چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
هریسُن بِرگِرُن
سال ۲۰۸۱ بود و بالاخره همه با هم برابر شدند. البته فقط در برابر خداوند و قانون مساوی نبودند، از هر نظر كه فكر كنید با هم برابر بودند. هیچكس باهوشتر از دیگری نبود. هیچكس از دیگری بهتر و زیباتر نبود. هیچكس از دیگری ضعیفتر یا سریعتر نبود. و تمام این برابری، نتیجه دویست و یازدهمین، دویست و دوازدهمین و دویست و سیزدهمین اصلاحیه قانون اساسی و مراقبت دایمی مأمورین متعادل كنندهٔ كل ایالات متحده امریكا بود.
هرچند هنوز خیلی چیزها برای درست زندگی كردن كافی نبود. برای مثال مردم در ماه آوریل دیوانهٔ این بودند كه چرا بهار نبود. درست در این ماهِ مرطوب بود كه مردان اچ جی، جرج و پسر چهارده سالهٔ هزل برگرن را خلاص كردند.
آن واقعه یك فاجعه بود، اما جرج و هزل چندان هم دربارهاش فكر نمیكردند. هزل از هوش كاملی برخوردار بود، به این معنی كه نمیتوانست به جز هیجانهای ناگهانی و كوتاه به چیز دیگری فكر كند. جرج هم كه از هوش بالاتری برخوردار بود، همیشه یك رادیوی كوچك در گوشش داشت. از نظر قانونی باید آن رادیو را كه موجش روی فرستنده دولت بود، همیشه با خود حمل كند. هر بیست ثانیه یك بار، صدای گوشخراش بلندی از فرستنده بلند میشد، كه آدمهایی امثال جرج از امواج مغزیشان استفاده نكنند.
جرج و هزل تلویزیون تماشا میكردند. روی گونههای هزل قطرات اشك دیده میشد، اما یادش نمیآمد برای چه گریه كرده بود.
روی صفحه تلویزیون چند بالرین در حال رقص بودند.
صدای زنگ اخبار در سر جرج پیچید. مثل وقتی كه صدای دزدگیر خانه برای سارق به صدا در میآید، سرش تیر كشید.
هزل گفت:«این رقص واقعا زیباست.»
جرج گفت:«هان؟»
ـ این رقص رو می گم. زیباست.
جرج در حالی كه سعی كرد خیلی به بالرینها فكر نكند گفت:«خیلی هم خوب نیستن. بههر حال بهتر از بقیه كسایی كه این كار رو می كنن، نیستن.»
آنها كمرشان را با پارچهای محكم بسته بودند و به صورتهایشان ماسك زده بودند؛ طوری كه هیچكس نمیتوانست حالتِ چهره یا وقاری كه هنگام حركات به خود میدادند را ببیند و زیبایی آن را تشخیص دهد. جرج داشت با این فكر بازی بازی می كرد كه شاید آنها نباید نقصی داشته باشند. خیلی از این فكر دور نشده بود كه صدای گوشیاش، افكارش را بهم ریخت.
جرج از شدت رنج لرزید. همانطور كه دو تا از هشت بالرینها این كار را كردند.
هزل لرزیدن جرج را دید. با وجودی كه از نظر روحی نقصی نداشت، اما باید میپرسید كه آخرین صدایی كه شنیده بود چه بود كه او را لرزاند.
ـ انگار كسی با چكش به ته یه شیشه شیر ضربه بزنه.
هزل با حسادت گفت:«فكر میكنم شنیدن صداهای متفاوت باید خیلی جالب باشه. منظورم همهچیزایی كه اونا كار گذاشتن و تدبیر كردن.»
ـ اوهوم.
هزل گفت:«اما اگه من یه متعادل كنندهٔ كل بودم، میدونستی كه چیكار میكردم؟» در واقع او خیلی به متعادلكننده كل شبیه بود، زنی كه دایانا مون گِلَمپِرس، نامیده میشد. «اگه من دایانا مون گلمپرس بودم، ناقوس كلیسای یكشنبهها رو به صدا درمیآوردم ـ فقط ناقوس رو تكون میدادم. یه نوع ادای احترام به مذهب.»
ـ اگه فقط ناقوس بود، میتونستم اینطور فكر كنم.
ـ خوب ـ شاید واقعاً صداشونو بلند میكردیم. فكر میكنم با این كار میتونستم متعادلكننده خوبی باشم.
ـ یه متعادلكننده خوب ـ بهتر از هر كس دیگهای.
ـ كی میداند كه من بهتر از معمول، این كار رو میكنم؟
ـ درسته.
جرج كمكم داشت به پسر ناهنجارش، هریسن، كه حالا در زندان بود فكر میكرد، اما بیست و یك اسلحه روی سرش او را از این كار باز داشتند.
ـ اون پسر! اون پسر تنبل و احمق بود. نبود؟
بهقدری احمق و تنبل بود كه از چشمهای سرخِ جرج اشك جاری شد. دو نفر از آن هشت بالرین پخش زمین استودیو شدند، در حالی كه ناراحتی و خشمشان را فرو میخوردند.
هزل گفت:«خیلی خسته بهنظر میرسی. چرا روی كاناپه دراز نمیكشی و كیفتو روی بالش نمیذاری. اون شونهٔ زنبورعسل.» به كیسه برزنتی سنگینی كه دور گردن جرج بسته شده بود اشاره میكرد. «یه لحظه اینو از گردنت باز كن. من به این كه برای یه لحظه تو با من برابر نباشی اهمیت نمیدهم.» جرج وزنِ كیسه را با دستش سنجید. «مهم نیس. من دیگه وزنشو حس نمیكنم. چون دیگه جزیی از من شده.»
