دوشنبه, ۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 20 January, 2025
زیر پوست مزاحمت های خیابانی ۱
شهرک غرب، ساختمان میلاد
ساعت ۹ شب است. دخترک منتظر تاکسی این پا و آن پا میکند. موسو مشکی برای او چراغ میزند و ترمز میکند. دخترک روی خود را برمیگرداند و خلاف مسیر ماشین راه میافتد. ماشین عقب عقب میآید و دوباره بوق میزند. مرد نزدیک چهل سال دارد. شیشهٔ را پائین میکشد و حرفی میزند. دخترک جواب نمیدهد و مرد اصرار میکند. دخترک سریع، به طرف دیگر خیابان میدود و از پلههای پاساژ بالا میرود.
ببخشید آقا میتوانم وقت شما را بگیرم.
به چه منظور؟
من روزنامهنگار هستم و میخواستم با شما صحبت کنم. قول میدهم، نه عکسی و نه اسمی و نه مشخصاتی.
مرد متعجب و بدون اطمینان نگاه میکند. اما برعکس موارد قبلی که از پاسخ دادن طفره میروند؛ میگوید چه سؤالی دارید.
من دیدم که شما با اصرار میخواستید آن خانم را سوار کنید. چرا؟
فکر کردم شاید دوست داشته باشد کمی گپ بزنیم.
ولی شما مزاحم شده بودید
من پیشنهاد دادم و او نپذیرفت.
اما او از دست شما عاجز شد و فرار کرد.
همیشه اینطور نیست. گاهی هم با اصرار سوار میشوند و ادا درمیآورند.
شما به نظر ۲۰ سال از ایشان بزرگتر میآمدید.
این روزها سن و سال شرط نیست.
پس چه چیزی شرط است؟
ماشین خوب. پول خوب. پز عالی.
شما متأهل هستید؟
من متأهل هستم. ۲ دختر دارم. دختر بزرگم ۱۲ ساله است و دختر کوچکم ۶ ساله.
آیا همسرتان میداند که چنین تفریحاتی دارید؟
میدونه، اما به روی من نمیآره.
چرا؟
چون چارهای نداره. همه چی مال منه. ماشین، ویلا، دفتر کار. من چیزی به اسم او نمیکنم تا نتونه حرف بزنه. اما با من معامله میکنه.
چطوری؟
با مسافرت، طلا و جواهر، با میهمانیهای مفصل و تفریحات مختلف. از من همهٔ اینها رو میخواد و من به او میدم و اون سکوت میکنه.
اگه سکوت نکنه چی میشه؟
دست او به جائی بند نیست و باید بره. چارهای جز سکوت و پذیرش نداره.
راجعبه کلمهٔ وفاداری چه فکری میکنید؟
الان فکر نمیکنم. اوایل دچار عذاب وجدان میشدم. اما الان برای من جنبهٔ تفریح و حتی اعتیاد پیدا کرده.
از همسرتان انتظار وفاداری دارید؟
برای من مهمه، خودش هم میدونه. به او گفتم اگر بفهمم توی زندگی تو کسی هست طوری دیگهای باهات رفتار میکنم. اما برای بعضی از دوستان من مهم نیست.
چه ساعتی خونه میرید؟
من آپارتمان شخصی دارم. وقتی کارم تموم میشه. میرم خونهٔ خودم و تا دیروقت و حتی تا صبح آنجا هستم.
همسرتان نمیگه که کجا هستید؟
اون حتی به موبایل من هم زنگ نمیزنه. ترجیح میده سبک نشه. میدونه من خوشم نمیآد.
و بچهها؟
به خاطر بچهها همین زندگی را نگه داشتم. بچههای من همه چیز دارن.
شما مقصر بودید یا همسرتان؟
هیچکدام. مقصر پولی بود که یک دفعه به خانه و زندگی من سرازیر شد. من نمیدونستم این پول رو چطوری خرج کنم. مسافرت، ماشین، تفریح و نگاههائی که دنبال این پولها بود.
تا حالا عاشق شدید؟
هیچوقت. ۲۲ سالم بود. پدر و مادرم رفتند خواستگاری. بعد از یک ماه به من گفتند این دختر زن توست! ما هیچوقت نتوانستیم باهم ارتباط برقرار کنیم. او حرف منو نمیفهمید و من حرف اونو. دائم توی خانهٔ پدر و مادرش بود و هیچوقت به حرفهای من گوش نمیداد و من هم به حرفهای او گوش نمیدادم.
و حالا توی خیابونها به دنبال گوش شنوا میگردید؟
نمیدانم. شاید، اما کسی را پیدا نکردم و امروز این خیابانگردی تبدیل به یک عادت شده. گشتن توی خیابانها و سوار کردن زنهائی که آنها را نمیشناسم. حتی گاهی اوقات ماه بعد، قیافهٔ آنها را به خاطر نمیآرم.
