چهارشنبه, ۱۰ بهمن, ۱۴۰۳ / 29 January, 2025
مجله ویستا

بازسازی یک مفهوم


بازسازی یک مفهوم

بورژوازی دیگر نه تنها سوژۀ انقلابی نیست بلکه سر آن دارد تا مناسبات اش را در هیأت طبیعتی ثانویه, از دسترس هر گونه تغییر و تحولی محفوظ نگه دارد

«در مبارزۀ سیاسی، ایدئولوژیک و فلسفی، کلمات در حکم اسلحه، مواد بی‌حس کننده و مواد سمی هستند. گاه ممکن است که کل مبارزۀ طبقاتی در منازعه میانِ دو کلمه خلاصه شود.» لویی آلتوسر

آن گونه که مارشال برمن در کتاب «تجربه مدرنیته» اشاره می‌کند، آدمی از ستایش‌های شاعرانه‌ای که کارل مارکس در «‌مانیفست کمونیست»، نثار جسارت‌ها و ماجراجویی‌های بورژوازی می‌کند، متحیر می‌شود. امّا هنگامی که در می‌یابد برای مارکس بورژوازی سوژۀ انقلابیِ زایشِ مدرنیته بوده است با وی همنوا می‌شود : «ایجاد انقلاب پیاپی در تولید، آشفتگی بی‌وقفه تمام اوضاع اجتماعی، ناپایداری و بی‌قراریِ بی‌پایان دوران بورژوازی را از تمام دوران‌های پیشین متمایز می‌کند. تمام مناسبات تثبیت‌شده و ساخت منجمد، همراه با زنجیره‌ای از پیش‌داوری‌ها و نظرات کهنه و مقدس، فرو می‌پاشند و هر آنچه به تازگی شکل گرفته است پیش از آن که قوام گیرد منسوخ می‌شود.» (‌مانیفست کمونیست، ترجمه حسن مرتضوی و محمود عبادیان ، در مجموعه مقالات مانیفست پس از ۱۵۰ سال، نشر آگه، ۱۳۸۰)

مارکس در «سرمایه» در فصل «‌بت‌وارگی کالا و رمز آن» به فرآیندی در بورژوازی اشاره می‌کند که سراپا در تضاد است با آنچه که در مانیفست آمده.

بورژوازی دیگر نه تنها سوژۀ انقلابی نیست بلکه سر آن دارد تا مناسبات‌اش را در هیأت طبیعتی ثانویه، از دسترس هر گونه تغییر و تحولی محفوظ نگه دارد. از این مرحله است که دردسر نظم نوین آغاز می‌گردد. او نیروی تخریب را رها کرده اما اکنون سر آن دارد تا با مهارِ این نیرو، مناسبات گوناگون جامعه را بر اساس تصویر خویش بازسازی کند. بدین ترتیب جامعه سرمایه‌داری با حل کردن سوبژکتیویته فردی و نیز هر سوبژکتیویته‌ای که داعیه کلی داشته باشد، سعی در سرکوب تضادها و تناقضاتی را دارد که مخل استثمار سرمایه از هر شکلی از کار هستند. در چنین شرایطی مکانیزم کنترلِ خودکار، جانشینِ ذهنیت می‌گردد. لذا ذهنیت در این روند تکنیکی به ابزاری برای بازتولیدِ مناسبات تولیدیِ مسلط تبدیل می‌شود. فی‌الواقع می‌توان گفت که بازار به مثابه قاضیِ سرنوشت آدمیان، حکمران یکه تاز میدان می‌گردد. سرمایه‌داری می‌خواهد که با پیش کشیدنِ اسطوره تقدیر بازار، هر نوع از بخت و شانس را برای رفتن به فراسوی سرحدات‌اش ملغی کند، بخت و شانسی که همواره نظم حاکم را به هراس انداخته است.

در این اثنا از میان تمامی توده مردمانی که «همچون لشکر جن‌ها» بورژوازی احضار‌شان کرده است، صرفاً پرولتاریا است که فاتحان جدید را به هراس می‌اندازد، زیرا با تخطی از جایگاهِ از‌پیش‌ تعیین‌شده‌اش در سلسله مراتب نظم نوین، خود را به مثابه شکاف و حفره درونی وضعیت سرمایه‌داری، می‌نمایاند تا مانع از لاپوشانی آنتاگونیسم جامعه گردد.

همین امر، تقلای بورژوازی را برای خنثی کردن دیالکتیک مدرنیته، به شکست می‌کشاند. نام واجد «چیزی بیش از خودش» است که او را از واقعیت ایجابی‌اش فراتر می‌برد، لذا نام امری نامیراست. امروزه تکرار نامِ پرولتاریا، به مثابه تکرار ذات ایجابیِ برگرفته از قوانین تاریخ نیست، بلکه تأکید بر آن مازادی است که امکان وحدت و انسجام درونی حوزه ایدئولوژیکِ سرمایه‌داری را به هم می‌ریزد، تا از مجرای آن امید به دنیایی سرا‌پا متفاوت از سلطه همیشگی سرمایه و دولت را همچنان فروزان نگه دارد، امیدی که بدون آن هر سیاستی که داعیه آزادی را در سر دارد، مرده‌ای بیش نخواهد بود. این توان نمادینِ نام پرولتاریا برگرفته از وضعیتی است که گویای به‌هم‌ریختگی بدنه خودِ آن است که به آن اجازه می‌دهد تا از هژمونیِ مسلط بگریزد و به افقی ورای وضعیت مستقر اشاره کند. این مسئله به نامِ پرولتاریا، اجازه می‌دهد تا تامل در نفس‌اش به منزله تامل در نفسِ کل قلمداد شود. (‌زیرا کل نیز بدنه‌ای شکاف خورده دارد که هماره می‌کوشد آن را با کمک دستگاه‌های ایدئولوژیک، پنهان نگه دارد، به همین خاطر باید عنصری از کل بدین امر اشاره کند که توهم انسجام را تماماً کنار گذاشته باشد.)