ـ خیلی خسته شدی، داری از پا میافتی. اگه میتونستیم یه سوراخ ایجاد كنیم و بذاریم یه كم از اون گلولهها بیرون بریزن. فقط چند تا.
ـ برای هر كدومشون دو سال میرم زندان، و دو هزار دلار جریمه می شم. نه این معامله رو نمیكنم.
ـ منظورم اینه كه هر وقت از سر كار مییای خونه، فقط چند تا از اونا رو كم كنی ـ وقتی اینجا هستی كه با كسی رقابت نمیكنی. فقط كنارشون میذاری.
ـ اگه به اونا شك كنم. بقیه هم شك میكنن و دوباره به دوران تاریك قرون وسطی كه همه با هم میجنگیدن و رقابت میكردن برمیگردیم. تو كه اینو نمیخوای. میخوای؟
ـ نه. از جنگیدن و رقابت متنفرم.
ـ بفرما. فكر میكنی به محض این كه مردم شروع به نقض قانون میكردن، سر جامعه چی میاومد؟
اگر هزل نمی توانست از پس جواب آن سؤال بر آید. جرج كسی نبود كه به آن جواب بدهد. صدای آژیر در سرش داشت خاموش می شد.
هزل گفت:«فكر كن! همشون یدفه از بین برن.
جرج با كمی مكث گفت:«چی؟»
ـ جامعه. همونی نیس كه تو گفتی؟
ـ كی می دونه؟
برنامه تلویزیون ناگهان قطع شد و اطلاعیه خبر روی صفحه ظاهر شد. در وهله اول مشخص نبود كه گوینده، مثل همه گویندهها كه در اعلان خبر دچار من من میشوند، چه خبری را میخواهد بگوید. اما بعد از مدتی كه سعی كرد بر هیجانش فائق شود، گفت:«خانمها، آقایان.»
اما بالاخره تسلیم شد و اطلاعیه را به یكی از بالرینها داد تا او خبر بخواند.
هزل گفت:«اون سعی كرد كارشو به نحو احسن انجام بده، برای همین برای تلاشش پاداش خوبی میگیره.»
بالرین گفت:«خانمها، آقایان.» او باید خیلی خوشگل باشد، چون ماسكی كه به صورتش زده بود خیلی ترسناك و مخوف بود. راحت میشد فهمید كه او از بقیه بالرینها با وقارتر و سنگینتر است، چون وزن كیفش به اندازه كیف مردها سنگین بود.
ابتدا از صدایش عذرخواهی كرد. صدایی كه برای یك زن خیلی خشن بود. هر چند لحن گرم و قاطعانهای داشت. او گفت:«ببخشید.» و سعی كرد صدایش را طوری صاف كند كه كسی نتواند با او رقابت یا تقلید كند.
با صدای نسبتاً بلندی شبیه فریاد، ادامه داد:«هریسن برگرنِ چهارده ساله كه به جرم توطئه در سرنگونی دولت مظنون است، از زندان فرار كرده. او بسیار با هوش، نابغه و قلدر است و باید خیلی خطرناك باشد.»
عكسی كه پلیس از او گرفته بود ابتدا سر و ته و سپس كج و سپس به نحو درست روی صفحه تلویزیون ظاهر شد. یك عكس تمام قد، نزدیك به دو متر از هریسن برگرن.
عكسهای دیگر هریسن صورت متهور و دلیر او را به خوبی نشان میداد. هیچكس نمیتوانست كیفی سنگینتر از كیف او بیاندازد. بسیار قویتر از مردان اچـ جی بود. به جای یك رادیوی كوچك برای متعادلكننده امواج مغزش، گوشیهای بزرگی را روی گوشش گذاشته بود. عینك قطوری هم به چشم داشت. عینكی كه او را نه تنها نیمه بینا نشان میداد، بلكه انگار یك سردرد همیشگی او را تهدید میكرد.
كورت ونه گوت
برگردان: رویا بشنام
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید بلیط هواپیما
ایران مجلس احمد وحیدی مجلس شورای اسلامی دولت سیزدهم قوه قضائیه خلیج فارس دولت لایحه بودجه 1403 شورای نگهبان حجاب مجلس یازدهم
روز معلم تهران آموزش و پرورش قوه قضاییه شهرداری تهران سازمان هواشناسی فضای مجازی سلامت پلیس دستگیری شورای شهر تهران شورای شهر
بانک مرکزی خودرو حقوق بازنشستگان قیمت دلار قیمت خودرو قیمت طلا ایران خودرو سایپا دلار مالیات چین بازار خودرو
تلویزیون سریال سعید آقاخانی سینمای ایران سینما نون خ موسیقی تئاتر دفاع مقدس فیلم کتاب رسانه ملی
رژیم صهیونیستی اسرائیل غزه فلسطین آمریکا جنگ غزه حماس نوار غزه روسیه عربستان ترکیه افغانستان
فوتبال پرسپولیس استقلال رئال مادرید سپاهان تراکتور بایرن مونیخ باشگاه استقلال لیگ برتر فوتسال تیم ملی فوتسال ایران بازی
هوش مصنوعی تبلیغات ناسا تسلا اپل اینستاگرام فناوری همراه اول آیفون گوگل
داروخانه خواب دیابت مسمومیت کاهش وزن چاقی سلامت روان بارداری آلزایمر