟

ـ من سال ۱۳۶۷ رفتم دانشگاه تبریز و در آنجا شروع به مطالعه کردم. دلیلی که باعث شده بود رشته تاریخ را انتخاب کنم، خواندن کتاب‌های تاریخی جذاب بود. در واقع تاثیری که آنها روی من گذاشته بودند باعث چنین گرایشی شد و خود‌به‌خود ذهن تاریخی پیدا کردم. از نظر شخصی هم همیشه آدم‌های قدیمی و فضاهای قدیمی را بیشتر دوست دارم. احساس می‌کنم اصیل‌تر هستند، اصالتی دارند که فضاهای جدید ندارند.

مثلاً من دوست ندارم توی رستوران مدرن غذا بخورم، اما در رستوران سنتی همیشه غذا به من می‌چسبد. ساختمان‌ها و دکوراسیون‌های مدرن و جدید خیلی جذبم نمی‌کند. اما وقتی وارد ساختمانی قدیمی می‌شوم که پنجره‌های مشبک با شیشه‌های رنگی دارد، به شدت احساس لذت و آرامش می‌کنم.

▪ ظاهراً به تاریخ مشروطه علاقه خاصی دارید. اگر بخواهید خیلی خلاصه از ویژگی‌های تاریخ مشروطه بگویید، به چه مواردی اشاره می‌کنید؟

ـ این‌جوری می‌گویم که بیش از صد سال پیش، ملت ما احساس کردند که از کشورهای دیگر عقب افتاده‌اند. حکومت دوره‌ قاجار شرایطی فراهم کرده بود که ملت ما با وجود قابلیت و سابقه پرافتخاری که داشت، به شدت از کشورهای دیگر عقب افتاده بود.

این عقب‌افتادگی، خیلی باعث آزار مردم می‌شد. شرایط آن دوره شرایط بسیار مشکلی بود. این‌طور بود که فرهیختگان جامعه به فکر چاره‌اندیشی افتادند. از طرف دیگر به خاطر اعزام دانشجو به کشورهای پیشرفته، که تقریباً از زمان عباس‌میرزا شروع شده بود، و همچنین از راه‌های دیگر، نخبگان ایرانی با کشورهای پیشرفته آشنا شده بودند. این باعث شده بود که آنها جامعه خودشان را با کشورهای پیشرفته مقایسه کنند و برای جبران عقب‌افتادگی‌های خود، در پی چاره‌جویی باشند؛ حاصل این شرایط، انقلاب مشروطیت شد که تحول بسیار بزرگی به شمار می‌رفت. خوب است بدانیم ملت ما از اولین ملت‌های منطقه بود که به فکر نظام پارلمانی افتاد و اختیارات پادشاه را که تا آن موقع نامحدود بود، محدود کرد؛ آن هم با ایجاد نظام پارلمانی و مجلس شرایط تازه‌ای را در اداره کشور به وجود آورد.

▪ اگر اجازه بدهید برویم سراغ کتاب «لالایی برای دختر مرده». چطور دست به نوشتن چنین اثری زدید؛ اثری که هم سوژه و هم شکل پرداخت نویی دارد؟

ـ ماجرای دختران قوچانی از همان دوره دانشجویی ذهن مرا به خودش مشغول کرد. در خود داستان هم به این موضوع اشاره کرده‌ام. اولین‌بار شعری را که علی‌اکبر دهخدا در روزنامه «صوراسرافیل» منتشر کرده بود خواندم. شعر در باره دختران قوچانی سروده شده و این باعث شد نظرم به ماجرای آنها جلب شود و علاقه‌مند شدم اطلاعاتی در این زمینه کسب کنم.

متاسفانه در منابع تاریخی ما اشاره کمی به این ماجرا شده بود. سال‌ها دلم می‌خواست در این زمینه کاری انجام بدهم. قالب‌های مختلفی به ذهنم می‌آمد، ولی همیشه احساس می‌کردم مناسب نیستند. تا اینکه چهار سال پیش در روزنامه‌ها خبر جالبی خواندم. نوشته شده بود بچه‌های محله‌ای در قزوین به تدریج و یکی‌یکی احساس می‌کنند یک دختر نامریی را می‌بینند و خصوصاً یکی از دخترهای محله بیشتر از بقیه با او در ارتباط است. متاسفانه خبرهای تکمیلی در این زمینه منتشر نشد و هیچ‌وقت نفهمیدم ماجرا به کجا رسید. این قضیه در ذهنم مانده بود تا اینکه دو سال قبل ماجرای دختران قوچانی و آن خبر را به هم ربط دادم و حاصلش این شد.