این «راز وجودی» پرولتاریا خصلتی را در خویش نهفته دارد که فراتر از چک و چانه زدن در باب صحت و سقم مفاهیم مندرج در مارکسیسم ارتدوکس است. آدورنو متذکر می‌شود که عقل برای رستگار کردن دعاوی‌اش از زیر بار سنگین تمدن مبتنی بر سلطه، هماره باید پایی بیرون از نظم موجود داشته باشد، تا از این رهگذر بتوان از خاطره یوتوپیای تحقق‌نیافته صیانت کرد. بر همین اساس امروزه در زمانه نو (the New Age)، حتی اگر چونان اعصار «خوش» انقلاب‌ها نیندیشیم، آیا باز ما از منظر یک نظریه رهایی‌بخش با مازاد ویرانگر نام پرولتاریا مواجه نیستیم؟ بنابراین هر جنبشی که بتواند خود را در موقعیتی قرار بدهد (جدا از وضعیت خودش در سیستم) که هژمونی دستگاه‌های ایدئولوژیک دولت را در هم بشکند و موفق به بیان امر کلی بشود، فی‌الواقع یادآورِ وجه نمادین نام پرولتاریا است، نامی که می‌تواند به مثابه جنگ‌افزاری برای توده‌های فاقد صدا هماره برنده باقی بماند.

در شکل گیری تمدن، امر بیگانه و غیر خودی همواره منشأ ترس و هراس در وجود آدمی بوده است. لذا درونی کردن یا جزئی از آن خود کردن آن امر به منزله به انقیاد در آوردن آن است. نام‌گذاری در سیر این روند رویدادی منحصر به فرد محسوب می‌شود؛ چون‌که نام، شمایی عقلانی از مصداق‌اش به دست می‌دهد. بشر در مسیر تمدن هماره در تقلا بوده است تا بر نیروهای مجهول نام نهد، تا از این رهگذر به هاویه و آشوب نظمی سفت و سخت اعمال کند، عملی که مبین یگانگیِ زبان و سلطه در فرآیند تمدن است. این عمل به‌مثابه مکانیزمی برای تثبیت سلطه و صیانت نفس بوده است. بر همین اساس است که کشف یک گونه‌ای از حیات، ستاره با سیاره‌ای در اعماق کهکشان‌ها اعتبار نمی‌یابد مگر آن‌که بر آن نام نهند. لیکن بدان گونه که در بالا اشاره شد، نام همیشه واجد مازادی از معانی است که از مکانیزم مزبور فراتر می‌رود، و حتی حاملِ سویه‌ای از آفرینش خلاقانه است.

تئودور آدورنو و ماکس هورکهایمر در اثر مشترکشان «‌دیالکتیک روشنگری»، در باب دهشت از امر بیگانه به ترفندِ جالب توجه دیگری در اعصار ماضی اشاره می‌کنند: «‌انسان بدوی گاه به قصد گرفتن انتقام قتل خویشاوند خویش، قاتل را به درون خانواده خود می‌پذیرفت و بدین‌طریق حس انتقام جویی اش ارضاء می‌شد.»

عمل مزبور به منزله نامیدن مجدد یک نام به منزله زدودن دلالت اولیه آن است تا در دسته‌ای از «‌معادل‌های هم‌ارز‌» ادغام گردد. بر همین سیاق می‌توان گفت که آن مازاد سیالِ نام پرولتاریا که بدان سویه‌ای رادیکال می‌بخشد، حبس‌شدن‌اش در یکی از ایام تقویم رسمی، به منزله تثبیت‌اش در ذیل دستگاه‌های ایدئولوژیک دولت است. هماره در نظر جامعه‌ای که در تار و پود سلطه مستحیل گشته، یادآوری آرمان‌های رهایی‌بخشی که خود با تمسک بدان‌ها تثبیت یافته است، به منزله نوعی رسوایی قلمداد می‌شود. بنابراین، نام سیال پرولتاریا (به‌مثابه خاطره آرمان‌های مخدوش‌شده برابری و آزادی) مستلزم برملا کردن ایدئولوژیک فوق‌الذکر است، زیرا نفوذ هژمونیک سلطه سلسله‌مراتبی در هر عرصه‌ای صرفاً تا هنگامی کارآمد است که از منظر عرصه نمادین پنهان بماند. پس می‌توان نتیجه گرفت که سیاست مبینِ نبردی هژمونیک در هر عرصه‌ای است بر سر تصاحب مازاد ویرانگر یک نام مشخص، تا با پُرکردن فضای تهی آن، افق کلیتِ مبارزه تعیین گردد.

آرش ویسی