میرداماد مقابل پاساژ آرین
خیلی از مزاحمین خیابانی حاضر به صحبت نیستند، چه با کلاسها و چه بیکلاسها، چه آنهائی که سوار ماشینهای آخرین مدل هستند و چه آنهائی که پشت سر دخترها راه میافتند و از مستهجنترین الفاظ و کلمات استفاده میکنند.
اما شاید در این آشفته بازار دیدن یک مرد موتوری کراواتی از همه جالبتر بود. بسیار شیک. عنقریب عازم عروسی بود. با کفشهای مشکی ورنی، کیف چرمی مشکی نو و کت و شلواری مد روز، کراواتی با خالهای قرمز. موتوری گازی که هچ هماهنگی با آن سر و وضع نداشت و مهمتر آنکه با همان وضعیت به دنبال دو خانم بود. بوق میزد، میخندید، متلک میپراند و شوخی میکرد. هرچند آن دو زن که زیر پودر و پنکیک و انواع رنگها دفن شده بودند؛ اما به هر حال روی خوشی به موتوری کراواتی نشان نمیدادند تا زمانی که موتوری را غرق در الفاظ رکیک و فحشهای مختلف کردند. موتوری میخندید و ول نمیکرد. دو زن که از رو رفته بودند سریع تاکسی گرفته و فرار را بر قرار ترجیح دادند. و من بدون تأمل به سراغ مرد موتوری رفتم. ساعت پرسیدم. از چادر من ترسید. اطراف خود را نگاه کرد. به او اطمینان دادم که مأمور نیستم و تنها چند سؤال دارم و اینکه جوابهای او در تهیهٔ گزارش به من کمک خواهد کرد. مرد نزدیک به سی سال داشت. با یک ریش دلپیروئی.
شغل شما چیست؟
من حسابدار یک شرکت خصوصی هستم و مجردم.
اما حلقه نشان میدهد که مجرد نیستید؟
نامزد دارم و تازه حله دست کردیم.
شوخی میکنید تازه نامزد کردهاید و دنبال این دو خانم که دستکم ده سال از شما بزرگتر هستند راه افتادهاید؟
من با این کار تفریح میکنم. (میخندد) اوقات فراغتم را پر میکنم.
به قیمت مزاحمت و زیر سؤال بردن امنیت زنان در جامعه؟
تیپشان نشان میداد که ...
اما نبودند؟
فکر میکنید موتور شما را نپسندیدند.
شما نباید قضاوت کنید. امروز حتی زنان ساده و بدون آرایش هم امنیت ندارند.
قبول دارم. برای اینکه بعضی از اون تیپها هم گاهی اهل ...
شما بد صحبت میکنید. اگر نامزد شما برای خرید، یا کار به خیابان بیاید و نتواند نیم ساعت کنار خیابان منتظر تاکسی بایستد باز هم اینطور صحبت میکنید یا خواهر و یا مادر شما؟
آنها هر جائی که بخواهند بروند، من یا برادرانم و یا پدرم آنها را میبریم حتی دکتر.
آیا این درست است که همواره زنان با بادیگارد بیرون بیایند؟
هر کسی یکجور زندگی میکند. من پیشنهاد میدهم. یا قبول میکنند یا نمیکنند. من خریدارم. آنها فروشنده.
شما واقعاً بد صحبت میکنید. خرید و فروش را در کنار خیابان انجام میدهند؟ شما اگر بخواهید ماشین بخرید به همهٔ کسانی که ماشین سوار هستند پیشنهاد خرید میکنید؟ هرچند که استدلال شما اساساً سخیف است.
من از واقعیت صحبت میکنم.
شما نامزد دارید و در دوران نامزدی به او خیانت میکنید. وای به آینده. نه چه خیانتی. شما این حرفها را از کجا درمیآرید. شما که چادری هستید و حتماً مذهبی، من صیغه میکنم، خیانت نمیکنم.
این توجیه است. مگر آدم برای صیغه کردن باید دنبال زنها توی خیابان راه بیفتد؟ چه توجیهی. من خلاف شرع نمیکنم. چه فرقی میکند کجا پیشنهاد کنم. اما این نوعی روسپیگری تحت عنوان به اصطلاح صیغه است. شما نباید بگوئید. آنهائی که رساله مینویسند باید بگویند. شما نه مجتهدید و نه فقیه. و این مجتهدین هستند که باید نظر بدهند.
هیچ مجتهدی فتوا نمیدهد که شما میتوانید توی شهر با موتور راه بیافتید و مزاحم نوامیس مردم بشوید تا یک نفر حاضر بشود به شما پاسخ مثبت بدهد یا نه. به هر حال عرف و عادت و آداب خاصی بر جامعه حکمفرماست.
این حرفها نسبی است. شما حتی مادهٔ قانونی برای این موضوع ندارید. کجای قانون نوشته که من حق ندارم در خیابان پیشنهاد ازدواج موقت بدهم. اگر یک روزی همسر شما بفهمد که شما در کوچه و خیابان آدم خرید و فروش میکنید چه میکند؟ از کجا بفهمد. زنی که توی خونه است نمیفهمد. شما به دختر علاقه هم دارید؟ دختر خوبیه، نجیبه، آخر این روزها نمیشود به هر دختری اعتماد کرد. اما نمیتونم بگم عاشقش هستم. به موتور تکیه داده و تند و تند از دخترهای بد و زنهای بد در جامعه صحبت میکند و از ضرورت پاکدامنی زنان، و من تنها به آنها نگاه میکنم و به این موضوع فکر میکنم که چرا جامعه و قانون و شرع چنین اجازهای به مردان میدهد که با دهها توجیه خود را در چتر امنیتی برای رواج ناهنجاری در جامعه قرار دهند.
از موتوری کراواتی خداحافظی میکنم و تا میدان ونک گیج راه میروم.
میدان پونک
یک ساعتی است که از داخل ماشین صف کارگران ساختمانی را نگاه میکنم که با عبور هر دختر و زنی، بیحجاب ... باحجاب، با آرایش، بیآرایش، جوان، مسن، با نگاههای خیره او را بدرقه میکنند. حرفهای رکیک میزنند و باهم شوخیهای سبک و جلف میکنند با لهجههای مختلف و قاهقاه به ریش جامعه میخندند.
میاندار این معرک جوانک بیست و چند سالهای است که از لوازمش معلوم است که گچکار است. صدایش میکنم. مثل فشفشه میدود و به دنبال او دهها کارگر و عمله و نقاش که دور ماشین حلقه میزنند. به زحمت همه را دور میکنم.
اسمت چیست؟
رجبعلی
اهل کجائی؟
سبزوار، دهاتهای سبزوار.
روزی چقدر میگیری؟
به سنم نگاه نکن. اوسای گچکارم.
من کاری به گچکاری تو ندارم. ۵ تومن بگیر نیم ساعت به سؤالهای من جواب بده.
مأموری؟
نه برای خودم میخوام. به شرطی که راست بگی.
(اول پول، پول را میگیرد)
برای چی هر زن و دختری که رد میشه متلک میگید و اذیت میکنید؟
(با تعجب نگاهم میکند)
برای چی میخوای
اگه جواب نمیدی پولم را بده و برو.
نه، نه. جواب میدم.
خب
همینطوری. برای تفریح برای خنده.
دوست داری به خواهر و مادرت هم همینطوری بخندند؟
(نگاهش برق میزند)
دیدم به یکی از دخترا پیشنهاد میدادی جا داری.
ها جا دارم. پسر عموم تو یک خونهٔ نیمه ساخته سرایداره. پول میگیره. راه میده.
باید مزاحم همه بشی؟! همه زنها و دخترها رو اذیت کنی؟
تهرون هیچی عیب نیست.
زن داری؟
زنم دهاته، حامله است.
از زنت خجالت نمیکشی؟
زنمو سالی یکبار میبینم. تو ده ما هیچی نبود. کار نبود. تلویزیون هم نبود. ما یک رادیو داشتیم. یک دفعه یک مینیبوس سوار شدم و اومدم میدون آزادی. پیش عموم. چیزائی دیدم و شنیدم که اگه همهٔ عمر میموندم، نمیدیدم. کفم برید و کمکم خجالتم ریخت. یک اتاق دستهجمعی اجاره کردیم و شبها اونجا میخوابیدیم. یک تلویزیون داریم و شبها فیلم میبینیم. پسر عموم هر فیلمی بخوایم اجاره میده. مشروب و مواد مخدّر هم میفروشد. خب ما هم که این چیزها را میبینیم، نمیتونیم صبر کنیم، متلک و هزار کار دیگه انجام میدیم. شما دم خط اتوبوس میایستید. چند وقت دیگه اینجا پر از دختر مدرسهای میشه.
خب آره. اونوقت هم کار ما همینه.
با حالت تهوع او را سراغ کارش میفرستم. از این همه آشفتگی فرهنگی تعجب میکنم. شهر بدون در و پیکر است. قدرت و ثروتی که تقسیم میشود اجازه نمیدهد که کسی به فکر وضعیت کنونی جامعه باشد.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست