دوشنبه, ۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 20 January, 2025
مجله ویستا

یک عقبگرد شرم آور


یک عقبگرد شرم آور

نقدی بر فیلم خرس

به نظر می رسد بزرگترین مشکلی که فیلم های جشنواره سی ام با آن دست و پنجه نرم می کنند، مشکل داستان گویی است. اینکه قصه فیلم ها اساسا براساس نوول به رشته تحریر درآمده و قابلیت تبدیل به داستان بلند را ندارند. مشکلی که به وضوح در ملودرامی هم چون "خرس" نیز خودنمایی می کند. از ایده فیلم شروع می کنیم که دقیقا تقلیدی است حرفه ای و بی کم و کاست از فیلم "بیداری رویاها". به طرح می رسیم که اتفاقا خیلی خیلی ضعیف تر از "بیداری رویاها" است;دلیلش هم به کمبود فضاهای فیلم و مشخص نبودن تکلیف کاراکترها با آن چیزی که می خواهند، مربوط می شود.در این فیلم تلاش شده تا با دو قطبی کردن شخصیتها به منفی و مثبت،از "گلی"،به عنوان نقش تعیین کننده میان این دو نفر استفاده گردد;آن چه سبب جذابیت صوری فیلم می شود همین یکی به نعل زدن و یکی به میخ زدن گلی در تمایل میان نورالدین و افرا است.

تمایلاتی که معلوم نمی شود چگونه و بر چه اساسی شکل می گیرند،این تمایلات بر مبنای احساس است یا تدبیر عقلانی;هیچ عاملی برای اتخاذ تصمیمات گلی در فیلمنامه گنجانده نشده،بنابراین گلی به عنوان مهره تعیین کننده فیلم، عملا کاربردی دراماتیک ندارد.به شخصیت نورالدین می رسیم که قرار است مثبت باشد اما او هم سرگشته است و اصلا نمی داند که مطالبه اش چیست; بی هوا به خانه گلی سر می زند و انگار نه انگار که دارد قدم در خانه شوهر فعلی او می گذارد، بعد از این همه سال خیلی راحت به گلی پیشنهاد بازگشت می دهد و به شیوه ای کاملا کارتونی، بر روی تصمیم خود اصرار می ورزد. تلاش حداقلی معصومی نویسنده برای تعیین خطوط رفتاری نورالدین بسیار ناکام مانده است;در این فیلم نورالدین شخصیت آرامی دارد که از عصبیت خاصی برخوردار نیست،به همین دلیل است که نمی توانیم عصبانیت او را در سکانس گشتن به دنبال افرا باور کنیم; در حالی که این خط مشی در گلی و افرا کارکردی مناسب دارد که خیلی زود هم در ذهن مخاطب آشنا می نماید.شخصیت افرا به عنوان کاراکتر منفی داستان،قرار است با پائین کشیدن یک کفه ترازو، به محبوبیت نورالدین و همراهی مخاطب برای به حق جلوه دادن همراهی گلی با نورالدین کمک کند. در همین زمینه، نویسنده از هیچ تمهید ولو غیر مرسومی در جهت این همراهی کاذب دریغ نکرده است; از سویی افرا را در مقابل گلی، درنده خو و خشمگین نشان می دهد و از سوی دیگر وی را در برابر نورالدین،تنها در حد هارت و پورت به تصویر می کشد.

برادر افرا هم به طریقی اعجازگونه، حکم فرشته نجات او را دارد که افرا چشم بسته از او تبعیت دارد اما رشته تسلسلی این حرف شنوی نیز به یکباره پاره می شود. تمام این مشکلات در عدم آنالیز کاراکترها، به همان معضل نداشتن پتانسیل طرح برای تبدیل به قصه ای بلند مربوط می شود.طبیعی است که در چنین شرایطی نگارش فضاها و رفلکس های جدید و کنترل آنها، از دست نویسنده خارج شده و این توهم به وجود می آید که این کار به دلیل خلق فضاهای عجیب،اثری متفاوت در کارنامه اش محسوب می شود. برای بیشتر روشن شدن این بحث،به این نکته توجه کنید که در فیلم "خرس"اکثر گره های نیمه شل داستان، از روی بی درایتی،مطرح می شوند.

چرا ا فرا خیلی بی مقدمه به رسول می گوید که او پدر واقعی اش نیست؟آیا نمی شد این نکته مهم را در قالبی الزام آورتر بیان کرد؟چرا افرا بدون احساس هیچ خطری در ابتدای فیلم، بحث تمایل گلی به نورالدین را مطرح می کند؟آنها در آن زمان نه دعوایی داشتند و نه مساله ای که افرا بخواهد به واسطه آن، قافیه را این گونه ببازد; توپ بازی تمام و کمال در زمین افرا بود اما او با این اقدام، عملا همه چیز را به نفع نورالدین تمام می کند. اما نمونه خیلی جدی تر و تاثیرگذارتر این فقر داستانی در پایان بندی شکل می گیرد که افرا با اقدام انتحاری خود، زن و دخترش را می کشد و خود نیز که طالب مردن است،پا به فرار می گذارد.تمام این ضعف ها فقط و فقط در اثر بی داستانی رخ داده و ضربات به جد جبران ناپذیری را چه به لحاظ مفهومی و چه به لحاظ ساختاری بر پیکره فیلم وارد کرده است. البته این تمام رهاورد منفی فیلم نیست; پرستویی در این فیلم یکی از ضعیف ترین و بی تفاوت ترین نقش های خود را تجربه می کند که در برابر حوادث مهمی هم چون فهمیدن اینکه در تمام این سالها بچه ای دارد یا زمانی که برای نخستین بار فرزندش را می بیند یا به هنگام مواجهه با قبر گلی(همسرش) خیلی سرد و بی تفاوت عبور می کند."خرس" به واسطه هجمه تبلیغاتی خود، اصلا فیلم مهمی نبود و عقبگردی آشکار برای کارگردانی است که "باد در علفزار می پیچد" را در پرونده کاری دارد.

نویسنده : مجتبی اردشیری