▪ شما یک قالب مدرن را برای کار انتخاب کردید. فکر می‌کنید نوجوانان ما چقدر می‌توانند با چنین ساختاری ارتباط برقرار کنند؟

ـ گمان می‌کنم توانایی نوجوانان ما گاهی خیلی بیش از تصور ماست؛ توقع‌شان هم بالاتر از آن چیزی است که ما در ذهن خودمان داریم. به نظرم نوجوانان از روبه‌روشدن با قالبی نه چندان ساده لذت بیشتری می‌برند. چون این قالب باعث می‌شود آنها در ذهن خود در خلق داستان با نویسنده شریک شوند و از کشف بعضی از مسائلی که به راحتی در اختیارشان گذاشته نشده و قرار است خودشان کشف کنند، لذت می‌برند. البته در محک‌زدن‌های اولیه داستان هم متوجه شدم نوجوانان از این سبک خوششان می‌آید؛ شاید بیشتر به خاطر اینکه نویسنده فهم و توانایی آنها را نادیده نگرفته است و چیزی متفاوت جلوی روی آنها قرار داده است؛ چیزی که تکرار قبل نیست.

▪ چرا شخصیت‌های اصلی داستان، دخترها هستند؟

ـ من دو دختر دارم و طبیعی است که به آینده‌ آنها خیلی فکر می‌کنم ، به شرایطی که آنها الان در جامعه پیش‌روی خودشان دارند؛ به همین دلیل توجهم به آنها بیشتر از پسرهاست.

از طرفی ماجرای دختران قوچانی برای دخترها اتفاق افتاده و این هم نکته‌ای بود که باید به آن توجه می‌شد.

▪ برای نوشتن کتاب چقدر وقت صرف می‌کنید. البته به جز جمع‌آوری اطلاعات اولیه؟

ـ وقتی جرقه داستان در ذهن نویسنده زده می‌شود، مدت زمان زیادی روی آن فکر می‌کند و فکر اولیه را پرورش می‌دهد تا به پختگی لازم برسد؛ البته منظورم تکمیل کردن طرح اتفاق‌های داستان نیست، چون بخش مهمی از اتفاق‌های داستانی هنگام نوشتن شکل می‌گیرد. اندیشه پشت داستان مهم است و نویسنده باید تکلیف خودش را با آن روشن کند و با آگاهی مناسب بنویسد. تحقیق در هر حوزه‌ای لازم است؛ بعد هم مرحله نوشتن است. من برای نوشتن این کتاب دو سال وقت گذاشتم. دو سال به موضوع فکر کردم و تحقیق کردم و مرحله‌های نوشتن کار دو ماه و نیم طبق برنامه‌ریزی مشخص طول کشید. به طور متوسط روزی دو تا شش ساعت کار می‌کردم.

▪ تا به حال شده دلتان بخواهد درباره‌ شخصیت خاصی داستان بنویسید؟

ـ اجازه بدهید بگویم شخصیت‌های خاصی. وقتی شما در باره یک شخصیت خاص صحبت می‌کنید به نظر می‌آید که یک آدم مهم و مشهور را مدنظر دارید. نه! من در زندگی خودم افراد زیادی را دیده‌ام که قطعاً هیچ‌وقت مشهور نبوده‌اند، ولی آدم‌هایی بودند که باید در باره آنها نوشت. احساس می‌کنم با نوشتن راحت‌تر می‌توانم دینم را نسبت به آنها ادا کنم.

▪ تا حالا شده هنگام خواندن کتابی حوصله‌تان سر برود؟ آن‌وقت چه‌کا‌ر می‌کنید؟

ـ مسلماً. اما رها کردن یا خواندن کتاب بستگی به این دارد که چه چیزی برایم داشته باشد. وقت‌هایی شده که کتابی را با رنج بخوانم و جلو بروم. از آن‌طرف گاهی که احساس می‌کنم کتاب، حاصلی برایم ندارد، آن را کنار می‌گذارم.

▪ چقدر با مخاطبان نوجوان ارتباط دارید؟

ـ از هر فرصتی که پیش آمده برای ارتباط و شناخت دنیای‌ نوجوانان استفاده کرده و می‌کنم. البته ایجاد ارتباط اولیه کمی مشکل است. گاهی وقت‌ها دنیاهای ما با هم فرق می‌کند. همیشه از این می‌ترسم که نوجوانی که در ذهن دارم، فقط ساختۀ ذهنم نباشد. بنابراین سعی می‌کنم این مرحله‌های دشوار را طی کنم و در موارد بسیاری موفق بوده‌ام. جالب این که یکی از دوستانم همین کتاب را به پسر نوجوانش داده بود تا بخواند. پسرش برایم نامه‌ای نوشته بود که خیلی مرا سر شوق آورد.متوجه شدم با داستان به خوبی ارتباط گرفته و حتی ایرادهایش بجاست و احساس کردم توانسته‌ام با مخاطب ارتباط برقرار کنم.

نلی محجوب