دوشنبه, ۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 27 January, 2025
آنچه شکیبایی به شعر بخشید
«هامون» برای همنسلان ما ـ این نسل گوشهگیر، فراموش شده، اندوهگین و عصبی ـ به یقین اتفاقی تاثیرگذار و بزرگ بود. اولینبار بود که شخصیتی را بر پرده سینما میدیدیم که مثل خودمان یا ایدهآلمان بود: دانا، عاصی، متفاوت و سرگشته و شوریده. همپای او نفس کشیدیم، کتاب خواندیم، عاشق شدیم و سرآخر همانند او مستاصل و جنونزده به دریا زدیم تا تکلیف زندگی را یکسره کنیم و نشد. هامون اسطوره نوجوانان و جوانان اواخر دهه ۶۰ و اوایل دهه ۷۰ بود، و از اینرو کسی که شخصیت او را بر پرده جان بخشیده و باورپذیر ساخته بود، بازیگر محبوب ما شد. من و بسیاری از همنسلانم، بخشی از علاقهمان به ادبیات و فعالیت ادبی را مدیون خسرو شکیبایی هستیم. او بارها با کاریزمای کلام و دکلماسیون مثالزدنیاش به روح ما تلنگر زد و از یادرفتهها را یادمان انداخت. چه در هامون، جایی که کارتن به دست از درون آسانسور، به «سیما تیرانداز» چشم میدوزد و از شاملو میخواند که: «آری... منم که از این گونه تلخ میگریم»؛ یا جایی که عاشقانه به «مهشید» (بیتا فرهی) خیره میشود و با لبخندی گرگ و میش میخواند: «مرا تو بیسببی نیستی...»؛ چه در «پری» که صدایش روی دستنوشتههای اسد به گوش میرسد که: «آهای حلزون!
از کوهستان فوجی بالا برو
اما
آرام،آرام».
زیر و بمهای صدای او در کاست «نامهها»، هنوز نوستالژی عزیزی برای ماست. در دورانی که شبکههای صدا و سیما در اشغال گویندگان و مجریانی بود که با لحن بیظرافت، اداری و سردشان شعرها را به خاک و خون میکشیدند و مخاطب را از هر چه شعر و شاعر است بیزار میکردند؛ او به ما یاد داد که برای خواندن یک شعر، باید همزمان آن شعر را زیست و با آن نفس کشید. باید خویشتن را با تمام وجود به حس نهفته در متن سپرد و به دور از هرگونه اغراقی در لحن و خوانش، کنه حسی شعر را اجرا کرد. نام و صدای او بود که در آن بلبشوی بازار نشر کتاب و بیصدایی و بیرسانگی شعر مدرن معاصر، یادمان داد که باید به شاعران روزگار خود به دیده احترام بنگریم و خلاقیتهاشان را درک کنیم. او برای ما از شعر نوآورانه و خارق عادت «سیدعلی صالحی»، که زبانش چندان با کلام روزمره توفیر نداشت، خاطرهای عزیز و فراموشناشدنی ساخت. عاشقانههای موزون «عبدالملکیان» را چنان خواند که انگار بیوزن و رها در فضا جاریاند و اکنون است که آهنگ لحن او و رنگ واژهها دست به دست هم دهند و دل مخاطب این رمانس نجیب را به دست آورند. چند سال بعد از آنکه کاست «دعای زنی در راه» صالحی به بازار آمد، بهرغم تمام توانایی و زیبایی صدای مظفر مقدم، چیزی انگار کم بود و این کاستی ربطی به شعرها نداشت. شکیبایی اهل امروز و اکنون بود و صدایش، صدای خود ما بود. او حتی صدای خیالی مخاطب ما به هنگام خواندن شعرمان بود. محبوبیت، شخصیت و صمیمیت او آن گروهی را که اهل کتاب و کتابخوان نبودند و اصلا سراغی از شعر نمیگرفتند را هم با شعر درگیر کرد. «صدای پای آب» را قدری شتابزده، اما دلنشین خواند. و سر آخر با خواندن شعرهای فروغ، خطر کرد و دنیای زنانه را با لحن اندوهگین مردانهاش رنگی دیگر بخشید. بعدها بسیاری از بازیگران و صداپیشگان به شعرخوانی پرداختند، اما هیچیک نتوانستند تاثیرگذاری خسرو شکیبایی را تکرار کنند. صدای او انگیزهای بود برای من که به هوای آرزوی کودکانهام مدام بخوانم و بنویسم تا شاید روزی شعرم آنقدر اهمیت بیابد که با صدای او ضبط شود و به بازار بیاید.... افسوس که نه شعر من این توان را یافت و نه او آنقدر منتظر ماند تا نوبتم برسد. طنین صدایش هنوز با من و در من است:
شبی عطر گام تو در کوچه پیچید
من از شعر پیراهنی بر تنم بود
گرفتم به سر چتر باران:
کسی در نگاهم نفس زد...».
خداحافظ آقای شکیبایی...
علی مسعودینیا
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست