چهارشنبه, ۱۰ بهمن, ۱۴۰۳ / 29 January, 2025
مجله ویستا

امروز با سعدی ـ چهارشنبه ۱۶ شهریور


امروز با سعدی ـ چهارشنبه ۱۶ شهریور

شب فراق که داند که تا سحر چنداست؟
مگر کسی که به زندان عشق دربنداست
گرفتم از غم دل راه بوستان گیرم
کدام سرو به بالای دوست مانند است؟
پیام من که رساند به یار مهرگسل؟
که برشکستی …

شب فراق که داند که تا سحر چنداست؟

مگر کسی که به زندان عشق دربنداست

گرفتم از غم دل راه بوستان گیرم

کدام سرو به بالای دوست مانند است؟

پیام من که رساند به یار مهرگسل؟

که برشکستی و ما را هنوز پیوند است

قسم به جان تو گفتن طریق عزّت نیست

به خاکپای تو و آن هم عظیم سوگند است

که با شکستن پیمان و برگرفتن دل

هنوز دیده به دیدارت آرزومند است

بیاکه بر سرکویت بساط چهر? ماست

به جای خاک که در زیر پایت افکندست

خیال روی تو بیخ امید بنشاندست

بلای عشق تو بنیاد صبر برکندست

عجب در آنکه تو مجموع و گر قیاس کنی

به زیر هر خم مویت دلی پراکندست

اگر برهنه نباشی که شخص بنمایی

گمان برند که پیراهنت گل آکندست

زدست رفته نه تنها منم درین سودا

چه دستها که زدست تو برخداوند است

فراق یار که پیش تو کاه برگی نیست

بیا و بردل من بین که کوه الوند است

زضعف، طاقت آهم نماند و ترسم خلق

گمان برند که سعدی ز دوست خرسند است