سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

سقـوط اخلاقـی در جـامعـه غـربی


سقـوط اخلاقـی در جـامعـه غـربی

مهم ترین نیروی نهفته درپس این تحولات و تبدّلات ناگهانی در نظم اجتماعی همان چیزی است كه به «فردگرایی» یا حقوق فرد موسوم شده است فردگرایی یا مذهب اصالت فرد یكی از مهم ترین عناصر فلسفی دنیای متجدّد است كه از فكر اومانیسمِ دوران نوزایی نشأت گرفته است

یكی از نگرانی های دانشمندان در اواخر قرن بیستم به دلیل سقوط تمدن غرب است. رابرت جی. رینگراز جمله دانشمندانی است كه با درك انحطاط فرهنگی غرب، ریشه های انحطاط را در فساد اخلاقی می داند و می نویسد: افول و زوال غرب را می توان به وسیله یك نمودار پرنوسان نشان داد. آثار انحطاط در ایالات متحده امریكا در پنجاه سال اخیر (سال های بین ۱۹۱۲ تا ۱۹۶۳) بیش تر از ۱۳۷ سال پیش به چشم می خورد و نیز این آثار در بیست سال گذشته بیش تر از پنجاه سال پیش بوده است.(۱)

رینگر بروز حقوق جهایی بشر را در هنگام سقوط اخلاقی تمدن غرب چنین توضیح می دهد:

«درست هنگام سقوط اخلاقی تمدن غرب، "حقوق بشر" مانند یك عقیده مقدس یا بهتر بگوییم "قانون اكثریت" و یا "حق" پدید آمد كه رفته رفته به یك همبستگی نیرومند مردمی انجامید... . در حكومت دموكراسی، مفهوم "حقوق بشر" تضمین حراست مرزها و آب و خاك است و این بهترین مستمسك برای جلب رضایت مردم است... . از من مكرّر سؤال می شود كه آیا برای نجات تمدن غرب دیگر وقتی باقی نمانده است؟ آیا می توانیم روحیه و صفات اخلاقی گذشته خود را دوباره كشف كنیم و به دست آوریم؟ آیا می توانیم دوباره ارزش های اخلاقی تمدن خود را، كه از دست داده ایم، به جایی برگردانیم كه روزی اساس و پایه تمدن غرب بود؟... از نظر من، تنها راهی كه می توانیم امیدوار باشیم این است كه با توسّل به آن نكات درست و اخلاقی تمدن غرب را دوباره كشف كنیم.»(۲)

بررسی آمارهای جرم نیز مؤیّد این نكته است كه علل افزایش جرم و جنایت و انحطاط فرهنگی را باید در طرز تلقی این فرهنگ نسبت به جهان و انسان و معیارهای رفتاری دانست و عوامل دیگری چون اقتصاد به خودی خود، نقشی در سقوط فرهنگی ندارد. لذا، گوردون ریلاند با بررسی آمار سال های ۱۸۴۹ ۱۸۸۵ انگلستان و سرزمین گان، نتیجه می گیرد كه افزایش تعداد بزهكاران با بالا رفتن بدبختی و زیاد شدن تهیدستان مطابقت ندارد. در سال های ۱۸۷۲ ۱۸۷۷ به همان نسبت كه شرایط مطلوب اقتصادی بیشتر فراهم می گردد، تعداد جرایم نیز سیر صعودی طی می كند و از سال ۱۸۷۷ تا سال ۱۸۸۵ علی رغم بالا رفتن تعداد بدبخت ها و تنگدستان، رقم جرایم به وضوح كاهش می یابد.(۳)

بنابراین، سقوط فرهنگی غرب را باید در عناصر فرهنگی آن جستجو كرد. چیزی كه اریك فروم نیز بدان رسیده است و سقوط فرهنگی غرب را، بخصوص در علوم انسانی، این گونه بیان می كند:

۱ـ انسان تنها موجودی است كه همنوعان خود را بدون دلیل بیولوژیكی می كشد.

۲ـ روان شناسی مدرن تاحدّ بسیاری روح مرده است; چون به انسان زنده كامل نظر ندارد و به سادگی او را قطعه قطعه می كند.

۳ـ انسان را می توان در اجتماع امروز ابزاری دانست كه هنوز برای آن ماشینی وجود ندارد. در این اجتماع، انسان كامل خود را به عنوان یك كالای فعّال می بیند.

۴ـ در اجتماع امروز، انسان به یك صفر تبدیل شده یا قطعه ای از یك ماشین است و تا وقتی كه یك اجتماع سود و تولیدات را به عنوان هدف عالی و نتیجه همه تلاش های انسان می بیندنمی توان جزاین پیش بینی دیگری داشت. من گمان میكنم كه نظام اجتماعی موجود جوانه متلاشی كردن را در خود دارد.(۴)

«جریان صنعتی شدن جامعه كه با رشد فزاینده شهرنشینی، كوچ به شهرهای بزرگ، افزایش جمعیت و پدیده های بسیار دیگری از این دست در غرب همراه بود، در قرن نوزدهم و حتی پیش تر در قرن هجدهم به تدریج، باعث گسستن و فروریختن بسیاری از تعلّقات و قیود اجتماعی سنّتی در شهرهای بزرگ و تا حدودی نیز سست شدن تعلّقات خانوادگی و ذرّه ای شدن جامعه در نواحی روستایی شد.»(۵)

مهم ترین نیروی نهفته درپس این تحولات و تبدّلات ناگهانی در نظم اجتماعی همان چیزی است كه به «فردگرایی» یا حقوق فرد موسوم شده است. فردگرایی یا مذهب اصالت فرد یكی از مهم ترین عناصر فلسفی دنیای متجدّد است كه از فكر اومانیسمِ دوران نوزایی نشأت گرفته است. این نگرش یا گرایش، بویژه در امریكا، قوّت بسیار بیشتری یافته و به صورت جان و جوهره ممیز بخش اعظم فرهنگ امریكا در آمده و سپس به تدریج، از این طریق، دوباره به اروپا بازگشته و در آنجا نیز اشاعه یافته است. مذهب اصالت فرد حق فرد را اصیل و اوّلی، یعنی به یك تعبیر، برتراز حقوق خداوند و یا حتی تا حدّ امكان مقدّم بر حقوق جامعه میداند.(۶)

«پافشاری بر مذهب اصالت فرد در مباحث حقوقی باعث شده است كه در دوران اخیر...تغییرات بسیار سریعی رخ دهد. مسأله روابط جنسی،...مثال بسیار مناسبی برای نشان دادن این تحوّلات اجتماعی سریع است. امروزه بی بند و باری جنسی آنچنان در غرب رواج یافته است كه بسیاری از مردم به جای آنكه این وضع را بی بند و باری بدانند فارغ از هر دغدغه ای در پی تغییر دادن ضوابط و معیارهای اخلاقی برآمده اند. برای بسیاری از غربیان جدید دیگر هیچ گونه ضابطه و معیار الهی یا اخلاقی، كه منشأ الهی داشته باشد و لازم باشد كه در این مسأله اساسی رعایت شود، وجود ندارد.»(۷)

«یكی دیگر از عناصر مهم زندگی اجتماعی دنیای متجدّد مسأله روابط میان نژادهای گوناگون است. اگرچه مدرنیسم یا تجدّد عمدتاً در پای بندی به مذهب اصالت فرد و «حقوق فردی» ریشه دارد، عنصر نژاد نیز در تاریخ اروپا و بخصوص امریكا، پیوسته نقش مهمی داشته است.»(۸)

نژادپرستی، كه به شكل های گوناگون در غرب اعمال می شود، از عواملی است كه نابرابری اجتماعی را تشدید كرده و با ایجاد ناهمگونی شواهد حاكی از انحطاط و ناتوانی جامعه مبتنی بر حقوق اكثریت را ارائه داده است.

بنابراین، می توان گفت: «حاصل كلّ روند دگرگونی اجتماعی چند دهه اخیر، كه خود نتیجه برآیند همه تحولات چندین قرن گذشته غرب بوده، عبارت است از جاكن شدگی یا دورافتادگی خود از اصل خویش; به این معنی كه فرد در جامعه غربی هم از سنّت های مذهبی خود و هم از سنّت های خانوادگی و اجتماعی خود كنده شده است. این اوضاع و احوال جدید متضمّن چالش های غالباً زیادی است كه افراد یا دست كم، برخی از افراد را به استفاده از همه استعدادها و نیروهای بالقوّه خود فرامی خواند، ولی در عین حال، در مبانی مشحون از رقابت بی حد و مبارزه و منازعه دایمی كه با زوال معنویت همراه شده و داغ های عمیق روانی و اجتماعی خود را بر همه چیز نهاده است، خودرا غالباً با یك احساس درماندگی و ناامیدی مواجه می سازد.(۹)

با توجه به آمار و اطلاعات، می توان شواهدی ارائه نمود كه در حیات غرب از یك سو، گرایش به دین كاهش یافته و از سوی دیگر، به نسبت كاهش گرایش دینی، آمار جرم و جنایت و ناامنی افزایش یافته است. بر طبق آمار سال ۱۸۵۱ ، در حدود ۴۰ درصد از بزرگسالان در انگلستان و ویلز شنبه به كلیسا می رفتند. در سال ۱۹۰۰ ، این نسبت به ۳۵ درصد و در سال ۱۹۵۰ ، به ۲۰ درصد كاهش یافته است. این تعداد امروز در مجموع، تقریباً به ۱۱ درصد رسیده است. مذاهب اصلی بریتانیا به طور متوسط ، ۵ درصد كلیسا روندگان را در طی نیمه دوم دهه ۱۹۷۰ از دست داده اند.(۱۰) نفوذ مذهب بر حكومت نیز در دوره پس از جنگ جهانی دوم كاهش یافته است.(۱۱)

بر طبق آزمون دیگری (در كشورهای امریكا، آلمان، بریتانیا و مانند آنها) به هر میزان كه از بزرگسالان به جوانان نزدیكتر می شویم بر درصدِ كاهش اهمیت خدا در زندگی گروه های جوان تر افزوده می شود. جوان ترین گروه دو برابر و نیم بیشتر از بزرگ ترین گروه پاسخ مادی می دهد.(۱۲) به موازات آن، مجموعه مشاهدات در كشورهای امریكا و آلمان غربی مشخص می كند كه نگرش نسبت به همجنس بازی به تدریج، مثبت تر می شود.(۱۳)

از سوی دیگر، با كاهش گرایش به مذهب و اخلاق و فاصله گرفتن از ارزش های سنّتی، شاهد افزایش روز افزون جرم و جنایت در این كشورها هستیم. ازدیاد جرایم در جامعه امریكا به حدّی است كه در شهرهای بزرگ صنعتی و تجاری كسی جرأت پیاده روی در خیابان ها و پارك ها را به هنگام شب ندارد و تجاوز به حقوق فردی و اجتماعی به حدّی رسیده است كه مردم در حالت هراس اجتماعی به سر می برند. در ایالات متحده امریكا درصد كودكان متولد شده نامشروع سفیدپوست و غیر سفیدپوست در یك دوره سی ساله بالا رفته است. از سال ۱۹۴۰ تا سال ۱۹۶۹ از ۱۰۰ كودك غیر سفیدپوست به دنیا آمده ۱۷ كودك نامشروع بوده و در سال ۱۹۶۹ این تعداد به ۳۱ درصد رسیده و برای سفیدپوستان در دوره مذكور از ۲ درصد به ۳/۵ درصد رسیده است.(۱۴)

در كمیسیون نظارت بر اجرای قوانین و بررسی كیفیت اداره امور قضایی ایالات متحده امریكا، كه در سال ۱۹۶۷ تشكیل شد، رئیس این جلسه چنین اظهار داشت: ما نمی توانیم معیّن كنیم كه جامعه امروزی ما در بطن خود بیشتر جانی پرورش داده یا جامعه آمریكا در ۱۵ یا ۲۵ سال پیش.(۱۵)

همچنین بین سال های ۱۹۰۰ تا ۱۹۶۰ درصد طلاق در آلمان از ۶/۱۷ به ۷/۸۸ ، در انگلستان از ۲/۲ به ۵/۶۹ و در فرانسه، از ۱/۲۶ به ۴/۸۲ افزایش یافته است. در ایالات متحده (سال ۱۹۴۶) از هر دو ازدواج یكی به طلاق منتهی می شود (۱۶) و بسیاری از كودكان در خانواده هایی بزرگ می شوند كه یا پدر در آن غایب است یا مادر. علاوه بر این، كسانی هستند كه می كوشند معنای سنّتی ازدواج را كه میان دو جنس مخالف صورت می پذیرفته است، بشكنند و معنای جدیدی به آن بدهند كه عبارت باشد از «هرگونه پیوند و التزامی میان دو آدم، هرچند از جنس موافق باشند، مادام كه بخواهند با هم زندگی كنند.» بنابراین، در آخرین مرحله تجدّد یا مدرنیسم، كه برخی به آن «پست مدرنیسم» اطلاق كرده اند، حتی معنای خانواده، كه در طول قرون و اعصار هیچ گاه مورد معارضه و چند و چون نبوده نیز شدیداً مورد حمله قرار گرفته است.(۱۷)

پی نوشت ها

۱ و ۲ـ محمدتقی جعفری، فرهنگ پیرو، فرهنگ پیشرو، شركت انشتارات علمی و فرهنگی، تهران، ۱۳۷۳، ص ۱۱۲ و ۱۱۳

۳ـ رضا مظلومان، جامعه شناسی كیفری، چاپ سوم، اقبال، ۱۳۵۵، ص۲۶۹

۵ و ۶ و ۷ و ۸ و ۹ـ سید حسین نصر، جوان مسلمان و دنیای متجدّد، ترجمه مرتضی اسعدی، چاپ دوم، طرح نو، ۱۳۷۴، ص ۲۹۳ ۲۹۵ ، ۲۹۷ و ۲۹۹

۱۰ و ۱۱ـ آنتونی گیدنز، جامعه شناسی، ترجمه منوچهر صبوری، چاپ دوم، تهران، نشر نی، ۱۳۷۴، ص ۵۰۸

۱۲ و ۱۳ـ رونالد اینگلهارت، تحوّل فرهنگی در جامعه پیشرفته صنعتی، ترجمه مریم وتر، كویر، تهران، ۱۳۷۳، ص ۲۱۲ و ۲۲۲

۱۴ـ اندره میشل، جامعه شناسی خانواده و ازدواج، ترجمه فرنگیس اردلان، انتشارات دانشگاه تهران، تهران، ۱۳۵۴، ص ۱۵۷

۱۵ـ محمدحسین فرجاد، آسیب شناسی اجتماعی و جامعه شناسی انحرافات، چاپ دوم، دفتر تحقیقات و انتشارات، ص ۶۳

۱۶ـ اندره میشل، همان، ص ۱۴۸

۱۷ـ سید حسین نصر، همان، ص ۲۹۴

۱۸ـ سید محمدحسین طباطبائی، المیزان، ترجمه سید محمدباقر موسوی همدانی، دفتر انتشارات اسلامی، قم، ج ۲، ص ۲۹۴

۱۹ و ۲۰ـ محمدحسین فرجاد، همان، ص ۲۲۲ و ۲۲۳

۲۱ـ رونالد اینگلهارت، همان، ص ۱۷۱

۲۲ـ هانری برگسن، دو سرچشمه اخلاق و دین، ترجمه حسن حبیبی، چاپ اول، شركت چاپ و انتشار، تهران، ۱۳۵۸، ص ۳۴۶

۲۳ـ سید حسین نصر، همان، ص ۳۴۶

۲۴ و ۲۵ و ۲۶ و ۲۷ـ رونالد اینگلهارت، همان، ص ۲۰۲ و ۲۰۳

۲۸ـ سید حسین نصر، همان، ص ۳۴۴

۲۹ و ۳۰ـ رونالد اینگلهارت، همان، ص ۲۲۳ و ۲۲۴

۳۱ـ محمدحسین فرجاد، همان، ص ۳۰

۳۲ـ سید محمدحسین طباطبائی، همان، ج ۴، ص ۴۹۴

۳۳ و ۳۴ و ۳۵ـ رونالد اینگلهارت، همان، ص ص ۲۱۳

۳۶ـ رضا مظلومان، همان، ص ۱۶۸

منبع:فصلنامه معرفت ، شماره ۲۱


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 3 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.


همچنین مشاهده کنید